...
در میان زنان شاعر ایران، فروغ فرخزاد، تنها شاعری است که عشق را، آنگونه که زیسته، یا رؤیای زیستناش را داشته سروده. شاید فروغ تنها زن در عرصة ادبیات ایران باشد، که آزاد زیست و آزادانه سرود. نه به اخلاقیات مزورانة جامعة خود سرسپرد، و نه به ستایش تزویر حاکم نشست. واژهها در شعر فروغ جان میگیرند، به رقص میآیند؛ واژههائی آزاداند، و هر یک، بر بال پرواز رویاها، زیبائیهای «آسمانی» را بر زمین میافشانند. واژههائی آزاد، همچنان که فروغ زندگی را زیست: آزاد. آزاد از اسارت زنجیرهائی که جسم و روح زن را بهبند میکشند، و کلامش را نیز!
فروغ، تنها زن ایرانی است، که زن بودن را خارج از اسارت سنت زیست، و شیفتگی اینگونه زیستن را سرود. شعر فروغ، شعری است زنانه، بیانی از احساس و عواطف زنانه، شعری است که جهان یک زن را به تصویر میکشد، شعری که زن را در جایگاه طبیعی خود میخواهد، زن را در جایگاه یک انسان آزاد. انسانی که شهامت زیستن خارج از چارچوبهای تحجر جوامعی چون جامعه ایران را دارد.
و فروغ چنین شهامتی را سرود. فروغ به «عشق» از دید یک زن نگریست. نگاه او به عشق، نگاه شاعران «تعهد و مکتب» نیست، که پنهانکاراند! شعر فروغ، مانند زیستناش، «پاسخ» است، پاسخی به تزویر جامعهای که فریبکاری و ریا را «تقیه» مینامد، و از آن «ارزش» میسازد:
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا، خدا
شعر فروغ آئینة زندگی واقعی اوست. واکنش شاعر است به «قضاوتهای اخلاقی»، همان «اخلاقیاتی» که امروز نیز بر جامعة ایران حاکم است. «اخلاق فریب»، «اخلاق ریا»، «اخلاق» دستاربندان و دینفروشان، «اخلاقباوران» بیشرمی که امروز نیز، مانند گذشته، گستاخانه پای به حریم خصوصی زندگی فروغ میگذارند، شعر فروغ، پاسخی است بر فریب هم اینان:
مائیم ما که طعنة زاهد شنیدهایم
مائیم ما که جامه تقوی دریدهایم
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیدهایم
فروغ تنها زن شاعر ایران زمین است که در زندگی واقعی، یک تنه در برابر «فریبی اجتماعی» ایستاد، و سرودههایش بازتاب همین پایداری است. زندگی کوتاه فروغ، یک مبارزة نابرابر بود. مبارزهای که فرد را در برابر جامعه قرار داد. نه هر فردی، زنی چون فروغ را، زنی را که آزاد زیستن را فراتر از نام و ننگ شمرد:
طوفان طعنه خنده ما را ز لب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشستهایم،
چون سینه جای گوهر یکتای راستی است
زین رو به موج حادثه تنها نشستهایم
فروغ تنها زن شاعر ایرانی است که عشق، انتظار، بیم و امید و هر آنچه انسان را به زندگی پیوند میدهد، از زبان یک زن سرود، نه به تقلید از مردان. زبان گویای احساسات زن ایرانی، فقط در شعر فروغ دیده میشود. شعر اوست که هدیة واژههای زمینی عشق و احساس به همة زنان ایرانی است. با واژههای فروغ است که زن پای به جهان لذتهای جسمانی میگذارد، لذتهای رسته از قید «منهیات» مذهب. فروغ عشق را از قالبهای خشک و بیروح و کسالت آور در شعر «زنانة رسمی» آزاد کرد. فروغ، عشق را از شیون زنانی که به «بیوفائی مرد» و «عشق ناکام» پرداختند، رهانید. فروغ، عشق را از «غرور» آنها که احساسات خود را نیز پنهان داشتند، آزاد کرد! آنان که عامیانه، «فریب خوردن» زنان در فرهنگ «مردانه» را در قالب شعر، «عشق» خواندند، و به تقلید از مرد شاعر، از عشق افلاطونی و «لذت دیدار» سخن گفتند، و یا «دست مرد» را از تن خویش دور خواستند.
بی فروغ، شعر زنان ایران، بیان یکسویه و بیروحی است خطاب به مرد. سراسر شکوه و گلایهای تکراری است، از آنچه جامعه بر روح و جسم زن تحمیل کرده: سوءاستفاده، فریب و ... و تنها فروغ است که لذت عشق ورزیدن را از اسارت ادبیات مردسالارانه رهانید. عشق در شعر فروغ، عشق بیواسطه و بیریا است، بی هیچ چشمداشتی! در شعر فروغ، زن در ابراز عشق پیشقدم است، در بستر عشق فروغ، زن انسانی است در تساوی کامل با مرد: لذت میبرد، و لذت میبخشد. عشق و لذت در شعر فروغ یک سویه نیست:
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
.....
فرو خواندم به گوشش قصة عشق
ترا میخواهم ای جانانه من
....
هوس در چشمهایش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
به روی سینهاش مستانه لرزید
و امروز نیز، هنوز شعر فروغ، تنها شعری است که «عشق» را از مرحلة توصیف «پنهانکاری»: اشاره و نگاه، از مرحلة حسرت و آه و اشک، به اوج لذت جسمانی رسانده. و امروز نیز، در عرصة شعر ایران، هیچ زنی به جایگاه فروغ نرسیده. عشق و آزادی زن، با فروغ به شعر ایران پای نهاد و هزار افسوس که، با فروغ نیز رفت. شعر فروغ، مانند زندگانیاش، توفانی بود از آتش، که تاریکی مرگ و سکون را، یک دم، از پیکر زن زدود. 4 دهه پس از مرگ فروغ، هنوز شعلة شعر فروغ است، آفتاب پرفروغ آسمان ادبیات معاصر ایران. و هنوز تنها در شعر فروغ است، که شعلههای سرکش آتش عشق جاودانهزبانه میکشند:
آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسهها سوزاندهای
هیچ در عمق نگاه خامشم
راز این دیوانگی را خواندهای
هیچ میدانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ میدانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفتهاند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان میدهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مردهام جان میدهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم بهکام
خلوتی میخواهم و آغوش تو
خلوتی میخواهم و لبهای جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از بادة هستی دهم
بستری میخواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب ترا مستی دهم
آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسهها سوزاندهای
این کتابی بیسرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خواندهای
فروغ فرخزاد: 5 ژانویه 1935 ـ 13 فوریه 1967
فروغ، تنها زن ایرانی است، که زن بودن را خارج از اسارت سنت زیست، و شیفتگی اینگونه زیستن را سرود. شعر فروغ، شعری است زنانه، بیانی از احساس و عواطف زنانه، شعری است که جهان یک زن را به تصویر میکشد، شعری که زن را در جایگاه طبیعی خود میخواهد، زن را در جایگاه یک انسان آزاد. انسانی که شهامت زیستن خارج از چارچوبهای تحجر جوامعی چون جامعه ایران را دارد.
و فروغ چنین شهامتی را سرود. فروغ به «عشق» از دید یک زن نگریست. نگاه او به عشق، نگاه شاعران «تعهد و مکتب» نیست، که پنهانکاراند! شعر فروغ، مانند زیستناش، «پاسخ» است، پاسخی به تزویر جامعهای که فریبکاری و ریا را «تقیه» مینامد، و از آن «ارزش» میسازد:
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا، خدا
شعر فروغ آئینة زندگی واقعی اوست. واکنش شاعر است به «قضاوتهای اخلاقی»، همان «اخلاقیاتی» که امروز نیز بر جامعة ایران حاکم است. «اخلاق فریب»، «اخلاق ریا»، «اخلاق» دستاربندان و دینفروشان، «اخلاقباوران» بیشرمی که امروز نیز، مانند گذشته، گستاخانه پای به حریم خصوصی زندگی فروغ میگذارند، شعر فروغ، پاسخی است بر فریب هم اینان:
مائیم ما که طعنة زاهد شنیدهایم
مائیم ما که جامه تقوی دریدهایم
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیدهایم
فروغ تنها زن شاعر ایران زمین است که در زندگی واقعی، یک تنه در برابر «فریبی اجتماعی» ایستاد، و سرودههایش بازتاب همین پایداری است. زندگی کوتاه فروغ، یک مبارزة نابرابر بود. مبارزهای که فرد را در برابر جامعه قرار داد. نه هر فردی، زنی چون فروغ را، زنی را که آزاد زیستن را فراتر از نام و ننگ شمرد:
طوفان طعنه خنده ما را ز لب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشستهایم،
چون سینه جای گوهر یکتای راستی است
زین رو به موج حادثه تنها نشستهایم
فروغ تنها زن شاعر ایرانی است که عشق، انتظار، بیم و امید و هر آنچه انسان را به زندگی پیوند میدهد، از زبان یک زن سرود، نه به تقلید از مردان. زبان گویای احساسات زن ایرانی، فقط در شعر فروغ دیده میشود. شعر اوست که هدیة واژههای زمینی عشق و احساس به همة زنان ایرانی است. با واژههای فروغ است که زن پای به جهان لذتهای جسمانی میگذارد، لذتهای رسته از قید «منهیات» مذهب. فروغ عشق را از قالبهای خشک و بیروح و کسالت آور در شعر «زنانة رسمی» آزاد کرد. فروغ، عشق را از شیون زنانی که به «بیوفائی مرد» و «عشق ناکام» پرداختند، رهانید. فروغ، عشق را از «غرور» آنها که احساسات خود را نیز پنهان داشتند، آزاد کرد! آنان که عامیانه، «فریب خوردن» زنان در فرهنگ «مردانه» را در قالب شعر، «عشق» خواندند، و به تقلید از مرد شاعر، از عشق افلاطونی و «لذت دیدار» سخن گفتند، و یا «دست مرد» را از تن خویش دور خواستند.
بی فروغ، شعر زنان ایران، بیان یکسویه و بیروحی است خطاب به مرد. سراسر شکوه و گلایهای تکراری است، از آنچه جامعه بر روح و جسم زن تحمیل کرده: سوءاستفاده، فریب و ... و تنها فروغ است که لذت عشق ورزیدن را از اسارت ادبیات مردسالارانه رهانید. عشق در شعر فروغ، عشق بیواسطه و بیریا است، بی هیچ چشمداشتی! در شعر فروغ، زن در ابراز عشق پیشقدم است، در بستر عشق فروغ، زن انسانی است در تساوی کامل با مرد: لذت میبرد، و لذت میبخشد. عشق و لذت در شعر فروغ یک سویه نیست:
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
.....
فرو خواندم به گوشش قصة عشق
ترا میخواهم ای جانانه من
....
هوس در چشمهایش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
به روی سینهاش مستانه لرزید
و امروز نیز، هنوز شعر فروغ، تنها شعری است که «عشق» را از مرحلة توصیف «پنهانکاری»: اشاره و نگاه، از مرحلة حسرت و آه و اشک، به اوج لذت جسمانی رسانده. و امروز نیز، در عرصة شعر ایران، هیچ زنی به جایگاه فروغ نرسیده. عشق و آزادی زن، با فروغ به شعر ایران پای نهاد و هزار افسوس که، با فروغ نیز رفت. شعر فروغ، مانند زندگانیاش، توفانی بود از آتش، که تاریکی مرگ و سکون را، یک دم، از پیکر زن زدود. 4 دهه پس از مرگ فروغ، هنوز شعلة شعر فروغ است، آفتاب پرفروغ آسمان ادبیات معاصر ایران. و هنوز تنها در شعر فروغ است، که شعلههای سرکش آتش عشق جاودانهزبانه میکشند:
آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسهها سوزاندهای
هیچ در عمق نگاه خامشم
راز این دیوانگی را خواندهای
هیچ میدانی که من در قلب خویش
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
هیچ میدانی کز این عشق نهان
آتشی سوزنده بر جان داشتم
گفتهاند آن زن زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان میدهد
آری اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مردهام جان میدهد
هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاینسان ترا جویم بهکام
خلوتی میخواهم و آغوش تو
خلوتی میخواهم و لبهای جام
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از بادة هستی دهم
بستری میخواهم از گلهای سرخ
تا در آن یک شب ترا مستی دهم
آه ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسهها سوزاندهای
این کتابی بیسرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خواندهای
فروغ فرخزاد: 5 ژانویه 1935 ـ 13 فوریه 1967
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت