شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵


گندم و حکومت!
...

در این هفته، دو مقاله از آقایان بنی‌صدر و داریوش همایون، روی سایت «پیک ایران» و «اطلاعات نت» منعکس شد، که هر یک به اصطلاح به حاکمیت آینده در ایران چشم دوخته‌اند؛ و نگاه یکی از دیگری تأسف‌بارتر. جالب اینجاست که هر دو نویسنده نیز بر «تاریخ» تکیه می‌کنند! ولی نه «تاریخ» در معنای «علم‌تاریخ»، که تفسیر تاریخ، آنچنان که به سود اینان است! می‌دانیم که مواضع سیاسی این دو تن با یکدیگر تفاوت کلی دارد. بنی‌صدر، هوادار «جمهوری اسلامی» است و داریوش همایون ادعای «مشروطه طلبی» می‌کند. ولی وجه مشترک هر دو، همان عدم شناخت واقعی از موضوعات مطروحه، و تلاش برای بازگشت به «گذشته» است. بنی‌صدر به سال 1357، و همایون به دوره پهلوی اول!

بنی‌صدر می‌پندارد، که ملت ایران در سه مرحله ـ جنبش مشروطه، ملی شدن نفت، و براندازی سال 57 ـ با «آزادی» فاصلة چندانی نداشت، ولی نظامیان مانع شدند! در ابتدا «رضامیرپنج» مانع شد، سپس کودتای نظامی 28 مرداد، و بالاخره تشکیل سپاه پاسداران، یعنی یک گروه نظامی با ایدئولوژی مذهبی! ولی بنی‌صدر، در انتهای مقالة خود ناگهان به حمایت از نظامیانی می‌پردازد که به زعم وی از «ژنرال‌هایزر» اطاعت نکردند، و به مردم پیوستند! البته آقای بنی‌صدر فراموش کرده‌اند که در «نشست ژنرال هویزر با سران ارتش و ساواک»، به سران نیروهای «نظامی ـ امنیتی» تفهیم شد که در آشوب‌ها «بی‌طرف» بمانند!

می‌دانیم که فرماندة ستاد کل ارتش ناتو، در ایران حضور یافت، تا از سران ارتش بخواهد به نفع حاکمیت وقت دخالت نکنند. چرا که تصمیم در کنفرانس «گوادالوپ» از پیش گرفته شده بود. و هیچکس نمی‌تواند بپذیرد که سران گروه 7، تصمیم به براندازی حاکمیت ایران گرفته باشند و رئیس ستاد کل ارتش ناتو، ژنرال هویزر را به ایران بفرستند تا از سران ارتش ایران بخواهد «خلاف» این امر را انجام دهند! ولی بنی‌صدر، تاریخ را اینگونه می‌خواهد! پنهان در دروغ و فریب، تا دست استعمار در آشوب‌های سال 57 پنهان نگاهداشته شود! آقای بنی‌صدر، می‌فرمایند:

«انقلاب مشروطیت پایان یک دوران بس دراز تاریخ ایران می‌بود، هرگاه کودتای رضاخانی روی نمی‌داد.»

حال باید از ایشان سئوال کرد، کودتای رضاخانی ریشه در کدام سفارتخانه داشت؟ مگر بدون حمایت بیگانه امکان کودتا وجود دارد؟ و مگر با توسل به «اما و اگر» تاریخ می‌نویسند؟ «تاریخ» مجموعه‌ای پیوسته و منسجم از رخدادها است، و در نیمه راه نمی‌تواند متوقف شود. استقرار حاکمیت استعماری در ایران هرگز توقفی نداشته. ولی بنی‌صدر ادعا می‌‌کند که، ناگهان کار استعمار در نیمه راه متوقف شد، و ملی شدن نفت، زمینة استقلال را هم فراهم آورد! همانطور که پیش از این نوشتم، تداوم منافع استعمار همواره از طریق ایجاد گسست در کشور استعمارزده ممکن می‌شود. و ملی شدن صنعت نفت به هیچ عنوان در منافع استعمار گسستی ایجاد نکرد، بلکه گسست ایجاد شده در کودتای نخست را تقویت کرد. همچنان که براندازی 22 بهمن، نوع تشدید شدة کودتای 28 مرداد بود. این اصل اساسی، یعنی افزایش تصاعدی منافع استعمار در ایران در تحلیل رخدادهای کشور کاملاً مشهود است. چه کسی و با استناد بر کدام واقعیت تاریخی می‌تواند مدعی شود که ملی کردن نفت، «خلع ید از قدرت مسلط» بود؟‌ اگر چنین ‌بود، چرا زمینة کودتای 28 مرداد فراهم آمد؟! آقای بنی صدر معتقدند که:

«مراجعه به قدرت‌های آمریکا و انگلیس و کودتای 28 مرداد این تحول را نیمه تمام گذارد با این حال تقابل بر جا ماند و، سرانجام انقلاب 57 حاکمیت ملت را مستقر کرد. انتظار این بود که با استقرار ولایت جمهور مردم ، تضاد دولت با ملت پایان پذیرد و ایرانیان راه رشد را در پیش گیرند»

از آنجا که آقای بنی‌صدر هم در زمرة «منتظران» ظهور امام غایب و امدادهای غیبی ایشان نشسته‌اند، حتماً «انتظار» داشتند که با استقرار «ولایت جمهور»، همة امور روبراه شود! خدمت آقای بنی‌صدر یادآور شویم که «جمهور» ولایت ندارد! آنچه «ولایت» دارد، پدیده‌ای است که خود را «ولی و متولی» می‌انگارد، و جمهور هرگز چنین تعریفی، مگر در حوزه‌های علمیه نیافته! ایشان تلویحا مدعی می‌شوند که محمدرضا پهلوی به انگلیس و آمریکا مراجعه کرده تا آنان کودتا کنند! حال آنکه انگلیس و آمریکا خود در این امر پیشقدم بودند و زمینة چنین کودتائی را هم محمد مصدق با کمک دستاربندان حوزة علمیه، فراهم آورد، تا پایه‌های مبارزه با «خطرکمونیسم» را در ایران تقویت کنند! کسی به قدرت استعماری «مراجعه» نمی‌کند، همانطور که سرکار و شرکاء به «هایزر» مراجعه نفرمودید! سران ناتو تصمیم گرفتند که زمان براندازی حاکمیت ایران فرا رسیده. بله، پس از نقل حکایت «شنل‌قرمزی و آقا گرگه»، بنی‌صدر می‌گوید:

«بدون ایجاد ستون پایه‌های جدید[...] ولایت فقیه نمی‌توانست برقرار شود[ ...] اما چه کسانی حواسشان جمع تاریخ و یکی از دو جهت تحولی بود که جامعه ملی می‌توانست در پیش گیرد؟[...] اکثریت بزرگ جامعه‌شناسان و روشنفکران و سیاستمداران [...] از توجه به ستون پایه‌سازی و اهمیت تعیین کنندة ایجاد گروه‌بندی نظامی با عصبیت دینی غافل بودند. بانی دولت فقها هم آنها بودند که ستون پایه‌های قدرت را بازسازی و ایجاد می‌کردند و هم کسانی که واقعیت را نمی‌دیدند و حواسشان جمع آن بود که قدرت را از آن خود کنند»

ظاهراً به گفتة بنی‌صدر همه از خطرات ایجاد نیروهای «نظامی ـ مذهبی» غافل بودند! ولی این نیروها که خود به خود ایجاد نشد، ساواک و شهربانی در سازمان‌دادن کمیته‌ها، سپاه پاسداران و بسیج همکاری و همگامی داشتند. و کسی که واقعیت را نمی‌دید و غافل بود در واقع خود آقای بنی‌صدر بودند که می پنداشتند، قدرت را می‌توانند در «دست» گیرند! مطالب بنی‌صدر را در باب «انقلاب پرشکوه»، که مقصود همان «آشوب دست‌ساز استعمار» است در اینجا پایان می‌دهیم، تا ببینیم داریوش همایون، به عنوان «مشروطه طلب» چگونه مشروطه را تحریف می‌کند!

داریوش همایون که پیش از براندازی سال 57، وزیر اطلاعات دولت جمشیدآموزگار بود، به «دگرگون کردن فرهنگ و سیاست» فراخوان داده! گویا با «فراخوان» می‌توان فرهنگ دگرگون کرد! شاید همانطور که دستاربندان با «فتوی و چماق»، به خیال خود «فرهنگ» دگرگون کرده‌اند، آقای همایون در فراخوان خودشان به دلیل تعلق خاطر به «الیت»، ابتدا معتادان به هروئین، زائران امامزاده و سینه زنان حسینیه را از حساب‌شان کنار می‌گذارند:

«فراخواندن ایرانی به اینکه نگرش خود را به سیاست اصلاح کند و دگرگونی‌های بنیادی در فرهنگ خود راه دهد، خظاب به معتادان هروئین و زائران امامزاده و سینه زنان حسینیه نیست[...] من بی‌هیچ پوزش و فروتنی الیتیست هستم[...] امید من به سرآمدان اجتماعی و فرهنگی ایران است[...] به توانائی های بالقوة این نخستین ملت تاریخی جهان که همواره شگفتی‌هائی در آستین خود داشته است. اینجا خوشبینی شناخت نیز به یاری می‌آید[...] ما [...] به هیچ تدبیری در جهان قرون وسطائی شیعی جا نخواهیم افتاد. مسئله ما بسیار جدی است[...] در هند بیش از ما ارباب معجزه دارند[...] و هندوئیسم از شیعیگری نیز غیر متمرکزتر است[...]»

لازم شد به وزیر اسبق اطلاعات ایران که، به «علم تاریخ»، فلسفة هگل، و هر آنچه اصولاً نمی‌شناسند دست یازیده‌اند، یادآور شویم که، کسی که مدعی «الیتیسم» می‌شود، نخست شخص خود را در جایگاه «الیت» می‌بیند! و از قضای روزگار، آقای داریوش همایون نه تنها در چنین جایگاهی قرار ندارند، که با چنین «موضعی» صدها سال نوری فاصله دارند. از این گذشته، «الیتیسم»، خود نوعی از فاشیسم به شمار می‌رود، که نهایت امر به برتری‌طلبی‌های گروهی و نژادی منتهی خواهد شد. چرا که بر خلاف قرآن، «الیت» از آسمان نمی‌آید، این «الیت» را سازمان و تشکیلاتی به «منصب» می‌رسانند! در ثانی، آقای همایون بهتر است توضیح دهند، چرا در این میان گریبان معتادان به هروئین را گرفته‌اند، این نوع معتادان با دیگر معتادان به طور مثال به تریاک و شیره تفاوتی دارند؟ سپس از آقای همایون باید سئوال کرد، به چه مناسبت به خود اجازة حذف، و اهانت به «بخشی» از مردم ایران را داده‌اند؟ مگر اعتیاد به هروئین، انتخاب شخصی و آگاهانه است؟ مگر اعتیاد در صورت عام، نوعی تمایل ناخودآگاه به خودتخریبی و مرگ نیست؟ به چه مناسبت «داریوش همایون» تمایلات ناخودآگاه افراد را «طبقه‌بندی» کرده و سپس تخطئه می‌کند؟ این برخورد «عامیانه» ـ از نوع دادگاه شرع اسلامی هم ـ حتماً نشانه‌ای از «الیتیسم» فرضی ایشان است. بهتر است داریوش همایون بگوید آیا، «سرآمدان اجتماعی فرهنگی ایران» که به آنان اشاره می‌کند، در برخورد با معضلات اجتماعی، در همین چارچوب «عامیانه و مبتذل» قرار می‌گیرند، یا این یک اختراع شخص ایشان است؟ از این گذشته، به نویسندة محترم فراخوان بگوئیم که نخستین «ملت تاریخی جهان»، به هیچ عنوان ایرانیان نبوده‌اند! بله متأسفانه، چنین است واقعیات تاریخی! و بالاخره از آقای همایون باید پرسید، وجه تشابه کشور هند با کشور استعمار زده ایران را در کجا یافته‌اند، که اینچنین بی‌پروا به مقایسه هند و ایران مشغول شده‌اند؟

جناب آقای همایون! اگر سرکار مدعی شناخت تاریخ هگلی هستید، باید بدانید که با توجه به سیر تحولات تاریخی هند، این کشور در نوع خود یگانه بوده، با هیچ کشور دیگری نمی‌تواند مقایسه شود! نه با ایران و نه با آلمان! ولی از همه مهمتر، آقای داریوش همایون توضیح دهند که با اعتقادات مذهبی مردم ایران چکار دارند؟ به عبارت دیگر «با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی؟» مگر در حکومت مشروطة مورد «تبلیغ» جنابعالی، هر کس جهت اعتقاداتش باید از مدعیان «مشروطه طلبی» مجوز رسمی بگیرد؟ و از این گذشته، سلطنت، مشروطه یا استبدادی، در هر حال، بنیادی است که مشروعیت خود را از مذهب می‌گیرد. آقای همایون! سرکار که مدعی هستید در جهان قرون وسطائی فولکلور شیعی جا نخواهیم افتاد، جهان مدرن «کاتولیک و پروتستان» را پیشنهاد می‌کنید؟ مشروطه شما، مشروطه مسیحی است؟ یا همانطور که بنی صدر «ولایت جمهور» یافته، شما هم «مشروطة لائیک» ‌ساخته‌اید؟ مگر «سلطنت لائیک» هم وجود دارد؟! مگر اعتقادات قلبی مردم رخت و لباس است که به زور چماق بر تنشان کنید و یا از تن‌شان در بیاورید؟ و شما به عنوان «مشروطه طلب»، از کدام جایگاه به «اعتقادات» مردم اعلان جنگ می‌دهید؟ نکند سرکار هم پیرو «عقل دکارتی» شده‌اید که ملت ایران و اعتقادات شیعیان را قرون وسطائی می‌یابید؟ آیا در تاریخ هگلی، ویراست شخصی‌تان، وجه تشابهی میان قرون وسطای اروپا و تشیع ایران یافته‌اید؟! و در پایان می‌باید گفت، آقای همایون! سرکار که به مردم فرمان «دریافتن» می‌دهید، بدانید که مردم هر چه می‌باید «دریابند»، نه از راه «باید‌های» افرادی نظیر شما، که خود را هم جزو «الیت» می‌پندارید، که از طریق حضور در تاریخ، خود درخواهند یافت. «دریافتن» از مسائل «امری» نیست، «باید» و «نباید» هم ندارد!

داریوش همایون در ادامه «فراخوان» خود می‌گوید، بسیاری از مطالبات جنبش مشروطیت، به عنوان جنبش تجددخواهانه، در حاکمیت پهلوی تحقق یافت:

«نظر ما به پادشاهان پهلوی هر چه باشد آن دوران از بسیاری سویه‌ها دنباله جنبش تجدد ایران و برآوردن آرزوهای بر نیاوردنی آن بود ما مصالح فراوانی برای بازسازی پس از رژیم اسلامی نداریم [...] توسعه و تجدد دیگر دستمایه سیاست‌بازی نیست، مسئله مرگ و زندگی ماست»

خیر جناب آقای همایون! مشروطیت جنبشی بود که همزمان با جنبش‌های متعدد ضدمذهبی و رفرم‌های مذهبی در منطقه آغاز شد؛ جنبش‌های ضدمذهبی در قفقاز و ترکیه، رفرم‌های مذهبی «باب» در ایران و «اسدآبادی» در منطقه. و در چارچوب کلی‌تر، مشروطیت ایران، الهام اصلی خود را از جنبش مدرنیته در غرب گرفت! «تجددخواهی»، در جنبش مشروطه، به معنای تقلید میمون‌وار از غرب نبود. مشروطه، جنبش شهرنشینانی بود که تحت تأثیر شرایط منطقه، خواهان رفع «الهیت» از حاکمیت بودند، تا بتوانند در سایة «عدالت قوانین مدنی» زندگی کنند. چنین جنبشی اگر چه نام تجدد و نوگرائی بر خود گذاشت، ولی «تجدد و نوگرائی»، از نوعی که خود تعریف می‌کرد، نه «تجدد»، ویراست استعمار. جنبش مشروطیت ایران، خواهان رفع الهیت از حکومت بود، تا مردم از زنجیر قوانین الهی رهائی یابند. ولی نه تنها چنین نشد، که حاکمیت الهی سنتی، جای خود را به حاکمیت الهی استعماری داد.

بله، همانطور که ملاحظه می‌شود، داریوش همایون و بنی‌صدر هریک «آرمانشهری» برای خود درست کرده‌اند! اولی در کودتای استعماری ژنرال آیرون ساید، و دومی در کودتای ژنرال هویزر! ولی هیچیک تا بدانجا پیش نمی‌رود که به دخالت‌ سیاست‌های استعمار در «پایه‌ریزی» چنین آرمانشهرهائی اشاره کند! «آرمانشهر» هر دو، به حکایت «گندم دزدی» ملانصرالدین می‌ماند!

گویند روزی ملا نصرالدین کیسة گندم خود را به آسیاب ده برد، تا آسیابان آنرا آرد کند. عدة زیادی از روستائیان نیز با کیسه‌های گندم منتظر نوبت خود بودند. ملانصرالدین، تا فرصتی می‌یافت، مشتی گندم از کیسه بغل دستی برمی‌داشت و در کیسة خود می‌ریخت. تا اینکه «کمال افندی» همسایه‌اش او را دید و گفت، «ملا این چه کاری است که می‌کنی؟ اینکار دزدی است!» ملا که سخت دست و پای خود را گم کرده بود، با لکنت‌زبان پاسخ داد، «من پیرم، حواس درستی ندارم، نمی‌فهمم چه می‌کنم.» کمال افندی پرسید، «اگر نمی‌فهمی چکار می‌کنی چرا از گندم‌های خودت به کیسه دیگران نمی‌ریزی؟» ملا نگاه خشمناکی به او کرده، به تندی جواب داد: «گفتم حواسم پرت است، نگفتم آنقدر، که کیسة خودم را از کیسه دیگران تشخیص ندهم!»

همایون و بنی‌صدر هم، با تمام حواس‌پرتی‌های ظاهری، «کیسة خود را از کیسة ملت ایران خوب باز می‌شناسند!»

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت