به یاد صادق هدایت!
...
امروز 27 بهمن ماه 1385، یکصد و چهارمین سالروز تولد صادق هدایت است. نمیخواستم از صادق هدایت بنویسم، نه از تولد و نه از رفتنش. چرا که هدایت در جامعة ایران حضوری جاودان دارد. و هرچه زمان گذشت، و در هر برههای از تاریخ اینکشور، «رجالهها»، «حاجیآقاها» و دیگر پرسوناژهای نماد ابتذال و فرومایگی که در آثار هدایت با آنان آشنا میشویم، روز به روز تعدادشان رو به فزونی گذاشت. امروز کافی است نگاهی به «نخبگان» بیفکنیم، تا دریابیم چگونه ابتذال، بیسوادی، فرومایگی، سودجوئی، قساوت، حماقت، بیوجدانی و مزدوری «حاجیآقاهائی» که هدایت برایمان ترسیم کرده، بر تمامی عرصههای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در جامعة ایران، در داخل و خارج سایه انداختهاند!
نمیخواستم از هدایت بنویسم، چرا که نگاهی به واقعیتهای جامعه ایران، و جوامع ایرانیان خارجنشین کافیست تا «علویه خانم»، «توپ مرواری»، «کاروان اسلام»، «سگ ولگرد»، «بوف کور» و «حاجیآقا» را باز هم به یادم آورد. به یادآورم که فقر فرهنگی چگونه ملتی را به زانو در آورده، و به یاد آورم، که برده فروشی، امروز از جمله فعالیتهای رسمی حاکمیت کشور ایران است، به یادآورم که چگونه حق انتخاب جوان ایرانی به زندان، اعتیاد و تبعید، «محدود» شده. اعتیاد به مواد مخدری که حاکمیت توزیع آنرا بر عهده دارد، تبعید به کشورهائی که خود حامی جنایت و سرکوب ملت ایراناند، و اگر کسی سه راهی فاجعه را نپذیرفت، یک راه بیشتر نخواهد داشت، راهی که هدایت برگزید: خودکشی در تبعید! مرگ تنها راهی بود که برای فرار از ذلت، حقارت و تبعید، برای فرار از دنیای رجالهها برای انسانی چون هدایت وجود داشت! ولی امروز، راه دیگری نیز هست، راه مبارزه با این «رجالهها». راه شکستن جهان یک دست رجالهها، راه لگدکوب کردنشان به شیوة هدایت: با واژهها ـ مشتق از فعل «واژیدن»، واژه، زنده و پویا است، تا انسان وجود دارد، تا دنیا، دنیا است، «واژه» زندگی خواهد کرد، و با گذشت زمان هر لحظه غنای بیشتری خواهد یافت.
امروز نیز با واژههای صادق هدایت است که میتوان بر «رجالهها» خروشید. امروز نیز با واژههای صادق هدایت، شهریار ادبیات معاصر ایران است، که میتوان جهان ابتذال تقدیس و تقدس را زیر و زبر کرد. همانطور که واژگان تقدیس الهیت و نماد زمینی آن، شاه، در «توپ مرواری» شکسته شد:
«در آن زمان، شاهنشاه ایران و انیران، سلطان محمد خربنده، ملقب به «عبدالحمار» بوده است. حال اما هم فرض کنیم خدای ناکرده این حدس راست باشد. همه میدانند که این شاهنشاه بطور استثناء حلیم و سلیم و اهل رضا و تسلیم و آدم با خدای بیآلایشی بوده و معروف است که جمال حالش بزیور ایمان و اسلام[...] مزین بود. و همواره در تقویت ارکان شریعت[...] مساعی جمیله بذل می فرمود و چون بیشتر به غور و تعمق در آداب مبال رفتن[...] و غسل جنابت[...] و استنجا میپرداخته، و بفکر نماز و روزه[...] بود، کمتر متوجه قرتی بازی سیاستمداری میشده است. فقط در زمان جهانداریش یک اقدام مهم خواست بکند[...] میخواست تربت مطهر حضرت علی را از نجف اشرف به پایتخت خودش سلطانیه[...] انتقال بدهد تا مردم کمتر پول و دارائیشان را ببرند به اماکن مقدسه و به عربهای کون نشور تحویل بدهند. و فحش عجمی بشنوند. (جای بسی تعجب است که با وجودیکه طهارت و استنجا از فکر بکر عرب تراوش کرده، معلوم نیست چرا خودشان این عمل شنیع را بکار نمیبندند.) باری حضرت امیرمومنان و پیشوای متقیان و راه نجات گناهکاران به سلطان محمدخربنده ظاهر شد و به ترکی مقداری کلمات قصار سر قدم رفت و گفت: اهو سلطان محمد خربنده سنین کی سنده، منین، کی منده. البته مقصود حضرت این بود که: هالو از ما بکش بیرون و به یک حاجیزاده بند کن. اینرا هم بگوئیم، که علی قربانش بروم درویش مسلک و دموکرات بود و سوسیالیست هم بود. یعنی خلاصه، سوسیال دموکرات تمام عیار بود، و پیش از آنکه فرنگیها مسلکهای عجیب و غریب امروزی خود را مانند ماکیاولیسم، و مرکانتیلیسم و اوپورتونیسم اختراع کنند[...] حضرت به مصداق، نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد. تمام اینها را از بر داشت و با وجودی که میان اعراب بادیه نشین، کافر و جاهل دین حنیف را تبلیغ میفرمودند، دقیقهای از مسائل علمی و مسالک دنیوی غفلت نمیورزیدند، چه درد سر بدهم؟ حضرت، کت همه را از پشت بسته و از خود ماکیاول هم ماکیاولیستتر و از روسو و بیکن هم دموکراتتر تشریف داشتند، و بعضی معتقدند که تمایلات کمونیست افراطی هم در وجود مبارکشان مشاهده میشد. وقتی قالی بهارستان کسری بدست سران عرب افتاد و تکه تکهاش کردند، علی برای اینکه بیاعتنائی و گذشت خود را به مال دنیا نشان بدهد، سهم خود را با یک مشت کافور که برای چپاندن به منافات ملیت بکار میرفت، با تاجر حبشی تاخت زد.[...] بعلاوه از دشمنی که با ثروتمندان داشت[...] قانون گذرانید که (اگرچه میدانست خدا نه جسم است، نه مرئیست و نه حال است و نه محل دارد[...] و خلاصه مقامش عالیتر از این است که اصلاً وجود داشته باشد و مقصود فقط پرکردن بیتالمال مسلمین است.) فقط میلیونرها حق رفتن به خانه خدا[...] را دارند. [...] باری بعدها هم سادات را به شغل شریف گدائی تشویق کرد و مستمری و نذر و نیاز و صدقه برایشان معین فرمود[...]»
توپ مرواری، ص. 64ـ62.
نمیخواستم از هدایت بنویسم، چرا که نگاهی به واقعیتهای جامعه ایران، و جوامع ایرانیان خارجنشین کافیست تا «علویه خانم»، «توپ مرواری»، «کاروان اسلام»، «سگ ولگرد»، «بوف کور» و «حاجیآقا» را باز هم به یادم آورد. به یادآورم که فقر فرهنگی چگونه ملتی را به زانو در آورده، و به یاد آورم، که برده فروشی، امروز از جمله فعالیتهای رسمی حاکمیت کشور ایران است، به یادآورم که چگونه حق انتخاب جوان ایرانی به زندان، اعتیاد و تبعید، «محدود» شده. اعتیاد به مواد مخدری که حاکمیت توزیع آنرا بر عهده دارد، تبعید به کشورهائی که خود حامی جنایت و سرکوب ملت ایراناند، و اگر کسی سه راهی فاجعه را نپذیرفت، یک راه بیشتر نخواهد داشت، راهی که هدایت برگزید: خودکشی در تبعید! مرگ تنها راهی بود که برای فرار از ذلت، حقارت و تبعید، برای فرار از دنیای رجالهها برای انسانی چون هدایت وجود داشت! ولی امروز، راه دیگری نیز هست، راه مبارزه با این «رجالهها». راه شکستن جهان یک دست رجالهها، راه لگدکوب کردنشان به شیوة هدایت: با واژهها ـ مشتق از فعل «واژیدن»، واژه، زنده و پویا است، تا انسان وجود دارد، تا دنیا، دنیا است، «واژه» زندگی خواهد کرد، و با گذشت زمان هر لحظه غنای بیشتری خواهد یافت.
امروز نیز با واژههای صادق هدایت است که میتوان بر «رجالهها» خروشید. امروز نیز با واژههای صادق هدایت، شهریار ادبیات معاصر ایران است، که میتوان جهان ابتذال تقدیس و تقدس را زیر و زبر کرد. همانطور که واژگان تقدیس الهیت و نماد زمینی آن، شاه، در «توپ مرواری» شکسته شد:
«در آن زمان، شاهنشاه ایران و انیران، سلطان محمد خربنده، ملقب به «عبدالحمار» بوده است. حال اما هم فرض کنیم خدای ناکرده این حدس راست باشد. همه میدانند که این شاهنشاه بطور استثناء حلیم و سلیم و اهل رضا و تسلیم و آدم با خدای بیآلایشی بوده و معروف است که جمال حالش بزیور ایمان و اسلام[...] مزین بود. و همواره در تقویت ارکان شریعت[...] مساعی جمیله بذل می فرمود و چون بیشتر به غور و تعمق در آداب مبال رفتن[...] و غسل جنابت[...] و استنجا میپرداخته، و بفکر نماز و روزه[...] بود، کمتر متوجه قرتی بازی سیاستمداری میشده است. فقط در زمان جهانداریش یک اقدام مهم خواست بکند[...] میخواست تربت مطهر حضرت علی را از نجف اشرف به پایتخت خودش سلطانیه[...] انتقال بدهد تا مردم کمتر پول و دارائیشان را ببرند به اماکن مقدسه و به عربهای کون نشور تحویل بدهند. و فحش عجمی بشنوند. (جای بسی تعجب است که با وجودیکه طهارت و استنجا از فکر بکر عرب تراوش کرده، معلوم نیست چرا خودشان این عمل شنیع را بکار نمیبندند.) باری حضرت امیرمومنان و پیشوای متقیان و راه نجات گناهکاران به سلطان محمدخربنده ظاهر شد و به ترکی مقداری کلمات قصار سر قدم رفت و گفت: اهو سلطان محمد خربنده سنین کی سنده، منین، کی منده. البته مقصود حضرت این بود که: هالو از ما بکش بیرون و به یک حاجیزاده بند کن. اینرا هم بگوئیم، که علی قربانش بروم درویش مسلک و دموکرات بود و سوسیالیست هم بود. یعنی خلاصه، سوسیال دموکرات تمام عیار بود، و پیش از آنکه فرنگیها مسلکهای عجیب و غریب امروزی خود را مانند ماکیاولیسم، و مرکانتیلیسم و اوپورتونیسم اختراع کنند[...] حضرت به مصداق، نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد. تمام اینها را از بر داشت و با وجودی که میان اعراب بادیه نشین، کافر و جاهل دین حنیف را تبلیغ میفرمودند، دقیقهای از مسائل علمی و مسالک دنیوی غفلت نمیورزیدند، چه درد سر بدهم؟ حضرت، کت همه را از پشت بسته و از خود ماکیاول هم ماکیاولیستتر و از روسو و بیکن هم دموکراتتر تشریف داشتند، و بعضی معتقدند که تمایلات کمونیست افراطی هم در وجود مبارکشان مشاهده میشد. وقتی قالی بهارستان کسری بدست سران عرب افتاد و تکه تکهاش کردند، علی برای اینکه بیاعتنائی و گذشت خود را به مال دنیا نشان بدهد، سهم خود را با یک مشت کافور که برای چپاندن به منافات ملیت بکار میرفت، با تاجر حبشی تاخت زد.[...] بعلاوه از دشمنی که با ثروتمندان داشت[...] قانون گذرانید که (اگرچه میدانست خدا نه جسم است، نه مرئیست و نه حال است و نه محل دارد[...] و خلاصه مقامش عالیتر از این است که اصلاً وجود داشته باشد و مقصود فقط پرکردن بیتالمال مسلمین است.) فقط میلیونرها حق رفتن به خانه خدا[...] را دارند. [...] باری بعدها هم سادات را به شغل شریف گدائی تشویق کرد و مستمری و نذر و نیاز و صدقه برایشان معین فرمود[...]»
توپ مرواری، ص. 64ـ62.
توضیح:
ـ «محمد خربنده»، همان «غازانخان» مغول بود، که به اسلام گروید و نام سلطان محمد خدابنده برخود گذاشت.
ـ «سر قدم رفتن»، کنایه از رفتن به مستراح است
بله این قسمت دیگری از «توپ مرواری» است که به تحلیل آن نمیپردازم. چون در یک وبلاگ چنین کاری غیر ممکن است. در وبلاگ «توپ صادق و مرواری هدایت» به یکی از شیوههای بررسی طنز اشاره شد. در اینجا یادآور شویم که طنز یک شیوة نگارش ادبی است، یک هنر است، طنزنویس هنرمند است و به همین دلیل، طنز مرز نمیشناسد، در چارچوب هیچ ایدئولوژی نمیگنجد و هیچ تقدسی را به رسمیت نخواهد شناخت. بنا بر تعریف، طنز، هنر شکستن تقدسها به کمک واژههاست.
حال به مناسبت تولد صادق هدایت، قسمتی از سخنان «منادی الحق» در «حاجیآقا» را میآورم. البته منادیالحق، شاعر است و با دنیای «حاجیآقاها» کاملاً بیگانه. به همین دلیل هنگامی که حاجی از او میخواهد قصیدهای در مدح دمکراسی بگوید، تا حاجی که عضو تمام محافل ادبی است آنرا در یکی از این محافل بخواند، منادیالحق به حاجی میگوید قصیده سرا نیست! حاجی به منادیالحق می گوید:
«شعر قصیده یا تصنیف فرق نمیکند،[...] من اگر فرصت داشتم ده تا دیوان شعر میگفتم اما امروز اینجور تفریحات بدرد مردم نمیخوره[...] ما امروز محتاج به مرد کار هستیم[...] اما خوب برای فرمالیته بد نیست، مخصوصا که در دورة انتخابات تاثیر داره[...] البته اجرتان پامال نمیشه[...]
ـ گمان میکنم سوء تفاهمی رخ داده. به آن معنی که شما شعر میخواهید از عهدة بنده خارج است.
ـ شکسته نفسی میفرمائید! برای شما کاری نداره. من خیلی از شعرای معاصر را میشناسم که اگر لب تر کرده بودم حالا سر و دست میشکستند. اما از تعریفهائی که از مقام ادبی شما شنیدم و میدانستم آدم گوشه نشین و محتاج به معرفی و پشتیبانی هستید، این بود که شما را در نظر گرفتم.
ـ شما اشتباه میکنید من احتیاجی به معرفی و عرض اندام ندارم، از کسی هم تا حالا صدقه نخواستهام. برای شما شعر بیمعنی، بلکه مضر است و شاعر گداست. فقط دزدها و گردنهگیرها و قاچاقچیها عاقل و باهوشند و کار آنها در جامعه ارزش دارد.
حاجی که منتظر این جواب نبود، از جا در رفت و زبانش به لکنت افتاد: شما هم ... عضو همین جامعه...هستید ...گیرم دزد بیعرضه ...
منادی الحق حرفش را برید: حق با شماست در این محیط پست، احمق نواز، سفله پرور و رجاله پسند که شما رجل برجسته آن هستید، و زندگی را مطابق حرص و طمع و پستیها و حماقت خودتان درست کردهاید[...] من نمیتوانم منشاء اثر باشم، وجودم عاطل و باطل است. چون شاعرهای شما هم باید مثل خودتان باشند. اما افتخار میکنم که درین چاهک خلا که[...]درست کردهاید و همه چیز با سنگ دزدها و طرارها و جاسوسها سنجیده میشود، و لغات مفهوم و معانی خود را گم کرده، در این چاهک هیچکارهام. توی این چاهک فقط شماها حق دارید که بخورید[...] شما و امثال شما[...] میخورید و آروغ میزنید، میدزدید و میخوابید و بچه پس میاندازید. بعد هم میمیرید و فراموش میشوید [...] هزاران نسل بشر باید بیاید و برود، تا یکی دو نفر، برای تبرئه این قافله بهائم که خوردند و خوابیدند و دزدیدند و جماع کردند و فقط قازورات از خودشان به یادگار گذاشتند، به زندگی آنها معنی بدهد، به آنها حق موجودیت بدهد. آنچه که بشر جستجو میکند، دزد و گردنهگیرو کلاش نیست، چون بشر برای زندگی خودش معنی لازم دارد. یک فردوسی کافیست که وجود میلیونها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او میگیرید و به او افتخار میکنید. اما حال که علم و هنر و فرهنگ از این سرزمین رخت بر بسته، معلوم میشود فقط جاسوسی و پستی به این زندگی معنی و ارزش میدهد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
حق با شماست که به این ملت فحش میدهید تحقیرش میکنید و مخصوصاً لختش میکنید، اگر ملت غیرت داشت امثال شما را سر به نیست کرده بود. ملتی که سرنوشتش به دست اراذل و[...] رنگ حاجی مثل شاه توت شده بود: به تربت مرحوم ابوی قسم اگر زمان شاه شهید ...
ـ پدرت هم مثل خودت دزد بوده آدمیزاد لخت و عور به دنیا میآید و همانطور هم میمیرد هر کس پول جمع کرده، یا خودش دزد است و یا وارث دزد. اما تو دو ضربه میزنی.
چشمهای حاجی مثل کاسه خون شد: حالا دارم به مضار دموکراسی پی میبرم میفهمم که تو دوره رضاخان تأمین جانی و مالی داشتیم[...]
ـ تف به محیطی که تو را پرورش داده ... طرفداری از دموکراسی میکنی برای اینکه غذا و دوای مردم را احتکار بکنی[...] من دیگر حرفه شاعری را طلاق دادم. بزرگترین و عالیترین شعر من در زندگی از بین بردن تو و امثال توست ...»
بله هنوز هم بزرگترین و عالیترین شعر «منادیالحق»، آثار صادق هدایت است، که علیرغم ممنوعیت، ریشة رجالهها را از ایران زمین برخواهد کند.
صادق هدایت: 1951ـ1903
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت