...
پانزده بهمنماه هر سال، وقتی آفتاب غروب میکرد، شهربانو میگفت، «پشت زمستان شکست.» دوباره، خون در گونة خاک میدوید، دوباره، آفتاب رنگ باخته جان میگرفت، و شاخههای درختان زندگی آغاز میکردند. نوروز، در راه بود. آنروزها، کنار هفت سین میایستادیم، و در سکوت به عقربههای ساعت مینگریستیم. همه در انتظار جملة معروف «سال تحویل شد» بودیم. و چه دور بودند این روزها! روزهائی که نوروز در کوچه و خیابان دیگر نمیدود، روزهائی که قهقهههای نوروز به آسمان پر نمیکشد، روزهائی که دیگر به نوروز نمیماند، ولی باز هم غروب هر 15 بهمن، اینجا و آنجا، همه جا، پشت زمستان میشکند، و رنگ شادی به رخسار زمین باز میگردد، تا زندگی در شاخههای خشک به تپش درآید. توسن بادپای نوروز در راه است.
آن روزها وقتی سال تحویل میشد، «عید سعید باستانی» را به ملت ایران تبریک میگفتند. و ملت ایران نیز «عید سعید باستانی» را جشن میگرفت. آنروزها رفتند و دیگر کسی «عید سعید باستانی» را به ملت ایران تبریک نگفت. دیگر ما «باستانی» نبودیم، «راهزنان» گذشتة ما را نیز به تاراج زمان دادند. نوروز ما، زیر سم ستوران بیگانه لگدمال شد. و بهاران از ایران زمین گوئی کوچ کرد. و شاید دیگر «پشت زمستان» نمیشکست، چرا که در کویری سوت و کور، هزاران نوروز بیبهار بر ما گذشت ...
پس از هزاران نوروز بی بهار، سایة سیاه زمستان، اسیر دست آفتاب شد و بهاران بازگشتند. امشب بر بامها آتش میافروزیم، امشب، جمشید بر تخت مینشیند و اهورامزدا را خواهد گفت:
تا آنزمان که شهریار باشم، سرزمین ترا،
مردمان ترا،
وآفریدههای ترا،
گرامی خواهم داشت.
امشب، نوروز میشود و جمشید بر تخت شهریاری جهان مینشیند
نوروز ما بازمیگردد:
نوروز جمشیدی.
دیگر این نوروز، نه «عید» است، نه «سعید» و نه «باستانی!»
نوروز نیز چون سیاووش، از آتش کینهها سرفراز برون آمد،
از این پس، نوروز فقط جمشیدی است، خجسته است و جاودان.
و فرخنده باد نوروز بر شما، ای ایرانیان!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت