جمعه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۵


مورخ و «نجار»!
...
در «توپ مرواری»، مورخین حکومتی چنین تعریف شده‌اند:

«موجودات احمق وا زده‌ای که ریزه خوار خوان رجاله‌های تازه بدوران رسیده می‌باشند.»

از آنجا که به 14 و 29 اسفندماه نزدیک می‌شویم، و «فصل» جنگ زرگری میان مصدقی‌ها و طرفداران آخوند کاشانی نزدیک می‌شود، این وبلاگ اشارة مختصری خواهد داشت، به ارتباط کاشانی با مصدق، و پیوند هر دو با جنایات و آشوب.

پیشتر، چند بار به ماجرای قتل ‌رزم‌آرا، نخست وزیر ایران اشاره کردم، همچنین یادآور شدم که رزم‌آرا با طرح ملی کردن نفت موافق نبود، و معتقد بود که طرح مصدق باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد. و از آنجا که بحث و بررسی طرح‌های استعماری، چندان «خوشایند» نیست، ناگهان فدائیان اسلام متوجه شدند که اسلام در خطر است و «خلیل طهماسبی» جهت نجات اسلام قیام کرده، یک گلوله به سوی رزم‌آرا شلیک کرد! ولی قاتل نخست وزیر مملکت را حتی دو سال هم در زندان نگاه نداشتند؛ ایشان شامل «عفو» مصدق‌السلطنه، جانشین رزم‌آرا شدند، و در 23 نوامبر سال 1952، با جلال و جبروت از زندان پای بیرون گذاشتند، و بلافاصله، جهت «زیارت» روانة شاه‌عبدالعظیم ‌شدند! در شاه عبدالعظیم، مردم قاتل را احاطه می‌کنند، و خلیل طهماسبی که مانند همه تیغ‌کش‌های حوزه، شیرین زبانی دستاربندان را نیز فرا گرفته، آغاز به سخنرانی می‌کند.

به گزارش تایم، خلیل طهماسبی، سپس از سوی آخوند کاشانی، «رهبر معنوی» سازمان تروریستی فدائیان اسلام، ‌به صرف چای دعوت می‌شود! کاشانی قاتل را در آغوش گرفته، ریش‌هایش را نوازش می‌کند و می‌گوید: «تو یکی از فرزندان شجاع اسلام هستی!» و سپس هر دو به نماز می‌ایستند! تایم، می‌افزاید، طهماسبی، از «نواب صفوی»، قاتل کسروی و سر دسته فدائیان اسلام یاد کرده، می‌گوید، طراح ترور نخست وزیر، «نواب صفوی» بوده! و پس از ترور رزم‌آرا، به طهماسبی گفته، شکر ایزد که جهد و کوشش ما به «ثمر» رسید!

بله، همانطور که شاهدیم، قاتل رزم‌آرا، ارج و قربی یافت، که بیا و ببین! حتی محمد مصدق، نخست وزیر وقت، از شخص «قاتل» درخواست می‌کند که با وی تماس بگیرد! ولی قدغن می‌کند که از ملاقات او و طهماسبی عکسی گرفته شود! به عبارت دیگر، به عکاسان اجازه ورود به محل ملاقات داده نشد! چند هفته پس از گرامی‌داشت «قاتل»، حضرت طهماسبی اعلام می‌کند: «سیاست کار من نیست، به کار نجاری خود بازمی‌گردم.» ولی پیش از بازگشت به نجاری، با حسین علاء وزیر دربار «تماس» می‌گیرد و از وی می‌خواهد که ترتیب ملاقاتش را با شاه بدهد!!!

منبع: تایم مورخ اول دسامبر 1952.

در «توپ‌مرواری» این شرایط به بهترین وجه به شعر آمده:

«میهنی داریم همچون خلا
ما در او، همچون حسین در کربلا!»
ص. 75

یکسال پس از این وقایع حیرت انگیز، خبرنگار تایم می‌نویسد، کاشانی گفته، من با یک حرکت دست می‌توانم انقلاب کنم! آخوند کاشانی، سخنگوی مجلس، رهبر آدمکش‌های فدائیان اسلام، با کمونیست ها متحد شده، احمد قوام را از دفتر نخست وزیری بیرون می‌کشد، و پس از 3 روز درگیری خونین، محمد مصدق بجایش می‌نشیند!

منبع: تایم مورخ دوم فوریه 1953

در «توپ مرواری»،‌ دستاربندان سیاسی، چنین تعریف شده‌اند:

«فراموش نشود که کشیش‌ها و آخوندها در آنزمان هم ستون پنجم اشغالگران خونخوار فاشیستی بودند و به محض اینکه سر و کله‌اشان از دور پیدا می‌شد، مردم ماست‌ها را کیسه می‌کردند و پیه همه جور پیش‌آمدهای شوم را به تن‌شان می‌مالیدند.»
ص. 53


این دو مطلب از اینرو مطرح شد، که کسانی که فریب تبلیغات استعماری را هنوز باور دارند، با گوشه‌ای، هر چند محدود، از وقایع تاریخی‌ای که در دستار مزدوران استعمار پنهان است، آشنا شوند. و آگاه شوند که «تاریخ‌» در کشوری که به طاعون دستاربندان مزدور استعمار مبتلا می‌شود، چگونه نوشته خواهد شد!

در «توپ مرواری»، شیوة تاریخ‌نگاری چنین توصیف شده:

«ما در اثر سال‌ها تجربة تلخ دریافتیم‌ که مردم دنیا خوش‌باور و احمق و تو سری‌خورند، و عقلشان به چشمشان می‌باشد، و همچنین دنیا خر تو خر است. اگر ما از حماقت مردم استفاده می‌کنیم گناه از ما نیست، چشمشان کور شود و دنده‌شان نرم، اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را در بیاورند ـ اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدرپرستند، پس فضولی موقوف [...] ما هم بیکار نمی‌نشینیم و با قصة "بی‌بی‌گوزک" سرشان را گرم خواهیم کرد. چنان آن‌ها را ترغیب به گذشت و فقر و فاقه و صوفیگری و مرده پرستی و گریه و بافور و توسری‌خوری می‌کنیم، که دست روی دستشان بگذارند و بگویند: باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند، اما این دست، دست ما خواهد بود. ما، ترک دنیا به آن‌ها می‌آموزیم و خودمان سیم و غله خواهیم اندوخت [...] همیشه برای اینکه تاریخ عرض اندام بکند، یک تپز یا گرز یا [...] بمب اتمی برهان قاطع است. چنانکه حضرت خاتم النبیین می‌فرماید: انا نبتی باالسیف، آنوقت چند نفر رجاله لازم است که به اسم خدا [...] سینه بزنند و خود را نگهبان قانون معرفی بکنند و تودة عوام[...] را با اشتلم و بیم دوزخ و امید بهشت بفریبند. این تودة گمنام هم که اسیر شکم و زیر شکمش است، کورکورانه از آن‌ها اطاعت خواهد کرد. و به پای خود به کشتارگاه می‌رود. به این طریق تاریخ عوض می‌شود. اما چرا علم شریف تاریخ [تداوم] می‌یابد؟ برای اینکه وقاحت‌ها و پستی‌ها و سستی‌ها و مادر قحبگی‌های بشر [تداوم] دارد. جانواران بت نمی‌پرستند، قلدر نمی‌تراشند، و به کثافتکاری‌های خودشان نمی‌بالند، برای همین تاریخ ندارند.[...] هر قلدری که وقیح‌تر و درنده‌تر باشد، بیشتر کشتار و غارت بکند، و پدر مردم را در بیاورد، در صفحات این تاریخ، عزیز چسانه‌تر است و به اصطلاح نامش جاویدان می‌شود [...] و حتی به درجه الوهیت هم او را بالا می‌برند.[...] آنوقت موجودات احمق وازده‌ای که ریزه‌خوار خوان رجاله‌های تازه به دوران رسیده می‌باشند قد علم می‌کنند و جریان وقایع را با منافع‌ شکم و زیرشکم خودشان تطبیق می‌دهند، با جملات پر طمطراق و سجع و قافیه، پرده روی جنایات و حماقت کارنامة این قلدرها می‌اندازند و اسم خودشان را مورخ می‌گذارند! به این طریق افسانه به وجود می‌آید.»
(ص. 94 ـ 93)

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت