آوای وحش!
...
آنروزها که هنوز روحالله و همراهان در مهرآباد تخلیه نشده بودند، سر هر کوی و برزن بانکی ملی و میهنی شعبه داشت. و این شعبه زدنها تا بدانجا رسید که شکم یکی از کلاه فرنگیهای زیبای میدان حسن آباد را هم دریدند و یک بانک در آن تزریق کردند! آنزمان هنوز در مدرنیزاسیون «پسا سوماسفند» دست و پا میزدیم، و هیچ یک از مدافعان کنونی «میراث فرهنگی» ابراز وجود نفرموده بود، و هیچکس هم اعتراض نکرد که چرا فرح پهلوی که یکسال هم در مدرسه لوور، سیب و گلابی کشیده بود، و لقب شهبانوی هنرپرور را یدک میکشید، از تخریب کلاه فرنگیهای زیبای میدان حسنآباد ممانعت نکرده بود! بله، آنزمان همه «کور» شده بودند! و در این 28 سال فاجعة موجودیت حکومت جمکران، مرمت کلاه فرنگی میدان حسنآباد، شاید تنها کار مثبتی باشد که به انجام رسیده، و آنهم حتماً برای دهان کجی به خاندان پهلوی صورت گرفت. البته، بجز کلاه فرنگیهای میدان حسن آباد، هویدای منفور، فرمان مرگ «سی و سه پل» اصفهان را هم صادر کرده بود. زمانه «مدرنیزاسیون» میطلبید، و هویدا به یک شرکت فرانسوی اجازه داده بود در مجاورت «سی و سه پل» اصفهان گودبرداری مفصلی فرموده، یک ساختمان چند ده طبقه بسازند! «اهالی هنر و معماری» که به هر دری زدند و نتیجه نگرفتند، به ناچار نامهای به دفتر محمدرضا پهلوی فرستادند و ابعاد فاجعه را توضیح دادند، مگر افسار گسیختة این صدراعظم ابدمدت را کسی بکشد. بله، به این ترتیب بود که به هویدا حالی کردند، « سی و سه پل» ارث پدرش نیست.
امروز که «رادیو فردا» فرمان بسیج اهالی فقر فرهنگی صادر کرده، و البته سایت «هنری» هفتان هم در تنور حماقت و بلاهت اهدائی اربابانش حسابی میدمد، و مثل صفحه خط افتاده، سیصد، سیصد میکند، به یاد «توپ مرواری» افتادم و «حماقتهای تاریخ که همواره باید تکرار شوند.» وقتی «توپ مرواری» را میخواندم، در صفحه 37، به این آیة شریفه برخورد کردم:
«[...] از چهارمحال که محل ظهور دجال است سپاهی بسیار با ساز و برگ بیشمار بیرون آمد[...]»
و مدتها فکر کردم چرا چهارمحال بختیاری محل ظهور دجال شده؟ میدانیم که سردار اسعد بختیاری همگام با مشروطه خواهان به نبرد با استبداد برخاست. ولی آنطور که میگویند، پس از اینکه محمد علیشاه مجلس اول را به توپ بست، یکسال و چند روز بعد مجلس دوم تشکیل شد. و دیگر محمد علیشاه وجود خارجی نداشت. احمد شاه به دلیل صغر سن نمیتوانست سلطنت کند، و با درگذشت نایب السلطنه، عضدالملک، ادارة امور به دست ناصرالملک افتاد. و میگویند ایشان که تحصیلکرده آکسفورد بود، بسیار مستبد بود و با بختیاریها توافق کرد و امور ایران به دست بختیاریها بود. و البته فرمان بستن مجلس دوم را نیز یپرمخان به دستور ناصرالملک به مورد اجرا گذاشت. سپس حدود 35 ماه، ایران مجلس قانونگذاری نداشت! و در این دورة سکون سیاسی بود که هیچ حرکتی از سوی مشروطه خواهان دیده نمیشود! در حالیکه اینان نیروی نظامی هم در اختیار داشتند! مشخص نیست چرا همه دست روی دست گذاشتند تا دست «آیرون ساید» از غیب برون آید و کارها را «درست» کند؟! و هنگامی که کودتای سوم اسفند رخ داد، هیچ واکنشی از سوی مشروطهخواهان مشاهدهنشد! به عبارت دیگر به «غرور ملی» هیچکدام از این آقایان برنخورد که یک کلنل پس افتاده انگلیسی، آشکارا در ایران حاکمیت تعیین کند!؟
ولی امروز خوشبختانه دورة «بیداری» ایرانیان است! چرا که یک فیلمساز گمنام فیلم میسازد و اهالی ایالات متحدة فقر فرهنگی از «رادیو فردا» تا «سایت هفتان»، همگی بسیج میشوند! بله، به این میگویند پیشرفت! پیشرفت در حماقت و بیفرهنگی، که ناشی از بیش از هشت دهه «تسطیح» و «هرس» استعماری است. کسی از اینکه مشتی دعانویس، تیغ کش و حاجی بازاری، هیئت حاکمة کشور ایران را تشکیل دادهاند، غرورملیاش جریحهدار نشده، کسی از اینکه چنین حاکمیتی، مشتی لات و اوباش را به عنوان استاد و روشنفکر جامعة ایران، روانة مجامع بینالمللی میکند، غرور ملیاش جریحهدار نمیشود، و کسی از اینکه چماقدارهای «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه»، امروز مدافع اصول «حقوق بشر» در جامعه ایران بشوند، غرور ملیاش جریحهدار نمیشود. چرا که، اگر تعصبات و حماقت تیغکشهای سفارتخانة استعمار در چندین سده پیش، و در صحرای کربلا، منجمد باقی مانده، تعصبات ملی اینان نیز در همان 2500 سال پیش باید یخ زده باشد!
بله، هممیهنان «اسلام پرست» و «ایران پرست» ما در گذشتههای دور زندگی میکنند. یا بهتر است بگوئیم در گذشتههای دور «دفن» شدهاند. یکی در کربلا، برای حسین، دیگری در پاسارگاد، برای خشایارشاه! چه تفاوتی دارد که، ایرانی در کجا و برای چه کسی «دفن» شود، مهم این است که ایرانی «دفن» شود، و زمان حال را «نادیده» بگیرد. چرا که دیدن زمان حال، به معنای دیدن واقعیتهاست! واقعیت چپاول، کشتار و غارت، واقعیت استحمار فرهنگی با فدرالیسم و اسلام! و هر چه زمان حال از دیدگان ایرانی پنهان نگاه داشته شود، تخیلات گذشتهاش را «دقیقتر» خواهد دید! مقالة «روزنا» مورخ 16 اسفندماه سالجاری، تحت عنوان «و اکنون اینجا کربلاست»، شاهدی است بر این مدعا! نویسندة این مقاله، که یکی از دعانویسهای جمکران است، کربلا را «هم اکنون» و «در اینجا» مشاهده فرمودهاند! و حکومت جمکران هم موظف است جهت چنین فعالیتهای فرهنگی بودجههای کلان تخصیص دهد! تا مهملاتی که در این مقاله آمده به خورد ملت ایران داده شود. نویسندة مقاله به روایت «غدیر» اشاره کرده ادعا میکند عدهای از زمان حیات محمد باقی ماندهاند که این حقایق تاریخی را به یاد دارند! به عبارت دیگر روایت و افسانههای شیعیان، وقایعی است تاریخی که «حقیقت» هم دارد! میدانیم که «وقایع»، بنا بر تعریف، در تضاد با «حقایق» قرار میگیرد! چرا که «وقایع» از نسبیت برخوردارند، ولی «حقایق» مطلقاند. ولی دعانویسهای فیلسوف جمکران با این بحثهای فلسفی کاری ندارند، اینان با این حرفها بیگانهاند. در مملکتی که فردید، سروش و ... فلسفه تدریس کنند، باید بدانیم جایگاه فلسفه به چاهک حجرة حاجیآقا تنزل کرده. و به همین نسبت هم جایگاه عقل و منطق و شعور. پس به راحتی میتوان ادعا کرد کسانی در زمان محمد، شاهد غدیر بودهاند! و چون عواقب غدیر را محاسبه نکردهاند فاجعة کربلا پیش آمده! داوودی مینویسد:
«اکنون سالها از آن تاریخ میگذرد شاید کمتر مسلمانی مانده باشد که آن صحنه را [...] شاهد بوده [...] شاید هم عدهای مانده باشند و به یاد هم داشته باشند [...] کسی چه میداند که حاصل فراموشی آن واقعه[...] منجر به این واقعه هولناک خواهد شد؟![...] ثمره کارشان این شد که کربلا زنده شود[...]»
بله، نویسنده که گویا از همان عاشورا پژوهان معروف است، پس از یک وعظ مفصل، کسالتآور و ضد و نقیض، مدعی میشود که حسین یک وظیفة اختصاصی داشته! به عبارت دیگر، مانند همة دیکتاتورهای فاشیست برای نجات بشریت مأموریت الهی داشته! پس از مطالعة این خطابه متوجه میشویم که نویسنده هم، به عنوان شیعه، احساساتشان جریحهدار شده! چرا که بعضیها گویا «قیام حسین را بد معنی کردهاند.» بالاخره هر کس «خشایارشاه» خودش را دارد! خشایارشاه داوودی هم یک عرب است که به طمع خلافت راهی کربلا شده بود! ولی داوودی میگوید خیر چنین نیست:
«یک شیعه واقعی نمیتواند تحمل کند وقتی میبیند[...] یک انقلاب بزرگ اجتماعی ـ سیاسی [...] عالیترین انقلابهای تاریخ [...] و انقلاب بزرگ در تاریخ بشری از صورت قیام و انقلاب بودن بیفتد[...] و بقبولانند نقش او تهاجمی نبوده بلکه تدافعی بوده[...]»
این دعانویسها و روضهخوانها، از وقتی هویزر، شهربانی و ساواک را در اختیارشان گذاشت، و رسانهها هم تخم لق «انقلاب» توی دهانشان شکستند، مهر انقلاب به دلشان افتاده، و میخواهند که حسین هم مانند روحالله، «انقلابی» عمل کرده باشد! آن هم عالیترین انقلاب در تاریخ بشر! به همین دلیل است که میبینیم «انقلاب حسینی»، در دورهای بر پا میشود که «شهروند» و «کارگزار» وجود داشته! و دشمنان مصمم بودند آنرا از میان بردارند:
« لذا تلاش کردند به مردم و شهروندان آن زمان چنین تفهیم کنند که اینان جز یک مشت شورشی [...] بیش نیستند[...]»
البته بنگاه «حنا زرچوبه»، یا همان «ایرنای» خودمان، مورخ چهارم بهمن ماه سالجاری، به نقل از تاریخ طبری حکایت دیگری از حسین نقل میکند! بله، هریک از دعانویسها، هر جور دوست دارند، در مورد حسین میگویند و مینویسند. آزادی است! یکی «حسین مظلوم» دارد، که پس از مشاهده اوضاع قصد داشت از راهی که آمده بود بازگردد، ولی نتوانست در برود بنابراین شهید شد! یکی هم مانند داوودی «حسین انقلابی» و به قول خودش تهاجمی دارد، که البته ایشان هم مثل قبلی شهید شدند. بله تکثر حسین شناسان، و عاشورا پژوهان باعث شده، کرکس رفسنجان اعلام کند که، تک صدائی در هیچ کشوری به نتیجه نرسیده! رفسنجانی در همایش جهاد علمی گفته تک صدائی در همه جا محکوم است. ولی بلافاصله از سخنان خود وحشت کرده، و چهارده قرن به عقب پریده خواهان «وحدت کلمه» هم شده:
«با اصول قرآنی[...] می توان به وحدت رسید [...]»
سپس با مشاهده سخنان گلة حسین شناسان و عاشورا پژوهان که در روزنا و ایرنا و مهرنیوز به تاخت و تاز مشغولاند چنین نتیجه گرفته:
«در جامعه ما تک صدائی وجود ندارد و فضا باز است. هر کسی میگوید و اظهار نظر میکند و مردم راه را انتخاب میکنند[...]»
بله در جامعه ما تک صدائی وجود ندارد، چون مردم میتوانند «صدای» رفسنجانی را به صور مختلف از دهان پامنبریهایش بشوند. چنین جامعهای «تک صدائی» نیست! چرا که اصلاً «جامعه» نیست، جنگل است، و هر کس به برکت حمایت این یا آن سفارتخانه زورش برسد، صدایش بلندتر میشود و حق هم مسلماً با اوست! با این وجود، یک وبلاگ میتواند «ارکان» جامعة کرکس رفسنجان را به لرزه در آورد. و به همین دلیل است که «فیلترینگ» اینچنین با شدت و حدت شامل همین وبلاگ میشود! همة اینها به دلیل رعایت «آزادی و چند صدائی» است، جهت حفظ و اشاعة صدای کربلا، صدای کودتا، صدای رهبرانقلاب سفید، صدای فریب و جنجال برای «شبه» زندانیان سیاسی، صدای بردگان مؤنث جمکران، صدای ابتذال و پورنوگرافی در روزینامة کیهان. این همان جامعة چندصدائی استعمار است: اعمال سانسور بر هر آنچه ابتذال را ترویج نکند. تنها صدائی که در جامعة کرکس رفسنجان وجود ندارد، همان صدائی است که فاقد ابتذال باشد.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت