...
در ایران، هرگز به فاشیسم پرداخته نشد، به ویژگیهای فاشیسم هم پرداخته نشد، تا بتوان طبق معمول با یک تیر چندین و چند نشان زد. میدانیم که فاشیستها خود را متعلق به نژاد والای آریائی به شمار میآوردند و به برتری نژادی خود بر دیگران هم معتقد بودند، و البته هنوز هم «افسانة» این نژاد آریائی «من در آوردی»، نه تنها در میان برخی ایرانیان، که در اروپا و ایالات متحد هم شیفتگان فراوان دارد! در تاریخچة تحرکات فاشیستها روال کار چنین بود که کمونیستها، یهودیان، کولیها، معلولین جسمی و ذهنی و همجنسگرایان در ردة «انواع پست» قرار داده شوند، و همة آنان را در اردوگاههای کار اجباری جمع کنند. البته، امروز کم یا بیش، این مسائل برای ایرانیان روشن شده، یا حداقل امیدواریم که چنین باشد. ولی در مورد «فراماسونستیزی» فاشیستهای اروپائی، در ایران سخنی به میان نیاوردهاند.
از نظر تاریخی، به استثنای محفل رسوا و فراماسونی «نوبل»، که طی بحران دهة 1930، صمیمانه با فاشیستها «همکاری» داشت، هیچ لژ فراماسونری از قلع و قمع نازیها در امان نماند. ولی این امر به دلیل آنکه در ایران، تاریخ، نقد، بررسی و تحلیل تاریخ و اصولاً تمامی علوم انسانی، در حیطة «تخصص» دعانویسها قرار گرفته، نادیده انگاشته شده! به همین دلیل آقای اسماعیل رائین، که با انتشار کتاب جنجالیاش به نام «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» نظم عمومی را بر هم زد، بدون در نظر گرفتن این مطالب، به زعم خود تعریف و تمجید از رضامیرپنج کرده، مینویسد:
«در نیم قرن اخیر، نخستین رئیس الوزراء ایران که طوق برادری ماسونها را به گردن نینداخت و به این مقام رسید، رضاخان سردارسپه[...] بود. اعلیحضرت فقید نه تنها فراماسون نشد، بلکه در دوران سلطنتش، محافل ماسونها را بست و اجازة فعالیت به آنها نداد.»
البته اسماعیل رائین نخواسته به این امر اشاره کند که عضویت در محافل فرامواسونری به دلخواه اشخاص نیست. این لژها هستند که اعضاء را «انتخاب» میکنند. البته آنها نیز در رد یا پذیرش این دعوت آزادند. ولی عضویت در یک لژ همواره مستلزم تعهداتی است، بنابراین در همین راستا، خروج از لژهای فراماسونری نیز اختیاری نیست. البته کتاب آقای رائین در دورهای انتشار یافت که هنوز برنامه براندازی حاکمیت ایران قطعی نشده بود: نیمة دوم دهه چهل شمسی. و بنابراین تبلیغات فرهنگی ساواک از یک سو بر ستایش از اعلیحضرت فقید متمرکز بود، و از سوی دیگر بر تسطیح نجبای قاجار. در این راستا، اسماعیل رائین نام چند تن از نخستوزیران محمدرضا پهلوی، مانند رزم آراء، هژیر و علم را نیز بر فهرست افراد شریف میافزاید.
به زبان سادهتر، در این مورد، آقای رائین از شیوة شناخته شدة «درهم آمیختن» و مخدوش کردن مرزها استفاده میکنند! حال آنکه هیچکس نمیتواند اسناد و مدارکی ارائه دهد که ثابت کند اسدالله علم فراماسون بوده یا نه؟!
ولی از آنجا که فراماسونها در ایران شهرت خوبی ندارند، هر کس را خارج از حلقة ماسونی قرار دهند، به خودی خود، آدم «خوبی» خواهد شد! ولی مشکل دیگری هم وجود دارد، چرا که ایرانیان معمولاً محافل ماسونی در ایران را با محافل ماسونی غرب «یکسان» میپندارند. حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست. محافل ماسونی ایران، در واقع، زیر مجموعة محافل مشابه خود در غرباند، و دنبالهروی از سیاست آنان میکنند. و در شرایطی که محافل ماسونی غرب حافظ منافع غرباند، محافل ایرانی اینان نمیتوانند منافع ایران را مد نظر داشته باشند! فراماسونهای ایران ناچارند منافع غرب را بر منافع ایران «ارجحیت» دهند، و همة اشکالات از همینجا ناشی میشود، و دلیل اعتراض «مصدقپرستان» به فریدون آدمیت که در اسنادی، محمد مصدق را عضو جامعة ماسونی «آدمیت» معرفی کرده، فقط ناشی از همین امر «کماهمیت» است.
فریدون آدمیت در «فکر آزادی و مقدمة نهضت مشروطیت»، فهرستی از اعضای «جامعة آدمیت» ارائه می دهد و میگوید مصدق عضو این جامعه بوده، و گویا به دلیل عضویت محمدعلیشاه و تقیزاده در این جامعه، مصدق به تشکل دیگری به نام «مجمع انسانیت» نقل مکان کرده. ص 227 تا 244.
بله، در ایران به دلیل آنکه فراماسونها را وابسته به انگلستان میدانند، عکس قضیه را نیز «صادق» کردهاند، به عبارت دیگر، هرکه فراماسون نیست به انگلستان هم وابستگی ندارد! حتی اگر این شخص، رضامیرپنج باشد و با حمایت انگلیس کودتا کرده باشد! به این میگویند منطق بلاهت! چرا که جهت وابستگی به سیاست استعماری انگلیس، عضویت در تشکلهای ماسونی «اجباری» نیست!
بعضیها، آوردهاند که، انتشار اسامی ماسونها در کتاب جنجالی اسماعیل رائین، توطئة آمریکائیها بر علیه محافل انگلیسی بوده، و استعمار انگلیس نیز در واکنش به این عمل، یک فهرست از عوامل سازمان سیا را در ایران منتشر کرده! صحت و سقم این ادعاها را مشکل میتوان تأئید کرد، چرا که لژهای آمریکا و انگلستان در واقع سر در یک آخور دارند. و اینکار مسلماً خارج از روابط «برادرانة» لژها میباید مورد بررسی قرار گیرد؛ به احتمال زیاد چاپ این کتاب هشداری بوده از جانب ساواک به «برادران»، که زیاد احساس قدرت و مصونیت در برابر نیروی «فاشیسم» پهلوی و ساواک نکنند! اینکه در شرایط آنزمان در ایران، که سانسور کامل بر انتشارات حاکم بود، چگونه بعضیها از آزادی نشر و انتشار اسنادی چنین محرمانه برخوردار میشوند، بر نویسندة این وبلاگ روشن نیست، ولی «اسناد الکی» را میتوان در همة کشورهای جهان منتشر کرد، و فواید انتشار «اسناد الکی» این است که، به هیچ یک از آنها نمیتوان اطمینان و تکیه داشت. همچنانکه بر «اخبار الکی!»
به عنوان مثال، اخیرا شاهدیم که هفتهای یکبار به طور متوسط، تخت جمشید صحنة تعزیه و پختوپز آش نذری میشود. و دخترحاجیها، دوربین به دست به همراه اهالی اندرون از خواجهها گرفته تا بندانداز و لحافدوز و غیره به کاخ نیاکان آریائی ما هجوم میآورند، و سفره پهن میکنند و لک حنا و زرچوبه و دارچین به در و دیوار پرسپولیس میریزند. و غرور ملی ما را حسابی جریحهدار میکنند! البته کسی هنوز نمیداند که از تخت جمشید هر چه میتوانستهاند «برداشت» کرده، بجایش سنگهای نو گذاشتهاند! چون مشتری برای «سنگکهنه» زیاد است! و این تنها نوسازی بوده که گورکنها در ایران صورت دادهاند! ولی معلوم نیست چرا این هنرمندان اندرونی جهت فیلمبرداری راهی اماکن مقدس خودشان نمیشوند؟! اینهمه مسجد و مقبرة شیخ زهرمار و امام شهید و فقید در ایران ریخته، چرا همه به تختجمشید میروند؟ فردا حتماً نمازشان را هم میخواهند در تختجمشید به کمر بزنند! و بر سر تخت جمشید ما همان بلائی را بیاورند که سر چمن دانشگاه سابق تهران آوردند! بله، همة این حرفها بجای خود، ولی بهتر است هنرمندان جمکران را در تخت جمشید رها کرده، بازگردیم به اسماعیل رائین و فهرست فراماسونها!
پس از کودتای 22 بهمن، کتاب اسماعیل رائین وسیلة جنگ زرگری میان گورکنها و مصدق پرستان شد. گورکنها میگفتند مصدق بد است، کاشانی خوبه! چون کاشانی فراماسون نبوده! البته کسی نمیداند کاشانی فراماسون بوده یا نه؟! ولی از آنجا که ساواک نام کاشانی را در اختیار اسماعیل رائین نگذاشته بود، پس «حقیقت یگانه و الهی» همان است که ساواک خواسته، و به ملت حقنه میشود که: کاشانی فراماسون نبود! همانطور هم که در بالا گفتیم، هر کس فراماسون نباشد «خوب» است، حتی اگر جنایتکاری چون کاشانی باشد!
اسماعیل رائین در کتاب خود، در مورد جمالالدین اسدآبادی مطالبی نوشته که مرا به یاد «کاروان اسلام» اثر صادق هدایت انداخت! رائین تصویری از اسدآبادی با پیشبند فراماسونری در لباس استادی منتشر کرده. تابلوی این تصویر در لژهمایون تهران نصب شده بود، و به گفتة رائین:
«اسدآبادی طی 59 سال زندگی خود، با 21 نام متفاوت زیسته! اسدآبادی، متلون المزاج، آشوبگر، شهرت طلب، باج گیر [...] ریاکار و مخالف دینداری و خداپرستی است. او [...] دارای چندین معشوقه بوده و در موقع نیاز خود را ایرانی، افغانی، مصری، هندی و عرب [معرفی میکرده]»
«فراموشخانه و فراماسونری در ایران» جلد دوم؛ صفحههای 422 تا 359
بله گفتم که «اسدآبادی»، شباهت فراوانی به یکی از دستاربندان اعزامی از سامرا به فرنگستان در کتاب صادق هدایت دارد. نام این دستاربند «سنت الاقطاب»، همان متخصص ختنة کفار است. و خبرنگار «المنجلاب» به طور اتفاقی او را در پاریس میبیند و از وی میپرسد:
«ـ شما که خودتان اعتقاد به اسلام نداشتید، پس چرا آنقدر سنگش را به سینه میزدید؟
ـ ای پدر تو هم خیلی رندی. نمیدانستی که ما همهمان جنگ زرگری میکردیم و چهار نفری دست به یکی شدیم تا موقوفات را بالا بکشیم، و کشیدیم؟
ـ آخر مذهب ؟ آخر اسلام؟
ـ مذهب چی؟ مگر بجز چاپیدن و آدمکشی است؟ همة قوانین آن برای یک وجب جلو و یک وجب عقب آدم وضع شده. یادت رفت "قوت لایموت" مرام اسلام را چطور شرح داده که یا مسلمان بشوید و از روی کتاب "زبده النجاسات" عمل کنید، و یا میکشیمتان و یا خراج بدهید؟ این تمام منطق اسلام است یعنی شمشیر برنده و کاسه گدائی. اخلاق و فلسفه و بهشت و دوزخ آنرا هم یادت هست که "تاج" میگفت؟ که در آن دنیا به مرد مسلمان فرشتهای میدهند که پایش در مشرق و سرش در مغرب است. به اضافه هفتاد هزار شتر و قصری که هفتاد هزار اتاق دارد. من حاضرم اعمال شاقه بکنم و به من این فرشته را ندهند که نمیتوانم سرو تهش را جمع بکنم. آن قصر را هم اگر روزی یک اتاقش را جارو بزنم، تازه درآن دنیا جاروکش میشوم. و اگر بنا باشد به هفتاد هزار شتر رسیدگی بکنم، در دنیای دیگر شترچران خواهم شد. در صورتی که همه خانمهای خوشگل و دخترهای اروپائی در دوزخ هستند. [...]
ـ مگر این همه فلاسفه و علمای اروپائی در مدح اسلام کتاب ننوشتهاند؟ آنها را چه میگوئی؟
ـ آنهم برای سیاست استعماری است. این کتابها دستوری است که برای داشتن ما شرقیها تالیف میکنند تا بهتر سوارمان بشوند. [...] یک نگاه به نقشة جغرافی بینداز: همه ملل اسلامی توسریخور، بدبخت، جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند. ملل استعماری برای به دست آوردن دل آنها، یا تفرقه انداختن بین هندو و مسلمان به نویسندههای طماع و زرپرست وجه نقد میدهند تا این ترهات را بنویسند.
ـ آیا منکر تمدن اسلامی هم میشوی؟
ـ کدام تمدن؟ تمدن عرب را میخواهی؟ کتاب شیخ تمساح «آثارالاسلام فی سواحل الانهارف» را بخوان که همهاش از شیر شتر و پشکل شتر و عبا و کباب و سوسمار نوشته است. باقی دیگرش را هم ملل مقهور از پستی خودشان ساخته و پرداخته و به دم عربها بستهاند. چرا همین که ممالک متمدن عرب را راندند، دوباره رجوع به اصل کرد و با چپیاگالش دنبال سوسمار دوید؟
ـ پس اینهمه جانماز آب کشیدن ، اینهمه عوامفریبی برای چه بود؟
ـ مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست. دکان ماست که مردم را خر بکنیم. [...] این مردم جن دارند، اگر من جن آنها را نگیرم یکی دیگر میگیرد، پس تا مردم خرند، ما هم سوارشان میشویم.»
«کاروان اسلام» صفحة 19 و 20.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت