...
یکی از شیوههای تبلیغات رسانهای استعمار شیوة قطرات پراکنده است، که در زمان و مکان متفاوت انتشار مییابد؛ امروز از لندن، یک قطره در بیبیسی، فردا، قطرهای مشابه از تهران، در مهرنیوز، و ... این شیوه مدتهاست جهت تحریف واژة «مدرنیته» به کار گرفته شده، و هدف آن جایگزین کردن «مدرنیته» با «مدرنیزاسیون» است. در این راستا رسانههای استعمار همگی در استخر مدرنیته به جست و خیز مشغولاند، تا آنرا به مرداب «فاشیسم» تبدیل کرده، «مدرنیته» را با لجن مدرنیزاسیون بپوشانند، همچنانکه سعدی میگوید:
اگر برکهای پر کنند از گلاب
سگی در وی افتد کند منجلاب
بله، در این پرش به «استخر گلاب»، مقام پیشاهنگی را بیبیسی بر عهده گرفته. و یک «دوست ناشناس» خبر «پرش» ایشان را برایم ارسال کرد. روز 12 ژانویه، ساعت هشت و 42 دقیقه و 25 ثانیه، بنگاه خبرپراکنی بیبیسی تیتر زده: «مدرنیته، میراث فرهنگی در شهر اصفهان را تهدید میکند!» البته در اینجا منظور، همان «مدرنیته، ویراست استعمار»، یعنی «مدرنیزاسیون» است! جایگزین کردن «مدرنیزاسیون» با «مدرنیته» در تبلیغات استعمار سابقهای تاریخی دارد که اربابان بیبیسی در آن نقشی اساسی بر عهده داشتهاند.
میدانیم که مبارزات مشروطهطلبان در ایران، از مدرنیتة اروپا نیز تأثیر پذیرفته بود. و میدانیم که استعمار، با کودتای رضامیرپنج، و «اصلاحات» پهلوی اول، در واقع مشروطه و مشروطهطلبان را به انزوا کشاند و «مدرنیزاسیون» را جایگزین «مدرنیته» کرد. انزوای ستارخان و اعدام سرداراسعدبختیاری، نیز در همین چارچوب میتواند تحلیل شود. ولی آنروزها، متأسفانه در ایران تفاوتهای نظری میان «مدرنیته» و «مدرنیزاسیون» ناشناخته باقی مانده بود. در حالیکه، امروز چنین شرایطی نیست. هر چند که ملت ایران پس از یک سده براندازیهای متوالی، از استبدادی به استبدادی خشنتر فرو افتاده، و لی علیرغم چنین فرسایشی، امروز ملت ایران، همان ملت دورة احمد شاه قاجار نیست. ملت ایران امروز آگاهتر است، و میداند که دلسوزی بازوهای استعمار، رسانههای غرب، و شعبات درونمرزیاش، برای میراث فرهنگی، عدم رعایتحقوق بشر در ایران و ... فریبی بیش نیست.
فراتر از آن، امروز ملت ایران میداند که «مدرنیته» فرآیند روندی است تاریخی در اروپای صنعتی. «مدرنیته» هیچ ارتباطی با ساختن برج و کشیدن خطآهن ندارد. اگر چنین بود عربستان، شیخنشینهای خلیج فارس امروز میباید در دریائی از «مدرنیته» شناور میبودند! «مدرنیته» تنها در تقابل با «کلاسیسیم» میتواند «مدرن» شناخته شود. و مدرنیته را جوامع اسلامی تجربه نکردهاند، چرا که مسیر رشد جوامع اسلامی با سیر تحولات تاریخی غرب پیوندی ندارد. کشورهای اسلامی، محکوماند مدرنیزاسیونهای پیاپی استعماری را متحمل شوند، تا بنیادهای اجتماعیاشان نابود شود. به عنوان مثال براندازی 22 بهمن 1357، و استقرار حاکمیت طالبانی شیعهمسلکها، یک مدرنیزاسیون به شمار میرود. چرا که مدرنیزاسیون، به معنای نوآوری و نوسازی، پدیدههای پیش از خود را نفی و نابود میکند. و دراین راستا هرگونه تداومی را در هم میشکند.
ولی دلیل اعلام جنگ استعمار و فعلة اسلامیاش به «مدرنیته» این است که تمامی حاکمیتهای مذهبی توجیه فلسفی خود را در فلسفة ارسطوئی میجویند، حال آنکه فلسفهای که جنبش مدرنیته بر اساس آن شکل گرفت، توجیه فلسفی خود را از فلاسفه «پیش سقراطی» میگیرد، که بر تکثر، تداوم، پیوستگی و پویائی مدام استوارند. به همین دلیل است که نیچه، نظریة افلاطون مبنی بر جدائی روح از جسم را «نفرینی» میخواند که بر تمامی فلسفه سایه افکنده. «تولد فلسفه در دوره تراژدی یونان؛ ص 70» بله! دلیل نفرین فعلة فاشیسم و اربابانشان بر «مدرنیته» این استکه با «گسست» یا همان «مدرنیزاسیون» در تضاد کامل قرار میگیرد. در اروپا این «مدرنیته» بود که، گسست حاکم بر جوامع اروپائی را فروپاشاند، و تداومی تاریخی را جایگزین آن نمود.
پیشتر هم در این مورد نوشتم که اصحاب کلیسا، با حذف گذشتة غیرمسیحی اروپا، تمامی اسطورههای یونان و رم باستان را با اسطورههای سامیان جایگزین کرده بودند ـ همانگونه که امروز در ایران مشاهده میکنیم، امثال نصر و سروش پا به پای روضهخوانهای جیرهخوار استعمار، مانند خاتمی، صحرای حجاز را نقطة آغاز بشریت و تمدن میخوانند! ـ و اگر در اروپا زمینهای تاریخی بر سانسور کلیسائی نقطة پایان گذاشت، هنوز شاهدیم که فلسفة رایج در کشورهائی چون ایران و مصر، اسطورههای پیش از اسلام را «خرافه» به شمار میآورند. و مبدأ تاریخ آنان چند هزار سال به جلو کشیده شده! در حالیکه، در اروپا هر چند مبدأ تاریخ مسیحی باقی ماند، «مدرنیته»، زمینة تکثر و تساوی ارزش اسطورهها را فراهم آورد. به این ترتیب که اسطورههای یونان و رم باستان را همتراز اسطورههای مسیحیت قرار داد، و نوعی «تقدس زدائی» از مسیحیت صورت گرفت. چرا که آغاز بشریت از انحصار خداوند ابراهیم و آدم و حوا رها شد. برخلاف آنچه برخی شبه متخصصین مدرنیته میگویند، مدرنیته به هیچ عنوان در تقابل با «سنت» قرار نمیگیرد، بلکه مدرنیته در تقابل با گسست تحمیلی کلیسا قرار دارد، که چندین سده از تاریخ مدون تمدن بشر را به دلیل غیرمسیحی بودن حذف کرده بود. بله، گرفتاری اصحاب استعمار با «مدرنیته» از همین جاست که آغاز میشود، چرا که «مدرنیته»، با براندازی و دیگر انواع «مدرنیزاسیون» استعماری در تقابل مطلق قرار میگیرد.
ولی با اینهمه، بیبیسی علاقة شدیدی دارد که مدرنیزاسیون را مدرنیته بنامد! به ویژه که چنین مدرنیتة کاذبی، میراث فرهنگی ایرانیان را نیز تهدید میکند، و جهت تحریک افکار عمومی موضوعی است ایدهآل! کسی که خبر بنگاه بیبیسی را میخواند، اگر نداند «مدرنیته» چیست، به دنبال مطالعه، جهت دریافت مفهوم مدرنیته نخواهد رفت، ولی هرآنچه تهدیدی برای میراث فرهنگی ایران به شمار آید را «مدرنیته» تلقی خواهد کرد! چرا که همیشه، «اخبار موثق» را از بیبیسی شنیده! پیشتر نوشتم که سازمانهای امنیتی ایران، در راستای تأمین امنیت منافع استعماری ایجاد شدهاند، و به همین دلیل است که اطلاعات موثق را همیشه در اختیار اربابان اصلی خود قرار میدهند. این چنین است که تقریبا همزمان با دستگیری یک نویسنده در ایران، خبر این دستگیری را از بیبیسی میشنویم، حال آنکه رسانههای داخلی «مجاز» به پخش این خبر نیستند. این خود وسیلهای است برای کسب وجهه برای رسانههای استعماری. حال باز گردیم به تهدیدهای «مدرنیته» که به صورت قطرهای از لندن پخش میشود.
یک روز پس از انتشار مهملات بیبیسی، مهر نیوز نیز در استخر گلاب پرید، و به نقل از یک جوجه فاشیست مقیم لندن، به نام سید سلمان صفوی، «مدرنیته» را تهدیدی برای فلسفه اسلامی خواند! و این ترهات، در ساعت 13 و پنجاه و یک دقیقة روز 23 دیماه سالجاری منعکس شد!
سلمان صفوی، که مانند مجتهد زاده، سروش و دیگر فعلة حاکمیت جمکران به فرنگ اعزام شده تا مخارج مؤسسات تحقیقاتی غرب را تأمین کرده، تبلیغات اربابانش را برای ملت ایران «غرغره» کند، رئیس آکادمی مطالعات ایرانی در لندن نیز هست! و میدانیم که شرط لازم و کافی برای قرار گرفتن در چنین «جایگاه» شامخی، تقریباً مشابه شرایط به حاکمیت رسیدن در کشور ایران است: حماقت، رذالت و بلاهت و ... با مطالعة سخنان سلمان صفوی خواهیم دید که ایشان کاملاً واجد شرایطاند. صفوی، با ادبیاتی در حد کلاس ششم ابتدائی، ابراز داشته که «مدرنیته» باعث شده تا بخش فلسفة اسلامی در غرب وجود نداشته باشد:
«دپارتمانی به نام فلسفه اسلامی در غرب نداریم و این هم به خاطر غلبه مدرنیته است که مباحث متافیزیک را تعطیل کرده است[...] فلسفه تحلیلی تجربی و یک نوع لاادریگری و نسبیگرائی ترویج میشوند این فلسفه ها با فلسفه اسلامی در تضادند»
میدانیم که فلسفة اسلامی، تا به امروز در حال در جا زدن در عهد ملاصدرا است، ولی عمله اکره اسلام، با استفاده از عرفان، قرآن، و آمیختن آن به مهملات مطهری، شریعتی و فردید، یک نوع «فلسفة اسلامی» پخت و پز فرمودهاند، و انتظار دارند که، به قول صفوی، «دپارتمانی مستقل» هم در غرب، برای لحاف چهلتکة فقرفرهنگی، به ترهات اینان اختصاص یابد! به ادعای سلمان صفوی:
«غربیها از فلسفه اسلامی واهمه دارند[...] از جهات سیاسی و استعماری نمیخواهند فعالیتی در این مباحث صورت گیرد چرا که فلسفه اسلامی در مرکز مباحث و زیر بنای اندیشه است، آنها بر این باورند که اگر فلسفه اسلامی توان گیرد مبنای اندیشه مدرنیته متزلزل میشود.»
معلوم نیست فلسفة اسلامی که بدون فلسفة یونان ـ فلسفة ارسطو، که فارابی و ابنسینا پیروانش به شمار میروند ـ هیچ موجودیتی ندارد، از چه زمان مرکز مباحث و زیربنای اندیشه هم شده؟! و همین فلسفهکه در زمان صفویه منجمد شده، چگونه میتواند مبنای «اندیشة مدرنیته» را متزلزل کند؟ نکند غربیها از فلاسفهای چون سروش، نصر و جهانبگلو به هراس افتادهاند؟ نه! برای فلسفه اسلامی، که اینچنین به افلاس افتاده، به قول صفوی «دپارتمان مجزا» ایجاد نمیکنند. به همین دلیل است که پس از پریشانگوئیهای سلمان صفوی، در کمال تعجب مشاهده میکنیم که فلسفة اسلامی تدریس میشود:
«اکنون فلسفه اسلامی در دپارتمانهای ادبیات شرق شناسی و اسلام شناسی تدریس میشود.»
و مبهوت میمانیم که اگر غربیها از فلسفه اسلامی اینهمه واهمه دارند، چرا آنرا تدریس میکنند؟ ولی پاسخ این پرسشهای متعدد را فقط میتوان در مقالات شیوای کیهان تهران یافت. امروز، کیهان تهران به نقل از خبرگزاری فارس مینویسد:
«دو موتورسوار سگی را با گردنبند 500 هزار تومانیاش ربودند»
کیهان، در ادامة چنین خبر پراهمیتی، به آویختن گردن بند نیم میلیون تومانی به گردن یک سگ اعتراض کرده مینویسد:
«این نکته قابل تأمل میباشد که در شرایط کنونی وضع زندگی مردم گردن بند نیم میلیون تومانی به گردن این سگ چه میکند؟»
مگر این گردنبند که به چشم کیهانیها اینچنین گرانبها آمده، از حاکمیت بر کشور ایران گرانبهاتر است، که اینک 28 سال است، به برکت استعمار، نصیب مشتی روضه خوان جنایتکار شده؟! مگر این گردنبند از جایگاه فیلسوف گرانبهاتر است، که به برکت استعمار، نصیب «خردهنخبگان» جمکران شده؟! مگر این گردنبند از جایگاه هنرمند گرانبهاتر است، که به برکت استعمار، نصیب تیغکشهائی چون مخملباف و تک و طایفهاش شده؟ و مگر این گردنبند از جایگاه روشنفکر گرانبهاتر است، که به برکت استعمار، نصیب مخالفخوانان مزدور و خارجنشین شده، تا تأیید کنند هرلات و اوباشی، نظیر محمدبهشتی و مخملباف، که از حوزة علمیه فاصله گرفت، «آدم» شده است؟ و مگر این گردنبند از جایگاه سرپرستی رسانة رسمی حاکمیت گرانبهاتر است، که به برکت استعمار، نصیب یک بازجوی ساواک با تصدیق ششم ابتدائی شده؟ اگر استعمار محق است که با چپاول نفت و سرکوب ملت ایران، مشتی سگ هار را در جایگاه رهبر، فیلسوف و هنرمند قرار دهد، صاحب آن سگ برای آویختن گردنبند گرانبها به گردن سگ خود، نه مرتکب جنایت شده، نه اموال ملت ایران را به چپاول بیگانه داده، و نه در خرید و فروش اسلحه و نفت شرکت فعال داشته! بهتر است کیهان پاسخ دهد در هزارة سوم، گردنبند رهبری و ریاست بر ملت ایران، به گردن «اینها» چه میکند؟
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت