سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۵


جنگ و مترسک!
...

در پی تداوم سیاست ارعاب و تهدید ملت ایران به تهاجم نظامی، روزی نامة «اعتماد ملی»، مقاله‌‌ای از ابراهیم یزدی،‌ یکی از پادوهای سیاست ایالات متحد در ایران، و وزیر امور خارجة مهدی بازرگان منتشر کرده. یزدی در این مقاله، با مقایسة عراق و نیکاراگوئه، به حاکمیت جمکران نصیحت می‌کند که راه صدام حسین را کنار گذارده، راه نیکاراگوئه را برگزیند، تا از تهاجم نظامی در امان باشد! این مقاله هم حکایتی است در مسیر ایجاد ابهام، درست مانند «من مسلمانم همانطور که سهراب می‌گوید، و شیعه‌ام همانطور که آل احمد می‌گوید؛ شیعة قرن نخست هجری، فارغ از هر نوع علاقه و گرایش فرقه‌ای.» بله با وجود آنکه یزدی و زیدآبادی از دو موضوع متفاوت سخن می‌گویند: مسیر واحدی را دنبال می‌کنند: به بیراهه کشاندن مخاطب!

همانطور که در وبلاگ «پیوندیون» نوشتم، نویسنده مشخص نمی‌کند، سهراب مورد نظر کدام سهراب است. در متن فارسی، زمانی که به «سهراب» اشاره می‌شود، خود بخود، خواننده به سهراب، پسر رستم،‌ به شاهنامه، ‌به فردوسی، به ایران و به ریشه‌های دیرینة فرهنگ ایرانیان ارجاع می‌شود. این نخستین تأثیری است که «صورت»، یا «تصویر واژه» بر ذهن خواننده می‌گذارد. فقط پس از این مرحله است که خواننده و یا شنونده، فرصت می‌یابد به معنای واقعی واژه‌ها بپردازد. بله، سهراب شاهنامه مسلمان نبوده، پس سهراب مطرح شده نمی‌باید همان سهراب باشد. ولی اکثر قریب به اتفاق خوانندگان در همان مرحلة نخست، یعنی تأثیر «تصویر واژه» متوقف می‌مانند، و با همین تصویر در ذهنشان به خواندن متن ادامه می‌دهند. در نتیجه، جملة «من مسلمانم همانطور که سهراب می‌گوید» را نه تنها دست نخورده به ذهن خود راه می‌دهند، که طی قرائت مطلب به صورت ناخودآگاه در ذهن خود زنده نگاه می‌دارند. تبلیغات فاشیستی بر همین برخورد خواننده تکیه می‌کند. حال بازگردیم به متن جناب زیدآبادی! در چنین متنی، جهت رفع هرگونه ابهام، باید پانویس مختصری به خواننده توضیح دهد که منظور نویسنده کدام سهراب است. چرا که خواندن متن به واژه‌ها تکیه دارد نه به «منظور» نامرئی و ناشناختة نویسنده. و در متن فارسی همانطور که اشاره شد، «سهراب» مانند نام همه قهرمانان حماسی ایران، مستقیماً ارجاع می‌دهد به شاهنامه. در نتیجه کسانی که قصد تبلیغات فاشیستی ندارند، بهتر است متن خود را در سایة ابهام نگذارند.

ایجاد ابهام، البته یکی از شیوه‌های تبلیغات فاشیسم است. و شیوة دیگر، روش قیاس پدیده‌های غیرقابل قیاس! مسلماً می‌دانیم که جهت مقایسة دو پدیدة غیر قابل قیاس، می‌باید یکی از آن‌ها را از محتوای واقعی خود تهی کرد، و دیگری را محتوائی بخشید که فاقد آن است. برای آنکه وارد بحث نظری نشویم، یک مثال می‌آوریم: برای مقایسة فرانسه و ایران، ابتدا باید یک «قالب پوچ» از واژه «کشور» ساخت، که به یکسان ایران و فرانسه را شامل شود. مهم‌ترین گام، همین گام نخست است. به محض آنکه مسلم شد ایران و فرانسه هر دو می‌توانند به یکسان «کشور» باشند، مبلغ فاشیسم به آسانی نتیجه می‌گیرد ،که دولت و سیاست ایران نیز می‌تواند با دولت و سیاست فرانسه به قیاس کشیده شود. و به همین شیوه می‌توان در مورد ایران و هر کشور دیگر جهان عمل کرد. همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، هر کشور، مانند هر فرد ویژگی‌هائی از آن خود دارد. سیر تحول تاریخی و موقعیت جغرافیائی هر کشور، یگانگی آنرا مشخص می‌کند. به همین دلیل کشور ایران را نمی‌توان با عراق و یا ترکیه مقایسه کرد. ولی تبلیغاتچی‌های فاشیسم، از جمله ابراهیم یزدی، با این مسائل اصولاً بیگانه‌اند. مقالة یزدی، به مسافرت مهرورزی به نیکاراگوئه و ونزوئلا ـ دو کشوری که اکنون آمریکا در آن‌ها به «شبیه سازی» جنبش‌های چپگرا مشغول شده ـ اشاره می‌کند، و سپس به ما خوانندگان «شوت و پرت» یادآور می‌شود که آنچه در سال 1357در ایران رخ داد، یک «انقلاب» بود، مانند انقلاب ساندینیست‌ها در نیکاراگوئه. می‌دانیم که ساندینیست‌ها گرایش چپ داشتند، و دارودستة بازرگان،‌ پادوهای استعمار غرب را تشکیل می‌دهند. ولی از آنجا که در مقالة یزدی، قالب پوچ همان «انقلاب» است و به یکسان برای ایران و نیکاراگوئه تأمین می‌شود، دیگر اهمیتی ندارد که بدانیم ساندینیست‌ها ضدامپریالیست بودند، و براندازان حاکمیت در ایران، پادوهای امپریالیسم. پس به راحتی می‌توانیم بگوئیم :‌

«انقلاب نیکاراگوا، همزمان با انقلاب اسلامی ایران در سال 1357علیه دولت استبدادی سوموزا، که مورد حمایت آمریکا بود به پیروزی رسید»


چنین جملاتی، تلویحاً، وابستگی «نهضت منفور آزادی» به استعمار غرب را در ترداف با ضدامپریالیسم ساندینیست‌ها قرار می‌دهد! به همین دلیل در مرحلة بعد، مبارزات ملت نیکاراگوئه به رهبری «ساندینو» را می‌توان به قصة کربلا تبدیل کرد:

«ساندینو[...] قبل از این کودتا پیش‌بینی کرده بود که عمرش کوتاه خواهد بود اما جوانانی خواهند آمد و راه او را ادامه خواهند داد. پس از قتل ساندینو، پیش بینی او به تحقق پیوست و جمعی از پیروانش[...]»

بله ساندینو هم با عالم غیب در ارتباط بوده! و همانطور که خاتمی و سردار اکبر، در مورد حسین گفته بودند، «حوادث را فرماندهی» کرد، و محاسبات وی با «طراحی الهی» در توافق کامل قرار داشت! و پیش‌بینی‌هایش جامة عمل پوشید و جوانان راه او را ادامه دادند! می‌بینیم که شرح وقایع انقلاب ساندینیست‌ها با حکایات کربلا چه شباهت حیرت‌انگیزی دارد!

گذشته از این، جنگ افروزی دستاربندان، جهت فراهم آوردن زمینة سرکوب در ایران، و نقش امثال نگروپونته و بانو در ایجاد کنتراس‌ها، جهت در هم شکستن جنبش ساندینیست‌ها، بکلی از قلم حاج‌ ابراهیم خان افتاده است! و خلاصة مطلب آمریکا آنقدر به حمایت از کنتراس‌ها ادامه داد تا شرایط به نحوی فراهم آمد تا یک جنگ تمام عیار نیکاراگوئه را تهدید کند! در واقع همانطور که ابراهیم یزدی اصرار دارد، باید قبول کنیم که، شرایط آنروز نیکاراگوئه مانند شرایط امروز ایران بود. آن‌ها باید یا جنگ را می‌پذیرفتند یا مذاکره با آمریکا را:

« دولت ساندینیست‌ها در برابر یک وضعیت سیاسی ـ نظامی حساسی قرار گرفته بود[...] آنها باید یا جنگ [...] یا مذاکرات دیپلماتیک را می پذیرفتند[...]آنها راه حل دیپلماتیک را پذیرفتند.[...] توافق شد کنتراها به داخل کشور وارد شوند و حزب و گروه سیاسی خود را تشکیل دهند[...]»


بله، آنچه بر نیکاراگوئه گذشت این بود که طی 3 دهه، یک جنبش چپ چنان فرسایش یافت که که گروه فاشیست «کنتراس»، مزدوران رسمی ایالات متحد ـ که نگروپونته و بانو از میان آدمکش‌ها، قاچاقچیان و تجار محترم برده ـ بسیج کرده بودند، بتواند در حاکمیت با ساندینیست‌ها شریک شود! در چنین شرایطی است که محمود احمدی نژاد به نیکاراگوئه مشرف می‌شود! از «ساندینیسم» دیگر فقط نامی بجای مانده:

«رهبر ساندینیست‌ها و رئیس جمهور جدید[...] با صراحت اعلام کرد که ساندینیست‌ها از مواضع گذشتة خود فاصله گرفته‌اند، نه به دنبال اندیشه های سوسیالیستی و دولتی کردن وسائل تولید و توزیع هستند و نه در روابط بین‌المللی به دنبال تنش زائی و ستیزه جوئی. بلکه صرفا می‌خواهند امکانات خود را در بهبود وضع مردم و توسعه کشورشان متمرکز سازند.»

به عبارت دیگر ساندینیست‌ها، امروز بچه‌های خوبی شده‌اند. البته رها کردن ایده‌ئولوژی یک مسئله است؛ سرسپردگی به اقتصادبرده‌داری و اصول متحجر کلیسای کاتولیک مسئله‌ای دیگر! در این میان آنچه نادیده گرفته می‌شود، آزادی‌های فردی و عدالت اجتماعی است. این راهی است که ساندینیست‌های هزارة سوم در پیش گرفته‌اند. و ابراهیم یزدی را گویا بسیار خوش آمده! چرا که می‌پندارد، اگر دارودستة جمکران که امروز در بستر احتضار افتاده‌اند، دم مسیحائی «کنتراهای ایرانی» شامل حال‌شان شود، دوباره یک «بنی‌صدر» از صندوق خیمه شب بازی جمکران می‌توان بیرون کشید، و چند دهة دیگر، ملت ایران را به چپاول ایالات متحد سپرد. البته ابراهیم یزدی کور خوانده چرا که ساندینیست‌ها هر قدر در تحجر کلیسا پس‌روی کنند، به گرد پای جمکرانی‌ها هم نخواهند رسید! کلیسای کاتولیک در قارة آمریکا با حوزه «علمیه» در جمکران قابل قیاس نیست. ولی ابراهیم یزدی که ساندینیست‌ها را با جمکرانی‌ها مقایسه می‌کند، به راحتی به مقایسه‌های دیگری نیز می‌پردازد.

یزدی در پردة دوم نمایش مقایسه‌های غیرممکن، به مقایسة ایران و عراق نیز پرداخته، نتیجه می‌گیرد که تهاجم وحشیانه اسرائیل به لبنان تقصیر حزب بعث عراق بوده، و مقاومت فلسطین! در اینکه حاکمیت عراق مانند حاکمیت ایران یک حاکمیت سرسپرده بود، و امروز نیز هست، تردیدی نیست، ولی ماهیت ایندو حاکمیت ارتباطی با یکدیگر نداشتند. حاکمیت اسرائیل نیز یک حاکمیت سرسپرده بیش نیست. تهاجم وحشیانه اسرائیل به فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها با حمایت غرب صورت گرفت، همچنان که استقرار حاکمیت جمکران. بنابراین ابراهیم یزدی بهتراست زیاد تند نرود و فراموش نکند که حاکمیت ایران موجودیتش را مدیون همان سیاستی است که با ایجاد طالبان در افغانستان تداوم یافت، و اکنون رژیم طالبان را به عراق نیز صادر کرده. همچنین ابراهیم یزدی فراموش نکند که حاکمیت جمکران دست نشاندة استعمار غرب است، و امروز ملت ایران نیک می‌داند چه گروه‌هائی در سطح جهانی از این حاکمیت حمایت می‌کنند، تا شرایط تنش را در منطقه حفظ کنند. حکمت ایجاد اتحادهای ضربدری نیز در همین شیوه نهفته! روابط دولت عراق و دیگر دولت‌های دست نشانده همواره باید با همسایگانشان در تاب و تب و تهدید باشد، تا ایالات متحد و شرکایش در ناتو بتوانند اسلحه‌هائی را پیش‌فروش کنند که هنوز تولید نشده، و شاید هرگز تولید نشود! در ضمن به وزیر امورخارجة مهدی بازرگان یادآور شویم که جنگ‌ها میان مترسک‌های استعمار در ایران، عراق و کویت، جنگ‌های استعماری‌اند، نه به خواست حکومت‌های دست نشانده آغاز می‌شوند و نه به میل آنان پایان خواهند گرفت. از آنجمله می‌توان جنگ ایران با عراق و تهاجم عراق به کویت را نام برد. و اما بشنویم از حکمت و فواید تهاجم نظامی ایالات متحد به عراق از زبان آقای یزدی! حاج‌ابراهیم می‌گوید، ‌صدام حسین بچة بدی بود و همه را اذیت می‌کرد به همین دلیل:

«عمر حکومت صدام به نقطة پایانی خود رسیده بود[...] آنچه صدام با مردم عراق[...] و منطقه کرده بود، ادامة حکومت او را غیرقابل تحمل ساخته بود. تنها با حذف صدام از قدرت امکان[...] هدایت وضعیت بحرانی عراق[...] به نفع ملت عراق امکان پذیر بود.[...] اگر صدام واقع بینی به خرج می‌داد[...]امروز عراق در اشغال نیروهای نظامی خارجی نبود[...]و آمریکا و متحدانش بهانه‌ای برای حمله به عراق نداشتند[...]»

همانطور که مشاهده می‌کنید، امروز می‌بینیم که از طریق بازنویسی تاریخ با «اگر»، منطقه به چه بهشتی تبدیل می‌شود! ولی تاریخ را با «اگر» نمی‌نویسند و آنان که برای تهاجم نظامی به عراق تصمیم می‌گیرند، سیاستمداران ایالات متحد نیستند، گروه‌هائی هستند که حاکمیت توحش جمکران را سال‌ها پیش بدون «اگر» بر ملت ایران تحمیل کرده‌اند. حاکمیتی که هر چه بر توحش‌اش افزوده شود، از «نقطة پایانی خود» فاصلة بیشتری می‌گیرد! چرا که حاکمیت امام زمان است! ابراهیم یزدی گویا این مهم را فراموش کرده! چون در ادامه می‌نویسد:

«در حالی که همه از تشدید بحران هسته‌ای ایران سخن می‌گویند[...]دولت بوش می‌کوشد فضای «سیاسی ـ روانی» [...] بسازد که ایران قطعنامه را نپذیرد تا بتواند در قطعنامه بعدی، همچنان حمایت اعضای دائم شورای امنیت را داشته باشد[...]»


عجیب است که دولت بوش می‌تواند «حاکمیت مستقل و ضدامپریالیست» جمکران را چنان «هدایت» کند که منافع غرب تامین شود! به نظر شما عجیب نیست که طی این 28 سال، اعمال حکومت جمکران، علیرغم «مبارزات بی‌امان با آمریکا»، همواره باعث تأمین منافع آمریکا و زیان ملت ایران شده باشد؟! به ویژه آنزمان که روح‌الله خمینی منفور روزی چندبار سیلی آبدار به صورت آمریکا می‌زد! گویا، ‌یانکی‌ها نیز، مانند حسین، «محاسبات‌شان با طراحی الهی»‌ وفق دارد و از سوی محمد خاتمی به سمت «فرماندهی کل تاریخ» منصوب شده‌اند! بله روزی‌نامه‌ «اعتمادملی» این مطلب را به نام ابراهیم یزدی منتشر کرده، و یزدی در انتهای مقاله ادعا می‌کند قصد ارعاب ملت ایران را ندارد:

«صاحب این قلم هیچ تمایلی ندارد[...] موجب ترس و وحشت هموطنان شود[...]خردورزی سیاسی حکم می‌کند منتظر نمانیم[...]»


اتفاقاً نویسندة این وبلاگ هم هدفش ترساندن ملت ایران نیست. بنابراین به آقای یزدی می‌گوید،‌ که اختیار مشتی مزدور و پادوی مفلوک به دست خودشان نیست که تصمیم بگیرند و «خردورزی» سیاسی به خرج بدهند یا ندهند. آنکه باید خردورزی به خرج دهد، و در دام تبلیغات مزدوران آمریکا نیفتد، خوانندة اینگونه مطالب است. مطالبی ‌که با ادعای خیرخواهی، به ارعاب و تهدید مردم می‌پردازند. برای اطمینان خوانندگان این وبلاگ به نقل قولی از «فرهنگ رضایت طلبی» اثر «جان کنت گالبرایت» اکتفا می‌کنم. گالبرایت می‌گوید:

«زمانی که مفسران و مطبوعات با نگرانی گزارش می‌دهند که روابط آمریکا با کشور دیگری رو به وخامت گذارده، در واقع تغییری در رابطة گروهی کوچک از مسئولان رده بالای دو کشور پیش‌آمده. است . در گیری و نتایج گسترده‌تری در پی نخواهد بود[...]»

و باز هم تکرار کنیم که نویسندة این وبلاگ نیز قصد ناامید کردن شرکای آقای یزدی را در جمکران ندارد، ولی آغاز جنگ در مرزهای جنوبی روسیه، امروز که ایالات متحد در جبهة لبنان شکست خورده، و در عراق و افغانستان به افلاس افتاده، به نظر بعید می‌آید، مگر آنکه روسیه جهت ایجاد یک منطقه نا امن در سواحل جنوبی دریای خزر، با غرب به «توافق» برسد. در اینصورت آقای یزدی، آنچه را از حکومت دست نشانده جمکران می‌طلبند ـ خردورزی سیاسی ـ باید ملتمسانه از حاکمیت روسیه تقاضا کنند!



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت