پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۵


شکوه آغاز و ...
...

سلطنت چیست؟ در معنای کلی، سلطنت بنیادی است سنتی که پایه‌های مادی آن بر فئودالیته استوار است، هر چند که مشروعیت معنوی خود را از بنیاد مذهب می‌گیرد. در نتیجه یک نظام سلطنتی از سه عامل لاینفک تشکیل شده: دربار، ساختار فئودال و بنیاد مذهب! اینجاست که بنیاد سلطنت به طور غیرمستقیم، و از طریق ارتباط با بنیاد مذهب، با الهیت پیوند دارد. در اینجا به بررسی انواع مختلف سلطنت نمی‌پردازیم، چرا که هدف از این وبلاگ، بررسی جایگاه سلطنت در کشور ایران است. در ایران به دلائل تاریخی، سلطنت جایگاهی بس والا دارد. از یکسو به معنویت و تقدس اسطوره‌ای در ابعادی جهانی وابسته است، و از سوی دیگر با شکوه و عظمت واقعیات تاریخی مرتبط! منظور از واقعیات تاریخی، همان رخدادها است، که موجودیت‌شان بر شواهد و مستندات، و نه بر اسطوره‌ها متکی باشد. حال بپردازیم به واقعیت تاریخی کشوری به نام ایران.

از آنجا که تاریخ یک کشور، از نقطة آغاز موجودیت واقعی‌اش شروع می‌شود، و مورخان در ایران، پایه‌گذاری امپراطوری هخامنشی در 559 پیش از میلاد را، آغاز تاریخ ایران خوانده‌اند، علیرغم وجود مستنداتی دال بر حضور پادشاهی‌هائی کوچک و پراکنده، که از سدة هفتم پیش از میلاد در این منطقه وجود داشته، آغاز تاریخ کشور ایران با بنیانگذاری سلسلة هخامنشی درهم آمیخته‌. پس، تاریخ پادشاهی‌های کوچک و پراکنده‌ای که از 675 تا 640 پیش از میلاد، در مناطقی از ایران وجود داشتند ـ چون «پارسوماش» که حاکم آن «تائیپس» ‌فرزند «هخامنش» بود، و یا سرزمین «ماد» که «آریارام» هخامنشی از 640 تا 590 بر آن حکومت می‌کرد ـ را تاریخ «پیش‌ایرانی» می‌نامیم. طبق شواهد و مدارک تاریخی موجود، امپراطوری هخامنشی که از دریای اژه تا آسیای مرکزی را در بر می‌گرفت، و در سال 559 توسط کوروش بنیانگزاری ‌شد، آغاز تاریخ ایران است. آغاز تاریخ ایران، سرآغازی است پرافتخار، چرا که امپراطوری کوروش،‌ به شهادت فلاسفه‌ای چون «هگل»، نخستین نمونه از حاکمیتی است که در تاریخ بشر به آن عنوان «امپریالیسم‌لائیک» دادند: یک امپراطوری، بدون دین دولتی! ولی همانطور که در بالا آمد، از آنجا که هر امپراتوری از سه عامل «دربار»، «فئودالیته» و «بنیاد مذهب» تشکیل شده، توضیحی در مورد «لائیستة» هخامنشیان، و بنیاد «فئودال» آن ضرورت می‌یابد؛ «دربار» هخامنشی مشروعیت خود را نه در رابطه با دین رسمی و دولتی که در ارتباط با ادیان ملت‌های تحت فرمان خود به دست می‌آورد، و «ساتراپی‌های» هخامنشی، در واقع همان بنیاد «فئودالیتة» سلطنتی بودند. منش کوروش در هنگام فتح بابل، در زمان آزادسازی یهودیان از اسارت، و فرمان صریح وی مبنی بر عدم تخریب و غارت پرستشگاه‌های بابل، نمونه‌های تاریخی‌ یکتائی‌اند، چرا که این رخدادها را در دوره‌ای از تاریخ بشر شاهدیم که تخریب، غارت و قتل‌عام، تنها صورت رایج «فتح» یک سرزمین به شمار می‌رفت. و یادآور شویم که در تاریخ سرزمین‌مان، سده‌ها بعد، شاهد تهاجمات مکرر نظامی محمود غزنوی به هند و معابد هندوها نیز هستیم، تهاجماتی که نوعی «سرگرمی»، جهت غارت معابد هندوستان به شمار می‌آمد! حال بازگردیم به کوروش و امپراطوری هخامنشی.

شکوه و افتخار تاریخی بنیانگذار امپراطوری هخامنشی، با هاله‌ای از معنویت در اسطوره‌های کتب مقدس دو چندان ‌شده. کوروش را «ناجی»، «برخوردار از نشان ایزدی»، «فرستاده‌ای آسمانی» و حتی «مسیح» نامیده‌اند. آوازة کوروش چنان جهانگیر شد، که دو سده پس مرگ وی، اسکندر مقدونی،‌ پس از پیروزی بر هخامنشیان آرزوی مانستن به کوروش را داشت و خود را «هخامنش چهارم» ‌خواند. ولی با این وجود، اسکندر را در کتب مقدس «جبار» نامیدند، و به وی وعدة جزائی الهی دادند. اسکندر چون هخامنشیان خود را می‌آراست، و از آداب و رسوم دربار هخامنش پیروی می‌کرد. آوازة کوروش فراتر از مرزهای ایران و کشورگشائی‌هایش رسید، و حتی یونانیان زبان به تحسین‌ او گشودند. و بنیانگذار سلسلة ساسانی، 7 سده پس از مرگ کوروش، نسب خود را به هخامنش می‌رساند. حال بپردازیم به جامعة ایران که پس از حمله اسکندر، متحمل یورش تازی، مغول و ترکان آسیای مرکزی ‌شد.

در قرن نوزدهم، تا پیش از اکتشافات مستشرقین در ایران، بجز روحانیون زرتشتی، مسیحی و یهودی که هر یک به شیوه‌های سنتی ویژة خود وقایع تاریخی را به ثبت می‌رساندند، ایرانیان از گذشتة خود هیچ نمی‌دانستند! و شاید می‌پنداشتند که همیشه مسلمان بوده‌اند، یا آنچنان که طی دوره‌ای مرسوم بوده همگان خود را فرزندان هلاکو، خان‌مغول می‌دانستند! ناآگاهی از تاریخ نیاکان، خود یکی از فجایع تاریخی‌ای است که شرایط ایران بر ما تحمیل کرده بود. و در عصر نوین نیز شاهدیم که، «تاریخ» در مقام شاخه‌ای از علوم انسانی، نتوانست جایگاهی در نظام‌های «فاشیستی استعماری» به خود اختصاص دهد. چرا که نه تنها فاشیسم خود رکود و سکونی در زمان است، و تغییر و تحول تاریخی را برنمی‌تابد، که استعمار نیز پیوسته سعی در تحریف تاریخ، در چارچوب منافع خود می‌کند. اینگونه است که در کتاب‌های تاریخ مدارس ایران، هیچ اشاره‌ای به بیش از 3 قرن مبارزة مسلحانه ایرانیان با اشغالگران تازی نمی‌شود. چرا که استعمار به دین اسلام، به عنوان عامل سرکوب نیاز دارد. و اسلام به عنوان یکی از ادیان ابراهیمی، بهترین ابزار سرکوب استعمار غرب در منطقه بوده، و هنوز نیز چنین است. از امیرکبیر آغاز کنیم و از کشتار بابی‌ها و سرکوب دراویش، از جنبش مشروطیت و آغاز تفکر «مدرنیته» در ایران آغاز کنیم که با تبلیغات استعمار انگلیس، چنان شایع شد که جنبشی است انگلیسی!

اگر مشروطه «انگلیسی» بود، چرا انگلستان بر مشروطه‌طلبان شورید و بر علیه آنان کودتا کرد؟ نه، چنین نبود، جنبش مشروطه، می‌رفت که تحولی اساسی در سلطنت سنتی ایران ایجاد کند، ‌و همین تحول را استعمار برنتابید. امروز ایرانیان آگاه‌اند که استعمار فقط به تأمین منافع خود می‌اندیشده است. و در این راستا، داروی دردهای استعمار، جز استبداد، هیچ نیست؛ و درد استعمار را نه استبداد سنتی، که استبداد استعماری درمان می‌کند. در این راستاست که هر کودتائی می‌باید در چشم میهن دوستان محکوم باشد، چرا که کودتا، همواره در جهت تأمین منافع استعمار صورت می‌گیرد، و بدون حمایت استعماری، هیچ کودتائی موفق نشده و نخواهد شد، این اصلی اساسی و غیرقابل انکار است.

از اینرو شناخت تاریخ ایران، نیازمند آن است که رخدادها را به نام واقعی آنها بخوانیم. در 21 فوریه 1921، با دخالت مستقیم انگلیس در ایران کودتائی نظامی صورت گرفت، که نهایتاً به سرنگونی سلطنت مشروع قاجار انجامید. می‌گوئیم مشروع، هر چند که حرمسراداران قاجار را لایق سلطنت بر ایران را نمی‌دانیم. ولی با استناد بر دربار مفتضح قاجار، واقعیت تاریخی کودتا را نمی‌توان نادیده گرفت، و نقش مخرب آنرا نمی‌توان انکار کرد. این کودتا، بنیاد سلطنت در ایران را به بیراهه کشاند، سلطنتی را به بیراهه کشاند که بنیاد سنتی حاکمیت ایران بود، و به حکم تاریخ با امپراطوری هخامنشی، پیوند داشت. سلطنت، در مقام یک «بنیاد»، به فرد و افراد متکی نیست. پادشاه، جایگاه خود را مدیون بنیاد سلطنت است. و پادشاه ایران نمایندة «بنیادی» است که بیش از 25 سده قدمت تاریخی دارد. قرار گرفتن در چنین جایگاهی به معنای پذیرفتن مسئولیتی سنگین است. مسئولیتی که پس از پیروزی انقلاب مشروطیت از معنائی نوین نیز برخوردار شد: حفاظت و حراست از قانون اساسی کشور ایران! قانون اساسی‌ای که شاه ایران به آن می‌باید سوگند یاد می‌کرد. ولی در عمل، دریافت مسئولیتی اینچنین سنگین، آیا بدون شناخت کافی از جایگاه واقعی سلطنت در جامعه و تاریخ ایران امکانپذیر است؟

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت