...
جهت روشن شدن موضوع وبلاگ امروز میباید در مورد «دلقک»، مهمترین پرسوناژ تئاتر رنسانس توضیح مختصری ارائه شود. در تئاتر رنسانس، پرسوناژ «دیوانه» از اهمیت زیادی برخوردار بود. «دیوانه» نه به معنای آنکس که با عقل و خرد «بیگانه» است، نه! «دیوانه» نقابی بود، و امتیاز فردی به شمار میرفت، که واقعیتهای پنهان را بازگو میکرد. چنین دیوانهای را پرسوناژ «دلقک» به صحنه میآورد. «دلقک»، نه به عنوان کسی که لودگی و مسخرگی میکند، تا مایة تفریح دیگران شود، بلکه، «دلقک»، به عنوان کسی که بدون واهمه از تنبیه، میتواند واقعیاتهای پنهان را بگوید، حتی در برابر شاه و بزرگان دربار. در زبان فرانسه، چنین پرسوناژی «بوفون» نام دارد، و در این وبلاگ، هنگام اشاره به آن از واژة «بوفون» استفاده خواهد شد.
در آتن دوران باستان، رسم بر این بود که در راه خدایان قربانی دهند. و «بوفو»، نام جلاد و یا قصاب گمنام معبد بود، که روزی از حرفة خویش به ستوه آمده، فرار کرد، و هرگز بازنگشت. و چون نمیتوانستند او را مجازات کنند، دادگاه آتن (آرئوپاژ)، تبر وی را محاکمه کرد! میگویند این تئاتر را هر سال در رم باستان، در معبد «ژوپیتر» بر صحنه میبردهاند. و این مراسم به این جهت بر پا میشده که به مردم یاد آوری کنند، روزگاری به خدایان گل و میوه هدیه میکردهاند، و توحش و بربریت از هنگامی این مراسم را آلود، که روحانیون، که از خون فربه میشوند و از نتیجة زحمات مردم ارتزاق میکنند، قربانی کردن حیوانات بیگناه و مفید را به مراسم عبادی تبدیل کردند. واژة «بوفونه»، نزد اسپانیائیها و ایتالیائیها معنای مقلد، تردست و دلقک را یافت، و در زبان فرانسه این واژه به «بوفون» تبدیل شد. در دورة رنسانس، نقش «بوفون» اهمیت خاصی یافت، چرا که تجسم یک مجموعة متضاد از «خرد» و «دیوانگی» بود.
«اراسموس»، فیلسوف شهیر هلندی، در اثر معروف خود، «ستایش جنون»، اهمیت «بوفون» نزد پادشاهان را چنین توصیف میکند: «بیشتر پادشاهان چنان از «بوفون» لذت میبرند که بدون وی بر سر میز غذا نمینشینند و حتی ساعتی بدون "بوفون" نمیگذرانند. پادشاهان دیوانگان را به خردمندان ترجیح میدهند، ولی خردمندان را از روی تفاخر به دور خود گرد میآورند. حال آنکه "بوفون" آنچه را شهریاران در پیاش هستند به آنان ارزانی میدارد: تفریح، خنده، قهقهه و لذت.»
«اراسموس» به نقش دوم «بوفون» نیز اشاره دارد. نقش افشاگر، نقش آئینه، آئینهای که واقعیت را به گزاف بزرگ مینمایاند. نقش «بوفون» در دوران قدیم کاملاً تضمین شده بود. بوفونها آموزشی واقعی میدیدند، آموزشی در خور «اندیشمندان»! «برنار روژه»، در اثر خود، «در پی معجون» مینویسد، انجمنهای مخفی برای آموزش «بوفونها» وجود داشته. اهمیت نقش «بوفون» آنچنان بوده که حتی از دوران کهن، هرسال «جشن دیوانگان» برگزار میشده. (انتشارات دانگل)
حال بازگردیم به نقش «بوفون»، یا دلقک دیوانه و خردمند! «بوفون»، دورهگرد است و هیچ نگرانی ندارد. حاشیه نشین است و جز تماشای دیگران و به خاطر سپردن گفتار و رفتارشان هیچ کار دیگری نمیکند. او از زمان کافی برای «تماشا» و «شنیدن» دیگران برخوردار است، از زمان کافی برای «تعمق» در مورد دیدهها و شنیدهها، از زمان کافی جهت درک آنچه میبیند و میشنود! «بوفون» یک تماشاچی است، و در این نقش آنچنان محو میشود که خود را نیز به معرض تماشای آنهائی میگذارد که تماشایشان میکند. «بوفون»، لباسهای عجیب، به رنگهای تند و چشمآزار بر تن دارد. و چهرة واقعیاش، همواره در پس رنگها و نقشها پنهان است. گفتار و کردار «بوفون» در تضاد کامل با عرف رایج جامعه است، «بوفون»، نه مصلحتجوئی میکند، و نه منفعت جوست. به همین دلیل، گوئی آتش در کام دارد. چرا که با کلام او سرها برباد میرود. در تراژدیهای شکسپیر ویژگی گفتار «بوفون» در این است که آنچه را میاندیشد واژگونه بر زبان میآورد. به عنوان نمونه، اگر کسی را خسیس بداند، وی را سخاوتمند خواهد خواند! به عبارت دیگر، بوفون «واژگونگو» است.
ولی با اینهمه، «بوفون» از ویژگی انسان، به صورتی که مدرنیته تعریف میکند برخوردار است، چرا که نمادی است از «فردیت» در برابر جمع، و به عنوان مجموعة تضادها، نقطه پایانی است بر «انسان دکارتی»، که «یکدست» و «منسجم»، میتواند با ابزار «خرد»، جهان را تحت کنترل خود در آورد. بله، اهمیت «بوفون» در اینجاست که زایش «فردیت» را نوید میدهد، و تا حدی میتوان او را با «عارف» در فرهنگ شرق به قیاس کشید. چرا که در جمع تنهاست، در پی مادیات نیست و ... و البته فراموش نکنیم که در هر حال «بوفون» عارف نیست، و با عرفان بیگانه است. حال بپردازیم به اصل مطلب! یعنی «بوفون» در هزارة سوم! در هزارة سوم «بوفون» فاقد خرد است، دیوانه نیست و سخنانش نه تنها سرگرم کننده نیست، که بس کسالتآور و ابلهانه است. «بوفون» هزارة سوم فاقد قدرت اندیشیدن است، و مانند طوطی، هر آنچه دیگران میگویند، تکرار میکند، بیآنکه بداند چه مهملاتی میگوید. پس بهتر است نام «بوفون» را به پلیدی و ابتذال اینان آلوده نکنیم.
میخواستم به تقلید از هدایت در «بوف کور»، اینان را «رجاله» بنامم، ولی نام بهتری یافتم: «حاجیآقا!» صادق هدایت، در اثر خود، «حاجیآقا»، پرسوناژی به همین نام دارد. این «حاجی»، سواد چندانی ندارد، ولی در همة امور صاحبنظر است! ترسو و قسیالقلب و کلاهبردار هم هست! چند زن عقدی و صیغه دارد، که مسنترهایشان را سر به نیست کرده. عضو فراموشخانه است، با بعضی سفارتخانهها ارتباطاتی دارد، و نام وزرا را قبل از انتصاب میداند. تجارت تریاک نیز از فعالیتهای حاشیهای «حاجیآقا» است. ویژگی دیگر «حاجیآقا» این است که برتری خود بر مستخدمش را «خواست خدا» میداند، و با بیصبری در انتظار این است که هیتلر نظمی نوین بر جهان حاکم کند. و با پیشرفت ارتش نازیها، علائم ظهور حضرت صاحب زمان را بیشتر و بهتر مشاهده میکند.
از انواع «حاجیآقاهای» هزارة سوم، میتوان برخی اهلقلم حکومت جمکران را نام برد: «برونمرزی»، و «درونمرزی»! همگی جهت حفظ منافع ارباب به «روز» شدهاند! «حاجیآقای» «طنزنویس»، از خادمان سرداراکبر در تبعید است، و «طنزحوزوی» میگوید. چشم دیدن فیدلکاسترو را هم ندارد، و مانند کرکس در انتظار مرگ او دقیقه شماری میکند، چرا که میپندارد مرگ فیدل کاسترو، متضمن دوام «سردار اکبر» خواهد شد. «طنز نویس»، هر بار هم میگوید فیدل کاسترو، حتماً دهانش را کر میدهد! و هر بار در مورد کوبا مهملات اربابان را تحویل میدهد، پورسانتاژی در این دنیا، از حوری و غلمان «دریافت» میکند! دیروز، «رهبرفرزانة» جهان طنز، به زبان ابتذال ویژة جمکران، گفته، فیدل کاسترو 30 سال است کوبا را به بزرگترین مرکز فساد تبدیل کرده است! و امروز «حاجیآقای» دیگری از وحشت احداث خطوط نفتی از ایران به هند، سریعاً خواستار «دموکراسی» شده، و راه رسیدن به آن را نیز کوتاه کردن دست دولت از درآمد نفت دانسته! نام این «حاجیآقای» دوم، عباس عبدی است! که همگان با چهرهاش آشنائیم. سابقة «حاجیآقائی» وی به 30 سال پیش میرسد. عبدی نیز مانند یزدی کارش کپی زدن از روی سخنان اربابان است. وی انگشت اتهام را به سوی نفت گرفته میگوید:
«این نفت بود که خلاف جریان دموکراسی حرکت کرد[...]»
عجب! پس در این 28 سال مقصر نفت بوده! شاید بجای تسخیر سفارت آمریکا، «حاجیه» ابتکار، عبدی و دیگر لات و اوباش، لازم بود «سفارت نفت» را تسخیر میکردند! بله، این نفت بود که در بهمن 57 کودتا هم کرد! و حاج روح الله را به ملت ایران تحمیل کرد! عبدی پس از این کشف مهم میافزاید:
«اساساً نفت نابرابری اقتصادی را تشدید میکند!»
اگر به یاد داشته باشیم چند ماه پیش یکی از روزی نامهنگاران یانکی، همین مهملات را در مورد کشور روسیه گفته بود! و امروز «حاج عباس»، همین سخنان را طوطیوار در مورد ایران تکرار میکند! «حاجیآقا» عبدی، که در امور سیاسی نیز صاحبنظراند، ولی فعلاً در مقام کارشناس امور اقتصادی نقش آفرینی میکنند، در ادامة سخنان آن روزنامهنگار یانکی میافزاید:
«اگر دست دولت از پول نفت کوتاه شود[...] یقیناً انتظار مردم نیز از دولت کاهش پیدا میکند، توزیع این پول عدم توازن بین دولت و ملت را به نفع ملت تغییر میدهد از این روست که برخی اساسا حاضر نیستند قدرت را بدون نفت در اختیار بگیرند[...]»
بله، پس از 30 سال لات بازی در عرصة سیاست جمکران، حاج عباس اقتصاددان شده، و به این نتیجه رسیده که اختیار پول نفت به دست حکومت مفلوک جمکران است، که میتواند آن را به زیان خویش میان مردم نیز توزیع کند! تا انتظار مردم از دولت کاهش یابد! بیجهت نبود که روحالله خمینی میگفت: «اقتصاد مال خر است!» با چنین اقتصاددانهائی، به از این نمیتوان گفت! ولی از آنجا که «حاج عباس» همه فن حریف است، از اقتصاد به استقرار دموکراسی رسیده:
«به عنوان اولین گام در راه دموکراسی، نفت از بودجة دولت حذف و در عوض از مردم مالیات گرفته شود. این پیامد حتی دولتمردان امروز را نیز تغییر خواهد داد[...]»
کدام پیامد؟! مگر اقدامی شده که پیامد داشته باشد؟! بله، میبینیم که این «حاجیآقا» هم، مانند پرسوناژ داستان صادق هدایت، سواد درستی ندارد. ولی به قول همان پرسوناژ صادق هدایت، وقتی از اوضاع «سوم استفاده بشه»، آنزمان که طنز، «حوزوی» و «دینی» شود، اقتصاد هم «خرکی» میشود! و نخبگان جمکران همصدا با «حاجیآقای» صادق هدایت میگویند:
«چیزی که مانع پیشرفت اقتصاد و تجارت دنیا شده، همسایة شمالی ماست. دیشب[...] هیتلر[...] نطق میکرد[...] نابغه است[...] میخواد نظم جدید بیاره. بگذارید هیتلر با نظم نوینش دنیا را تمشیت بده، اقلا آقای ما عوض میشه، خودش فرجه. همه علامات ظهور حضرت صاحب را داریم به چشم میبینیم[...] میگند هیتلر مسلمان شده و روی بازوش لا الله الاالله نوشته[...]»
حاجی آقا ص. 17ـ 16
همانطور که صادق هدایت مینویسد، به قول حاجی آقا: «بله دیگ، بله چغندر!»
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت