سه‌شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۵


شلاق در نیویورک!
---

چرا در ایران سعی بر آن است که عرفان را به یک «ایدئولوژی» تبدیل کنند؟ پاسخ به این پرسش را باید در تداوم منافع استعمار جستجو کرد. می‌دانیم که حاکمیت اسلامی فرسوده شده و توانائی سرکوب را از دست داده، می‌دانیم که امکان براندازی و کودتا در شرایط فعلی نیز وجود ندارد، و می‌دانیم که «چپ‌نمایان» ایران در داخل و خارج، به همان اندازه که «حاکمیت» و گروه «اصلاح طلبان‌اش» رسوا شده‌اند. جهت دستیابی به یک شناخت اجمالی از آنان و اقداما‌ت‌شان می‌توان به تصفیه‌های درون‌گروهی مبارزان ضدامپریالیست: «مجاهد، فدائی و...»، که امروز ناگهان بر ملا می‌شود، مراجعه کرد. وابستگی‌های «چپ‌نمایان» به گروه‌های «راست‌افراطی» و حضور مخالفانی در غرب که به جاسوسی برای حاکمیت جمکران مشغولند نیز خود نشانه‌ای است از رسوائی، و بالاخره می‌توان به اعضای فعال «ساواک ملایان» اشاره کرد، که به عنوان مخالف از زندان اوین مستقیما راهی فرنگ شده، «خیمة فرهنگی» بر پا می‌کنند. بله، در چنین شرایطی است که حاکمیت ایران می‌باید نفس تازه کند، و ایدئولوژی اسلامی را با عرفان جایگزین کند. چرا؟ برای پاسخ به این سئوال، ابتدا تعاریف مختصری از ایدئولوژی ارائه داده، سپس می‌پردازیم به عرفان!

ایدئولوژی، واژة مرکبی است که از اواخر قرن 18، توسط «دستوت دوتراسی» وارد زبان فرانسه شد، وی مطالعة عقاید ، ویژگی، سرچشمه و قوانین‌شان، و همچنان ارتباط این عقاید با نشانه‌هائی که بیانگرشان هستند را «ایدئولوژی» نامید. یادآور شویم که، هدف اصلی «دوتراسی» تحلیل و بررسی علمی «تفکر» بود.

پس از او، «سن سیمون»، از نخستین کسانی بود که با حذف ارتباط ایدئولوژی و مذهب، در چارچوب یک نظام فلسفی کامل، سعی در ارائة تعریفی از «ایدئولوژی» بر پایه‌ای علمی نمود. در قرن نوزده، «ایدئولوژی» را یک نظام تفکر منسجم و خارج از هرگونه وابستگی به شرایط تاریخی تعریف می‌کردند. در واقع، هدف اندیشمندان این دوره، دستیابی به یک نظام منسجم و فراگیر، پیرامون اعمال علوم بر پدیده‌های اجتماعی بود. در این دوره است که «پولاریزاسیون» میان «اعتقاد» و «ایدئولوژی» علمی صورت می‌پذیرد. و در همین دوره است که «کارل مارکس» عنوان می‌کند که «ایدئولوژی» نمی‌تواند یک نظام فکری «غیرجانبدارانه» باشد، بلکه یک نظام عقیدتی است، در خدمت منافع طبقات اجتماعی خاص. «کارل یاسپرز» نیز می‌گوید، ایدئولوژی یک مجموعه عقاید است برای تعبیر و تبیین جهان و یا شرایط حاکم بر آن، ولی در پس پردة این به ظاهر حقیقت مطلق، «منافعی» نهفته است. و نهایتاً، «آلتوسر»، یکی از فلاسفة «مارکسیسم غربی»، 6 ویژگی عمده برای ایدئولوژی قائل می‌شود، که مسلماً توضیح آن‌ها در یک وبلاگ امکانپذیر نخواهد بود.

به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی موجودیتی مادی دارد و کاربرد آن متضمن باز تولید آن است. به عنوان مثال در نظام سرمایه‌داری، انتقال ارزش اضافی از کارگر به سرمایه، همزمان، وابستگی کارگر به سرمایه را نیز افزایش داده و قدرت اجتماعی اعمال شده از سرمایه را بر کارگر افزایش می‌دهد. به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی فاقد تاریخ است، و از اسطوره‌هائی تشکیل شده که در آینه آن، افراد موجودیت خود را با مواضع اجتماعی خود تطبیق می‌دهند، و ایدئولوژی به صورت دروغین، این مواضع و روابط میان آنان را چنان ارائه می‌کند که گوئی روندی‌اند ذاتی و منسجم! ایدئولوژی تصویری است از رابطة «تخیلی» افراد با شرایط «واقعی» موجودیتشان، و قسمتی زنده از هر تمامیت اجتماعی.

با توجه به این مجموعه نگرش‌‌ها است که می‌توان دلیل تبدیل اسلام به ایدئولوژی را درک کرد. عدم ارتباط با واقعیات زمان و مکان، توجیه سلطه، با توسل به «حقایق» آسمانی، و وانمود کردن بازتاب این سلطه، تحت عنوان «عدالت»، زمینة مناسب جهت استثمار و استعمار فراهم می‌آورد. در واقع از آنجا که ادیان ابراهیمی ادیان سلطه‌اند، تبدیل اعتقادات مردم به ایدئولوژی به تقویت سلطه خواهد انجامید. نگاهی به کشور ایران بیفکنیم، که هر نوع سلطه، در چارچوب ایدئولوژی اسلامی توجیه می‌شود. به عنوان مثال، عدم تساوی حقوق زن و مرد، تحمیل پوشش به زنان، توجیه فقر و چپاول، همگی در آیات قرآن «یافت» می‌شوند، و هر چه هم یافت نشد، می‌توان از آستین مکر امثال مکارم شیرازی و یا صافی گلپایگانی، در قالب «روایت و حدیث» بیرون کشید. چرا که اینان هیچ ارتباطی با واقعیت‌های زمان و مکان ندارند، و اسلام، از آنجا که با تقدیس و تقدس پیوندی ابدی دارد، هیچکس نمی‌تواند آن را به زیر سوال برد! در واقع، یکی از مهم‌ترین فواید «ایدئولوژیک» کردن دین اسلام این استکه، به عنوان یکی از ادیان ابراهیمی، زمان‌گریز و مکان گریز است، یا به عبارت دیگر «زمان‌شمول و جهان شمول»! نه تنها برخی تبلیغ می‌کنند که اسلام همة علوم را در «خود» دارد، که اخیراً مکارم، کمی «فرویدیسم» هم در آن کشف کرده بود. و از طرف دیگر، بنی‌صدر حقوق بشر ودموکراسی در آن یافته! ولی با اینهمه، قرآن دیگر جوابگوی اهداف استعمار در ایران نیست، و این مهم، به چند دلیل: نخست آنکه پس از گذشت 30 سال، تیغة شمشیر اسلام و قرآن کند شده! و بعضی‌ها که نوادة کوروش شده‌ بودند، هرگونه خویشاوندی با حسن، حسین و علی را هم تکذیب می‌کنند. دیگر آنکه، قرآن به زبان عربی است و از آنجا که «ما عرب نیستیم»، گروهی به این صرافت افتاده‌اند که قرآن بر ما نازل نشده! اتفاقاً در یکی از نسخ قرآن، خداوند مرتکب اشتباه بزرگی شده، و فرموده برای هیچ قومی پیامبری نفرستادیم مگر از همان قوم! پس از اینجا نتیجه می‌گیریم که محمد برای ایرانیان ارسال نشده بوده، و هر که چنین گفته دروغگو است، و دروغگو دشمن خداست و بقیة قضایا! حال بازگردیم به عرفان.

عرفان برای ایرانیان جذابیت و کشش فراوان دارد. اشعار فریدالدین عطار، دیوان شمس، یا اشعار حافظ روح را به پرواز در می‌آورد. هر چند این اشعار عرفانی، زیبا و فریبنده‌اند، «عرفان» بکلی برای ما ایرانیان ناشناخته باقی مانده. سیدحسین نصر، سروش و یا دستاربندان همکار اینان، می‌کوشند عرفان را به «زیور اسلام» بیارایند، گروهی دیگر سعی دارند عرفان را ضداسلام جلوه دهند، و در هر حال تبلیغات رسانه‌ای، سعی می‌کنند که به عرفان، همانند دین، نوعی فراگیری «جمعی» اعطا کرده و به این ترتیب، به طور کلی عرفان را تحریف کنند. در وبلاگ‌های پیشین نوشتم که کلام عارفانه «کلامی» است صرفاً «فردی». و هیچ عارفی، ادعای پیامبری نکرده و مردم را به عرفان دعوت ننموده. همچنین یادآور شده‌ام که عرفان، «علم» نیست و نمی‌توان «تدریس» عرفان کرد، یا عرفان را نزد این و آن «آموخت»، و یا به عنوان «مرام» بر این و آن تحمیل کرد. عرفان یک حالت درونی و فردی است، که در دسترس برخی انسان‌ها قرار می‌گیرد. اگر اشعار مولوی یا عطار را بخوانیم آنچه خواهیم دید، نوعی پویائی مداوم است که در هیچ چارچوبی قرار و آرام ندارد. مجموعه‌ای است از تناقضات و نشیب و فراز. خلاصه بگوئیم، مجموعه حالاتی است که بر عارف دست می‌دهد.

ولی حاکمیت استعماری، از اشعار مولوی و یا عرفای دیگر می‌تواند همان استفاده‌ای را ببرد، که در سه دهه گذشته از قرآن برده. به عنوان مثال، وقتی در کمال تمدن اسلامی، شلاقمان می‌زنند، حکایت دفتر دوم مثنوی را در ص. 288، برایمان می‌خوانند، در باب آن امیری که خفته‌ای را شلاق میزد! چون امیر سوار بر اسب می‌آمده، و دیده ماری وارد دهان آن خفته شده. و برای اینکه مار را از دهان خفته بیرون کشد، پیگیرانه وی را شلاق می‌زده و مجبورش می‌کرده که بدود. تا عاقبت، حالت تهوع بر وی حاکم شده، و مار کذا را استفراغ می‌کند. آن شخص، پس از مشاهدة «حقیقت پنهان»، به پای امیر افتاده، سجده می‌کند، و از شلاق‌هائی که خورده شاکر هم می‌شود! در پایان حکایت مولوی چنین می‌گوید:
دشمنی عاقلان زین سان بود
زهر ایشان ابتهاج جان بود
...
حال، چه ‌کسی می‌تواند مدعی شود که «امیر شلاق به دست»، عاقل نیست؟ چه کسی می‌تواند از امیر بخواهد به حریم خصوصی افراد کاری نداشته باشد، و اگر در خواب مار وارد دهانش شد، مزاحم احوالش نشود، خودش می‌داند و مار؟! نه! هیچکس نمی‌تواند به «امیر شلاق به دست» بگوید، به امور دیگران دخالت نکن! چون هم امیر است، هم سوار بر اسب و هم شلاق در دست دارد! و ما هم خواب آلوده‌ایم، پیاده و دست خالی!

بله، به همین ترتیب می‌توان، با اشعار زیبای مولوی تمامی توحش حاکمیت جمکران را نیز توجیه کرد. و دیگر جای اعتراض هم نیست، مطلب هم به زبان فارسی است، و از اقبال عموم نیز برخوردار، آنچنان که، مورد توجه آقای «ایروینگ کرچنر» هم قرار گرفته، و در این باب کتابی به رشتة تحریر در آورده‌اند، که انتشارات «ستریت پرس» نیویورک آنرا منتشر کرده و نویسنده هم کتاب را به درگاه آقای «جواد نوربخش»، مرشد فرقة دراویش نعمت‌اللهی تقدیم کرده‌اند!

اینجا لازم است یک پرانتز کوچک باز کنم و بگویم، پاتوق من کافه‌ای است که آمریکائی‌های فراوانی به آن رفت و آمد می‌کنند، آن‌ها که مقیم‌اند، و آن‌ها که فقط برای گردش می‌آیند. گارسن کافه هم از دست همه‌شان به عذاب است! چرا که صورت حساب را نیم ساعت از بالا تا پائین و از چپ و راست ورانداز می‌کنند، تا بالاخره، از جان گذشتگی کرده دست در جیب‌شان کنند. امروز دو فقره از این‌ یانکی‌ها، در کنار جعبه موزها در سوپرمارکت ایستاده بودند. من هم که می‌خواستم چند موز بخرم، پشت سر زوج آمریکائی، که طبق معمول، پهنای‌شان از درازای‌شان بیشتر بود، ایستاده بودم تا بروند و راه رسیدن به موز «آزاد» شود. یانکی‌ها، به بحث عمیق فلسفی مشغول بودند، گویا شب قرار بود مهمان داشته باشند. آقا به خانم می‌گفت: فکر نمی‌کنم امشب مایکل بیاید، و خانم فورا دستور داد، پس یک موز کمتر بردار! بله می‌بینید که در چنین حال و هوائی، «تقدیم یک کتاب» چه «معنا و مفهومی» می‌تواند پیدا کند! حال باز گردیم به عرفان!

تبلیغات رسانه‌ای در آنسوی آتلانتیک آنچنان سخت بر طبل «درویش» و «صوفی» و «عرفان» می‌کوبد، و اشعار مولوی ترجمه می‌کند، و میلیون میلیون از آن می‌فروشد، که تفنگ فروش‌ها را هم به هوس تولید انبوه آثار عرفای ایران انداخته‌! بله، هم‌میهنان عزیز، مواظب «جمهوری عرفانی ایران» باشید، که اگر بر سرتان نازل شود، حسرت حکومت جمکران را خواهید خورد! اشعار مولوی، حافظ و دیگر عرفای ایران بسیار زیباست. ولی حافظ، مولوی، و هیچ عارفی، نظریه‌پرداز حکومت و نظریه‌پرداز حاکمیت نبوده‌اند، چنین ادعائی هم نداشتند. عدالت اجتماعی را «تعریف» نکرده‌اند، و با اعلامیة جهانی حقوق بشر هم کاملاً بیگانه‌اند.




0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت