یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵


ضحاک در نیویورک!
...
امروز، در «اطلاعات نت»، با اکتشافات جدید «فرید ذکریا» آشنا شدم. «فرید ذکریا» همان «نابغة» مسلمانی است، که رسانه‌های آمریکا سعی دارند به عنوان «متفکر و صاحب‌نظر» به اسلام و مسلمین درون و برونمرزی حقنه کنند. تفاوت ذکریا با «سارا بوکر» این است که ایشان را از «حلبی‌آباد‌های» فلوریدا بیرون نکشیده‌اند. ولی در جهان تبلیغات «استعماری ـ استحماری»، همان استفادة تبلیغاتی که از سارا بوکر می‌شود، از فرید ذکریا، فقط در ردة بالاتری صورت می‌گیرد! حال بازگردیم به اکتشافات این نابغة مسلمان «هندی ـ آمریکائی»، که علل نبود پیشرفت در جهان عرب را، «احساس غرور، شکست در مدرنیته، ازدیاد جمعیت جوان، و عدم شرکت بنیادگرایان در حاکمیت» می‌داند! استدلال فرید ذکریا، همانطور که ‌خواهیم دید، بر سفسطه،‌ تعمیم جزء به کل، همچنان که بر ناآگاهی وی تکیه دارد. و مسلم است که در این راستا، ناآگاهی مخاطب نیز نقش مهمی دارد. و تبلیغات رسانه‌ای بر این مهم، امید فراوان بسته‌اند. از اینرو فرید ذکریاها، به عنوان روشنفکر، ‌به صحنه آورده می‌شوند تا سخنانی بر زبان آورند که «اصل» را پنهان داشته، مخاطب را حسابی سردرگم کنند. و این عمل را نیز آنچنان ناشیانه انجام می‌دهند که با هیچ منطقی قابل توجیه نیست. به عنوان مثال، 10 ‌سال پیش یک روشنفکر عرب به ذکریا گفته:

«ما وارث یکی از تمدن‌های بزرگ جهانیم. ما نمی‌توانیم حلبی‌آباد غرب شویم[...]»

و فرید ذکریا، بلافاصله از این اظهارات نتیجه‌گیری کرده، و به ما می‌گوید، این احساس غرور باعث عقب افتادگی جهان عرب شده! همچنین، همین احساس،‌ مانع ترقی و پیشرفت جوامع عرب است، که به زعم ذکریا، «مدرنیته» را نیز تجربه کرده‌اند:

«مشکل اصلی جهان عرب همین احساس غرور[...] است. این احساس، ترقی اقتصادی را غیرممکن و پیشرفت سیاسی را بسیار دشوار می‌کند[...] مدرنیته برای جهان عرب شکستی در پی شکست دیگر بوده[...] همة مسیرها ـ سوسیالیسم، سکولاریسم، ‌ملی‌گرائی ـ به بن بست رسیده‌اند[...] جهان عرب از غرب سر خورده شده، در حالیکه باید از رهبران خود سرخورده شده باشد.»

دیروز نوشتم که اکنون «باورها و اعتقادات» مدروز است، و فرید ذکریا هم به توهمات خود «معتقد»، و به مهملاتی که می‌گوید «باور» دارد. بله «باور» دارد! چون ذکریا در زمینه‌هائی که اظهار نظر می‌کند عملاً فاقد شناخت است. اگر کسی «مدرنیته» را بشناسد،‌ می‌داند که مدرنیته فرآیند یک روند تاریخی است که در اروپای صنعتی تجربه شده،‌ در نتیجه نمی‌گوید، اعراب مدرنیته را تجربه کرده‌اند! اگر کسی سیر تحولات جوامع عرب را بشناسد، یا به عبارت دیگر با تاریخ ملت‌های عرب آشنائی اندکی داشته باشد، مسلماً می‌داند که پس از جنگ جهانی اول و شکست امپراطوری عثمانی، یک مجموعة استعماری مرکب از کشورهای کویت، عربستان و ... ایجاد شد، که رهبران‌ آنان، همه سرسپردة استعمار بوده و هنوز هم هستند. «مدرنیتة» مورد نظر فرید ذکریا، تقلید میمون‌وار از رفتار غربی‌ها است. وی تاثیرات چنین مدرنیته‌ای را اینگونه بیان می‌کند:

«جوانان [...] به شهرهای پر جمعیت [...] قاهره، دمشق [...] می‌رسند[...] تاثیرات سر درگم کننده مدرنیته را می‌بینند[...] زنان بی‌حجابی[...] در اماکن عمومی[...] سوار اتوبوس می‌شوند، در رستورانها غذا می‌خورند[...] و در کنار آنها کار می‌کنند. آنها که در پی ثروت دنیای جدید و سنت و قطعیت دنیای‌قدیم هستند، با تضاد‌های زندگی مدرن رو در رو می‌شوند.»

می‌بینیم که درک امثال ذکریا از «مدرنیته» تفاوت چندانی با «سارا بوکرها» ندارد. هر دو، مدرنیته را به پوشش زن تقلیل داده‌اند! ‌بی‌جهت نیست که نخبگان بارگاه خاتمی نیز «کشف حجاب» را نه «مدرنیزاسیون»، که همان مدرنیته می‌نامند! و بی‌جهت نیست که امثال ذکریا، نقش استعمار را در چنین «مدرنیته‌ای» فراموش می‌کنند! اینان فراموش می‌کنند که اقتصاد کشورهای عرب، مانند اکثر کشورهای اسلامی از ساختاری استعماری برخوردار است: چپاول منابع ملی، در برابر واردات زباله‌های تولیدی غرب! بله، فرید ذکریا بسیار تعجب کرده که در این کشورها تحرک اقتصادی وجود ندارد،‌ ولی اشکال را نه از استعمار که از «جهانی شدن» می‌بیند:

«روند[...] جهانی شدن[...] ضربه عجیبی به جهان عرب زده[...] آنها شاهد تحرک اقتصادی نیستند،‌ فقط می‌بینند همان نخبگان همیشگی بر همه چیز تسلط دارند!»


منظور ذکریا از «نخبگان همیشگی»، شیوخ کازینو نشین و دیگر پادوهای فکل کراواتی استعمار در منطقه است! کشف بزرگ ذکریا در مورد مضار «جهانی شدن»، ‌ ازدیاد جمعیت جوان را نیز شامل می‌شود! ارتباط ازدیاد جمعیت جوان با روند «جهانی شدن» را باید از «نیویورک تایمز و وال ستریت جورنال» سوال کرد، که فوت در آستین چنین نابغه‌هائی می‌کنند! بله، فرید ذکریا «معتقد» است افزایش جمعیت جوان بسیار بد است، چرا که جوانان بیقرار باعث افزایش خشونت می‌شوند! بر اساس «براهین» فرید ذکریا، مسلماً همین افزایش جمعیت جوان به جنگ و کشتار در جوامع عرب مشروعیت می‌‌دهد! و اگر جوانان را به جبهه‌ها بفرستند، حتماً این عمل باعث کاهش خشونت خواهد شد! اینجاست که می‌بینیم علت تهاجم راهزنان آنگلوساکسون به عراق در واقع همین ازدیاد جمعیت جوان بوده. در واقع، یانکی‌ها برای رفع خشونت آمده‌اند! و مشاهده می‌کنیم که پس از 3 سال چپاول و کشتار در عراق، خشونت، البته بر اساس تراوشات ذهن علیل فرید ذکریا، چقدر رو به کاهش گذارده! وی می‌افزاید:

«جوامع عرب دستخوش افزایش شدید جمعیت جوان هستند[...] افزایش جوانان بی‌قرار خبر بدی برای هر کشور است[...] یکی از دانشمندان علوم اجتماعی گفته اگر همه جوانان را حبس کنید جرائم خشونت بار 95 در صد کاهش می‌یابد به همین علت معاشرت جوانان در مدارس، دانشگاه‌ها و اردوها یکی از مشکلات اصلی جوامع متمدن بوده است»

ملاحظه می‌کنیم که فرید ذکریا علاوه بر مشکلات جوامع عرب، به مشکلات در جوامع متمدن نیز پرداخته: معاشرت جوانان! البته معاشرت جوانان، مشکل توحش ادیانی است که جوامع را «زنانه ـ مردانه» می‌خواهند، ولی از آنجا که فرید ذکریا قدرت درک چنین مسائلی را ندارد، طبق دستورات ارباب چنین مهملاتی را ردیف کرده و می‌نویسد! و هشدار می‌دهد که ازدیاد جمعیت جوانان ممکن است باعث انقلاب شود! و اینجاست که ناگهان فرید ذکریا زمان و مکان و شرایط تاریخی را فراموش کرده مدعی می‌شود انقلاب فرانسه و براندازی استعماری در ایران به همین دلیل پیش آمد:

«در گذشته جوامعی با این شرایط طعمه راه حل‌های انقلابی شده‌اند، فرانسه درست قبل از انقلاب 1789 دستخوش افزایش جمعیت جوان شد، ایران هم [...] چنین بود[...]»


می‌دانیم که در فرانسه، افزایش قدرت اقتصادی بورژوازی عامل اصلی شکست فئودالیته شد. همچنین می‌دانیم، اعضای ناتو در ایران، در 22 بهمن یک براندازی سازماندهی کردند، که خود آنرا «انقلاب» نامیدند. ذکریا، پس از آنکه انقلاب فرانسه و براندازی ناتو را در ترادف قرار می‌دهد، به اعتراضات اجتماعی دهة 60 در ایالات متحد اشاره کرده، انگشت اتهام را بار دیگر به سوی جوانان می‌گیرد! ولی از همه مضحک‌تر اینکه ذکریا اعلام می‌دارد:

«ازدیاد جمعیت جوان در جهان عرب خود را در قالب احیاء دین جلوه‌گر ساخته[...]»

پس فرید ذکریا، و سران عرب بی‌خود نگران‌اند، احیاء دین هیچگاه باعث خشونت نشده و نخواهد شد! و آنچه امروز در منطقه مشاهده می‌کنیم، اسمش خشونت نیست، «عطوفت» است! در مصر، عربستان، پاکستان، آرامش، صلح و «عطوفت» برقرار شده! ‌از آنجا که فرید ذکریا، از سرسپردگان پیروان تفکر «پسامدرن‌ها»، یا همان «فاشیست‌های نوین» است، شیوة «ترادف کلی» را پیشه کرده، مرز همة مفاهیم و مقوله‌های متضاد را مخدوش می‌کند، و آنان را در ترداف با یکدیگر قرار می‌دهد، در همین راستا به تبلیغ برای «اخوان‌المسلمین» و دیگر سازمان‌های «دینی» می‌پردازد که ساخته و پرداخته استعمار‌اند. هدف اربابان فرید ذکریا این است که سازمان‌های اسلامی دست‌ساز خویش را به عنوان «حزب سیاسی» به مردم معرفی کنند. و جهت انجام این مهم، در ایالات متحد، قرعه به نام فرید ذکریا اصابت کرده، تا بگوید «اخوان‌المسلمین» و شرکاء، تنها راه حل مشکلات جوامع عرب‌اند:

«بنیاد گرائی اسلامی رونق گرفت چرا که اخوان‌المسلمین و [...] تلاش می‌کردند[ ...] به مردم هدف بدهند [...] فراخوان بنیادگرایان مردم را به مشارکت دعوت می‌کند[...] نقطة مقابل یک فرهنگ سیاسی که شهروندان را به تماشاچیان تقلیل می‌دهد[...] بنیادگرائی به اعراب[...] یک ابزار قدرتمند مخالفت بخشید[...]»


البته کسانی که سوابق سازمان‌هائی چون «اخوان‌المسلمین» و «فدائیان اسلام» را می‌شناسند، می‌دانند که چنین سازمان‌هائی جهت تضعیف بنیاد مذهب در جوامعی ایجاد شدند، که استعمار تمامی بنیادهای آنان را نابود کرده، و اگر این آخرین بنیاد نیز نابود شود، سراسر جوامع اسلامی به یک مجموعه از هم گسیخته تبدیل خواهد شد که به آسانی می‌تواند نابود شود. می‌دانیم که هر پدیدة سیاسی، طی گذشت زمان فرسایش می‌یابد، و اگر دین به عرصة سیاست وارد شود،‌ از چنین فرسایشی در امان نخواهد ماند. و پیشتر گفتیم که بنیادها، نقاط اتکاء و قدرت ملت‌ها هستند. در جوامعی همچون جوامع اسلامی، که هنوز صنعتی نشده‌اند، ملت‌ها بر بنیادهای سنتی تکیه دارند. به عنوان مثال، بنیادهای سلطنت و مذهب، که دو بنیاد مکمل‌اند. استعمار در ایران هر دو بنیاد را از میان برداشت، و به جای آنان، دو بنیاد استعماری بنیان گذاشت که پیوسته در «تقابل» با یکدیگر قرار گیرند. بنیاد استعماری مذهب، عامل حذف بنیاد سلطنت شد. و اکنون نوبت نابودی همین بنیاد استعماری مذهبی فرا رسیده. ولی فرید ذکریا، همانطور که پیشتر اشاره شد، در ایالات متحد منبر روشنفکری اسلامی را به این دلیل در اختیار گرفته که نقش استعمار را با سفسطه و تناقض‌گوئی پنهان دارد، و به همین دلیل نمی‌گوید که چرا در کشورهای اسلامی، حاکمیت‌های دست نشاندة غرب، هرگونه سازمان‌یابی مدنی را مانع می‌شوند، ولی همه نوع امکانات برای سازمان‌های استعماری مذهبی فراهم می‌آورند:

«اگر فقط یک علت برای ظهور بنیادگرایان اسلامی وجود داشته باشد،[...] ناکامی مطلق نهادهای سیاسی در جهان عرب است.»


در سخنان بی‌پایه و اساس فرید ذکریا در مورد حاکمیت و سیاست، شرایط تاریخی عملاً جائی ندارد! وی معتقد است در سال 1979، این خمینی بود که حاکمیت ایران را سرنگون کرد، و حضور ارتش سرخ در افغانستان، کودتای صدام در عراق، و کودتاهای ترکیه و پاکستان را با براندازی 22 بهمن مرتبط نمی‌کند! ولی عجیب‌ترین بخش سخنان ذکریا آنجاست که حاکمیت عربستان سعودی را میانه‌رو هم می‌خواند:

«این موضوع در هیچ کجا به اندازة پادشاهی‌های میانه‌روی خلیج فارس صادق نیست، بخصوص در عربستان سعودی[...]»


البته، در متن ایشان، چند سطر پائین‌تر مشاهده خواهیم کرد که این «پادشاهی میانه‌رو»، متحد ضیاءالحق بوده، و بودجة نظامی طالبان را تأمین می‌کرده است! و در انتهای این «تفکرات عمیق» است که فرید ذکریا ظهور طالبان را به حاکمیت مفلوک عربستان نسبت می‌دهد، و با استفاده از واژة «اگر»، یک راه حل نوین ارائه می‌دهد که، عبارت است از وارد کردن بنیاد گرایان در نظام:‌

«بدون پول و افراد سعودی حالا نه طالبان وجود داشت و نه پاکستان مثل امروز مهد بنیادگرائی می‌شد[...] اگر کشورها سعی کنند بنیا گرایان را بیشتر وارد نظام کنند[...]»

به خیال خام فرید ذکریا، از آنجا که اکثریت جمعیت کشورهای اسلامی را جوانان تشکیل می‌دهند، امروز دیگر کسی نمی‌داند ضیاء الحق و فهد بنیادگرا بوده‌اند! و بی‌نظیر بوتو از طالبان حمایت می‌کرد! و حتماً کسی نمی‌داند که در حاکمیت فعلی پاکستان، اسلام‌گرایان با حمایت استعمار، مدیریت برنامه‌ریزی‌های «تحجر ـ توحش» را به دست گرفته‌اند! و به فرض محال که چنین باشد، اگر طبق توصیة ذکریا، حسنی مبارک بنیادگرایان را در قدرت شریک کند، به تدریج جای وی را خواهند گرفت و تمامی منطقه در مرداب «اخوان‌المسلمین» فرو خواهد رفت. به ویژه که ایالات متحد، به زودی باید عراق را ترک کند، و نیازمند یک خاورمیانه متحدالشکل اسلامی است،‌ که تنها هدفش می‌تواند جنگ زرگری با اسرائیل باشد، آنهم جهت «آزادی قدس شریف!» و از آنجا که جمعیت جوان در این منطقه افزایش یافته، چارة این مشکل، حتماً یک جنگ صلیبی مرغوب است.

البته فرید ذکریا هیچگاه توصیه نمی‌کند که حسنی مبارک، امکانات لازم را جهت تشکیل احزاب غیرمذهبی فراهم آورد، چرا که خواست استعمار این نیست! و فرید ذکریا هم خود از درک چنین مسائلی عاجز است. سخنانش شاهدی‌است بر این مدعا. سعدی می‌گوید.

چون نداری کمال فضل آن به
که زبان در دهان نگه داری
آدمی را زبان فضیحه کند
جوز بی‌مغز را سبکساری


0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت