نقد و «نقاب»!
...
چرا استعمار قصد دارد، «صادق هدایت» را نژادپرست جلوه داده، آثارش را در زنجیر ایدئولوژی به بند کشد؟ این تلاشی است که سابق بر این، از عرفان و اشعار عرفانی آغاز شد، و امروز به آثار نویسنده بیهمتائی رسیده که در ادبیات معاصر ایران جایگاهی بس والا دارد. و عجیب است که تمامی این تلاشهای خرابکارانه از «آکادمیهای» نمور و خاکگرفتة انگلستان سرچشمه میگیرد. به یاد داریم که پدیدهای به نام «سروش» نیز از همین اردوگاه ظهور کرد، و همزمان با شرکت فعال در تصفیة خونین دانشگاههای ایران، عرفان و فلسفه را نیز به زینت استحمار آراست! و در همین بارگاه است که فردی به نام آجودانی مأموریت لجنپراکنی بر هدایت و آثارش را عهدهدار شده. آجودانی که به قولی تا سال 1978، در دانشگاه اصفهان بوده، ناگهان سر از لندن در میآورد و تلاش بی وقفهای جهت توسعة استعمار فرهنگی آغاز میکند. نتیجة این تلاشها نقد آثار صادق هدایت است ولی نه نقد در چارچوب علمی، که نقد به شیوهای که نهایتاً شرایط مطلوب جهت لجنپراکنی بر هدایت و آثارش را میسر کند، و تحت پوشش «اسطوره زدائی» از هدایت، «اسطورهای» از هدایت بیافریند؛ اسطورة مورد نیاز استعمار!
جهت دست یافتن به چنین نتیجهای، آقای آجودانی، به عملیات آکروباسی بس خطرناکی پرداختهاند! ایشان ابتدا، موجودیت «راوی» در رمان را نادیده میگیرد، تا بتواند رماننویس را در ترادف با شخصیتهای رمان قرار دهد! سپس رمان را در ترادف با ایدئولوژی قرار میدهد، تا بتواند بگوید، به تحقیق چنین است و جز این نیست، که صادق هدایت، مانند میرزا آقاخان کرمانی، یک ایدئولوگ بوده، و دلیل هم این است که سخنان پرسوناژهای آثار هدایت، به نظریات میرزاآقاخان کرمانی میماند! در گذشته، اگر کسی مطلبی را فراموش میکرد، و پرت و پلا تحویل خلقالله میداد میگفتند، «سوادش نم کشیده.» آقای آجودانی هم ظاهراً در آکادمیهای نم کشیده لندن به همین درد مبتلا شدهاند! و فراموش کردهاند که «رمان» نه تنها ارتباطی با «ایدئولوژی» ندارد که با آن در تضادی کامل قرار میگیرد! در واقع، آقای آجودانی همان کاری را میکند که «پارسی پور» در سایت رادیو زمانه به آن پرداخته بود، و در وبلاگ مورخ 15 اکتبر 2006، تحت عنوان «نقد و سوراخ دعا» به آن شاره شد. البته «پارسی پورها» و «آجودانیها» اگر «سوراخ دعا» را گم کرده باشند، «نقد» را هرگز گم نمیکنند! به ویژه اگر به «ارز رایج» باشد!
«ارز رایج» بر دو دسته تقسیم میشود، «ارزی» که به تبلیغاتچیهای استعمار پرداخت میشود تا صادق هدایت را نژادپرست معرفی کنند، و«ارزی» که جهت بازگشت به دوران گذشته نصیب استعمارگران خواهد شد. بازگشت به آن زمان که ناگهان، نژاد ما آریائی از کار درآمد، چرا که غربیها با هیتلر روابط دوستانه داشتند! و کفر حکومت خدانشناس اتحاد شوروی، منافع سرمایهداریهای «احترام به ادیان» را تهدید میکرد. بله، بازگشت به گذشتهای که غرب با حمایت از استالینیسم، دم از «حقوق بشر» میزد و همزمان، سرکوب در شوروی و غارت و چپاول و کودتا در کشورهای خاورمیانه را مورد حمایت قرار میداد!
بازگشت به گذشته، همچنان که میدانیم در عالم واقعیات امکانپذیر نیست، ولی در عالم معنویت همه چیز امکانپذیر میشود، همچنانکه شاهدیم، «استقلال» و «آزادی» در توحش، کشتار و چپاول هر چه بیشتر ملت ایران کاملاً صورت پذیرفته! بله، امروز دستاربندان منفور از رهبرشان تا اهالی اندرونی داخلی و خارجی، از پیشرفتهائی سخن میگویند که «نامرئیاند»! از «عدالتی» سخن میگویند که سنگسار و قصاص و فروش کلیه برای ملت ایران به ارمغان آورده! این است فواید «معنویت»! نه تنها دستاربندان مزدور، که بردگان مؤنث جمکران نیز، از «آزادیهای به دست آمده»، قلمفرسائیها میکنند. از پریشانگوئیهای «نسل پنجم فمینیستهای» اندرونی کرکس رفسنجان، در سایتهای درون و برون مرزی آغاز کنیم، که در سایه «اسلام مترقی شیرین عبادی و نیره توحیدیها» به «کمال» رسیدهاند! همانها که از دستگیری موسوی خوئینیها، «زینبوار» فغان میزدند که، حامی زنان اندرون را بردند، حال چه خاکی به سرمان بریزیم؟! بله، و پافشاری استعمار بر حکومت معنویت فروشان در ایران به این دلایل دوام آورده! حال بازگردیم به آقای آجودانی که فراموش کردهاند، «ایدئولوژی» تعریف دارد، و با «تحریف» نمیتوان آنرا به زور در چارچوب رمان جای داد! پیشتر در مورد «ایدئولوژی» به صورتی خلاصه اشاره شد که،
«ایدئولوژی، واژة مرکبی است که از اواخر قرن 18، توسط "دستوت دوتراسی" وارد زبان فرانسه شد، وی مطالعة عقاید، ویژگی، سرچشمه و قوانینشان، و همچنان ارتباط این عقاید با نشانههائی که بیانگرشان هستند را "ایدئولوژی" نامید. یادآور شویم که، هدف اصلی "دوتراسی" تحلیل و بررسی علمی "تفکر" بود.[...] پس از او، "سن سیمون"، از نخستین کسانی بود که با حذف ارتباط ایدئولوژی و مذهب، در چارچوب یک نظام فلسفی کامل، سعی در ارائة تعریفی از "ایدئولوژی" بر پایهای علمی نمود. در قرن نوزده، "ایدئولوژی" را یک نظام تفکر منسجم و خارج از هرگونه وابستگی به شرایط تاریخی تعریف میکردند. در واقع، هدف اندیشمندان این دوره، دستیابی به یک نظام منسجم و فراگیر، پیرامون اعمال شیوة علمی بر پدیدههای اجتماعی بود. در این دوره است که "پولاریزاسیون" میان "اعتقاد" و "ایدئولوژی" علمی صورت میپذیرد. و در همین دوره است که "کارل مارکس" عنوان میکند که "ایدئولوژی" نمیتواند یک نظام فکری "غیرجانبدارانه" باشد، بلکه یک نظام عقیدتی است، در خدمت منافع طبقات اجتماعی خاص. "کارل یاسپرز" نیز میگوید، ایدئولوژی یک مجموعه عقاید است برای تعبیر و تبیین جهان و یا شرایط حاکم بر آن، ولی در پس پردة این به ظاهر حقیقت مطلق، "منافعی" نهفته است. و نهایتاً، "آلتوسر"، یکی از فلاسفة "مارکسیسم غربی"، ویژگی عمدهای برای "ایدئولوژی" قائل شده، که مسلماً توضیح آنها در یک وبلاگ امکانپذیر نخواهد بود.[...] به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی موجودیتی "مادی" دارد و کاربرد آن متضمن "بازتولید" آن است. به عنوان مثال در نظام سرمایهداری، انتقال ارزش اضافی از کارگر به سرمایه، همزمان، وابستگی کارگر به سرمایه را نیز افزایش داده و قدرت اجتماعی اعمال شده از سرمایه را بر کارگر افزایش میدهد. به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی فاقد تاریخ است، و از اسطورههائی تشکیل شده که در آینة آن، افراد موجودیت خود را با مواضع اجتماعی خود تطبیق میدهند، و ایدئولوژی به صورت دروغین، این مواضع و روابط میان آنان را چنان ارائه میکند که گوئی روندیاند ذاتی و منسجم! ایدئولوژی تصویری است از رابطة "تخیلی" افراد با شرایط "واقعی" موجودیتشان، و قسمتی زنده از هر تمامیت اجتماعی.»
با توجه به این مجموعه نگرشها است که میتوان دلیل تبدیل آثار صادق هدایت به ایدئولوژی را درک کرد. عدم ارتباط با واقعیات زمان و مکان، توجیه سلطه، با توسل به «حقایق»، و وانمود کردن بازتاب این سلطه، تحت عنوان واقعیت تاریخی، زمینة مناسب جهت استثمار و استعمار فراهم میآورد. در واقع از آنجا که نژادپرستی و ادعای برتری نژادی، تکیه بر بنیاد مذهب دارد، و در غرب پیوند کلیسا، به ویژه کلیسای کاتولیک با موسولینی و هیتلر، شاهدی است بر این مدعا، تبدیل آثار ادبی به ایدئولوژی، به تقویت پایههای فاشیسم خواهد انجامید. و با توجه به این مجموعه نگرش است که میتوان به اهمیت تبدیل آثار صادق هدایت به ایدئولوژی پی برد. و در یافت چرا استعمار برای برتری نژاد آریائی «خیمة فرهنگی» برپا کرده.
در ایران، اقوامی وجود دارند که به زعم نژادپرستان، آریائی نیستند! و از قضای روزگار، این اقوام در مرزهای کشور ایران، به ویژه در مناطق نفتخیز قرار گرفتهاند! در خوزستان، آذربایجان، و ... و پیشتر گفتیم که هدف استعمار تجزیه ایران است. به همین دلیل، ساواک منفور، در مناطق مرزی، درگیری و کشت و کشتار سازمان میدهد. و این در شرایطی است که حاکمیت فرسودة ایران میباید نفس تازه کند، و استعمار ناچار است ایدئولوژی اسلامی را با ایدئولوژی «بیگانه ستیزی» جایگزین کرده، مزدوری «آریائی نژادان» و «ایرانیان پاک نهاد» را پنهان دارد! دلیل یورش به صادق هدایت و آثارش را در این راستا میتوان بررسی کرد.
نگاهی به کشور ایران بیفکنیم، که هر نوع سلطه، در چارچوب ایدئولوژی اسلامی توجیه میشود. فردا، میتوان همین توحش را با شدت بیشتر، در قالب ایدئولوژی نژادپرستانه، بر ملت ایران تحمیل کرد. به عنوان مثال، عدم تساوی حقوق زن و مرد، تحمیل پوشش به زنان، توجیه فقر و چپاول، که امروز، همگی در آیات قرآن «یافت» میشود، فردا میتوان از آثار صادق هدایت «استخراج» کرد! به عبارت دیگر، «عرب پرستی» حکومت فعلی را میتوان با «عرب ستیزی» حاکمیت بعدی جایگزین نمود. فرصت بسیار مناسبی است! چرا که امروز ملت ایران همانقدر از آداب و رسوم اقوام آریائی و آثار تحریف شدة صادق هدایت میداند که دیروز از آزادی و عدالت اسلامی میدانست! بله، همانطور که امروز در قرآن همه چیز هست، فردا هم در «توپ مرواری» و «بوف کور» همه چیز خواهد بود! به ویژه آنکه، کمتر کسی میتواند با قرائت صرف «توپ مرواری» ارتباط این اثر را با تاریخ ایران دریابد! دلیل اینکه در وبلاگهایم قطعاتی از «توپ مرواری» را نقل میکنم این است که معتقدم به دلیل غنای متن، امکان یک باره خواندن آن عملاً وجود ندارد. و در عین حال مدتهاست که حاشیه نویسی و توضیح برخی واژهها و مفاهیم آنرا آغاز کردهام، تا شاید بتوانم «توپ مرواری» را با توضیح و تحشیه روی خط بگذارم، شاید از این رهگذر گروه بیشتری از ایرانیان به مفاهیم آن دسترسی یابند، و امثال آجودانی نتوانند آنرا وسیله شارلاتانیسم فرهنگی کنند. بله، «توپ مرواری» قرار است، «قرآن نوین» ملت ایران باشد. ولی جهت یادآوری به آقای آجودانی، بهتراست چند نکته توضیح داده شود. نخست آنکه «توپ مرواری» یک رمان است. و رمان، به این دلیل با ایدئولوژی در تخالف قرار میگیرد که، نه «نظامی عقیدتی» است، نه در خدمت منافع طبقات اجتماعی خاص میتواند نقش آفرینی کند، و نه «حقیقت مطلقی» است که در ورای آن، «منافعی» نهفته باشد.
رمان، عرصة آزادیها است، آزادی فرد از قید اسارت الهی! رمان قهرمان ندارد، رمان تقدیس و تقدس هم ندارد، رمان زنده است، و با اسطوره و ایدئولوژی بیگانه. ولی اگر آجودانیها، از آنجا که فعلاً «زمانه» چنین خواسته، رمان و آثار ادبی را با «ایدئولوژی» یکسان پنداشته، از سخنان میرزاآقا خان کرمانی، به این نتیجه برسند که هدایت با وی هم عقیده بوده، مطلب دیگری است! درک رمان «شناخت» میطلبد، همچنان که درک ایدئولوژی. و آقای آجودانی یا چنین شناختی را فاقداند، یا دیگران را قادر به چنین شناختی نمیدانند! در غیر اینصورت، مسلماً این چند نکتة پیش پا افتاده را میدانستند که در هر رمان، سخنان پرسوناژها، بازتاب سخنان رایج معاصر رمان است. و رمان، بنا بر تعریف، از شکسته شدن مرزهای تقدس اسطوره و حماسه برخاسته. حال اگر به گفتة آقای آجودانی، صادق هدایت به نژاد برتر ایرانی اعتقاد داشته، پس چرا در «توپ مرواری»، شاهنامة فردوسی و قهرمانانش، تاریخ ایران باستان، کوروشکبیر، پادشاهان زن ایران، و هر آنچه میتواند نمادی از تقدیس و تقدس برای ناسیونالیستها و شوینیستها باشد، به سخره گرفته میشود؟ چرا در «توپ مرواری»، شعر «چو ایران نباشد، تن من مباد»، از فردوسی، تبدیل میشود به «چو پرتقال نباشد، تن من مباد؟»، یا «شبدیز»، «بیوراسب»، «آذرگشسب» و پادشاهان به طور کلی، به سخره گرفته میشوند؟! مگر واژگونه کردن نمادهای تقدس و به سخره گرفتن آنان در ایدئولوژی نژادپرستان «آریائی» رایج و قابل قبول است؟ جناب آجودانی! اگر دانشگاه لندن در پروژههای رنگرزی سدة اخیر به قصد نابودی و ایجاد سکون مرگ بر بنیادهای ملت ایران، یک پوند کاشته و میلیاردها پوند برداشت کرده، امروز دیگر چنین امکانی وجود ندارد.
امروز ملت ایران میداند که غلامبچگان بارگاه استعمار در «فعالیتهای فرهنگی» خود چه اهدافی دنبال میکنند. و یادآور شویم که سرکار در چنین «فعالیتهای فرهنگی» دست تنها نیستید! چندماه پیش نیز یک «مدعی» فرهنگ و ادبیات، سخنانی در رادیو «زمانه» ایراد کرده بود که شباهت عجیبی به نتیجهگیریهای سرکار داشت:
«میتوانيم در کار يک نويسنده مثل هدايت يک تفکيکی ايجاد کنيم. يعنی بين يک شاهکاری که نوشته و بين تعصباتی که داشته و عقايد تند و افراطی ميهنی و نژادیاش که باعث شده بتواند يک جامعهای را مسخره کند يا يک مذهب را دست بيندازد [...] چه بسا اگر ما هم در آن زمان زندگی میکرديم، دارای عقايد افراطی اين چنينی میشديم.»
به نظر شما عجیب نیست که چنین سخنان عامیانه و مبتذلی، با پژوهشهای عالمانه شما این چنین شباهت و نزدیکی داشته باشد؟ فکر نمیکنید، جهت تخریب صادق هدایت و آثارش یک حرکت سازمان یافته آغاز شده، که با یک تیر چندین و چند نشان بزند؟ و فکر نمیکنید که ملت ایران کور و ابله نیست؟ و قادر است این تحرکات استحماری را شناسائی کند؟ هیچکس در آکادمیهای لندن به سرکار نگفته رمان و ایدئولوژی تردافی ندارند؟ نه! هیچکس نگفته! ولی در آکادمیهای لندن، جائیکه سهدهة پیش کتاب «مارکسیسم و فرمالیسم» انتشار یافت، بسیارند کسانی که تخالف و تضاد میان رمان و ایدئولوژی را میشناسند. ولی به مصداق ضربالمثلی در فرانسه، همیشه کسی را «برای انجام کارهای پست و حقیر» دم دست دارند. و امروز در دو سوی آتلانتیک، آنگلوساکسونها امثال نصر، سروش ، توحیدی و ... و آقای آجودانی را در اختیار گرفتهاند. که در تمامی عرصههای فرهنگ ایران به تاخت و تاز و لجنپراکنی بپردازند. تا استعمار، فاشیسم را همچنان با نقابهای نوین بر ملت ایران حاکم کند.
فلسفه، عرفان و آثار هدایت، وسیلة تبلیغات استحماری شده، تا ملت ایران در زنجیر اسارت، «جاوید گرفتار بماند.» ابزار اسارت نیز همان ایرانیانیاند که محفل «سومکا» بیگانهشان نمیشناسد! بله، جناب آجودانی! شما که صادق هدایت شووینیست و یا ناسیونالیست را در لندن یافتهاید، همانند شهرنوش پارسی پور، به شما نیز یادآور شویم که بر خلاف باور «نوسوادان» حکومت اسلامی، در زمینة «نقد ادبی»، از آثار یک ادیب، «ایدئولوژی» استخراج نمیکنند. و بر خلاف شیوة شارلاتانهائی چون «فردید»، که از اشعارمولوی ایدئولوژی اسلامی بیرون میکشید، و یا کسانی که همچون فعلة استعمار در ایران، قصد ایستا کردن عرفان در چارچوب ایدئولوژی یک حکومت «فاسد» و وابسته را دارند، آثار زنده و پویای یک ادیب را ابزار توجیه «ایدئولوژیک» نمیتوان کرد. کسی که هدایت را «نژادپرست» میخواند، به صراحت بگوئیم، نه هدایت را می شناسد، نه آثار هدایت را، و شاید بهتر بگوئیم حتی «نژادپرستی» را هم نمیشناسد. کسی که آثار هدایت را «ایدئولوژی» به شمار میآورد، نه شناختی از ایدئولوژی دارد، نه از ادبیات؛ کسی که شناختی از ادبیات و ایدئولوژی ندارد، چگونه به خود اجازه می دهد که در مورد «ایدئولوژی و آثار هدایت اظهار نظر کند؟ «نقد ادبی»، با روضهخوانی و قصههای «بیبیگوزک» ملایان، تفاوت بسیار دارد! صادق هدایت، تنها نویسندة ایران است، که نه شیفتة غرب بود، نه فریفتة نژاد برتر آریائی، و نه معتقد به برتری نژادی. نقد ادبی گرانقدر سرکار نیز برخلاف آنچه پامنبریهای استعمار ادعا میکنند، «اسطوره زدائی» از هدایت نیست، کاملاً بر عکس، افکندن نقاب فریب بر چهرة واقعی صادق هدایت است، تا به اسطورة مورد نیاز نژادپرستان تبدیل شود. صادق هدایت، اسطوره نیست. آثارش موجود است، بعضی از نامههایش موجود است و زندگیاش پیش روی ماست. صادق هدایت از یک خانواده اشرافی ایران بود، که در پی وزارت و وکالت نبود، ازدواج نکرد و ... زندگیاش به هیچیک از افرادی که با وی خاستگاه اجتماعی مشترکی داشتند، شباهتی نداشت. صادق هدایت یک نویسنده توانا بود، تنها نویسندهای که در هیچ چارچوب عقیدتی قرار نگرفت، و بر خلاف نخبگان برگزیدة استعمار، «مدرنیزاسیون» را «مدرنیته» وانمود نکرد، و استعمار را با آغوش باز نپذیرفت. این بزرگترین اشکال هدایت بود! برچسب نژادپرستی و شووینسم زدن بر چنین شخصیتی، کمال بیشرمی است.
جهت دست یافتن به چنین نتیجهای، آقای آجودانی، به عملیات آکروباسی بس خطرناکی پرداختهاند! ایشان ابتدا، موجودیت «راوی» در رمان را نادیده میگیرد، تا بتواند رماننویس را در ترادف با شخصیتهای رمان قرار دهد! سپس رمان را در ترادف با ایدئولوژی قرار میدهد، تا بتواند بگوید، به تحقیق چنین است و جز این نیست، که صادق هدایت، مانند میرزا آقاخان کرمانی، یک ایدئولوگ بوده، و دلیل هم این است که سخنان پرسوناژهای آثار هدایت، به نظریات میرزاآقاخان کرمانی میماند! در گذشته، اگر کسی مطلبی را فراموش میکرد، و پرت و پلا تحویل خلقالله میداد میگفتند، «سوادش نم کشیده.» آقای آجودانی هم ظاهراً در آکادمیهای نم کشیده لندن به همین درد مبتلا شدهاند! و فراموش کردهاند که «رمان» نه تنها ارتباطی با «ایدئولوژی» ندارد که با آن در تضادی کامل قرار میگیرد! در واقع، آقای آجودانی همان کاری را میکند که «پارسی پور» در سایت رادیو زمانه به آن پرداخته بود، و در وبلاگ مورخ 15 اکتبر 2006، تحت عنوان «نقد و سوراخ دعا» به آن شاره شد. البته «پارسی پورها» و «آجودانیها» اگر «سوراخ دعا» را گم کرده باشند، «نقد» را هرگز گم نمیکنند! به ویژه اگر به «ارز رایج» باشد!
«ارز رایج» بر دو دسته تقسیم میشود، «ارزی» که به تبلیغاتچیهای استعمار پرداخت میشود تا صادق هدایت را نژادپرست معرفی کنند، و«ارزی» که جهت بازگشت به دوران گذشته نصیب استعمارگران خواهد شد. بازگشت به آن زمان که ناگهان، نژاد ما آریائی از کار درآمد، چرا که غربیها با هیتلر روابط دوستانه داشتند! و کفر حکومت خدانشناس اتحاد شوروی، منافع سرمایهداریهای «احترام به ادیان» را تهدید میکرد. بله، بازگشت به گذشتهای که غرب با حمایت از استالینیسم، دم از «حقوق بشر» میزد و همزمان، سرکوب در شوروی و غارت و چپاول و کودتا در کشورهای خاورمیانه را مورد حمایت قرار میداد!
بازگشت به گذشته، همچنان که میدانیم در عالم واقعیات امکانپذیر نیست، ولی در عالم معنویت همه چیز امکانپذیر میشود، همچنانکه شاهدیم، «استقلال» و «آزادی» در توحش، کشتار و چپاول هر چه بیشتر ملت ایران کاملاً صورت پذیرفته! بله، امروز دستاربندان منفور از رهبرشان تا اهالی اندرونی داخلی و خارجی، از پیشرفتهائی سخن میگویند که «نامرئیاند»! از «عدالتی» سخن میگویند که سنگسار و قصاص و فروش کلیه برای ملت ایران به ارمغان آورده! این است فواید «معنویت»! نه تنها دستاربندان مزدور، که بردگان مؤنث جمکران نیز، از «آزادیهای به دست آمده»، قلمفرسائیها میکنند. از پریشانگوئیهای «نسل پنجم فمینیستهای» اندرونی کرکس رفسنجان، در سایتهای درون و برون مرزی آغاز کنیم، که در سایه «اسلام مترقی شیرین عبادی و نیره توحیدیها» به «کمال» رسیدهاند! همانها که از دستگیری موسوی خوئینیها، «زینبوار» فغان میزدند که، حامی زنان اندرون را بردند، حال چه خاکی به سرمان بریزیم؟! بله، و پافشاری استعمار بر حکومت معنویت فروشان در ایران به این دلایل دوام آورده! حال بازگردیم به آقای آجودانی که فراموش کردهاند، «ایدئولوژی» تعریف دارد، و با «تحریف» نمیتوان آنرا به زور در چارچوب رمان جای داد! پیشتر در مورد «ایدئولوژی» به صورتی خلاصه اشاره شد که،
«ایدئولوژی، واژة مرکبی است که از اواخر قرن 18، توسط "دستوت دوتراسی" وارد زبان فرانسه شد، وی مطالعة عقاید، ویژگی، سرچشمه و قوانینشان، و همچنان ارتباط این عقاید با نشانههائی که بیانگرشان هستند را "ایدئولوژی" نامید. یادآور شویم که، هدف اصلی "دوتراسی" تحلیل و بررسی علمی "تفکر" بود.[...] پس از او، "سن سیمون"، از نخستین کسانی بود که با حذف ارتباط ایدئولوژی و مذهب، در چارچوب یک نظام فلسفی کامل، سعی در ارائة تعریفی از "ایدئولوژی" بر پایهای علمی نمود. در قرن نوزده، "ایدئولوژی" را یک نظام تفکر منسجم و خارج از هرگونه وابستگی به شرایط تاریخی تعریف میکردند. در واقع، هدف اندیشمندان این دوره، دستیابی به یک نظام منسجم و فراگیر، پیرامون اعمال شیوة علمی بر پدیدههای اجتماعی بود. در این دوره است که "پولاریزاسیون" میان "اعتقاد" و "ایدئولوژی" علمی صورت میپذیرد. و در همین دوره است که "کارل مارکس" عنوان میکند که "ایدئولوژی" نمیتواند یک نظام فکری "غیرجانبدارانه" باشد، بلکه یک نظام عقیدتی است، در خدمت منافع طبقات اجتماعی خاص. "کارل یاسپرز" نیز میگوید، ایدئولوژی یک مجموعه عقاید است برای تعبیر و تبیین جهان و یا شرایط حاکم بر آن، ولی در پس پردة این به ظاهر حقیقت مطلق، "منافعی" نهفته است. و نهایتاً، "آلتوسر"، یکی از فلاسفة "مارکسیسم غربی"، ویژگی عمدهای برای "ایدئولوژی" قائل شده، که مسلماً توضیح آنها در یک وبلاگ امکانپذیر نخواهد بود.[...] به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی موجودیتی "مادی" دارد و کاربرد آن متضمن "بازتولید" آن است. به عنوان مثال در نظام سرمایهداری، انتقال ارزش اضافی از کارگر به سرمایه، همزمان، وابستگی کارگر به سرمایه را نیز افزایش داده و قدرت اجتماعی اعمال شده از سرمایه را بر کارگر افزایش میدهد. به عقیدة آلتوسر، ایدئولوژی فاقد تاریخ است، و از اسطورههائی تشکیل شده که در آینة آن، افراد موجودیت خود را با مواضع اجتماعی خود تطبیق میدهند، و ایدئولوژی به صورت دروغین، این مواضع و روابط میان آنان را چنان ارائه میکند که گوئی روندیاند ذاتی و منسجم! ایدئولوژی تصویری است از رابطة "تخیلی" افراد با شرایط "واقعی" موجودیتشان، و قسمتی زنده از هر تمامیت اجتماعی.»
با توجه به این مجموعه نگرشها است که میتوان دلیل تبدیل آثار صادق هدایت به ایدئولوژی را درک کرد. عدم ارتباط با واقعیات زمان و مکان، توجیه سلطه، با توسل به «حقایق»، و وانمود کردن بازتاب این سلطه، تحت عنوان واقعیت تاریخی، زمینة مناسب جهت استثمار و استعمار فراهم میآورد. در واقع از آنجا که نژادپرستی و ادعای برتری نژادی، تکیه بر بنیاد مذهب دارد، و در غرب پیوند کلیسا، به ویژه کلیسای کاتولیک با موسولینی و هیتلر، شاهدی است بر این مدعا، تبدیل آثار ادبی به ایدئولوژی، به تقویت پایههای فاشیسم خواهد انجامید. و با توجه به این مجموعه نگرش است که میتوان به اهمیت تبدیل آثار صادق هدایت به ایدئولوژی پی برد. و در یافت چرا استعمار برای برتری نژاد آریائی «خیمة فرهنگی» برپا کرده.
در ایران، اقوامی وجود دارند که به زعم نژادپرستان، آریائی نیستند! و از قضای روزگار، این اقوام در مرزهای کشور ایران، به ویژه در مناطق نفتخیز قرار گرفتهاند! در خوزستان، آذربایجان، و ... و پیشتر گفتیم که هدف استعمار تجزیه ایران است. به همین دلیل، ساواک منفور، در مناطق مرزی، درگیری و کشت و کشتار سازمان میدهد. و این در شرایطی است که حاکمیت فرسودة ایران میباید نفس تازه کند، و استعمار ناچار است ایدئولوژی اسلامی را با ایدئولوژی «بیگانه ستیزی» جایگزین کرده، مزدوری «آریائی نژادان» و «ایرانیان پاک نهاد» را پنهان دارد! دلیل یورش به صادق هدایت و آثارش را در این راستا میتوان بررسی کرد.
نگاهی به کشور ایران بیفکنیم، که هر نوع سلطه، در چارچوب ایدئولوژی اسلامی توجیه میشود. فردا، میتوان همین توحش را با شدت بیشتر، در قالب ایدئولوژی نژادپرستانه، بر ملت ایران تحمیل کرد. به عنوان مثال، عدم تساوی حقوق زن و مرد، تحمیل پوشش به زنان، توجیه فقر و چپاول، که امروز، همگی در آیات قرآن «یافت» میشود، فردا میتوان از آثار صادق هدایت «استخراج» کرد! به عبارت دیگر، «عرب پرستی» حکومت فعلی را میتوان با «عرب ستیزی» حاکمیت بعدی جایگزین نمود. فرصت بسیار مناسبی است! چرا که امروز ملت ایران همانقدر از آداب و رسوم اقوام آریائی و آثار تحریف شدة صادق هدایت میداند که دیروز از آزادی و عدالت اسلامی میدانست! بله، همانطور که امروز در قرآن همه چیز هست، فردا هم در «توپ مرواری» و «بوف کور» همه چیز خواهد بود! به ویژه آنکه، کمتر کسی میتواند با قرائت صرف «توپ مرواری» ارتباط این اثر را با تاریخ ایران دریابد! دلیل اینکه در وبلاگهایم قطعاتی از «توپ مرواری» را نقل میکنم این است که معتقدم به دلیل غنای متن، امکان یک باره خواندن آن عملاً وجود ندارد. و در عین حال مدتهاست که حاشیه نویسی و توضیح برخی واژهها و مفاهیم آنرا آغاز کردهام، تا شاید بتوانم «توپ مرواری» را با توضیح و تحشیه روی خط بگذارم، شاید از این رهگذر گروه بیشتری از ایرانیان به مفاهیم آن دسترسی یابند، و امثال آجودانی نتوانند آنرا وسیله شارلاتانیسم فرهنگی کنند. بله، «توپ مرواری» قرار است، «قرآن نوین» ملت ایران باشد. ولی جهت یادآوری به آقای آجودانی، بهتراست چند نکته توضیح داده شود. نخست آنکه «توپ مرواری» یک رمان است. و رمان، به این دلیل با ایدئولوژی در تخالف قرار میگیرد که، نه «نظامی عقیدتی» است، نه در خدمت منافع طبقات اجتماعی خاص میتواند نقش آفرینی کند، و نه «حقیقت مطلقی» است که در ورای آن، «منافعی» نهفته باشد.
رمان، عرصة آزادیها است، آزادی فرد از قید اسارت الهی! رمان قهرمان ندارد، رمان تقدیس و تقدس هم ندارد، رمان زنده است، و با اسطوره و ایدئولوژی بیگانه. ولی اگر آجودانیها، از آنجا که فعلاً «زمانه» چنین خواسته، رمان و آثار ادبی را با «ایدئولوژی» یکسان پنداشته، از سخنان میرزاآقا خان کرمانی، به این نتیجه برسند که هدایت با وی هم عقیده بوده، مطلب دیگری است! درک رمان «شناخت» میطلبد، همچنان که درک ایدئولوژی. و آقای آجودانی یا چنین شناختی را فاقداند، یا دیگران را قادر به چنین شناختی نمیدانند! در غیر اینصورت، مسلماً این چند نکتة پیش پا افتاده را میدانستند که در هر رمان، سخنان پرسوناژها، بازتاب سخنان رایج معاصر رمان است. و رمان، بنا بر تعریف، از شکسته شدن مرزهای تقدس اسطوره و حماسه برخاسته. حال اگر به گفتة آقای آجودانی، صادق هدایت به نژاد برتر ایرانی اعتقاد داشته، پس چرا در «توپ مرواری»، شاهنامة فردوسی و قهرمانانش، تاریخ ایران باستان، کوروشکبیر، پادشاهان زن ایران، و هر آنچه میتواند نمادی از تقدیس و تقدس برای ناسیونالیستها و شوینیستها باشد، به سخره گرفته میشود؟ چرا در «توپ مرواری»، شعر «چو ایران نباشد، تن من مباد»، از فردوسی، تبدیل میشود به «چو پرتقال نباشد، تن من مباد؟»، یا «شبدیز»، «بیوراسب»، «آذرگشسب» و پادشاهان به طور کلی، به سخره گرفته میشوند؟! مگر واژگونه کردن نمادهای تقدس و به سخره گرفتن آنان در ایدئولوژی نژادپرستان «آریائی» رایج و قابل قبول است؟ جناب آجودانی! اگر دانشگاه لندن در پروژههای رنگرزی سدة اخیر به قصد نابودی و ایجاد سکون مرگ بر بنیادهای ملت ایران، یک پوند کاشته و میلیاردها پوند برداشت کرده، امروز دیگر چنین امکانی وجود ندارد.
امروز ملت ایران میداند که غلامبچگان بارگاه استعمار در «فعالیتهای فرهنگی» خود چه اهدافی دنبال میکنند. و یادآور شویم که سرکار در چنین «فعالیتهای فرهنگی» دست تنها نیستید! چندماه پیش نیز یک «مدعی» فرهنگ و ادبیات، سخنانی در رادیو «زمانه» ایراد کرده بود که شباهت عجیبی به نتیجهگیریهای سرکار داشت:
«میتوانيم در کار يک نويسنده مثل هدايت يک تفکيکی ايجاد کنيم. يعنی بين يک شاهکاری که نوشته و بين تعصباتی که داشته و عقايد تند و افراطی ميهنی و نژادیاش که باعث شده بتواند يک جامعهای را مسخره کند يا يک مذهب را دست بيندازد [...] چه بسا اگر ما هم در آن زمان زندگی میکرديم، دارای عقايد افراطی اين چنينی میشديم.»
به نظر شما عجیب نیست که چنین سخنان عامیانه و مبتذلی، با پژوهشهای عالمانه شما این چنین شباهت و نزدیکی داشته باشد؟ فکر نمیکنید، جهت تخریب صادق هدایت و آثارش یک حرکت سازمان یافته آغاز شده، که با یک تیر چندین و چند نشان بزند؟ و فکر نمیکنید که ملت ایران کور و ابله نیست؟ و قادر است این تحرکات استحماری را شناسائی کند؟ هیچکس در آکادمیهای لندن به سرکار نگفته رمان و ایدئولوژی تردافی ندارند؟ نه! هیچکس نگفته! ولی در آکادمیهای لندن، جائیکه سهدهة پیش کتاب «مارکسیسم و فرمالیسم» انتشار یافت، بسیارند کسانی که تخالف و تضاد میان رمان و ایدئولوژی را میشناسند. ولی به مصداق ضربالمثلی در فرانسه، همیشه کسی را «برای انجام کارهای پست و حقیر» دم دست دارند. و امروز در دو سوی آتلانتیک، آنگلوساکسونها امثال نصر، سروش ، توحیدی و ... و آقای آجودانی را در اختیار گرفتهاند. که در تمامی عرصههای فرهنگ ایران به تاخت و تاز و لجنپراکنی بپردازند. تا استعمار، فاشیسم را همچنان با نقابهای نوین بر ملت ایران حاکم کند.
فلسفه، عرفان و آثار هدایت، وسیلة تبلیغات استحماری شده، تا ملت ایران در زنجیر اسارت، «جاوید گرفتار بماند.» ابزار اسارت نیز همان ایرانیانیاند که محفل «سومکا» بیگانهشان نمیشناسد! بله، جناب آجودانی! شما که صادق هدایت شووینیست و یا ناسیونالیست را در لندن یافتهاید، همانند شهرنوش پارسی پور، به شما نیز یادآور شویم که بر خلاف باور «نوسوادان» حکومت اسلامی، در زمینة «نقد ادبی»، از آثار یک ادیب، «ایدئولوژی» استخراج نمیکنند. و بر خلاف شیوة شارلاتانهائی چون «فردید»، که از اشعارمولوی ایدئولوژی اسلامی بیرون میکشید، و یا کسانی که همچون فعلة استعمار در ایران، قصد ایستا کردن عرفان در چارچوب ایدئولوژی یک حکومت «فاسد» و وابسته را دارند، آثار زنده و پویای یک ادیب را ابزار توجیه «ایدئولوژیک» نمیتوان کرد. کسی که هدایت را «نژادپرست» میخواند، به صراحت بگوئیم، نه هدایت را می شناسد، نه آثار هدایت را، و شاید بهتر بگوئیم حتی «نژادپرستی» را هم نمیشناسد. کسی که آثار هدایت را «ایدئولوژی» به شمار میآورد، نه شناختی از ایدئولوژی دارد، نه از ادبیات؛ کسی که شناختی از ادبیات و ایدئولوژی ندارد، چگونه به خود اجازه می دهد که در مورد «ایدئولوژی و آثار هدایت اظهار نظر کند؟ «نقد ادبی»، با روضهخوانی و قصههای «بیبیگوزک» ملایان، تفاوت بسیار دارد! صادق هدایت، تنها نویسندة ایران است، که نه شیفتة غرب بود، نه فریفتة نژاد برتر آریائی، و نه معتقد به برتری نژادی. نقد ادبی گرانقدر سرکار نیز برخلاف آنچه پامنبریهای استعمار ادعا میکنند، «اسطوره زدائی» از هدایت نیست، کاملاً بر عکس، افکندن نقاب فریب بر چهرة واقعی صادق هدایت است، تا به اسطورة مورد نیاز نژادپرستان تبدیل شود. صادق هدایت، اسطوره نیست. آثارش موجود است، بعضی از نامههایش موجود است و زندگیاش پیش روی ماست. صادق هدایت از یک خانواده اشرافی ایران بود، که در پی وزارت و وکالت نبود، ازدواج نکرد و ... زندگیاش به هیچیک از افرادی که با وی خاستگاه اجتماعی مشترکی داشتند، شباهتی نداشت. صادق هدایت یک نویسنده توانا بود، تنها نویسندهای که در هیچ چارچوب عقیدتی قرار نگرفت، و بر خلاف نخبگان برگزیدة استعمار، «مدرنیزاسیون» را «مدرنیته» وانمود نکرد، و استعمار را با آغوش باز نپذیرفت. این بزرگترین اشکال هدایت بود! برچسب نژادپرستی و شووینسم زدن بر چنین شخصیتی، کمال بیشرمی است.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت