چهارشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۵


جشن استعمار!
...
پس از تصویب قطعنامة1737، جهت تحریم ایران، مسعود رجوی در سوم دیماه سال‌جاری، خطاب به ملت ایران پیامی فرستاده و گروهی را هم دعوت به رقص و پایکوبی کرده! و از آنجا که این روزها «نشانه‌یابی» مد است، و سارا بوکر، احمدی‌نژاد و باهنر، به میزان حماقت و نادانی خود نشانه‌های آزادی می‌یابند، مسعود رجوی نیز، در این قطعنامه «نشانه‌ای» از پایان رنج‌های بیکران ملت ایران مشاهده کرده، می‌نویسد:

«لابد که در قدمگاه مریم [...] و در هر کجا که یک ایرانی آگاه و آزاده به سر می‌برد جشن گرفته‌اید[...] چرا که شمه‌ای از حاصل تلاش‌ها[...] و فراتر از آن نشانه‌ای از پایان رنج‌های بیکران ملت ایران: بوی جوی مولیان، یاد یار مهربان. پیروزی مریم و اشرف. آزادی خلق قهرمان ... »

نه آقای رجوی! به عنوان یک ایرانی، تحریم ملت ایران را هرگز جشن نخواهم گرفت، چرا که جای واقعی یک ایرانی فقط در کنار ملت ایران است. و از نخستین تحریم ملت ایران، یعنی از آشوب «ملی شدن نفت»، ملت ایران جشنی نگرفته!

در وبلاگ مورخ 23 دسامبر، دو مقاله از آقایان بنی‌صدر و داریوش همایون، مطرح کردم که در هر دوی آنان نویسندگان در پی ارائة تفسیرهای بی‌پایه از «تاریخ» مورد نظر خود، و توجیه کودتاهای استعماری بودند. به نظر می‌رسد مسعود رجوی نیز پیام خود را با اقتداء به همین «پیش‌کسوتان» به ملت ایران فرستاده. در متن پیام، ابتذال پیام‌های روح‌الله خمینی آشکار است. به علاوة شعارهای حماسی ویژة گروه رجوی، که از سال 1357، ملت ایران به شنیدن آن‌ها عادت کرده: «آزادی خلق قهرمان»، «مجاهدین سرفراز»، «ارتش آزادیبخش چون کوه استوار و سرفراز» و ...و علاوه براین، «امیلیانو زاپاتا»، در کنار «حسین‌بن‌علی» نشسته! و البته از مفاخر فرهنگ و ادبیات فارسی، چون رودکی و مولوی نیز غفلت نشده!

قصد تحلیل پیام مسعود رجوی را نداشتم ـ چرا که پیام‌های این گروه به پیام‌های دیگر گروه‌های فاشیست و ظاهراً آزادیخواه ایران شباهت دارد. به عبارت دیگر با واقعیت‌های تاریخی جامعة ایران بکلی بیگانه است. «مجاهدین خلق» به عنوان یک گروه سیاسی هنوز «پیشوا» دارد، و در صحرای کربلا مشغول نبرد با معاویه، شمر و یزید باقی مانده، و هنوز با تکیه بر «استراتژی حسین» گویا می‌رزمد! ولی جهت بستن روزنه ها برتحریف تاریخ،‌ تحلیل آنرا لازم می‌‌بینم. در این پیام آمده:

«با تأسي به پيشواي آرماني‌مان، پیامبر جاودان آزادی حسین‌بن علی، درس‌های جدیدی از مقاومت و ایستادگی عرضه کنیم»


شخصاً به عنوان یک ایرانی لائیک، علاقه‌ای به شنیدن این داستان‌های مبارزات حسینی ندارم، نخست به این دلیل که اگر از نظر تاریخی چنین رخدادی «واقعیت» داشته باشد، ادعای حسین جهت نشستن بر تخت خلافت را تنها می‌توان «شورش» بر ضد نظام حاکم به حساب آورد. همانطور که در وبلاگ‌های پیشین نوشتم، شورش می‌تواند یکی از ابزار مبارزات سیاسی باشد، ولی شورش به عنوان تنها ابزار یک مبارزة سیاسی، صرفاً یک خودکشی است. همانطور که حسین نیز به دلیل همین «شورش» کشته شد. ولی آنچه لازم است بدانیم این است که «شورشگر»، الزاماً آزادیخواه نیست! و «حسین»، نه تشنة «آزادی و عدالت»، ‌که شیفتة قدرت بود. از دوران حسین، شمر و یزید فاصله می‌گیریم، چرا که هر چه از آنزمان گفته‌اند، قصه‌ای بیش نیست. باز می‌گردیم به زمان براندازی سال 1357. خارج از فعلة ساواک و لات و اوباشی که به عنوان «مردم همیشه در صحنه»، در شهر به نفس‌کش‌طلبی می‌پرداختند، گروهی نیز از حاکمیت وقت نارضایتی‌هائی داشتند. بسیاری از آنان فرزند، همسر و دیگر اعضای خانواده خود را از دست داده بودند، و گروهی رویای دموکراسی در سر می‌پروراندند، و... حضور اینان در تظاهرات خیابانی، به ویژه پس از حضور «ژنرال هویزر»، روز به روز گسترده‌تر می‌شد. و اگر روح‌الله خمینی توانست با امثال ابراهیم یزدی، قطب زاده و دیگر «لات و اوباش» حاضر در صحنه، دولت تشکیل دهد، نه به دلیل مبارزات شهادت طلبانه «مجاهدین خلق» و دیگران، که به دلیل اجماع «گروه هفت» بر براندازی حاکمیت ایران در کنفرانس گوادالوپ بود. رهبران مجاهدین خلق، لازم است بدانند که دیگران از این مسائل آگاه‌اند. رهبران مجاهدین، لازم است بدانند که سیاست استعمار در ایران اگر حاکمیت تعیین می‌کند، مهار اوپوزیسیون چنین حاکمیتی را نیز خود در دست دارد. به عبارت دیگر درست همانگونه که اوپوزیسیون حاکمیت محمدرضا پهلوی، در داخل و خارج تحت حمایت استعمار قرار داشت. رهبران مجاهدین، لازم است بدانند که براندازی حاکمیت ایران، بدون توافق با همسایة قدرتمند شمالی نیز نمی‌توانست امکانپذیر باشد. و اگر اینبار نیز براندازی در ایران صورت گیرد، مزدوران تازه نفس، مزدوران فرسوده را جایگزین خواهند کرد. این سیاستی است که ملت ایران، و نه دولت ایران را از کودتائی به کودتای دیگر برده. و هر بار ملت ایران را فرسوده و فرسوده‌تر کرده. فقر فرهنگی و اقتصادی، بیش از یک سده است که توان ملت ایران را به فرسایش می‌برد، ولی فقر «اقتصادی ـ فرهنگی»، هر چند توانائی‌های یک ملت را می‌فرساید، فراموش نکنیم که مردم یک کشور، هر چند در بند اسارت فقر، نادان و ابله نمی‌شوند. آقای رجوی می‌گویند:

«وقتی دژخیم سر از پا نمی‌شناسد[...] رمز ماندگاری و اعتلا، کلمة فداست[...] و مجاهدین[...] به خوبی آموخته‌اند که تاریخ خلق و میهن خود را چگونه بنویسند»


ولی کاملاً بر عکس، نخست آنکه «ماندگاری» در ترادف با «اعتلا» نیست. هر که «ماند» به تعالی نمی‌رسد. و رمز «ماندگاری» هم خودکشی و شهادت طلبی حسین‌وار نخواهد بود! به این سخنان می‌گویند «سفسطه»، شاید هم «مغلطه»! و شاید هیچکدام؛ چرا که شعاری پوچ است! و ثانیا، اگر «مجاهدین خلق»، تاریخ هواداران خود را می‌نویسند، تاریخ ایران را، ملت ایران می‌نویسد، نه به نام گروه مجاهد و فدائی، و نه با نام حسین و لنین! تاریخ یک ملت، حدیث و روایت محمد و حسین نیست که اسلام و مسلمین به دلخواه خود آنرا بنویسند. با شعارهای کربلا و آیه‌های قرآن تاکنون مبارزه‌ای صورت نگرفته، مگر در روایات. و سرداران عاشورای شما، با پیروی از حسین، بجز ذلت و خفت و حقارت هیچ نصیبی نداشته‌اند، مگر در روضه‌خوانی‌های دستاربندان شیعه. بله آقای رجوی! شما که به شیوة روح‌الله‌ خمینی، در شعار سیاسی از خدواند خود تقاضای بخشش کرده‌، می‌گوئید:

«الهي لك الحمد[...] باشد كه بر كاستي ها و ناكرده هايمان ببخشايد[...] »

از ملت ایران تقاضای بخشش کنید، که بر «کرده‌های‌تان» ببخشاید! از آن جوانانی که به جرم فروش نشریة مجاهد تیرباران شدند، از آن خانواده‌هائی که تنها فرزند‌شان «فدای» مبارزات شهادت طلبانه کسانی شد که از «شهادت»، شعارش را بهتر از دیگران بر زبان می‌رانند، و هنوز هم دست از شعار‌های پوچ‌شان برنداشته‌اند!

آقای مسعود رجوی، در ادامة نامه، به شرح افشاگری‌های مجاهدین خلق در مورد فعالیت‌های هسته‌ای ایران پرداخته‌، سپس، مدعی می‌شوند که مجاهدین در عراق تحت کنترل دولت عراق نیستند! می‌‌گویند، بازرسان سازمان ملل بر استقلال ما تأکید کرده‌اند، می‌گویند، رژیم ارتجاعی فعالیت‌های هسته‌ای خود را به ملی کردن صنایع نفت تشبیه کرده:

«جنگ ما از روز نخست تا به آخر[...] با رژیم ضدانسانی ولایت فقیه[...] بوده و هست[...] هدف از آمدن به عراق و استقرار در مجاورت خاک میهن نیز همین بوده[...] همه می‌دانند[...] دولت عراق[...] هیچگاه در امور مربوط به این مقاومت هیچگونه مداخله‌ای نداشته است[...]»


بله! آقای رجوی در همین پیام متذکر شده ‌بود که می‌داند چگونه تاریخ بنویسد! این نوع تاریخ‌نویسی نیازمند «کم حافظه پنداشتن مردم» است! آقای رجوی! سرکار و دیگر همکاران‌تان را ژاک شیراک، نخست وزیر وقت فرانسه، بر خلاف قوانین بین‌الملل از فرانسه «اخراج» کرد، و رسانه‌های فرانسه هم مدعی شدند که میان مجاهدین و فدائیان یا یک گروه دیگر چپگرا درگیری‌هائی رخ داده و... و اینهمه برای اینکه یادآور شویم، سرکار و همراهان‌تان به میل خود به عراق نرفتید، بلکه به عراق «اعزام» شدید. و حضورتان نیز در عراق، تا زمانی تداوم خواهد یافت که تأمین کنندة برخی «منافع» باشد. و فرض کنیم ـ هر چند فرضی محال ـ که دولت دیکتاتور عراق در امور یک گروه مسلح در داخل کشور خود هیچگونه دخالتی نمی‌کند، این امر به معنای آن نیست که دولت دیگری بر فعالیت‌های شما نظارت نداشته. به این دلیل که استقلال مجاهدین در کشور عراق به استقلال حاکمیت ایران در منطقه می‌ماند! اینرا می‌نویسم تا در پیام بعدی برای ملت ایران از لاف‌زدن و گزافه گفتن بپرهیزید! هر چند که مدعی شده‌اید، مخالفان شما مدافعان حاکمیت ایران‌اند:

«پر واضح است[...] که هر گونه بر چسب و خصومت و جنگ علیه مجاهدین[...] برای استمالت و خوشامد و تقویت آخوندهای حاکم[...] بوده[...] سرنوشت این مقاومت به طور قانونمند در ارتباط مستقیم با رژیم آخوندی و سرنوشت مردم ایران رقم می‌خورد[...] این سرنوشت را[...] از ربع قرن پیش با شعار مرگ بر ارتجاع، زنده باد آزادی در مصاف با استبداد مذهبی آگاهانه و آزادانه پذیرفته‌ایم، و خود داوطلبانه[...] آن را رقم زده‌ایم[...]»

به شما و دیگر گروه‌ها، که صرفاً برای «تصاحب» قدرت در ایران، رویاهای فراوان در سر دارید، یادآور می‌شوم، که نه مجاهدین و نه هیچ گروهی که از براندازی سال 57 حمایت کرد، نمی‌تواند نمایندة ملت ایران باشد. چرا که، مسعود رجوی‌ها و بنی‌صدرها به این دلیل در اوپوزیسیون قرار گرفتند که گروه ‌روح‌الله‌خمینی، آنان را در قدرت شریک نکرد! همانطور که داریوش همایون، نهاوندی و دیگران در حاکمیت جائی نداشتند، و به ناچار به «اوپوزیسیون» کوچ کردند. شرکای جنایات حاکمیت‌ها در ایران، چه قبل و چه پس از براندازی سال 57، باید بدانند که صرف گذشت زمان «مشروعیت» نمی‌آورد. آزادیخواهی و ضد استبداد بودن مجاهدین، دموکراسی قرآنی بنی‌صدر و مشروطة اختراعی داریوش همایون، همگی یک وجه اشتراک دارند، همگی ملت ایران را «ابله» پنداشته‌اند! کسی که پس از سی سال به اصطلاح مبارزه سیاسی، از تحریم ملت ایران به شادی و پایکوبی می‌پردازد، حاکمیت منفور جمکران، این حاکمیت مزدور استعمار را با ملت ایران همسان پنداشته! چنین برخوردی فقط یک نکتة اساسی را آشکار می‌کند، گروه مجاهدین خلق، نه در کنار ملت ایران که در کنار استعمار حاکم بر ملت ایران قرار ‌گرفته. و صرفاً به همین دلیل است که ملت ایران را «ابله» می‌پندارد!

آقای مسعود رجوی! از سال براندازی تاکنون، جنگ سرد به پایان رسیده و ارتباطات دیگر از طریق شب‌نامه و تفسیرهای مزورانة بنگاه بی‌بی‌سی صورت نمی‌گیرد. از آنزمان تا امروز، اگر استعمار نابود نشده، سکة استعمار قدیم دیگر رایج نیست، «مبارزات حسینی» هم دیگر افتخار نمی‌آورد! شورش حسین با ایرانی همانقدر بیگانه است که مبارزات «زاپاتا» با مردم پاکستان! ملت ایران تاریخ ویژة خود را دارد. و از همه مهم‌تر، ملت ایران دیگر شورش، مرگ و شکست را به هیچ عنوان «افتخار» تلقی نخواهد کرد. جوانان ایران به دنیا نمی‌آیند که «شهید» راه سیاست‌های استعمار شوند و برای «بعضی‌ها» در لندن و پاریس «شهرت و افتخار» بیافرینند. هدف جوانان ایران زنده بودن، و زندگی کردن در آزادی است. این یک حق طبیعی و مشروع است، و «مرگ‌پرستی» یک ناهنجاری روانی. شاید زمان آن رسیده که «مجاهدین خلق» نیز سکه‌های عهد دقیانوس را به دور انداخته، به زندگی واقعی انسان‌ها و به بشریت بازگردند.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت