یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵


مزدوران «خودآگاه»!
...

یکی از تحولات مهمی که امروز در ایران نادیده گرفته می‌شود، تحول جغرافیائی است. به عبارت دیگر امروز در سیاست استعمار دیگر جائی برای صحرای کربلا در نظر گرفته نشده، امروز ملت ایران گویا می‌باید «حسین‌وار»، با ابزار«خودآگاهی، خرد، تجربه و عقل» یعنی کلید واژه‌های «فلسفة دکارت» پای به «صدر اسلام» بگذارد!

در وبلاگ‌های قبلی گفتم، که ویژگی فاشیسم، نفی تداوم تحولات تاریخی است. فاشیسم، به همراه سلطه نژادی، مذهبی و ... این سلطه را نیز بر «زمان و مکان» اعمال می‌کند. به عنوان مثال، «چپ‌نمایان» ایران، همزمان با دستاربندان حوزة علمیه، کارل مارکس، لنین و انگلس در توافق کامل قرار می‌گیرند، و فراموش می‌کنند که «جنبش چپ» و روضه‌خوانی و شهادت طلبی ترادفی ندارند. و از سوی دیگر، «اصولگرایان» ایران، که در واقع، به هیچ اصلی جز «مزدوری بیگانه» پای‌بند نیستند، کشور ژاپن را با ایران مقایسه می‌کنند، و همزمان قصد بازگشت به صدر اسلام و حکومت عدل علی را هم دارند! خارج از روضه‌خوان‌های حوزة علمیه، این «قیاس‌های مضحک» را در سخنان علی شریعتی،‌ آنزمان که فتوای بازگشت به صحرای کربلا را برای دانشجویان ایران صادر می‌کرد نیز می‌یابیم. و امروز گروه خاتمی، سروش و شرکاء همین نوع بازگشت به صدر اسلام را در کنار «خرد و عقلانیت» تبلیغ می‌کنند! ولی همزمان با این گروه، دیگر پادوهای فاشیسم، بجای صحرای کربلا، ایران را با اروپای قرون وسطی مقایسه کرده، ‌سپس به عنوان راه‌حل، به تبلیغ «دکارتیسم» در دانشگاه‌های ایران می‌پردازند! حال باید ببینیم چرا فاشیست‌ها اینچنین شیفتة «دکارت» شده‌اند؟

به این منظور، ابتدا یادآور شویم، که سیاست استعمار در ایران بر اصل گسست استوار است، یعنی قراردادن ملت ایران در سیر فرسایشی «شورش ـ براندازی ـ شورش». و می‌دانیم که اعمال چنین سیاستی، طی بیش از 8 دهه، به فرسایش نیروهای پیشرو و ضداستبداد انجامیده. کافی است مقایسه‌ای میان مطالبات جنبش مشروطه و آشوب‌های سال 1357 صورت دهیم. چرا که ملت ایران از نفی جهل و توحش مذهبی در صدر مشروطیت، در سال 1357، عملاً زبان به تائید آن‌ها گشود! به عبارت دیگر، هر چه گسست بیشتری بر ملت ایران تحمیل شده، شتاب «سیرفرسایشی» افزایش یافته. و زمینة اعمال سلطة بیشتر بر افراد ملت بهتر فراهم آمده! منظور از «سلطه» در این بحث، همان به اسارت کشیدن ذهن افراد یک ملت است. به این ترتیب که بتوان افراد را به سادگی در شرایطی غیرواقعی و مجازی قرار داد که با آن کاملاً بیگانه‌اند. به عنوان مثال، امروز تبلیغات استعماری، بر تشابه شرایط ایران با شرایط اروپای قرون وسطی متمرکز شده. حال آنکه سیر تحول تاریخی هر کشور، مانند سیر تکامل فردی، کاملاً منحصر به فرد است و در عمل غیرقابل قیاس. ولی استعمار منطقی جز سلطه ندارد، و جهت تداوم سلطه، به تغییر ابزارهای آن نیز متوسل می‌شود؛ امروز ابزار استعمار در ایران از داستان قدرت طلبی حسین در برابر معاویه، به «عقل و تجربة» دکارتی در قرن هفدهم اروپا تبدیل شده!

همانطور که می‌دانید، در دهة 1960 میلادی، مسیر سلطه از صحرای کربلا شروع می‌کرد و به شورش بر علیه حاکمیت ایران، با تکیه بر شهادت طلبی حسین رسیده و نهایت امر، به انقلاب‌های روسیه، کوبا و چین می‌‌انجامید! امروز مسیر حرکت استعمار بر سیر تحول فلسفی اروپا متمرکز شده! به این ترتیب که فعلة فاشیسم در مراکز علمی، شرایط ایران امروز را با شرایط اروپای قرون وسطی در «ترادف» قرار می‌دهند، و جهت خروج ایران از تحجر قرون وسطائی، که بر اروپائی بودنش نیز باید «تاکید»‌ کرد، دست به دامان «دکارت» می‌شوند!

می دانیم که «دکارت»،‌ فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی، نسخه‌ای از پژوهش‌های گالیله را دریافت کرد، و پس از آگاهی از نتیجة محاکمة وی،‌ از انتشار اثر خود در مورد «جهان و نور» منصرف شد، چرا که این اثر، مانند اثر گالیله، با «فیزیک ارسطوئی»، که زمین را ثابت و مرکز جهان فرض می‌کرد، در تقابل قرار می‌گرفت. و اینگونه بود که «دکارت» پای به جهان فلسفه گذاشت. آثار فلسفی دکارت «متافیزیک نوینی» عرضه می‌کند، که امروز می‌تواند همانند فلسفة ارسطو، توجیه کنندة «سلطه» بر انسان شود. می‌دانیم که ادیان ابراهیمی، جهت توجیه فلسفی خود همگی نیازمند توسل به فلسفه ارسطوئی‌اند. ولی مهم اینکه، بدانیم فلسفة دکارت در هر حال فلسفه‌ای است متعلق به جهان کلاسیک، و «فردیت» را نمی‌تواند به رسمیت ‌شناسد. در چارچوب فلسفة دکارت، انسان می‌تواند تبدیل به خداوندی سلطه‌گر شود، که به نیروی «عقل و تجربه» قادر به دستیابی به «شناخت کامل» از جهان هستی خواهد بود! انسانی که دکارت تعریف می‌کند، انسانی است که به نیروی «عقل و تجربه» می‌تواند به چنین قدرتی دست یابد. چنین انسانی می‌باید هرچه را که با «عقل دکارتی» در تضاد قرار می‌گیرد، هر گونه تخیل، احساس و هیجان را از خود دور کرده باشد! به عبارت دیگر، «انسان دکارتی»، همان «ماشین» و «انسان ماشینی» است،‌ که احساسات، هیجانات و تخیلات را از وجودش زدوده‌اند! چنین انسانی در عمل فقط زمانی می‌تواند «موجودیت» داشته باشد که «روان‌پریش» باشد، و در اینصورت، «عقل دکارتی» را نیز فاقد خواهد بود! جهان بینی «زیگموندفروید»، و تعریف وی از انسان، به عنوان موجودی که بر خلاف اراده‌اش، همواره صحنة درگیری میان دو قطب «ناخودآگاه» و «خودبرتر» است نشان می‌دهد که انسان دکارتی بیشتر یک «تخیل» بوده تا یک «تعریف علمی».

حال باید ببینیم فواید «عقل دکارتی» برای سیاست‌های استعماری چیست؟ مهم‌ترین بهره‌ای که از این راه نصیب استعمار می‌شود، خلق یک رهبر درنده و جنایتکار نوین است که بجای «مسلح بودن به الله و اکبر» خود را به عقل دکارتی مسلح می‌نماید. شمشیری که به مراتب از شمشیر دو دم علی برنده‌تر است، چرا که اگر الله‌اکبر، «عرب‌پرستان» را بسیج می‌کرد، دکارت، «غرب پرستانی» را بسیج می‌کند که، به صورت «منطقی»، نوبت حاکمیت‌شان گویا فرا رسیده است!

هر چند که چنین حرکتی نهایت امر نافرجام خواهد بود، ولی می‌تواند منافع استعمار را در کوتاه مدت، یعنی طی یک یا دو نسل به خوبی تأمین کند. بی‌دلیل نیست که سیدجواد طباطبائی، پس از ابراز ناخرسندی از اشعار شیخ عطار و دیگر صوفیان، به یک‌باره پیرو همان «عقل دکارتی‌ای» شده که نمی‌تواند آن را تعریف کند، و منتظر است از «فریدام هاوس» یا مؤسسه «هوور» تعریف «عقل دکارتی» را هر چه سریع‌تر برایش ارسال کنند، تا بتواند در عرصة روشنفکرنمائی‌ای که «فقر فرهنگی فاشیسم» ایجاد کرده، توفانی به پا کند! در تاریخ 21 آبانماه سال‌جاری، سیدجواد طباطبائی، طی مصاحبه با علی اصغر سیدآبادی، پس از نقد «علمی ـ کشکی» و «فردیدوار»، بر تاریخ و فلسفه، چنین می‌فرمایند:

«ما به انقلاب فکری نیاز داریم و نه روشنفکری. بسیاری از پرسش‌های ما [...] و نظام پرسش‌های ما باید[...] با تکیه بر نظام فکری متفاوتی مطرح شوند. روشنفکری ما هنوز اسیر جنون نیشابوری است[...] و دیری است که نیشابوری روی در نقاب خاک کشیده است. من به عقل دکارتی اعتقاد دارم البته اگر بتوانم معنای آن را روشن کنم»


بله خوشبختانه دکارت، بر خلاف نیشابوری، هنوز چهره در نقاب خاک نکشیده! و ما هم بر اساس سخنان آقای طباطبائی، هنوز در قرن هفدهم اروپا زندگی می‌کنیم! این پیامی است که همان «عقل دکارتی» مورد نظر ایشان، می‌تواند از سخنان‌شان «دریافت» کند! جواد طباطبائی که می‌گوید از شاگردان فردید هم بوده، در ایالات متحد، مسلح به «مدرک» در رشتة «پدیده شناسی» شده و به «پدیده‌ای» اعتقاد دارد که اذعان می‌کند آنرا نمی‌شناسد و قادر نیست معنایش را «روشن» کند! ولی طباطبائی نیز، مانند استادش فردید، جسارت و گستاخی و بلاهت کافی دارد، که بدون کوچک‌ترین درکی از اشعار صوفیانه فریدالدین عطار، مغول‌وار به مفاخر ادبیات و فرهنگ ایران زمین «یورش» آورد! متأسفانه «سیدجواد»، در این تاخت و تاز توحش تنها نیست! پامنبری مونث ایشان، سوسن شریعتی، در آستانة 16 آذرماه طی مصاحبه با «ایسنا»، یک گام دیگر «دکارتیسم» را به پیش می‌رانند. سوسن شریعتی، از پدرش که در صحرای کربلا خیمه زده بود و حسین حسین گویان سپاس استعمار می‌گفت، اینک جدا شده و کمر به کنیزی «دکارت» در اروپای قرون وسطی بسته! و فتوا می‌دهد:

«دانشجو باید بگوید آگاهم، پس هستم»

وی پس از اقتداء به «دکارت»، بر «خود آگاهی» تکیه می‌کند، و همانطور که پدرش به صحرای کربلا گریز می‌زد، او نیز اهل گریز است، ولی به اروپای قرون وسطی، و «حرکت‌های دانشجوئی» آنزمان را با ایران امروز مقایسه کرده، می‌گوید:

«هر جنبشی محصول خود آگاهی است [...] مثلا همین مورد دانشجو و دانشگاه با شکل‌گیری اولین دانشگاهها در اروپا ـ در قرون سیزدهم ـ چهاردهم [...] استقلال یونیورسیتا در برابر نهاد کلیسا و از سوی دیگر در برابر قدرت لائیک مهم‌ترین خواسته و محرک اصلی تحرکات دانشجوئی آنزمان بود»


البته این که سوسن شریعتی در قرون سیزده و... یک جنبش دانشجوئی، کشف کرده، که همزمان در برابر کلیسا و قدرت لائیک قرار گرفته بود، ‌بیشتر به زیارت عاشورای پدر محترم‌شان شباهت دارد، تا تحلیل تاریخی! چرا که قدرت لائیک در اروپای آنزمان اصلاً موجودیت نداشت! ولی سوسن شریعتی از آنجاکه «خودآگاه» است، با استفاده از جملة معروف دکارت«می‌اندیشم پس هستم»، به خود گفته «آگاهم، پس آگاهانه مهملات می‌بافم، و بنابراین در اروپای قرون سیزده تا پانزده، قدرت لائیک هم مشاهده می‌کنم!» و در ادامه همین «آگاهی»‌است که سوسن شریعتی، جنبش دانشجوئی در تقابل با قدرت لائیک را نیز به همین صورت «اختراع» کرده‌اند! همانطور که حسین، ‌به گفته علی شریعتی، نه به دلیل قدرت طلبی، که به دلیل بی‌عدالتی معاویه، خواستار مسند خلافت مسلمین شده بود! پس از «اختراع» جنبش دانشجوئی مورد نظر در اروپا، سوسن شریعتی، جهشی به کشور ایران زده و در اینکشور «فردیت، شهروندی و آزادی» مشاهده می‌فرمایند! و خواستار تجربة همین آزادی نامرئی در ایران می‌شوند:

«اگر جائی نتوانیم آزادیمان را تجربه کنیم [...] همین محرومیت خود زمینه‌ساز[...] خشونت می‌شود. بنا براین برای اینکه بتوانید حدود و آزادی را مدیریت کنید باید امکان تجربه را بدهید تا فرد بداند کیست و خود را به عنوان شهروند تجربه کند»

«صبیة» مرحوم شریعتی، پس از خلق شرایطی که در ایران اصولاً وجود خارجی ندارد، تعریف نوینی نیز از سیاست ارائه می‌دهد که به گفته خود از انقلاب آموخته! سپس توصیه می‌کند در دانشگاه ـ که شرط ورود به‌ آن تایید دادگاه تفتیش عقاید اسلامی است ـ «دیالکتیک حدود و آزادی» در عمل تجربه شود:‌

«تردیدی نیست که سیاست یکی از اشکال متعدد اندیشیدن به نسبت خود با قدرت است و یکی از اشکال تربیت شهروند است. این را انقلاب به ما یاد داده هرکسی آنرا منکر شود، منکر یکی از دستاوردهای انقلاب است[...] دیالکتیک آزادی و حدود را باید در عمل تجربه کرد. دانشگاه[...] زیباترین و درست ترین دوره ایست که می‌توان این را تمرین کرد.»

معنای «درست‌ترین دوره» را به احتمال زیاد باید از جواد طباطبائی پرسید، که از «جنس اول» تشریف دارند! ولی جهت تمرین همین «دیالکتیک»، امور را به سوسن شریعتی واگذار می‌کنیم چون جهت این امر خیر «بستر تجربه» را پیشنهاد فرموده‌اند، و پهن کردن رختخواب در اسلام هم از وظائف زن است. یعنی با قانون و مقررات هیچ کاری ندارد! همانطور که حسین بی‌گدار به آب زده و مدعی بارگاه خلافت معاویه شده بود، دانشجو هم باید بدون شناخت قانون و مقررات، «دیالکتیکی» را تجربه کند که حد و حدود آن بعداً تعیین می‌شود! یعنی وقتی در برابر بازجوی ساواک قرار گرفت! همانطور که «استقلال و آزادی» بعداً در «جمهوری اسلامی» تعریف شد، و مشخص شد که نه تنها «استقلالی» در کار نیست، نه تنها «آزادی» وجود نخواهد داشت، ‌که «جمهوری» را نیز «تحجر و توحش» اسلام از پایه و اساس منکر است! بله این توصیة سوسن شریعتی، استاد دانشگاه‌های «فقر فرهنگی» و «جهل فاشیسم استعماری» است:

« حدود آزادي را ما در بستر تجربه تعريف مي‌كنيم كه مشخص شود تندروي مي‌كنيم يا كندروي»

یادآور شویم که در جهان «پسادکارتی» حدود آزادی را «قانون» تعیین می‌کند، نه «بستر تجربه!» اینگونه سخن‌پراکنی‌ها ویژه بلاهت کسانی است که نه آزادی می‌شناسند و نه حدود آزادی را! این سخنان، تحریک آشکار به بی نظمی وآشوب است، تا ببینند آشوب را تا کجا می‌توان دامن زد! یکی از جدائی‌طلبان معروف ایالت کبک، در کانادا، که استاد دانشگاه است، و از 12 ماه سال، نه ماه در پاریس لنگر انداخته، می‌گفت اول باید استقلال را به دست آوریم، بعد ببینیم چه می‌شود؟! و البته اگر نتیجه کار خوب از آب در نیامد، جناب استاد حتماً در پاریس می‌مانند و از امکانات کافی نیز برخوردارند! این مثال به این دلیل آورده شد، که بدانید حماقت و بی‌مسئولیتی، صرفاً به حقوق بگیرانی که خود را «استادان دانشگاه‌های ایران» معرفی می‌کنند، محدود نمی‌شود!




0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت