شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۵


سینمای «باورها»!
....

از روزی که رسانه‌های غرب جنجال رمان «آیه‌های شیطانی»، اثر سلمان رشدی را به راه انداختند، سال‌ها می‌گذرد. در آنروزها شرکت «کت ستیونس» در مراسم «کتاب سوزان» چندان جلب توجه نکرد، تا زمانی که معلوم شد ایشان در لندن مدرسة اسلامی پسرانه‌ای اداره می‌کنند که پسر «طارق رمضان»، ‌ نظریه‌پرداز فاشیسم اسلامی، در آن «افتخار» تحصیل دارد. ولی در آنروزها کمتر کسی می‌دانست که این فعالیت‌های «فرهنگی» عملاً از سوی «ناتو» سازماندهی می‌شود. و به دین اسلام هم محدود نخواهد ماند. پیشتر به ساختار سه‌گانة «نظامی، سیاسی و فرهنگی» در تشکیلات ناتو اشاره کرده‌ام و یادآور شدم که فعالیت‌های فرهنگی در دموکراسی‌های غرب تحت نظارت این سازمان قرار می‌گیرد. به عبارت ساده‌تر، برنامه‌های تلویزیون، رمان‌ و هر چه در چارچوب فعالیت‌های فرهنگی قرار دارد، از محدودة تبلیغات ناتو نمی‌تواند پای فراتر گذارد. بله، بازگردیم به فعالیت‌های فرهنگی ناتو، جهت دامن زدن به تعصبات مذهبی، میهنی و هر پدیده‌ای که می‌تواند تنش و بحران ایجاد کند.

این فعالیت‌ها با شیوة «مرزشکنی» انجام می‌شود، و مقدسات گروه‌هائی از توده‌های مردم را هدف می‌گیرد. بر حسب اهمیت این‌گروه‌ها، رده‌های مختلفی از نویسندگان و کارگردانان وظیفة «مرزشکنی» را به عهده می‌گیرند. یک کتاب «متوسط» توسط قلم به مزدها نوشته می‌شود، سپس با الهام از آن یک فیلم «مبتذل» ویژة‌ ‌ایرانیان می‌سازند: «بدون دخترم هرگز!» ولی آنچه مهم است نوشتن کتاب و ساختن فیلم نیست، مهم، واکنش گروهی است که هدف فیلم قرار می‌گیرد! بله، با توجه به واکنش ایرانیان به فیلم «بدون دخترم هرگز»، حماقت سنج یا تعصب سنج ناتو، میزان تعصبات قومی، میهنی و ملی را به دقت اندازه می‌گیرد! ولی همین اهالی ناتو، در مورد کاتولیک‌ها ناچار می‌شوند، از کارگردان زبردستی چون «مارتین سکورچزه» کمک بگیرند! که در فیلم «آخرین وسوسة مسیح»، جزم‌های کاتولیک‌ها را در مورد مسیح هدف قرار دهد. و در همین راستا، مأموریت یهود ستیزی نیز، بر عهدة یک هنرپیشه ـ و نه یک هنرمند ـ متوسط و شبه‌کارگردان به نام «مل گیبسون» قرار می‌گیرد. کاریکاتورهای محمد و نقل قول‌های پاپ بندیکت را هم که همه می‌دانیم جهت تقویت جمکرانیسم طراحی شدند.

مسئله «احترام به ادیان»، از هنگامی اهمیت حیاتی یافت که جنگ سرد به پایان رسید، و نظام توحش سرمایه‌داری، دیگر دشمنی نداشت که با توسل به آن «مک‌کارتیسم»، «فدائیان اسلام»، «طالبانیسم» و ... را خلق کرده، و به سرکوب ملت‌ها بپردازد. بله، پس از پایان جنگ سرد، همة شیوه‌های سرکوب و چپاول فرسوده شده بود، و اعضای محترم ناتو نمی‌دانستند چه خاکی بر سرشان کنند. فرمان بسیج همگانی بر ضد اسلام و مسلمین هم دیگر کارساز نبود. پس نوابغ متخصص هدایت افکار عمومی، از آنجا که به زعم نوری‌علا، ملت ایران همواره پیشگام بوده، عبای محمد را رها کرده، به تاج خشایارشاه چسبیدند. البته در همان ردة فیلم‌های بی‌ارزش چون «بدون دخترم هرگز!» چرا که گروه معترضین، از «اسلام پرستان» تا «پاسارگاد پرستان»، در پائین ترین ردة فقر فرهنگی جای دارند! فرهنگ، بنا بر تعریف، در تضاد با حماقت و تعصب قرار می‌گیرد. و از آنجا که «هنر» و «فرهنگ» نزد ایرانیان است و بس، امروز نوبت بسیج عمومی «پاسارگاد پرستان» فرا رسیده!

با توجه به واکنش ایرانیان نسبت به فیلم 300، می‌توان اطمینان داشت که «تعصب سنج» ناتو بسیار دقیق کار می‌کند. هم‌میهنان شریف خارج نشین، و اهالی مقیم جمکران، هنوز در هزارة سوم، نفهمیده‌اند که فیلم، رمان یا هر اثر هنری دیگر، مرز ندارد. و اگر یک اثر هنری ـ در هر سطحی که باشد ـ اشاره به وقایع تاریخی می‌کند، این عمل با توسل به «واژگونه‌‌نمائی»، افزودن عناصر تخیلی و ... انجام گرفته، و نمی‌تواند بازتاب «وقایع تاریخی» به شمار آید! چرا که هنرمند در خلق آثارش آزاد است، و آزادی بیان هنرمند یک «اصل» پذیرفته شده، در فرهنگ غرب به شمار می‌رود. هنوز فیلم 300 بر اکران‌ها نیامده، به فرمان «رادیو فردا»، فدائیان شاهنشاهی و شاه‌اللهی‌ها، چماق تکفیر را بالا برده‌اند و خواستار «احترام به مقدسات» خودشان شده‌اند! تفاوت اینان، با فعلة ساواک که در اعتراض به کاریکاتورهای محمد در خیابان‌های تهران تخلیه شدند، تا با عربده‌جوئی ابراز وجود کنند، این است که بجای «آل محمد»، «آل هخامنش» می‌پرستند! بنابراین هیچکس حق ندارد فیلمی از خشایار شاه بسازد که با افتخارات فرضی «آنحضرت» و تعلقات «بسیجیان» او در تضاد قرار گیرد، و «غرور ملی ایرانیان را جریحه دار کند!» بله، غرور ملی ایرانیان هم مانند اسلام روح‌الله، «مقدس» شده! به ویژه که «آل‌هخامنش»، هزار سال از «آل‌محمد» پیش‌تر به دنیا آمده‌اند! و به مصداق آیة شریفة «السابقون، السابقون، اولئک المقربون» که مجاهدین خلق هم به ‌آن آویزان‌ شده‌اند، «آل‌هخامنش»، بر «آل‌محمد» برتری زمانی، مکانی و نژادی دارد! نژادش که «آریائی» است، و پاسارگادش هم از صحرای حجاز برتر! در نتیجه، از این به بعد، هر کس می‌خواهد در مورد هخامنش و ایران باستان، رمانی بنویسد، ‌ فیلمی بسازد، و حتی در بارة آنان ابراز عقیده‌ای کند، ابتدا می‌باید با مراجعه به «رادیو فردا»، از «هنرمندان» و «صاحبنظران» فقر فرهنگی و تعصب، در وزارت «ارعاب» شاهنشاهی فدرال هخامنشی، مقیم ایالات متحد و حومه، «مجوز» دریافت کند! بله، فاشیسم که بدون تقدس و تقدیس، بدون بت و تندیس نمی‌تواند استقرار یابد! فاشیسم «بت» می‌خواهد؛ مرده یا زنده! به برکت همین حاکمیت فاشیستی است که ملت ایران بیش از 8 دهه، «آزادی» را با «قانون‌شکنی» در ترادف آشکار قرار داده، و از نظر استعمار، در می‌باید همیشه بر همین پاشنه بچرخد!

«حماقت‌های تاریخ همیشه باید تکرار بشوند.»

توپ مرواری، ص. 70

دیروز، در ابتدای وبلاگم به این امر اشاره کردم و نوشتم که، به همین دلیل، فراخوان جهت «نجات احمد باطبی» را امضاء نخواهم کرد. به آشوب‌های 18 تیر اشاره کرده بودم، و نوشتم که از قانون شکنی و آشوب حمایت نخواهم کرد. و در کمال تاسف، «اطلاعات نت» که به دلایلی نامعلوم علاقمند است وبلاگ‌های مرا «منعکس» کند، این قسمت را به صلاح‌دید خود «سانسور» کرده بود! در نتیجه، قسمت سانسور شده را دوباره در انتهای همین وبلاگ می‌آورم، و به ناچار متذکر می‌شوم که از این تاریخ، انعکاس مطالب این وبلاگ در هیچ سایت، و تحت هیچ عنوان، از نظر من «مجاز» به شمار نخواهد آمد. در صورت تمایل، «مسئولان» سایت‌ها، فقط می‌توانند به مطالب نوشته شده، «لینک» بدهند. بله، از آنجا که سخن از «خودسری»‌، «بی‌توجهی به حقوق دیگران»، «قانون شکنی» و «آزادی» در میان بود، بازگردیم به همان موضوعات!

استعمار، ملت ایران را در برابر دو گزینه قرار داده: «آشوب» و «هرج و مرج» تحت عنوان «آزادی»، یا سرکوب، تحت عنوان «امنیت!» این جنایتی است که بیش از 8 دهه تداوم یافته. و با هر بحرانی که آفریده می‌شود، ریشه‌هایش تقویت شده. و عجیب است که هیچکس نمی‌خواهد از این دور باطل خارج شود. هر دور باطل با آفرینش یک رهبر مقدس همراه است. «بنیانگذار ایران نوین»، «پدر تاجدار»، «سایة خدا»، «نایب امام»، «امام»، و به زودی شاید «پیامبر» و خود «خداوند»، بر چپاول و کشتار و سرکوب ملت ایران نظارت عالیه اعمال خواهند کرد. و به این ترتیب که چماقداران شاه‌اللهی بسیج شده‌اند، رهبر بعدی، به احتمال قوی می‌باید از تبار کوروش باشد، خواهر زادة داریوش، یا پسرعمة خشایارشاه!

در حاکمیت بعدی، مجسمه‌های خشایارشاه، کوروش و داریوش بر سر چهارراه‌ها و سه‌راه‌ها نصب خواهد شد، تا مردم در مقابل آنان ادای احترام کرده، و هنگام تحویل سال خودشان را به آن‌ها بمالند تا حاجات‌شان برآورده شود! لباس شخصی‌ها هم نظارت می‌کنند، که ملت از پائین، و پرندگان از آن بالا به افتخارات‌شان آسیب نرسانند! و «غرور ملی ایرانیان ساکن رادیو فردا جریحه دار نشود.» قلم به‌مزدهای «وزارت ارعاب» هم مقداری پرت و پلا سر هم می‌کنند، و به عنوان «اتوبیوگرافی» کوروش و داریوش به خورد «شوت و پرت‌ها» می‌دهند! مگر کوروش و داریوش، از علی، خلیفة چهارم کمتراند؟ دفتر تبلیغات اسلامی قم، یک کتاب به نام «خاطرات امیر مومنان» نوشته، و کیهان، مورخ 5 مارس نیز، قسمتی از آنرا منتشر کرده! مهم نیست که علی «خاطرات» خود را نوشته یا نه، همانطور که آن فیلسوف کبیر فرموده، «مهم باورهاست»! و تمدید قرارداد‌های نفتی، در «باورها» جائی ندارد!

مقدمة‌ وبلاگ «جمکران فدرال»، ‌ مورخ 9 مارس 2007:

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز لازم است، به دوستانی که جهت نجات آقای احمد باطبی فعالیت می‌کنند و از نویسندة این وبلاگ هم خواسته‌اند به آنان بپیوندد، چند نکته را یادآور شوم. شخصاً با حاکمیت ایران مخالفم، و آنرا یک حکومت دست نشانده و سرکوبگر می‌دانم، حکومتی که جهت دوام خود نیازمند ایجاد بحران و تنش در سطح جامعه است. نویسندة این وبلاگ، موسوی خوئینی‌ها، صاحب امتیاز روزنامة «سلام» را، یکی از عوامل ساواک حاکمیت اسلامی به شمار می‌آورد که اشغال سفارت آمریکا در تهران را سازماندهی کرده. و از سوی دیگر، تلاش برای ایجاد آشوب در دانشگاه‌ها و زمینه سازی برای سرکوب و کودتا را نیز دارودستة خوئینی‌ها بر پا کرده‌اند، و اینهمه، سوغات توافق‌های محمد خاتمی در سفرش به اروپا بود. ولی، پس از چند روز آشوب و هرج و مرج، اصلاح طلبان موفق به پیاده کردن طرح کودتا نشدند. دلیلش هم بارها در این وبلاگ تکرار شده: «جنگ سرد» به پایان رسیده و شیوه‌های گذشته دیگر کارساز نیست! حال باید دید چرا تعدادی دانشجو به خود اجازه می‌دهند تمام امور مملکت را با ایجاد آشوب در کوچه و خیابان به خیال خود «حل» کنند؟ آن‌ها که نیمه شب با دمپائی‌های‌شان به خیابان آمده، خواستار رفع توقیف از روزنامة منفوری چون «سلام» شدند، از چه کسی مجوز داشتند؟ مگر نه اینکه این راهپیمائی فقط جهت کشاندن «لباس‌شخصی‌ها» به کوی دانشگاه صورت گرفته بود؟ مگر نه اینکه آشوب در کوی دانشگاه باید به دانشگاه و سپس به خیابان‌ها کشیده می‌شد؟ چرا این نام این «راهپیمایان» نیمه شب را کسی نمی‌شناسد؟ و چرا احمد باطبی‌ها می‌باید قربانی طرح کودتای اصلاح طلبان ‌شوند؟ و باز می‌رسیم به نقطه آغاز.

چرا احمد باطبی می‌باید به خود اجازه ‌دهد قوانین را نقض کند؟ باید بحران دیگری به راه افتد؟ احمد باطبی، به زندان محکوم شده بود. حتی اگر محکومیت وی پایه و اساس حقوقی ندارد، اینبار خود وی آگاهانه قانون را نقض می‌کند، و با عدم بازگشت به زندان، زمینة قانونی محکومیت دیگری برای خود فراهم می‌آورد. با تکیه بر چه نوع دلیل و برهانی می‌توان چنین‌ اعمالی را توجیه کرد؟ احمد باطبی با خود و خانواده‌اش دشمنی دارد؟ احمد باطبی در هر شرایط جسمی، روحی و اقتصادی که باشد، قانوناً نمی‌تواند حکم مرخصی خود را به حکم آزادی تبدیل کند. احمد باطبی مسئول رفتار خویش است. فعالان سیاسی که خواهان تأمین حقوق بشر و دموکراسی نیز هستند هرگز از خود پرسیده‌اند، حمایت از احمد باطبی را با کدام ادلة حقوقی می‌توان توجیه کرد؟ اگر امروز از قانون شکنی‌ها حمایت کنیم، فردا و فرداهای دیگر، راه را بر قانون‌شکنی‌های بیشتری می‌گشائیم ـ همان نوع قانون‌شکنی‌ها که خمینی‌ها را بر سرنوشت یک ملت حاکم می‌کند ـ و بی‌نظمی و هرج و مرج را بر تمامی جامعه حاکم خواهیم کرد، این همان شرایط مطلوب استعمار است. چرا که پیوسته در پس هر دوره هرج و مرج، یک براندازی «سازماندهی» ‌شده. یک‌روز شاید ما ایرانیان بتوانیم از دور باطل «سرکوب ـ شورش» که استعمار بر ما تحمیل کرده، خارج شویم. خروج از این دور باطل استعماری تنها در یک صورت امکانپذیر است. پاسخ سرکوب، شورش نیست. پاسخ سرکوب نقض قوانین نیز نیست، پاسخ سرکوب، به انزوا کشاندن «حاکمیت» غیرقانونی و سرکوبگر، و همزمان، به انزوا کشاندن «شورشیان» ضدقانون است! و این امر تنها با رعایت «قوانین» میسر خواهد شد، قوانینی که حتی اگر با آن‌ها موافق نیستیم، می‌باید از مجاری قانونی سعی در تغییرشان داشته باشیم.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت