یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵


بازگشت «توپ مرواری»!
...
امروز،‌ حین پرسه زدن بر سایت‌ها، به یکی از شاهکارهای نقد ادبی جهان در مورد «توپ مرواری» برخورد کردم، و از آنجا که اهل ذخیره و احتکار نیستم، فکر کردم بهتر است دیگران را نیز با جزئیات این گنجینة ادب و شاهکار «نقد» شریک کنم. که گفته‌اند «سیلی نقد به از حلوای نسیه است!» البته شراکت پیشنهادی نویسندة این وبلاگ، مانند «سهام عدالت»، کلاهبرداری و زدن جیب مردم به شیوه «معنویت جمکران» نیست! این گنجینة نقد ادبی، نتیجة تفکر و تعمق نخبگان جمکران در «گروه ادبیات اندیشه»، واقع در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است! تعداد متفکرین و نوابغ این گروه که «توپ مرواری» را در تاریخ 10 تیرماه 1384 «نقد» کرده‌اند، به چهار تن بالغ می‌شود. ‌ اینان پس از «نقد و بررسی» عمیق «توپ مرواری»، به این نتیجه رسیده‌اند که، «ساختار ندارد، در هیچ قالب ادبی نمی‌گنجد، و طبق فرمودة آخوند جلال آل‌احمد، صادق هدایت خلاقیت ادبی نداشته و "توپ مرواری" شاهدی است بر این مدعا!» البته هدف از اشاره به نقد ادبی پژوهشگران جمکران،‌ بررسی و تکرار آن نخواهد بود. کل مطلب روی خطوط اینترنت موجود است و جهت مشاهدة عمق دانش و اوج شناخت، در فاشیسم استعماری، همگان می‌توانند به آن مراجعه کرده و دریابند که،

نور گیتی فروز چشمة هور
زشت باشد به چشم موشک کور

بله، در هفت سده پیش، مصلح الدین شیرازی در یک بیت حق مطلب را ادا کرده. و اما بازگردیم به «توپ مرواری» خودمان. پیشتر اشاره شد که به دلیل غنای متن، درک آن بسیار مشکل است. در این اثر ادبی، کلام «راوی»، کلامی است که «کلام قدرت» را در تمامی ابعاد متزلزل می‌کند، و «کلام فردی» را جایگزین آن می‌سازد. پیشتر به تعاریف «میکائیل باکتین» از «کلام قدرت» و «کلام فردی» اشاره شده. و هرگاه لازم باشد این تعاریف تکرار خواهد شد. به زبان ساده، «کلام قدرت»، کلام بنیادها، تاریخ، مذهب، علم، کلام جمعی و کلام بزرگترها را شامل می‌شود. و «کلام فرد»، کلامی است که در «کلام قدرت» تزلزل و دگرگونی ایجاد می‌کند. به عنوان مثال، کلام «راوی» در «توپ مرواری»، کلام قدرت را واژگونه می‌کند و «تقدس» آنرا به سخره می‌گیرد، یا عناصر نوینی به آن می‌افزاید، و یا در آن جابجائی ایجاد می‌کند.

در «توپ مرواری»، نه تنها وقایع و شخصیت‌های تاریخی از زمان و مکان واقعی خود خارج شده به زمان و مکان دیگری انتقال می‌یابند،‌ که این شخصیت‌ها کلام خود را نیز از دست می‌دهند، و کلامی دیگر جایگزین کلام آنان می‌شود. به عنوان مثال، زمانی که راوی به نقل از یک گروه غیر ایرانی می‌گوید «چو پرتقال نباشد، تن من مباد»،‌ با جایگزین کردن نام کشور «ایران» با «پرتقال» ـ که در متن، هم به معنای میوة پرتقال است و هم کشور پرتقال، «کلام قدرت» را به سخره می‌گیرد. به این ترتیب که، شعار میهن‌پرستانة ایرانیان را به دیگران وا می‌نهد! می‌دانیم که، این شعار، برگرفته از شاهنامه فردوسی، مورد استفادة تبلیغات استعماری و نژادپرستانه نیز قرار دارد. «کلام قدرت»، تبلیغات بر اساس ایجاد تعصب نسبت به حماسه‌های ایرانی است، و همچنین، حماسه اقوام ایرانی، به خودی خود «کلام قدرت» است. می‌دانیم که فردوسی و شاهنامه‌اش در ابعاد مختلف در بطن تبلیغات نژادپرستان از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند، چرا که اشعار حماسی شاهنامة فردوسی از یکسو در تقابل با «بیگانه» به طور عام قرار می‌گیرد، و از سوی دیگر، با دین و زبان عرب به طور خاص. با در نظر گرفتن زمینة تاریخی رمان «توپ مرواری»، که حدود شش سال پس از تبعید پهلوی اول، نگاشته شده، و با توجه به تبلیغات استعماری در مورد نژادآریائی و تغییر نام کشور به «ایران»، در زمان پهلوی اول، می‌توان به شدت تهاجم کلام «راوی» بر تبلیغات استعماری پی برد.

می‌دانیم که پس از کودتای رضامیرپنج، نام کشورمان در زبان فرنگیان از «پرس» به «ایران» تبدیل شد. چرا که این نام در متون تاریخی، نام سرزمین اقوام آریائی است. و از این نظر، انتخاب نام «ایران» جهت ایجاد تضاد میان ایرانیان و اعراب، و دیگر غیر ایرانیان، و دامن زدن به این تضاد،‌ مطلوب استعمار بوده و هست. امروز شاهدیم که در قالب «هدایت‌ستیزی» و «هدایت‌پرستی»، بنگاه‌های تبلیغاتی در غرب و در ایران، شدیداً فعال شده‌اند. و هدف از دو قطبی کردن فضا در اطراف «هدایت»، این است که «توپ مرواری»، شاهکار هدایت را از یکسو به «توهین به مقدسات اسلامی» و از سوی دیگر به «ناسیونالیسم شووینیسم، و عرب‌ستیزی» محدود کنند. حال آنکه در فضای رمان «توپ مرواری»، ‌ نژاد آریائی، تاریخ، ‌شخصیت‌های تاریخی، ‌حماسه و قهرمانان حماسی‌اش همگی به سخره گرفته شده‌اند. این همان قسمت از «توپ مرواری» است که خواننده ایرانی نباید بداند! چرا که دریافت آن، با در نظر گرفتن غنای متن بس دشوار می‌نماید. حال بازگردیم به شرح مختصری از شیوه‌های تزلزل «کلام قدرت» در رمان «توپ مرواری».

به طور مثال، به دگرگونی نام شخصیت‌های معروف تاریخ بپردازیم، که از طریق «شبیه سازی» و یا افزودن صفت‌های ابترکننده صورت گرفته. نام خلیفه «المعتصم بالله»، تبدیل شده به «المستاصل من‌الله».‌ (ص. 24) و افزودن صفت «افغانی» به نام فردوسی طوسی، ویژگی‌های میهنی او را کاملاً نفی می‌کند: «فردوسی طوسی افغانی»، و ...

از طرف دیگر، شاهد تغییر نام آثار ادبی، مذهبی و یا تحریف آنان هستیم. به عنوان مثال «خطبه شقشقیه»، منسوب به علی، خلیفه چهارم، با «خطبه وق‌وقیه» جایگزین شده. (ص. 24) و در همین خطبه، یک بیت از شاهنامه فردوسی آورده شده: «همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم».

ولی مهمترین ضربه‌ای که «راوی» بر کلام قدرت وارد می‌آورد، ایجاد تزلزل تاریخی یا تزلزل زمان رخدادهاست. در «توپ مرواری»، زمان رخداد‌ها متکثر است یا تقریبی:‌ «این حکایت بیست سی‌سال، یا صد و پنجاه سال پیش است.» (ص. 2) «کم و بیش در حدود هزار و پانصد میلادی» (ص. 14) «حالا بیائیم سر تاریخچة توپ مرواری ـ در این باب روایات گوناگون وجود دارد» (ص. 13)

این چند نمونه از شیوه‌های ایجاد تزلزل در «کلام قدرت»، در رمان «توپ مرواری» است، که جهت درک بهتر رمان می‌تواند مفید واقع شود. ولی در این وبلاگ، امکان بررسی تمامی شیوه‌های فروپاشاندن «قدرت» که در این اثر صورت گرفته، وجود ندارد. بنابراین فقط چند صفحه از رمان را با در نظر گرفتن همین شیوه‌ها بررسی می‌کنیم.

توپ مرواری با شرح صحنة مراسم سنتی زنان در تهران دورة قاجار آغاز می‌شود. شب چهارشنبه سوری هر سال، زنان گرد توپ مرواری در میدان «ارگ» جمع می‌شدند به آن دخیل می‌بستند تا آرزوهایشان برآورده شود. و این مراسم در زمانی برگزار می‌شد که «منشور اتلانتیک»، «‌حقوق بشر» و دیگر نمادهای جنگ سرد هنوز وجود خارجی نداشت. پادشاه ایران، ناصرالدین شاه بود که به قتل رسید و از وی به نام «شاه شهید» یاد می‌شود. یک حرمسرا داشت که «راوی» آنرا «کارخانه شازده سازی» می‌نامد. و در آن دوره هنوز چپاول استعمار آغاز نشده است:

«در آن روزها با وجودیکه بانک‌های تاق و جفت وجود نداشت، خزانه دولت پرو پیمان بود.[...]دولت افلاس‌نامه صادر نکرده بود، بدون عایدی نفت [...] که در تاریخ ایران سابقه نداشت و معلوم نیست کدام دولت فخیمه سگ‌خور می‌کند[...]»


ولی «راوی»، در یک دورة تاریخی مشخص باقی نمی‌ماند، تحرک مداوم وی، از دورة ناصرالدین شاه، به زمان حال و بازگشت به زمان گذشته، خواننده را نیز وادار به حرکت نامنظم در زمان‌های مختلف می‌کند، و به زبان ساده‌تر، «زمان» در کلام «راوی»، از تداوم خطی برخوردار نیست. و این یکی از مهم‌ترین شیوه‌ها‌ در فروپاشاندن «علم تاریخ»، در مقام «کلام قدرت» است. «کلام تاریخ» و «زمان تاریخ» فرومی‌پاشند، و هر آنچه به زمان دقیق، یعنی زمان «رخدادهای تاریخی» مربوط می‌شود در رمان «حذف» می‌شود. به عنوان نمونه، کودتای رضامیرپنج که تاریخ آن کاملاً مشخص است اینگونه نقل شده:

«یک مرتبه دری به تخته خورد: یک شب مردم از همه جا بیخبر خوابیدند و هفت پادشاه را در خواب دیدند، صبح که پا شدند خدا یک پادشاه قدر قدرت بر ما مگوزید تمام عیار که با نیزه ده ذرعی نمی‌شد سنده زیر دماغش گرفت، بهشان عطا کرد، که کسی نمی‌توانست فضولی کند و بهش بگوید بالای چشمت ابروست. فورا جمعی تازه بدوران رسیده و نوکیسه و رند و اوباش دورش را گرفتند وبه او خر فهم کردند که سلطان سایه خداست [...] و این مرتیکه بر ما مگوزید هم [...] به زبان الهام بیانش گذرانید که ربع مسکون آنقدر وسیع نیست که در وی دو پادشاه بگنجد[...]»


با این «تغییر جزئی»، که در کلام «سایه خدا» آورده شده، کلام وی درهم شکسته شده و اینک مخلوطی است از کلام حوزه (ربع مسکون)، و کلام درهم شکستة سعدی (دو پادشاه در اقلیمی نگنجند)! «راوی»، سپس «سایة خدا» را در برابر یک «ارباب» قرار می‌دهد که منطقاً، باید «آیرون ساید»، طراح کودتا باشد، یا شاید سفیر انگلیس در ایران. که او نیز به زبان عامیانه سخن می‌گوید، و ضرب‌المثل‌های فارسی را نیز غلط به کار می‌برد:

«ولیکن همینکه اعلیحضرت قدر قدرت ما افکار درونیش را به ارباب اظهار کرد، مشارالیه نه گذاشت نه ورداشت[...] و گفت مرتیکه احمق فضولی موقوف[...] تو قاچ زین را نگهدار، اسب دوانی پیشکشت. [قاچ زین را بچسب، اسب‌ سواری پیشکشت]»

بله، با انتساب کلام خرد شدة دستاربندان، و سعدی به شاه، و کلام عامیانه و «غلط» به «ارباب» او، «راوی» در واقع، هردو را به سخره می‌گیرد. ولی در کل متن «توپ مرواری»، راوی با حرکت مداوم در زمان گذشته و حال، با دگرگونی، واژگون‌نمائی، جایگزینی و ... که در زمان و مکان ایجاد می‌کند، حتی پای از تزلزل صرف کلام قدرت در جامعة ایران فراتر می‌نهد. او با به زیر سئوال بردن دیگرادیان، قدرت‌های جهانی، و حتی ساختارهای «جنگ‌سرد»، کلام قدرت را در ابعاد جهانی خرد می‌کند. «توپ مرواری»، در واقع، کلام قدرت در جهان را هدف رگبار گلوله‌هایش قرار داده.

و تمامی تلاش «راوی»، برای رسیدن به این هدف «کوچک» و «رمانتیک» است، که «توپ‌مرواری» عزیزی را که «رضامیرپنج»، از میدان «ارگ» به «میدان مشق و اصطبل سوار تبعید» کرده بود، بار دیگر، در قالب اثری هنری، به جایگاه اصلی‌اش بازگرداند.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت