جمعه، دی ۲۹، ۱۳۸۵

«اعتماد» و ابتذال!
...

«نوشدارو پس از مرگ سهراب» را ایرانیان بخوبی می‌شناسند. رستم پس از توسل به حیله و نیرنگ موفق شد در یک نبرد «قهرمانانه» سهراب را شکست دهد. و البته همانطور که اودیپ ندانسته پدر خود را به قتل می‌رساند، رستم نیز ندانسته سهراب ـ تنها فرزند خود را به کام مرگ می‌فرستد. فردوسی می‌گوید، رستم پس از آنکه دریافت سهراب فرزند اوست، در پی چاره‌جوئی برآمد و به دنبال نوشدارو رفت. ولی می‌دانیم که «نوشدارو پس از مرگ سهراب» رسید!

گذشته از تفسیر مفصلی که مصطفی رحیمی، در کتاب «تراژدی قدرت در شاهنامه» در این مورد خاص ارائه داده، تفاوت تراژدی اودیپ،‌ با تراژدی سهراب در این است که اودیپ، ‌طی یک درگیری، پدر ناشناختة خود را به قتل می‌رساند، ولی رستم، در آستانة شکست از سهراب، ناجوانمردانه به دروغ متوسل شده، و از او درخواست می‌کند که نبرد به بعد موکول شود. و توسل رستم به ریا‌ است که منجر به «فرزندکشی» می‌شود. در این وبلاگ هدف از اشاره به اودیپ و سهراب، ورود به مباحث روانشناختی جامعه نیست. هدف این است که بگوئیم رستم، به بهانة خدمت به تاج و تخت، اصول جوانمردی و پهلوانی را زیر پای گذاشت، و امروز که دیگر تاج و تختی در کار نیست، «فرهیختگان»‌ جمکران، با تظاهر به «فرهنگ پروری» و با برخورداری از حمایت استعمار، زبان و فرهنگ فارسی را مورد تهاجمی همه جانبه قرار داده‌اند. و در این راه نه تنها به دروغ متوسل می‌شوند، که دریوزگی هم می‌‌کنند.

البته می‌دانیم که دریوزگی، یکی از ویژگی‌های ذاتی نخبگان حاکمیت جمکران است. و شیوة رایج دریوزگی اینان، همان «نامه‌نگاری» است. و از آنجا که امثال سازگارا، گنجی، مهاجرانی و ... همگی به دلیل «مخالفت با استبداد احمدی نژاد»، ساکن فرنگستان شده‌اند، نامه‌ها و مقالات‌شان همزمان، نه تنها در سایت‌های «مستقل» و مخالف‌خوان خارج از کشور، که در رسانه‌های داخلی نیز منعکس می‌شود! در پس پردة این فعالیت «عجیب» سیاسی، به ابتذال کشاندن زبان فارسی، مسلماً یکی از مهم‌ترین اهداف استعمار است. چرا که در این نامه‌های سرگشادة بی‌سروته، نخست گله و شکایت «مختصری» از اوضاع و احوال می‌‌شود، سپس نویسنده، یک کاسة‌گدائی هم ضمیمه می‌کند. و فقط اینجاست که خواننده در می‌یابد، هدف از این «انتقادها» صرفاً تبلیغ ابتذال است، و در واقع توسل و «التماسی» است به درگاه حاکمیت!

به عنوان مثال،‌ وزیر «وزارت بی‌فرهنگی اصلاح طلبان»، عطاالله مهاجرانی، که شایع کرده بودند تحصیلکردة رشتة تاریخ است، و طی سال‌ها خدمات «فرهنگی» در دستگاه جمکران، در واقع به پادوئی برای دفتر و دستک سرداراکبر اشتغال داشته، پس از آنکه معلوم شد به شیوه‌ای «تاریخی ـ اسلامی»، و‌ از بودجة وزارت ارشاد، هفت فقره همسر هم ابتیاع کرده است، ‌جهت ادامة فعالیت‌های «فرهنگی» به فرنگستان اعزام شد! ایشان از «تبعیدگاه»، همزمان هم به سوالات مهم «فرهنگی» پاسخ می‌دهند، و هم پاسخ‌های‌شان در رسانة کروبی، «اعتماد ملی»، در داخل ایران منعکس می‌شود! مهاجرانی می‌نویسد:

«می‌دانید چرا نمی‌شود مولوی و خیام[...] حافظ و سعدی [...] را ارشاد کرد؟ یا بخش‌هائی از آثارشان را حذف نمود؟[...] در آثار آنان فرهنگ بر ارشاد غلبه کرده[...] محتسب نمایندة ارشاد است و حافظ نمایندة فرهنگ.»

نثر شیوای مهاجرانی را ویراست نمی‌کنم، تا جنبة «فرهنگی‌اش»، حفظ شود! می‌بینیم مهاجرانی مفلوک، که اخیراً متخصص امور «فرهنگی» شده، اگر نمی‌داند که محمد خاتمی، پس از 22 بهمن، کلیات سعدی را «ارشاد» کرده، می‌پندارد که در دورة حافظ و سعدی هم «وزارتخانه‌ای» برای ارشاد وجود داشته که نمایندة آن همان «محتسب» بوده! البته این مهملات را وزیر اسبق فقرفرهنگی به بهانة «پاسخ» به وزیر فعلی به رشتة تحریر در آورده‌اند! تا هم «امر به معروف و نهی از منکر» کرده باشند، و هم به وزیر فعلی گوشزد کنند که:‌

«وزارت فرهنگ و ارشاد نمی‌تواند مرشد فرهنگ باشد!»

مشاهده می‌کنید که با خروج عطاالله مهاجرانی از کشور، عرصة ابتذال و بلاهت چه گوهر گرانبهائی را از دست داده. بله، پادوی سردار اکبر، که خود در جایگاه وزارت ارشاد جمکران، به سانسور و پخش ابتذال کمر همت بسته بود، امروز به جانشین خود چنین «پاسخ‌هائی» هم می‌‌دهد! گویا فرهنگ «تازه‌کار» است و ممکن است «ره گم کرده»، نیازمند «مرشد» شود! که به زعم حرمسرادار تبعیدی ما، «مرشدی فرهنگ»، کار وزارت ارشاد نیست!

ولی مهاجرانی کاملاً حق دارد! آن «فرهنگی» که نیازمند «مرشد» باشد، مسلماً به آبدارچی اکبرهاشمی هم مراجعه خواهد کرد، که هم «مرشد فرهنگ» است هم به دلیل مطالعات عمیق در علم تاریخ، اتومبیل‌رانی را با «نگرش تاریخی» عجین کرده، می‌نویسد:

«نگاه به گذشته، چیزی است شبیه به نیم‌نگاه راننده به آینة بالای سر یا بغل ماشین‌ است. مهم این است که راننده جلو را ببیند، تا بداند به کجا می‌رود.»

ابتدا از همان «نیم نگاه‌های» مهاجرانی به تصویر ارائه شده در جملة نخست بیندازیم.‌ به اتومبیلی نگاه کنیم که آینه‌اش نه در برابر راننده، که در بالای سر او قرار گرفته! این نوع اتومبیل، حتماً ویژة نخبگان جمکران است! چرا که نه رانندگی می‌دانند، و نه اتومبیلی که سوار می‌شوند به اتومبیل آدمیزاد می‌ماند. اتومبیل اینان جهت تصادف و ایجاد خسارت برای ملت ایران طراحی شده، درست مانند وزارتخانه‌اشان، که وظیفة اساسی‌اش ترویج ابتذال و تخریب فرهنگ ملی ایران است! اکنون به ساختار دستوری جملة نخبة جمکران بپردازیم، به زبان فارسی «متوسط»، این جمله را چنین می‌نویسند:

«نگاه به گذشته، به نیم نگاه راننده به آینة روبرو، یا به آینة بغل ماشین می‌ماند.»

حال بپردازیم به جملة دوم که فاقد هرگونه ارتباط منطقی با جملة قبلی است. دلیل آنکه، نماد بی‌فرهنگی و نوسوادی جمکران نمی‌داند جملات در یک متن، همچون «تاریخ» تداومی از آن خود دارند، تداومی که باید رعایت شود! و اینکه متن، مانند تاریخ می‌باید انسجام داشته باشد. همانگونه که در تاریخ رخدادها پیوستگی منطقی دارد، در متن نیز پیوستگی جملات لازم است. در واقع جملة دوم می‌باید با «چرا که» آغاز شود. بله، این دو جملة وزیر «فقرفرهنگی» جمکران، قطره‌ای است از دریای ابتذال که این «حاکمیت» بر زبان فارسی تحمیل می‌کند. کسی که سواد فارسی ششم ابتدائی ندارد، نه تنها در ایران به امور «فرهنگی» می‌پردازد که از تبعیدگاهش در فرنگستان نیز همچنان «فعال» باقی مانده، و از وزیر فعلی ارشاد نیز درخواست می‌کند که مجوز چاپ شاهکارهای ادبی و هنری‌اش را صادر کند:

« من سه کتاب[...] دارم که هرسه مدتهاست در انتظار ارشادند[...]»

اطمینان داشته باشید که اگر هزاران کتاب ارزشمند در محاق سانسور بیفتد، وزارت ارشاد مجوز نشر آثار «غنی» مهاجرانی‌ها را حتماً صادر خواهد کرد، چرا که پخش چنین «نمونه‌های ابتذال»، بهترین ابزار جهت نابودی زبان فارسی است. در واقع، «فیلتر» کردن وبلاگ‌ها و سایت‌ها به دلیل ضدیت نویسندگان آن‌ها با حاکمیت جمکران نیست، چرا که در بسیاری از این سایت‌ها نه مطالب موهن و مبتذل انعکاس یافته، نه مطالب سیاسی. حاکمیت جمکران، وبلاگ‌ها را به این دلیل «فیلتر» می‌کند که کیفیت زبان فارسی‌ ارائه شده در آنها،‌ تهدیدی است بالقوه علیه ابتذالی که این حاکمیت بر زبان فارسی تحمیل کرده. به عبارت دیگر، زمانی که متن‌های فارسی که در دسترس ایرانیان قرار دارد، همگی مانند متن رسانه‌های رسمی حاکمیت، در ابتذال غوطه‌ور شود، و هنگامی که سایت‌های فارسی زبان «مجاز» در داخل و خارج، فارسی مبتذل حاکمیت ایران را ترویج کنند ـ همچون بی‌بی‌سی، و... بر زبان فارسی همان خواهد رفت، که بر بنیاد مذهب و سلطنت!

بنیاد زبان،‌ نخستین و مهم‌ترین بنیاد یک جامعه است. امروز که در ایران بنیادهای سنتی حاکمیت و مذهب عملاً نابود شده‌اند، زبان فارسی ـ ابزاری که حکیم توس، با آن هویت ملی ایرانی را در برابر اشغالگران تازی و تورانی جاودان کرد ـ از درون و برون مرزهای ایران مورد تهاجم قرار گرفته. و اگر ایرانیان در برابر چنین تهاجمی مسئولیت فرهنگی خود را نادیده گیرند، روزی فرا خواهد رسید که همین تنها «پیوند» میان آحاد ملت ایران گسسته شود، و دیگر هیچ نوشداروئی چارة دردمان را نخواهد کرد.

در واقع، نامة مهاجرانی، یکی از بهترین نمونه‌های پخش و انتشار «ابتذال‌نامه» است، نمونه‌ای که در روزی‌نامة «اعتماد ملی» نیز می‌باید منعکس شود! البته نه اینکه مهاجرانی‌ها بدانند چه می‌کنند، نه! فرهیختگان استعمار، همگی از برترین‌های عرصة بلاهت و سفاهت‌اند. اینان،‌ می‌پندارند که هر چه بیشتر واژه‌های «فرهنگ و ادب» غرغره کرده، به قول خود آثار فرهنگی «خلق» کنند، خود نیز «بافرهنگ‌تر» خواهند شد. ولی چنین «فرهیختگانی» غافل‌اند که سعدی 700 سال پیش چه نیک وصف حال‌شان را سروده:‌

خر به سعی آدمی نخواهد شد
گر چه در پای منبری باشد
و آدمی را که تربیت نکنند
تا به صد سالگی خری باشد





0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت