شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۵


از پاسارگاد تا «ام.آی.تی»!
...
عاقبت کاشف به عمل آمد که، دلیل پخش مجدد بخشی از دفاعیات گلسرخی در جام جمکران، یک سر در پاسارگاد و یک سر در نشست معروف «ام.‌آی.‌تی» دارد! اینهم به برکت مقالة آقای سهراب مبشری، مورخ 19 فوریة 2007، که در سایت «اخبار روز» بازتاب یافته! بله، تازه متوجه شدیم چرا بعضی‌ها از بررسی مهملات مرضیه مرتاضی، اینچنین آتش به نعلین‌شان افتاده بود! در وبلاگ «مورخ و نجار» نوشتم که چگونه در دوران «درخشان» وحدت کلمه میان تیغ‌کش‌های آخوند کاشانی، ‌«جبهة ملی» و «چپ‌نمایان» در صحنة سیاست ایران، استقلال و آزادی مملکت چشم جهانیان را کور کرده بود! نوشتم، ولی فراموش کردم توضیح بدهم که آخوند کاشانی هشدار داده بود که، اگر مصدق ذره‌ای از مسیر ملی کردن نفت منحرف شود، سرو کارش با تیغ کش‌ها یا در واقع کارگزاران سفارت انگلیس خواهد بود! و همچنین فراموش کردم یادآور شوم که، پس از کودتای 28 مرداد، کاشانی سر از محفل «شعبان جعفری»، و سپهبد زاهدی درآورد! عکس‌هایش هنوز روی سایت حزب توده موجود است! (البته اگر بنا به «مصلحت زمان» ناپدید نشود!) بله، بازگردیم به مقاله سهراب مبشری، که عنوان می‌کند، طراحان سیاست‌های تبلیغاتی جمکران می‌خواهند چپ را ناچار به ایستائی و سکون در قالب ملاحظات «ضدامپریالیسم» کنند، تا نتواند با قاطعیت حکومت اسلامی را نفی کند:

«طراحان سیاستهای تبلیغی[حکومت اسلامی] می‌خواهند ملاحظات ضدامپریالیستی، پای چپ را در ایستادن بر نفی قاطع رژیم[...] سست کند[...[»


ابتدا باید از سهراب مبشری سئوال کرد که ایشان، هنوز حکومت جمکران را ضدامپریالیست به شمار می‌آورد؟! و سپس باید پرسید، «مدارک» ضدامپریالیست بودن سران فدائیان اکثریت را در کجای تاریخ ایران باید بجوئیم؟! تکرار می‌کنم، ضدامپریالیست بودن سران فدائیان! چرا که گروه فدائیان، آن‌هنگام که در پشتیبانی از حاکمیت فاشیسم استعماری تردیدی به خود راه نمی‌داد، هزاران جوان ایرانی را به دست دژخیمان رژیم سپرد، و امروز نیز، سیاست کلی این «تشکیلات» تغییری نشان نمی‌دهد. نه! آقای مبشری! «نعل وارونه» نزنید، ‌ و همچون حکومت اسلامی، جسد گلسرخی را وسیلة تبلیغات سیاسی نکنید! گلسرخی، هرکه بوده، و هرچه بوده، امروز نیست که از خود دفاع کند، و نویسندة این وبلاگ، نام خسرو گلسرخی را پس از کودتای 22 بهمن شنید، و هنوز هم خارج از تبلیغات رسانه‌ها نمی‌داند گلسرخی واقعاً کیست، ولی می‌بیند که امروز جسد گلسرخی، ابزار تبلیغات استعماری در داخل و خارج از ایران شده؛ همانقدر از سوی حاکمیت محتضر، که از سوی شبه‌مخالفانش! آنچه در این سال‌های تلخ مشاهده شد، دو اصل مسلم را ثابت کرد. نخست آنکه، حاکمیت دست نشانده، ‌ «خودبرانداز» است. و دولت جمشید آموزگار و پیامد‌ عملکردش، شاهدی است بر این مدعا. هر چند که گروه فدائیان نیازی به توضیحات دیگران ندارد، داریوش همایون، همکار امروزی‌شان، بهتر از هر کس دیگری می‌تواند شیوه‌های رایج را برایشان توضیح دهد، ‌تا اگر روزی گروه فدائیان اکثریت در «قدرت» شریک شد، بداند وقت رفتن چه‌ها که نباید کرد! حال بپردازیم به ادامة مقاله آقای مبشری.

سهراب مبشری یک سوگنامة طویل برای گلسرخی و دانشیان به رشتة تحریر در آورده. باز هم یادآور شوم که نام هیچیک از این دو نفر را تا پیش از کودتای 22 بهمن در ایران نشنیده بودم. ولی در اینکه ساواک، جهت سرکوب ملت ایران تشکیل شده، تا منافع بیگانه تأمین شود، شکی ندارم. و در اینکه خشونت و سفاکی بر ملت ایران حاکم شده نیز تردیدی نیست، بنابراین حکایت بازداشت، شکنجه و اعدام یا تیرباران گلسرخی و دانشیان را تکرار نمی‌کنم، چرا که تکرار آن خاطرات تلخی را زنده می‌کند، که به برکت حمایت گروه‌های چپ و راست افراطی، از مشتی مزدور استعمار، که به زیور نعلین و دستار هم آراسته بودند، بر کسانی چون من تحمیل شد، که نه آرزوی مزدوری بیگانه داشتم، و نه تشنة جاه و مقام در هیچ مملکتی بودم. خصوصاً در مملکتی که استعمار، با کمک کاشانی‌ها، شعبان بی‌مخ‌ها و رفسنجانی‌ها، حاکمیت برایش تعیین می‌کند! بله، بهتر است بجای تأسف خوردن به همبازی‌های از دست رفته، ‌که رفتند و شادی‌های کودکی را هم با خود بردند، باز گردیم به اصل مطلب.

بر خلاف اظهارات آقای مبشری، کسی نمی‌تواند به گلسرخی ایراد بگیرد. اگر گلسرخی در دفاعیاتش گفت که از علی به سوسیالیسم رسیده، این مطلب اختراع او نبوده، این مطلبی است که چند دهه پیش از گلسرخی، در گروه‌های چپ ایران «توجیه» می‌شد، و اگر «توپ مرواری» را بخوانید، خواهید دید که چگونه به طنز، از سوسیالیسم علی، سوسیال دموکراسی علی و کمونیسم افراطی علی‌ یاد شده، و امیدوارم بدانید که نویسندة «توپ مرواری» با گروه‌های چپ «بیگانه» نبوده! به نظر من، ‌ هیچ ایرادی به گلسرخی‌ها وارد نیست، اگر از علی به سوسیالیسم رسیده باشند. ایراد متوجة کسانی است که تا دیروز یک موجود افسانه‌ای، «ساخته و پرداخته ذهن علیل دستاربندان» را، که 14 سدة پیش در صحرای حجاز در راه «عدالت و دین بر حق» قداره می‌کشید، حرمسرا و کنیز و برده داشت، به تفکر «علمی» در اواخر قرن نوزدهم «پیوند» زده بودند! همانطور که 28 سال پیش، «جمهور» را به توحش اسلام پیوند زدند، و همانطور که پاسدار اکبر، به قول ایشان، «دموکرات» را با «مسلمان» پیوند زدند، و همانطور که امروز، «سومکا» را با «ملاحظات» سیاسی چپ پیوند می‌زنند! نه جناب سهراب مبشری، اشکال از گلسرخی نیست. قرار نیست هر کس بر عدالت اجتماعی و رفاه کارگران و ... پای می‌فشارد، مارکس و لنین زمان خود باشد. آگاهی و شناخت از عینیت تاریخ، آگاهی و شناخت از پدیده‌ای که در مفهوم مدرن «تاریخ» خوانده می‌شود، و آگاهی از هر آنچه که ویژگی جنبش چپ در سال‌های پیش از براندازی 22 بهمن بود، در گروه‌های چپ ایران اصولاً وجود نداشته، امروز هم وجود خارجی ندارد. این واقعیت را در کامل تاسف می‌گویم. متاسفانه چنین است، و گروه‌های چپ ایران، با چپ‌های آمریکای لاتین چندین سال نوری فاصله دارند. به عبارت دیگر، و در عمل شاهدیم که «چپ» در ایران فاصلة چندانی با «سومکا» ندارد. و چه تاسف‌بار است، مشاهده چنین واقعیتی! 28 سال از براندازی ارتش ناتو در ایران می‌گذرد، شرکت کنندگان در «نشست گوادالوپ» آشکارا می‌گویند،‌ تصمیم بر آن شد که شاه ایران را رها کنیم، تصمیم بر آن شد که، اولویت را به امنیت در منطقه بدهیم، تصمیم بر آن شد که ملاحظات دموکراتیک را کنار بگذاریم و ... و هنوز چپ مفلوک ایران سخن از «انقلاب» می‌گوید! بهتر است آقای مبشری، گلسرخی را حداقل بعد از مرگ آرام بگذارند، و اگر شریک شقاوت و حماقت حکومت جمکران نیستند ـ که به فلاکت افتاده و قادر نیست براندازی خود را نیز سازمان دهد، چون جنگ سرد به پایان رسیده ـ گلسرخی را وسیلة تبلیغات خود نکنند. و با تکرار جملات کلیشه‌ای چپ، سعی در پنهان داشتن همکاری و همراهی خود با حاکمیت منفور جمکران نداشته باشند، و به تناقض‌گوئی‌ها پایان دهند. آقای مبشری تاکید دارند که سخنان هر کس را باید در متن زمان خود او دید، و در این مورد کاملاً حق دارند، و امروز نیز سخنان ایشان را می‌باید به همین ترتیب بررسی کرد، چرا که می‌گویند:

«[...]در تصور گلسرخی نمی‌گنجید که ممکن است روزی در ایران آخوندها قدرت را به دست گیرند و در جنایت و سرکوب نیروهای چپ و سایر دگراندیشان گوی سبقت را ازرژیم شاه بربایند[...] در عرصه بین المللی هژمونی[...] را نیروهای سوسیالیسم در دست داشتند[...] در ایران نیز، هرچند امر هژمونی[...] هنوز نامعلوم بود، اما فعالترین بخش اوپوزیسیون را نیروهای چپ تشکیل می‌دادند[...] از نظر گلسرخی و بسیاری از معاصرین او در میان نیروهای چپ، اتحادی از سوسیالیست‌ها و چپ‌های مذهبی[...]در مبارزه برای[...] سرنگونی دیکتاتوری و عدالت اجتماعی[...] موثرترین مشی بود. نیروهایی که گلسرخی در دفاعیات خود بدانها تحت عنوان اسلام حقیقی اشاره می‌کند[...]مجاهدین خلق نه آخوندها. در مخیله گلسرخی هم نمی‌گنجید که روزی فداکاری‌های او و سایر مبارزانی مانند فدائیان خلق و مجاهدین خلق مورد بهره برداری رذیلانه گروهی جنایتکار تر از رژیم شاه قرار گیرد.»

همانطور که گفتم، بهتر است گلسرخی را رها کنید، چرا که هیچکس نمی‌تواند ادعا کند که در «تصورات» او، آنزمان که در دادگاه سخن می‌گفت چه می‌گذشته! مهم این است که فردی به نام سهراب مبشری امروز ادعا می‌کند که، بیش از 3 دهه پیش، در مخیله گلسرخی چه می‌باید می‌گنجیده! فکر نمی‌کنید، این برخورد مضحک و مردم فریب باشد؟! آقای سهراب مبشری بهتر است بفرمایند در مخیله خودشان چه می‌گنجید! ایشان که امروز قادر به خواندن «تصورات» گلسرخی در جهان «نیستی‌ها» شده‌اند، چرا از آنچه در ذهن خودشان می‌گذرد هیچ نمی‌گویند؟! چرا نمی‌گویند «چپ مذهبی» دیگر چه صیغه‌ای است؟ چرا نمی‌گویند در زندان، چپ مذهبی، چپ‌ها را «نجس» می‌خواند؟ چرا «واقعیت» را فدای «حقیقت» می‌کنید؟ به مفهومی به نام «حقیقت» اعتقاد دارید، که جائی نه در «تاریخ» و نه در «عینیت» دارد؟ به «ذهنیت‌ها» ایمان آورده‌اید؟ با «معنویت»‌ آشنا شده‌اید؟ و به همین دلیل به بیان نیمی از «حقیقت» هم اکتفا نمی‌کنید:

«برای آنکه در مورد گلسرخی همه چیز را گفته باشم، و نه فقط نیمی از حقیقت[...]»

قصد بیان همه چیز، همه حقیقت یا «کل حقیقت» را فرموده‌اید؟ می‌دانید این مفاهیم متعلق به فلسفة کلاسیک است و توجیه کنندة سلطة ادیان؟ یا هنوز هم اندر خم یک کوچه گیر کرده‌‌اید؟ و باز هم اتحاد با «چپ مذهبی» و مذهبی، که امثال خانم مرتاضی ادعا می‌کرد «بر توسعه فرهنگی پای می‌فشارد» در برنامة ناتو قرار گرفته؟ همین چند روز پیش متن کامل نامة مصطفی رحیمی، در یکی از سایت‌ها منتشر شد! نیم نگاهی به آن بیفکنید، متن ساده و روانی است و نیاز به شناخت فلسفی و عمیق ندارد. می‌گوید ملت، مذهب را شامل می‌شود، مذهب نمی‌تواند در بر‌گیرندة ملت باشد! هر چند که سیاست استعمار بر این قرار گرفته، که مرتاضی، در نشست رسوای «ام.آی.تی»، «ملت» را به عقد دائم «مذهب» در آورد، و نقش شهود عقد را نیز «چپ»، «چپ مذهبی» و چپ حوزوی ـ بازاری عهده‌دار شود! جناب مبشری،‌ پای در تداوم تبلیغات حکومت منفور جمکران می‌گذارد، و می‌پندارد که با لعن و نفرین پهلوی‌ها می‌تواند نقش خود را در این «جنایت» بزرگ پنهان کند: ‌

«اگر حکومت وقت برای گلسرخی و امثال او این امکان را گذاشته بود که بدور از سانسور و خفقان تاریخ ایران را مطالعه کنند و دریابند از 1400 سال پیش تاکنون، تقریبا همه جنبش‌های رهائی‌بخش ایران علیه حکومت اسلام بوده است، گناه درک نادرست گلسرخی و نسل او[...] بر گردن حکام وقت است[...]»

بله، امروز گلسرخی نقش «سپر» ایفا می‌کند، و به شیوة مبتذل دستاربندان که گناه و ثواب برایمان می‌شمارند، درک نادرست او نیز به گردن این و آن افتاده! جهت درک این اصل مسلم، که هیچ ملتی حاکمیت بیگانه را نمی‌پذیرد، مسلماً نیازی به شناخت هگل و مارکس نداریم! ولی فرض کنیم که حاکمیت پهلوی امکان مطالعة تاریخ ایران را، به دور از خفقان، از امثال گلسرخی دریغ کرد، سرکار که در این 28 سال، فرصت کافی جهت «مطالعة تاریخ ایران به دور ازخفقان» داشتید، چرا اینچنین ناشیانه دست استعمار را در پشت تصویر گلسرخی پنهان می‌کنید؟! در کدام کتاب تاریخ چنین مهملاتی را در مورد مبارزات ایرانیان مطالعه فرموده‌اید؟ جنبش‌های رهائی‌بخش در ایران به مبارزه با اشغالگران، از عرب، ترک و مغول متمرکز بوده، نه جهت مبارزه با حکومت اسلام! و کدام مورخ، جنبش‌های سدة اخیر ایرانیان را، برای رهائی از چنگ استعمار و مزدورانش، از دستاربند تا مستفرنگ‌ها، به پای مبارزه با حکومت اسلام نوشته؟! کدام مورخ؟! آقای مبشری، اگر نتیجة ‌مطالعات شما از تاریخ ایران اینچنین اسفبار است، دیگر نمی‌توانید «گناه به گردن» حکومت پهلوی بیندازید! همچنان که امروز نیز نمی‌توانید حکومت مفلوک جمکران را مسئول کمبود شناخت خود و گروه سیاسی خود شمرده، ادعا کنید:

«آنها در پی آنند که چپ را در بحران‌هائی که به علت درگیری جمهوری اسلامی با غرب در پیش است آچمز کنند، آنها می‌خواهند[...] چپ همیشه رو به گذشته داشته باشد، و خود را از مشارکت در ساختن آینده کنار کشد، آنها می‌خواهند چپ ایران نبیند که هم رژیم شاه، هم جبهة متحد ضد آن، و هم جبهة متحد ضدامپریالیست، در بر گیرندة اسلام سیاسی، و سوسیالیستها مرده‌اند و به تاریخ پیوسته‌اند[...]»

واقعیت این است که اربابان حکومت جمکران در پی جایگزین کردن این حکومت هستند، و از آنجا که در هر حال، به دلیل مسائل استراتژیک منطقه، خارج از اسلام حاضر به پذیرش «هیچ» گزینة دیگری نیستند، ناچار در پی گسترش «مشارکتی‌ها» به «شبه مخالفان» خارج نشین برآمده‌اند. و بر خلاف ادعای شما، همگی می‌توانند در این خوان یغما «مشارکت» داشته باشند، از چپ مذهبی، از دارو دستة شما، از گلة فرصت طلبان و تشنگان مقام، همگی به آغوش استعمار خوش آمده‌اید، ولی، بر خلاف آنچه سرکار می‌فرمائید، جبهة ضدامپریالیسم شامل اسلام سیاسی نمی‌شود، کاملاٌ بر عکس، اسلام سیاسی، که توسط استعمار انگلیس، با تشکیل اخوان‌المسلمین آغاز شد، بازوی توجیه سلطه و استعمار در منطقه بوده، و امروز هم هست. ولی بر خلاف اظهارات شما، با مرگ گروه‌های سیاسی «زادة» جنگ سرد: سوسیالیسم غرب، و استالینیسم شرق، در واقع جبهة آزادیخواه در حال شکل‌گیری است. اینرا هنوز در تاریخ‌ها ننوشته‌اند، تا سرکار بتوانید «مطالعه» کنید! و باز هم برخلاف آنچه می‌گوئید این حکومت جمکران نیست که نمی‌خواهد شما ببینید؛ واقعیت این است که شما نیز مانند همان گروه‌هائی که مرگ‌شان را نوید دادید به «تاریخ» پیوسته‌اید، چرا که در واقع،‌ خود نیز قسمتی از آنها بوده‌اید.‌ در نشست «ام.‌آی.‌تی»، استعمار محتضر غرب، مردگان سیاسی را بر بالین خود فراخوانده بود، تا آخرین لحظات را با دست پروردگان خود بگذراند. ولی از همة این مسائل که بگذریم، جناب مبشری، هیچ فکر کرده‌اید که ممکن است شیوه‌های تبلیغات استعماری برای همگان ناشناخته نباشد؟!!!

1 نظردهید:

At ۱۱:۵۷ قبل‌ازظهر, Blogger Bahman said...

Dear Ms. Roxan,
Just a brief note to tell you that I really enjoy your writings. I have read them all. Keep it up.
Regards,
Bahman

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت