...
میدانیم که ایالات متحد، انگلیس و فرانسه از حامیان موسولینی، هیتلر، فرانکو و سالازار بودند، «هاوارد زین» و «نوآم چامسکی» در آثارشان به این حمایت «مالیـ نظامی» مستقیماً اشاره کردهاند و حتی روسیه نیز، همکاری صنایع نظامی ایالات متحد با ارتش هیتلر را یاد آور شده. در وبلاگهایم بارها به این مسئله اشاره کردهام و قصد تکرار مکررات ندارم. ولی پس از تهاجم ارتش آلمان به کشورهای دوست در اروپا، : انگلیس و فرانسه، دو واکنش متفاوت را شاهدیم. آنگلوساکسونها راه مبارزه را بر میگزینند ـ نه به دلیل مخالفت با نازیها، بلکه از بیم پیروزی کمونیسم در اروپا ـ حال آنکه فرانسویها، با تشکیل دولت «ویشی»، به رهبری مارشال پتن، تصمیم به همکاری با اشغالگران گرفته و نمایندگان مجلس فرانسه، با اکثریت قریب به اتفاق، این «همکاری» را تصویب میکنند. و به یاد داشته باشیم که فرانسوا میتران، رئیس جمهور سوسیالیست فرانسه، از کارمندان سابق همان دولت ویشی بود، و «لوئیفردیناند سلین»، نویسندهای که امروز در جمکران مورد توجه فراوان قرار دارد، از جمله مداحان فاشیسم! حال بازگردیم به «همکاری» با فاشیسم در فرانسه.
جهت خفیف کردن طرفداران دولت ویشی در فرانسه، آنان را «همکار» میخوانند. بله این جماعت «همکار» همه را بهکیش خود میپندارد! و علاقه دارد ملتهای جهان را در آینه «همکاریهای» خود با فاشیسم ببیند. نمونة این برخورد، میزگرد انجمن «ایران شناسی فرانسه در ایران» است که تحت عنوان «ویژگیهای فرهنگ و روحیات ایرانیان» برگزار شده، و طی آن، شرکت کنندگان چنین نتیجه گرفتهاند که «ایرانیان عربستیز نبودند». به گزارش بنگاه خبرپراکنی بیبیسی، روز چهارشنبه 4 بهمنماه در « باغ هنر تهران»، خانة هنرمندان، میزگردی برگزار شد که در آن «بومبرژه»، رئیس انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، منصوره اتحادیه، حامد فولادوند و آذرتاش آذرنوش شرکت داشتند. و تمام جنبههای «تاریخی ـ فرهنگی» ایران را با نگاهی به وسعت همان میزگرد کذا «بررسی» کردهاند!
ابتدا حامد فولادوند، مجری برنامه، با اشاره به «عقدة ادیپ» که در نظریة فروید مطرح شده ـ و میدانیم که فروید پزشک و بنیانگذار مکتب روانکاوی است ـ «عقدة رستم» را به عنوان تفاوت میان ایران و جامعة غرب مطرح میکند! این کشف نوین، از اکتشافات فریدون هویدا، برادر امیر عباس هویدا است، که نه روانکاو بوده نه روانشناس، نه جامعهشناس و نه حتی اسطوره شناس! ولی از نظر فولادوند،که فرصت را غنیمت دانسته، هیچ اشکالی ندارد! هر فرصتی، جهت تبلیغات محفلی مناسب است! مگر دستاربندان به صحرای کربلا «گریز» نمیزنند؟ چرا فولادوندها به کویر فقر فرهنگی گریز نزنند؟! مگر آقای فولادوند از دستاربندان بیمایة حوزه و بازار چه کم دارد؟ یک دستار! بله به گفتة حامد فولادوند، و به نقل از فریدون هویدا، چون در شاهنامه، سهراب به دست پدرش، رستم کشته میشود، پس جامعة ایران «پسرکش» است! این سخنان در «باغ هنر» ایراد شده، و انصافاً بیان چنین ترهاتی «هنر» هم میطلبد! حامد فولادوند، پس از هنرنمائی در عرصه روانشناسی اجتماعی، آنهم به کمک فریدون هویدا، از آقای «بومبرژه»، رئیس انجمن ایرانشناسی تقاضا میکند نظرش را در مورد ساختار خانواده در ایران بیان کند. و آقای بومبرژه، علاوه بر اشاره به فریدون هویدا، یک گام دیگر در عرصة تبلیغات استحمار فرهنگی به پیش گذاشته، عباس میلانی را ـ که اصولاً در این زمینهها نمیتواند «صاحبنظر» تلقی شود ـ به دلیل وابستگیاش به فدائیان تحریف «مدرنیته» با «مدرنیزاسیون»، به میز گرد فقر فرهنگی میافزاید. بومبرژه، بدون جهتگیری روشن و صریحی در برابر سخنان فولادوند، نقش بیطرف به عهده گرفته، میگوید:
«از نظر من نویسندگانی چون فریدون هویدا و عباس میلانی عقدة رستم را مطرح میکنند تا یک نوع ارتباط اجتماعی بین نسلها را بیان کنند؛ ارتباطی که بر مبنای قدر قدرتی پدر شکل گرفته و پسران را وادار میسازد که در مقابل پدر سر تسلیم فرود آورند[...]»
البته اگر آقای بومبرژه این امر مهم را یادآور نمیشد، شاید برخی میپنداشتند فریدون هویدا و عباس میلانی در جایگاهی نیستند که وارد چنین مقولاتی شوند. چرا که اگر قرار باشد مانند متفکران مدرنیته به اسطورههای نخستین بازگردیم، و به شیوة فروید از آنان استنتاج کنیم، مسلماً تفاوت میان «حماسه» و «اسطوره» را میشناسیم، و میدانیم که رستم و سهراب، حماسه است، نه اسطوره! «حماسه» ویرایشی است شعرگونه از «اسطوره»! تفاوت حماسه با اسطوره را به نقل از میکائیل باکتین، پیشتر مطرح کردهام، و در این مرحله به یک جمله اکتفا میکنم، در سیر تحول ادبیات جامعة بشر، «اسطوره» بر «حماسه» تقدم زمانی دارد، به عبارت دیگر ریشههای حماسه در اسطوره است. باکتین اسطوره را «بینشان افسانة آغاز» مینامد، و متفکرین مدرنیته، نه به حماسهها که به اسطورهها بازگشتهاند. ولی ظاهراً تفاوت میان «حماسه» و «اسطوره» از چشمان تیزبین فرهنگ ستیزان عرصه فقر فرهنگی به دور مانده! و مأموریت امثال بومبرژه، همانطور که میدانیم، کمک به رشد فرهنگ نیست، کاملاً بر عکس، حضور این حضرات در ایران، صرفاً جهت استحمار فرهنگی است. آنچه میتواند در مورد روابط اجتماعی ایرانیان مطرح شود، «اسطورة ضحاک» است، و نه «حماسة قتل سهراب» که در شاهنامه مطرح شده. ضحاک «اسطورهای»، هیولائی است چند سر، که به نقل از «بندهشن»، در کوه دماوند به زنجیر کشیده میشود. هدفم در اینجا، رقابت با عالمان دانشمندی چون فریدون هویدا، عباس میلانی و به ویژه، بومبرژه نیست، که در ایران، رئیس قبیله، امام، و ناجی کشف کرده، که فرزندان خود را میبلعد! اگر کسی در اسطورههای ایران پدر، رهبر و ناجی میشناسد که فرزندان خود را بلعیدهاند، نویسنده این وبلاگ را در جریان قرار دهد که بیفرهنگ از این جهان نرود! با شناختی که از فرانسویها دارم فکر میکنم، آقای بومبرژه، پس از صرف ناهار چنین مشاهداتی کرده باشند، یعنی پس از چند گیلاس:
«در اینجا یک تصویر استعارهای از پدر را مشاهده میکنیم که به عنوان یک رهبر یا ناجی حتی میتواند بچههای خود را ببلعد و این اقتدار در تاریخ ایران در وجود افرادی چون رئیس قبیله، امام اول یا رهبر مذهبی نیز جلوهگر شده است[...]»
بله، جناب بومبرژه، پس از مشاهدة تصویر اقتدار رئیس قبیله در تاریخ ایران، به مشاهدات دیگری نیز دست مییابند، از جمله آنکه، نظام خویشاوندی در ایران پدرسالارانه است! باید از حضورشان پرسید، مگر در فرانسه مادرسالاری داریم، که رئیس فرانسوی انجمن ایران شناسی به ایران آمده و چنین کشف بزرگی کرده؟! نکند در «باغ هنر» هم مانند قانون اساسی جمکران، بساط «وحی» بر پا بوده؟! جهت چنین سخنرانیها مگر حضور در ایران الزامی است؟ معلوم است که نظام خویشاوندی در ایران مانند اکثر قریب به اتفاق مناطق جهان پدرسالارانه است. البته آقای بومبرژه هم مانند «فرید ذکریا»، در مورد خطر جوانان نیز هشدار میدهند، و میبینیم که همة این متفکران بزرگ، علیرغم «تفاوتهای» ظاهری، یک مطلب را مرتباً طوطیوار برایمان تکرار میکنند:
«نظام خویشاوندی در ایران پدرسالارانه است و اعمال قدرت از سوی پدر و ریش سفیدان زیربنای سازمان اجتماعی است[...] در جامعة امروز ایران این اقتدار پدرانه به چالش کشیده شده و از سوی جوانان رد میشود به گونهای که شاید بتوان گفت جوانگرائی در کمین ایران نشسته است.»
بله «خطر» جوانگرائی همانطور که میبینیم در «کمین» ایران است، و هرچه سریعتر باید برای آن فکری کرد، تا زیربنای «سازمان اجتماعی» ایران خدشهدار نشود. یعنی همه باید در حفظ نظام تحجر و توحش جمکران، از میز گرد باغ هنر در ایران، تا گردهمائی داووس در سوئیس بکوشیم. چرا که در سوئیس هم محمد خاتمی، در همین زمینه، با سخنگوی دولت فرانسه به توافق رسیده! افسوس که فرصتی نیست، اگرنه، پس از سخنان ایران پژوهان، سری هم به دهکدة داووس میزدیم! و مشاهده میکردیم که به گفتة «فیگارو»، خاتمی شیاد نیز در مورد «فواید دین» با «فرانسوا کوپه» همعقیده شده. و همانطور که خانم اتحادیه میگویند، «درست» فکر میکند! چرا که خانم اتحادیه فرمودهاند، اگر ما درست فکر میکردیم ـ منظور ملت ایران است، چون خانم اتحادیه که مسلماً درست فکر میکنند ـ میباید ترکستیز بودیم نه عرب ستیز! این نخستین بار نیست که یک «استاد تاریخ» در حکومت جمکران، جهت تأمین منافع استعمار، به تحریف یا بازنویسی تاریخ میپردازد. منصورة اتحادیه میگوید به دلیل سلطة هزارسالة سلسلههای ترک نژاد ـ نژاد ترک از اختراعات منصوره اتحادیه باید باشد ـ باید ترک ستیز میشدیم، ولی در مدرسه به ما القاء کردند که عرب ستیز شویم:
«عرب ستیزی هم از جمله چیزهائی است که به ایرانیان القا شده زیرا اگر درست فکر میکردیم میتوانستیم به علت سلطة هزار سالة سلسلههای ترک نژاد بر ایران، ترک ستیز باشیم[...]»
منصوره اتحادیه از جمله استادان تاریخی است که تخصصشان در «تاریخ تقریبی» است، و با «شاید» و «اگر» همراه میشود، یعنی همان تاریخ کشکی، ویژة حکومت جمکران! چرا که ایشان اگر شناخت کافی از تاریخ میداشتند، میتوانستند با مقایسة تاریخ تهاجم عرب و ترک به ایران، دریابند که مغول و ترکهای آسیای مرکزی، هیچ زبان و مذهبی بر ایرانیان تحمیل نکردند! شاهنامة فردوسی نیز در زمان محمود غزنوی «ترک زبان» و به قول خانم اتحادیه، «ترکنژاد» سروده شد! خانم اتحادیه معتقدند عرب ستیزی ساختگی است، و خیلی راحت میتواند عوض شود! ولی باید بدانیم که این سخنان، ادامه مهملات سیدجواد طباطبایی است، و ایشان بودند که پیشتر، در سخنان پرمغزشان، نیت حذف 7 سده حاکمیت ترک و مغول را از تاریخ ایران داشتند! بله، در «باغ هنر» هر کس در زمینة بیفرهنگی تخصصی خود هنرنمائی میکند! منصوره اتحادیه هم خود را در ترادف با ملت ایران قرار داده، میگوید عرب ستیزی در خلقیات ما جائی ندارد! استاد تاریخ جمکران، قصد تعویض واکنش طبیعی ایرانیان به تهاجم اعراب را فرمودهاند! و به زعم ایشان این دروغ ها را در آغاز سده بیستم و «شاید کمی پیشتر» به خورد ما ایرانیان دادهاند:
«در آغاز سدة بیستم و شاید کمی پیشتر عدهای از روشنفکران ملیگرا از دوره ایران باستان اسطوره ساختند و القا کردند که اعراب تمدن باستانی ما را از میان بردهاند. بنا براین عرب ستیزی ایرانیان یک چیز ساختگی است که در فرهنگ و خلقیات ما جائی ندارد و میتواند خیلی راحت عوض شود[...] »
اگر عرب ستیزی در «فرهنگ و خلقیات» منصورة اتحادیه، جائی ندارد، دلیلش کاملا روشن است، استاد تاریخ جمکران اصولا از تاریخ هیچ نمیداند، و طرز بیان عامیانهاش نشانگر سطح فرهنگ و میزان مطالعات وی در تاریخ است. ولی اگر عرب ستیزی جائی در فرهنگ ایرانیان ندارد، چرا منصوره اتحادیه فتوای تعویض آن را صادر میکند؟ پدیدهای که در فرهنگ وجود ندارد چگونه تعویض میشود؟ این تعویضها در عالم غیب صورت میگیرد؟! ولی اگر عرب ستیزی در فرهنگ ایران وجود دارد، و البته وجودش دلائل تاریخی کاملاً موجه و روشنی هم دارد، امثال منصوره اتحادیهها بهتر است برای نگرش ملت ایران «تعیین تکلیف» نکنند، چرا که از تاریخ ما ملت، گویا هیچ چیز دستگیرشان نشده. تاریخ یک ملت، آنهم تاریخ ملت ایران، لباس نیست که به خواست استحمارگران، و پادوهایشان، همچون منصورة اتحادیهها، «به راحتی عوض شود.» آنچه میتواند به راحتی عوض شود، حکومت جمکران و نخبگانش، چون منصوره اتحادیهها هستند، که مانند زباله بر فضای فرهنگی ایران پراکنده شدهاند، و علوم انسانی را به پلیدی و حماقت خود آلودهاند. و «بومبرژه» را هم از فرانسه به تهران آوردهاند، که برای ترهاتشان از وی «تائیدیه» دریافت کنند، و ایشان هم بفرمایند:
«در زمان پهلوی 11 در صد کتابهای تاریخی در بارة ایران باستان بود و این میزان[...] به یک در صد رسیده است[...]»
بومبرژه، سپس به تفاخر ایرانیان به ایران باستان اشاره کرده میگوید:
«کلماتی مانند ایران، ایرانی و نژادآریائی، که ساخته و پرداختة خاورشناسان اروپائی سدة نوزدهم میلادی هستند در زمان رضا شاه باب شدند و گرچه نمیتوان گفت که چنین چیزهائی واقعیت ندارد، اما اروپائیها آنرا رواج دادند.»
بله داریوش اول، نیز که در سنگنوشتههای ایران باستان، خود را آریائیتبار میخواند، حتماً با خاورشناسان اروپائی در سدة نوزدهم میلادی در تماس بوده! و جملاتی که بر کتیبة آرامگاهش حک شده شاهدی است بر مدعای آقای «بومبرژه»:
«منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان[...] فرزند هیستاسپ هخامنشی[...] آریائی، از تبار آریائی[...]»
به همچنین میتوان در مورد کتیبههای ساسانی هم، که بارها واژگان «ایران» و «انیران» (غیر ایران) بر آنها حک شده، استدلال آقای بومبرژه را «تکرار» کرد! ساسانیان نیز بیجهت به تفاخر بر ایران باستان پرداختهاند! به ویژه در نقش برجستههائی که «والرین»، امپراطور رم را نشان میدهند ـ که در برابر شاپور، سوار بر اسب ـ برزمین زانو زده! شاید منصوره اتحادیه و بومبرژه، با ادامة چنین «میزگردهای فرهنگی» بتوانند، حتی کتیبهها و نقش برجستهها را نیز به «راحتی عوض کنند»، چون در «خلقیاتشان» جائی ندارد!
آقای بومبرژه، پس از اثبات ارتباط خاورشناسان سدة نوزدهم با داریوش هخامنشی و سلسله ساسانی، به ارتباط دوگانة ایرانیان با یانکیها پرداخته میگویند، ایرانیان فرهنگ آمریکائی را وارد زندگی خود کردهاند. البته «منظور» بومبرژه از فرهنگ آمریکائی، آشپزخانة آمریکائی و نقشة شهر لسآنجلس است:
«ایرانیان[...]تکلیفشان با آمریکائیها روشن نیست[...] از یک سو با آمریکا مخالفت میکنند و از سوی دیگر فرهنگ آمریکائی را وارد زندگی خود کردهاند[...] آشپزخانة ایرانیان به سبک مدرن
آمریکائی است و نقشه شهر سازی تهران مانند لسآنجلس است»
به این میگویند فرهنگ! آشپزخانه و نقشة شهر تهران! خصوصاً که تهران هنوز فاقد نقشه جامع است! و بومبرژه نمیداند که شهر تهران، اصلاً نقشة شهرسازی ندارد! و حتماً این سخن را در مورد «شهرکغرب» شنیده، که از یک الگوی شهرک سازی در حوالی لسآنجلس کپیبرداری شده. ولی آقای بومبرژه، در نظر نمیآورند که تهران، مانند حاکمیت ایران، سرهم بندی است. ایشان دوست دارند نتیجهگیری کنند که، در هر شهری خیابانها عمود بر یکدیگر شده، و مثل خیابانهای پاریس، منحنی و پیچ در پیچ نباشد، لزوماً نقشة شهر آمریکائی است! و هر جا ایرانیان به اعراب لعن و نفرین کردهاند، حتی در شاهنامه، همه جعلی است! این شاه بیت میز گرد فرهنگی از یک ایران پژوه، پروردة خیمة استحمار، به نام آذرتاش آذرنوش است که میفرمایند:
«من در هیچ منبع تاریخی ندیدهام که یک ایرانی عرب و عربیت و زبان عربی را طعن کند و این بیت منتسب به فردوسی،
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جائی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
کاملا جعلی است و بعدها به اشعار او افزوده شده است.»
بله آذرتاش آذرنوش، در هیچ منبع تاریخی ندیده که ایرانی از عرب بدگوئی کند، ولی همین دو بیت، خود همان است که، «آفتاب آمد، دلیل آفتاب!» حتی اگر از فردوسی هم نباشد! مگر اینکه اینهم کار خاورشناسان سدة نوزدهم باشد! در واقع، وجود همین ابیات ـ و نه این بیت ـ خود نفی سخنان ایرانپژوه جمکران است! آذرنوش، در ادامه، با لحن مبتذل دیگر «شرکتکنندگان» میگوید:
«ایرانیان در طول تاریخ به جای فحش به عربها به نژاد ایرانی خودشان نازیدهاند، و به رغم گفتة خاورشناسان و برخی ایرانیان ما هویتی داشتیم که خیلی راحت و بدون دعوا از مقابل عربها و ترکها رد میشدیم بنابراین نه فقط عرب ستیز نبودهایم، بلکه گاه ایرانی ستیزی کردهایم[...]»
فواید ایران پژوهان جمکران در این است که همه کارها را «خیلی راحت» انجام میدهند،حتی در گذشته! منصوره اتحادیه، «خیلی راحت» فرهنگ ملت ایران را «عوض» میکند، آذرنوش هم، به عنوان ملت ایران، «خیلی راحت» از مقابل ترک و عرب رد میشود! باید منظورشان «بدون مبارزه» باشد! ولی فراموش میکنند که عرب و ترک، نه برای گشت و گذار، که برای غارت و کشورگشائی آمده بود! چگونه میتوان «به راحتی و بدون دعوا» از مقابل اشغالگر «رد» شد؟! به این سئوال فقط شرکتکنندة فرانسوی این نشست باید پاسخ دهد، چرا که در اروپا، تنها ملتی که «بدون دعوا» از مقابل ارتش اشغالگر هیتلر «رد شد»، همین فرانسویها بودند!
جهت خفیف کردن طرفداران دولت ویشی در فرانسه، آنان را «همکار» میخوانند. بله این جماعت «همکار» همه را بهکیش خود میپندارد! و علاقه دارد ملتهای جهان را در آینه «همکاریهای» خود با فاشیسم ببیند. نمونة این برخورد، میزگرد انجمن «ایران شناسی فرانسه در ایران» است که تحت عنوان «ویژگیهای فرهنگ و روحیات ایرانیان» برگزار شده، و طی آن، شرکت کنندگان چنین نتیجه گرفتهاند که «ایرانیان عربستیز نبودند». به گزارش بنگاه خبرپراکنی بیبیسی، روز چهارشنبه 4 بهمنماه در « باغ هنر تهران»، خانة هنرمندان، میزگردی برگزار شد که در آن «بومبرژه»، رئیس انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، منصوره اتحادیه، حامد فولادوند و آذرتاش آذرنوش شرکت داشتند. و تمام جنبههای «تاریخی ـ فرهنگی» ایران را با نگاهی به وسعت همان میزگرد کذا «بررسی» کردهاند!
ابتدا حامد فولادوند، مجری برنامه، با اشاره به «عقدة ادیپ» که در نظریة فروید مطرح شده ـ و میدانیم که فروید پزشک و بنیانگذار مکتب روانکاوی است ـ «عقدة رستم» را به عنوان تفاوت میان ایران و جامعة غرب مطرح میکند! این کشف نوین، از اکتشافات فریدون هویدا، برادر امیر عباس هویدا است، که نه روانکاو بوده نه روانشناس، نه جامعهشناس و نه حتی اسطوره شناس! ولی از نظر فولادوند،که فرصت را غنیمت دانسته، هیچ اشکالی ندارد! هر فرصتی، جهت تبلیغات محفلی مناسب است! مگر دستاربندان به صحرای کربلا «گریز» نمیزنند؟ چرا فولادوندها به کویر فقر فرهنگی گریز نزنند؟! مگر آقای فولادوند از دستاربندان بیمایة حوزه و بازار چه کم دارد؟ یک دستار! بله به گفتة حامد فولادوند، و به نقل از فریدون هویدا، چون در شاهنامه، سهراب به دست پدرش، رستم کشته میشود، پس جامعة ایران «پسرکش» است! این سخنان در «باغ هنر» ایراد شده، و انصافاً بیان چنین ترهاتی «هنر» هم میطلبد! حامد فولادوند، پس از هنرنمائی در عرصه روانشناسی اجتماعی، آنهم به کمک فریدون هویدا، از آقای «بومبرژه»، رئیس انجمن ایرانشناسی تقاضا میکند نظرش را در مورد ساختار خانواده در ایران بیان کند. و آقای بومبرژه، علاوه بر اشاره به فریدون هویدا، یک گام دیگر در عرصة تبلیغات استحمار فرهنگی به پیش گذاشته، عباس میلانی را ـ که اصولاً در این زمینهها نمیتواند «صاحبنظر» تلقی شود ـ به دلیل وابستگیاش به فدائیان تحریف «مدرنیته» با «مدرنیزاسیون»، به میز گرد فقر فرهنگی میافزاید. بومبرژه، بدون جهتگیری روشن و صریحی در برابر سخنان فولادوند، نقش بیطرف به عهده گرفته، میگوید:
«از نظر من نویسندگانی چون فریدون هویدا و عباس میلانی عقدة رستم را مطرح میکنند تا یک نوع ارتباط اجتماعی بین نسلها را بیان کنند؛ ارتباطی که بر مبنای قدر قدرتی پدر شکل گرفته و پسران را وادار میسازد که در مقابل پدر سر تسلیم فرود آورند[...]»
البته اگر آقای بومبرژه این امر مهم را یادآور نمیشد، شاید برخی میپنداشتند فریدون هویدا و عباس میلانی در جایگاهی نیستند که وارد چنین مقولاتی شوند. چرا که اگر قرار باشد مانند متفکران مدرنیته به اسطورههای نخستین بازگردیم، و به شیوة فروید از آنان استنتاج کنیم، مسلماً تفاوت میان «حماسه» و «اسطوره» را میشناسیم، و میدانیم که رستم و سهراب، حماسه است، نه اسطوره! «حماسه» ویرایشی است شعرگونه از «اسطوره»! تفاوت حماسه با اسطوره را به نقل از میکائیل باکتین، پیشتر مطرح کردهام، و در این مرحله به یک جمله اکتفا میکنم، در سیر تحول ادبیات جامعة بشر، «اسطوره» بر «حماسه» تقدم زمانی دارد، به عبارت دیگر ریشههای حماسه در اسطوره است. باکتین اسطوره را «بینشان افسانة آغاز» مینامد، و متفکرین مدرنیته، نه به حماسهها که به اسطورهها بازگشتهاند. ولی ظاهراً تفاوت میان «حماسه» و «اسطوره» از چشمان تیزبین فرهنگ ستیزان عرصه فقر فرهنگی به دور مانده! و مأموریت امثال بومبرژه، همانطور که میدانیم، کمک به رشد فرهنگ نیست، کاملاً بر عکس، حضور این حضرات در ایران، صرفاً جهت استحمار فرهنگی است. آنچه میتواند در مورد روابط اجتماعی ایرانیان مطرح شود، «اسطورة ضحاک» است، و نه «حماسة قتل سهراب» که در شاهنامه مطرح شده. ضحاک «اسطورهای»، هیولائی است چند سر، که به نقل از «بندهشن»، در کوه دماوند به زنجیر کشیده میشود. هدفم در اینجا، رقابت با عالمان دانشمندی چون فریدون هویدا، عباس میلانی و به ویژه، بومبرژه نیست، که در ایران، رئیس قبیله، امام، و ناجی کشف کرده، که فرزندان خود را میبلعد! اگر کسی در اسطورههای ایران پدر، رهبر و ناجی میشناسد که فرزندان خود را بلعیدهاند، نویسنده این وبلاگ را در جریان قرار دهد که بیفرهنگ از این جهان نرود! با شناختی که از فرانسویها دارم فکر میکنم، آقای بومبرژه، پس از صرف ناهار چنین مشاهداتی کرده باشند، یعنی پس از چند گیلاس:
«در اینجا یک تصویر استعارهای از پدر را مشاهده میکنیم که به عنوان یک رهبر یا ناجی حتی میتواند بچههای خود را ببلعد و این اقتدار در تاریخ ایران در وجود افرادی چون رئیس قبیله، امام اول یا رهبر مذهبی نیز جلوهگر شده است[...]»
بله، جناب بومبرژه، پس از مشاهدة تصویر اقتدار رئیس قبیله در تاریخ ایران، به مشاهدات دیگری نیز دست مییابند، از جمله آنکه، نظام خویشاوندی در ایران پدرسالارانه است! باید از حضورشان پرسید، مگر در فرانسه مادرسالاری داریم، که رئیس فرانسوی انجمن ایران شناسی به ایران آمده و چنین کشف بزرگی کرده؟! نکند در «باغ هنر» هم مانند قانون اساسی جمکران، بساط «وحی» بر پا بوده؟! جهت چنین سخنرانیها مگر حضور در ایران الزامی است؟ معلوم است که نظام خویشاوندی در ایران مانند اکثر قریب به اتفاق مناطق جهان پدرسالارانه است. البته آقای بومبرژه هم مانند «فرید ذکریا»، در مورد خطر جوانان نیز هشدار میدهند، و میبینیم که همة این متفکران بزرگ، علیرغم «تفاوتهای» ظاهری، یک مطلب را مرتباً طوطیوار برایمان تکرار میکنند:
«نظام خویشاوندی در ایران پدرسالارانه است و اعمال قدرت از سوی پدر و ریش سفیدان زیربنای سازمان اجتماعی است[...] در جامعة امروز ایران این اقتدار پدرانه به چالش کشیده شده و از سوی جوانان رد میشود به گونهای که شاید بتوان گفت جوانگرائی در کمین ایران نشسته است.»
بله «خطر» جوانگرائی همانطور که میبینیم در «کمین» ایران است، و هرچه سریعتر باید برای آن فکری کرد، تا زیربنای «سازمان اجتماعی» ایران خدشهدار نشود. یعنی همه باید در حفظ نظام تحجر و توحش جمکران، از میز گرد باغ هنر در ایران، تا گردهمائی داووس در سوئیس بکوشیم. چرا که در سوئیس هم محمد خاتمی، در همین زمینه، با سخنگوی دولت فرانسه به توافق رسیده! افسوس که فرصتی نیست، اگرنه، پس از سخنان ایران پژوهان، سری هم به دهکدة داووس میزدیم! و مشاهده میکردیم که به گفتة «فیگارو»، خاتمی شیاد نیز در مورد «فواید دین» با «فرانسوا کوپه» همعقیده شده. و همانطور که خانم اتحادیه میگویند، «درست» فکر میکند! چرا که خانم اتحادیه فرمودهاند، اگر ما درست فکر میکردیم ـ منظور ملت ایران است، چون خانم اتحادیه که مسلماً درست فکر میکنند ـ میباید ترکستیز بودیم نه عرب ستیز! این نخستین بار نیست که یک «استاد تاریخ» در حکومت جمکران، جهت تأمین منافع استعمار، به تحریف یا بازنویسی تاریخ میپردازد. منصورة اتحادیه میگوید به دلیل سلطة هزارسالة سلسلههای ترک نژاد ـ نژاد ترک از اختراعات منصوره اتحادیه باید باشد ـ باید ترک ستیز میشدیم، ولی در مدرسه به ما القاء کردند که عرب ستیز شویم:
«عرب ستیزی هم از جمله چیزهائی است که به ایرانیان القا شده زیرا اگر درست فکر میکردیم میتوانستیم به علت سلطة هزار سالة سلسلههای ترک نژاد بر ایران، ترک ستیز باشیم[...]»
منصوره اتحادیه از جمله استادان تاریخی است که تخصصشان در «تاریخ تقریبی» است، و با «شاید» و «اگر» همراه میشود، یعنی همان تاریخ کشکی، ویژة حکومت جمکران! چرا که ایشان اگر شناخت کافی از تاریخ میداشتند، میتوانستند با مقایسة تاریخ تهاجم عرب و ترک به ایران، دریابند که مغول و ترکهای آسیای مرکزی، هیچ زبان و مذهبی بر ایرانیان تحمیل نکردند! شاهنامة فردوسی نیز در زمان محمود غزنوی «ترک زبان» و به قول خانم اتحادیه، «ترکنژاد» سروده شد! خانم اتحادیه معتقدند عرب ستیزی ساختگی است، و خیلی راحت میتواند عوض شود! ولی باید بدانیم که این سخنان، ادامه مهملات سیدجواد طباطبایی است، و ایشان بودند که پیشتر، در سخنان پرمغزشان، نیت حذف 7 سده حاکمیت ترک و مغول را از تاریخ ایران داشتند! بله، در «باغ هنر» هر کس در زمینة بیفرهنگی تخصصی خود هنرنمائی میکند! منصوره اتحادیه هم خود را در ترادف با ملت ایران قرار داده، میگوید عرب ستیزی در خلقیات ما جائی ندارد! استاد تاریخ جمکران، قصد تعویض واکنش طبیعی ایرانیان به تهاجم اعراب را فرمودهاند! و به زعم ایشان این دروغ ها را در آغاز سده بیستم و «شاید کمی پیشتر» به خورد ما ایرانیان دادهاند:
«در آغاز سدة بیستم و شاید کمی پیشتر عدهای از روشنفکران ملیگرا از دوره ایران باستان اسطوره ساختند و القا کردند که اعراب تمدن باستانی ما را از میان بردهاند. بنا براین عرب ستیزی ایرانیان یک چیز ساختگی است که در فرهنگ و خلقیات ما جائی ندارد و میتواند خیلی راحت عوض شود[...] »
اگر عرب ستیزی در «فرهنگ و خلقیات» منصورة اتحادیه، جائی ندارد، دلیلش کاملا روشن است، استاد تاریخ جمکران اصولا از تاریخ هیچ نمیداند، و طرز بیان عامیانهاش نشانگر سطح فرهنگ و میزان مطالعات وی در تاریخ است. ولی اگر عرب ستیزی جائی در فرهنگ ایرانیان ندارد، چرا منصوره اتحادیه فتوای تعویض آن را صادر میکند؟ پدیدهای که در فرهنگ وجود ندارد چگونه تعویض میشود؟ این تعویضها در عالم غیب صورت میگیرد؟! ولی اگر عرب ستیزی در فرهنگ ایران وجود دارد، و البته وجودش دلائل تاریخی کاملاً موجه و روشنی هم دارد، امثال منصوره اتحادیهها بهتر است برای نگرش ملت ایران «تعیین تکلیف» نکنند، چرا که از تاریخ ما ملت، گویا هیچ چیز دستگیرشان نشده. تاریخ یک ملت، آنهم تاریخ ملت ایران، لباس نیست که به خواست استحمارگران، و پادوهایشان، همچون منصورة اتحادیهها، «به راحتی عوض شود.» آنچه میتواند به راحتی عوض شود، حکومت جمکران و نخبگانش، چون منصوره اتحادیهها هستند، که مانند زباله بر فضای فرهنگی ایران پراکنده شدهاند، و علوم انسانی را به پلیدی و حماقت خود آلودهاند. و «بومبرژه» را هم از فرانسه به تهران آوردهاند، که برای ترهاتشان از وی «تائیدیه» دریافت کنند، و ایشان هم بفرمایند:
«در زمان پهلوی 11 در صد کتابهای تاریخی در بارة ایران باستان بود و این میزان[...] به یک در صد رسیده است[...]»
بومبرژه، سپس به تفاخر ایرانیان به ایران باستان اشاره کرده میگوید:
«کلماتی مانند ایران، ایرانی و نژادآریائی، که ساخته و پرداختة خاورشناسان اروپائی سدة نوزدهم میلادی هستند در زمان رضا شاه باب شدند و گرچه نمیتوان گفت که چنین چیزهائی واقعیت ندارد، اما اروپائیها آنرا رواج دادند.»
بله داریوش اول، نیز که در سنگنوشتههای ایران باستان، خود را آریائیتبار میخواند، حتماً با خاورشناسان اروپائی در سدة نوزدهم میلادی در تماس بوده! و جملاتی که بر کتیبة آرامگاهش حک شده شاهدی است بر مدعای آقای «بومبرژه»:
«منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان[...] فرزند هیستاسپ هخامنشی[...] آریائی، از تبار آریائی[...]»
به همچنین میتوان در مورد کتیبههای ساسانی هم، که بارها واژگان «ایران» و «انیران» (غیر ایران) بر آنها حک شده، استدلال آقای بومبرژه را «تکرار» کرد! ساسانیان نیز بیجهت به تفاخر بر ایران باستان پرداختهاند! به ویژه در نقش برجستههائی که «والرین»، امپراطور رم را نشان میدهند ـ که در برابر شاپور، سوار بر اسب ـ برزمین زانو زده! شاید منصوره اتحادیه و بومبرژه، با ادامة چنین «میزگردهای فرهنگی» بتوانند، حتی کتیبهها و نقش برجستهها را نیز به «راحتی عوض کنند»، چون در «خلقیاتشان» جائی ندارد!
آقای بومبرژه، پس از اثبات ارتباط خاورشناسان سدة نوزدهم با داریوش هخامنشی و سلسله ساسانی، به ارتباط دوگانة ایرانیان با یانکیها پرداخته میگویند، ایرانیان فرهنگ آمریکائی را وارد زندگی خود کردهاند. البته «منظور» بومبرژه از فرهنگ آمریکائی، آشپزخانة آمریکائی و نقشة شهر لسآنجلس است:
«ایرانیان[...]تکلیفشان با آمریکائیها روشن نیست[...] از یک سو با آمریکا مخالفت میکنند و از سوی دیگر فرهنگ آمریکائی را وارد زندگی خود کردهاند[...] آشپزخانة ایرانیان به سبک مدرن
آمریکائی است و نقشه شهر سازی تهران مانند لسآنجلس است»
به این میگویند فرهنگ! آشپزخانه و نقشة شهر تهران! خصوصاً که تهران هنوز فاقد نقشه جامع است! و بومبرژه نمیداند که شهر تهران، اصلاً نقشة شهرسازی ندارد! و حتماً این سخن را در مورد «شهرکغرب» شنیده، که از یک الگوی شهرک سازی در حوالی لسآنجلس کپیبرداری شده. ولی آقای بومبرژه، در نظر نمیآورند که تهران، مانند حاکمیت ایران، سرهم بندی است. ایشان دوست دارند نتیجهگیری کنند که، در هر شهری خیابانها عمود بر یکدیگر شده، و مثل خیابانهای پاریس، منحنی و پیچ در پیچ نباشد، لزوماً نقشة شهر آمریکائی است! و هر جا ایرانیان به اعراب لعن و نفرین کردهاند، حتی در شاهنامه، همه جعلی است! این شاه بیت میز گرد فرهنگی از یک ایران پژوه، پروردة خیمة استحمار، به نام آذرتاش آذرنوش است که میفرمایند:
«من در هیچ منبع تاریخی ندیدهام که یک ایرانی عرب و عربیت و زبان عربی را طعن کند و این بیت منتسب به فردوسی،
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جائی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
کاملا جعلی است و بعدها به اشعار او افزوده شده است.»
بله آذرتاش آذرنوش، در هیچ منبع تاریخی ندیده که ایرانی از عرب بدگوئی کند، ولی همین دو بیت، خود همان است که، «آفتاب آمد، دلیل آفتاب!» حتی اگر از فردوسی هم نباشد! مگر اینکه اینهم کار خاورشناسان سدة نوزدهم باشد! در واقع، وجود همین ابیات ـ و نه این بیت ـ خود نفی سخنان ایرانپژوه جمکران است! آذرنوش، در ادامه، با لحن مبتذل دیگر «شرکتکنندگان» میگوید:
«ایرانیان در طول تاریخ به جای فحش به عربها به نژاد ایرانی خودشان نازیدهاند، و به رغم گفتة خاورشناسان و برخی ایرانیان ما هویتی داشتیم که خیلی راحت و بدون دعوا از مقابل عربها و ترکها رد میشدیم بنابراین نه فقط عرب ستیز نبودهایم، بلکه گاه ایرانی ستیزی کردهایم[...]»
فواید ایران پژوهان جمکران در این است که همه کارها را «خیلی راحت» انجام میدهند،حتی در گذشته! منصوره اتحادیه، «خیلی راحت» فرهنگ ملت ایران را «عوض» میکند، آذرنوش هم، به عنوان ملت ایران، «خیلی راحت» از مقابل ترک و عرب رد میشود! باید منظورشان «بدون مبارزه» باشد! ولی فراموش میکنند که عرب و ترک، نه برای گشت و گذار، که برای غارت و کشورگشائی آمده بود! چگونه میتوان «به راحتی و بدون دعوا» از مقابل اشغالگر «رد» شد؟! به این سئوال فقط شرکتکنندة فرانسوی این نشست باید پاسخ دهد، چرا که در اروپا، تنها ملتی که «بدون دعوا» از مقابل ارتش اشغالگر هیتلر «رد شد»، همین فرانسویها بودند!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت