راز 19 فروردینماه!
...
زندگی صادق هدایت، 56 سال پیش در چنین روزی به پایان رسید. میگویند، صادق هدایت در پاریس خودکشی کرد. ولی بسیارند کسانی که خودکشی هدایت را باور ندارند. صادق هدایت، به دلیل افکار و عقایدش، و به دلیل آثارش، به صورتی پیگیر با تشکیلات امنیتی حاکمیت درگیری داشت. در سال 1324، حضور صادق هدایت در ازبکستان که آنزمان جزئی از خاک اتحاد جماهیر شوروی به شمار میآمد، و همچنین برگزاری مراسم بزرگداشت هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی، باعث شد که نتواند در کنگرة جهانی هواداران صلح شرکت کند.
یادآور شویم که پیش از تبعید پهلوی اول در شهریورماه 1320، به دلیل نگارش «وغوغ ساهاب» در سال 1313، سروکار صادق هدایت با ادارة تأمینات نظمیه افتاده بود! و بر خلاف آنچه شایع شده، پس از اخراج پهلوی اول از ایران، سرکوب استعماری افزایش یافته بود، چرا که غرب به دلیل جنگ با فاشیستها، همان دوستان دیرینة خود، به شدت تضعیف شده، و منافعاش از سوی اتحاد جماهیر شوروی به صورت جدی مورد تهدید بود. با این وصف، غرب توانست ایران را مانند پرتقال و اسپانیا، سالهای متمادی در جبهة فاشیسم به سکوت مرگ محکوم کند. نیازی به توضیح نیست که در چنین شرایطی، مهمترین مسئلهای که در دستورکار قرار میگیرد، در نخستین گام، سرکوب شخصیتهائی است که نه تنها جیرهخوار استعمار نیستند، که امثال «حاجیآقا»، و دیگر مزدوران استعمار را به صراحت به باد استهزاء میگیرند. و فراموش نکنیم که در آثار هدایت، اوج انتقاد از استعمار، جنگ و فاشیسم، در «توپ مرواری» تجلی یافته.
رمان «توپ مرواری»، که در سال 1327 به رشته تحریر در آمد، مجموعهای است از اسطوره و «تاریخ جهان»، که با طنز در هم آمیخته. این رمان با نقل ماجراهای «واقعی ـ تخیلی» یک «توپ جنگی» که در میدان ارگ تهران قرار داشت، از آغاز جهان، از اسطورههای آفرینش در باور اقوام مختلف، از تاریخ، از زبانها، و از ادیان و علوم مختلف جهان برای خواننده حکایات فراوان بازگو میکند. «توپ مرواری»، شاید تنها رمان ایران باشد که تمامی ویژگیهای رمان را ـ آنگونه که میکائیل باکتین تعریف کرده ـ داراست. به عبارت دیگر در این رمان، پدیدة «چندصدائی» و «شکستن مرزهای تقدس» را به صراحت میتوان مشاهده کرد.
نخستین نظریهپرداز رمان، میکائیل باکتین، رمان را به عنوان پدیدهای اجتماعی، از سایر شیوههای نگارش ادبی: اسطوره، حماسه، داستان، روایت، حکایت، قصه و ... متمایز میکند. به طور کلی، صور سنتی نگارش، پیرامون دو محور متقابل شکل میگیرند: عشق و نفرت، حق و باطل، نیکی و بدی، کفر و دین، الهیت و بندگی ... در حالیکه بنا بر تعریف باکتین، رمان، تنها شیوة نگارش ادبی است که عرصة تجلی «واقعیتهائی متکثر» است. به عبارت دیگر رمان دنیای غروب خدایان است. «حقیقت»، «تقدس» و «تکصدائی» الهی، همه و همه در جهان «چندصدائی» رمان فرو میپاشند. و به گفتة باکتین، مهمترین عامل این فروپاشی همان «طنز» است.
میکائیل باکتین در اثر جاودان خود، «زیبائیشناسی و تئوری رمان» میگوید، طنز در کلام، فاصله میان تقدس آسمانی و جسمیت زمینی را به طرق مختلف از میان بر میدارد. به عنوان مثال، طنز با در هم آمیختن کلام عالمانه و عامیانه، با نسبت دادن کلام والا و عالمانه به عوام، با درهم شکستن مرزهای تحمیلی کلام مذهب، با شرح اعمال جنسی و نام بردن از آلت تناسلی، با دریدن پردة ادب متعارف و گاه توسل به هتاکی، فحاشی و هرزهدرائی و ... این فاصلهها را خرد میکند. طنز به عبارت دیگر، شیوهای است جهت خرد کردن نماد و کلام قدرت. طنز، همچنان که پیشتر نیز اشاره شد، میتواند «تلسکوپاژ» را ایجاد کند.
و این روشی است که در «توپ مرواری»، تمامی صور «کلام قدرت» را پیوسته به استهزاء میگیرد. به عنوان نمونه، چنین نقل میشد که پهلوی اول، از فرط علاقه به خاک میهن، هنگام ترک کشور در شهریور 1320، مقداری از خاک ایران را در جعبهای با خود به همراه برده بود، و هر گاه دلتنگ میشد به سراغ جعبة کذا رفته، خاک وطن را میبوئید. «توپ مرواری»، تبعید وی را چنین نقل میکند:
«دسپراتوس فاتح سابق هندوستان و ایران و توران، مثل یهودی سرگردان رجوع به اصل کرد [...] و با اینکه تمام خزانه و جواهرات سلطنت و آثار باستانی میهن عزیزش که از وزن سبک، و از قیمت سنگین بود بالا کشیده بود، با تخم و ترکهاش به کارچاقکنی مشغول بود. ضمنا از فرط علاقه به میهن مقدسش یک توبره خاک کود[...] بسیار ممتاز آنجا را با خودش همراه داشت و در موقع حساس درد میهن، آنرا روی زمین پهن میکرد و رویش خر غلت میزد[...] اما چون از فداکاری اخیر وی قدردانی نشد[...] میخواند: "دسپرا حب وطن گرچه حدیثی است شریف، نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم" [...]»
بله این رمانی بود که سه سال پیش از مرگ صادق هدایت انتشار یافت. و در سایت رسمی صادق هدایت آمده که او «به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگرة جهانی هواداران صلح شرکت کند.» و شاید همین «مشکلات اداری» در خارج از ایران نیز صادق هدایت را همراهی کرده باشند. در هر حال مدارکی جهت اثبات خودکشی و یا قتل صادق هدایت در دست نویسندة این وبلاگ نیست، به همین دلیل بحث در این مورد بینتیجه خواهد بود. پس بهتر است بپردازیم به پدیدة چند صدائی در رمان «توپ مرواری».
در این رمان نه تنها واژههای متعلق به زبانهای مختلف جهان، که حتی لهجههای مختلف زبان فارسی نیز حضوری چشمگیر دارند. به عنوان نمونه سخنرانی شاه عباس صفوی ـ که سبیل علیشاه نام گرفته ـ به لهجة اصفهانی:
«همینقدر میدانیم که زمان سبیل علیشاه کبیر بود و از ترس پرتقالیها، پایتخت را از سلطانیه به اصفهان آورده بودند [...] سبیل علیشاه سر غیرت آمد [...] و یک روز [...] لباس غضب پوشید [...] و نطقی به زبان اصفهانی سره ایراد فرمود:
«خوبس، خوبس، خجالتم نیمیکشند [...] به جونی جفتی سیبیلام کا دیگی صبری ما لبریز شدس [...] این پرتقالیای ریغونه، رو زمینی سف نشاشیدن [...] به شوما حکم میکونم همین الانه، این جزیره هرمزا بیگیریند، آ دمار از روزگاری پرتقالیای حروم لقمه در بیاریند [...] روشون از سنگی پائی قزوین سف ترس، انگار کا سماق پالونس [...]»
توضیح:
ـ «کا»، به معنی «که»
ـ «آ»، مترداف است با حرف ربط «و»
ـ سماق پالون، به معنی آبکش است!
ـ پرتقالیها در زمان شاه عباس به بندر گامرون آمدند و شاه عباس با کمک نیروی دریائی انگلیس آنها را اخراج کرد و به همین دلیل نام بندر گامرون تبدیل شد به بندرعباس!
حال بازگردیم به رمان و زمینه تاریخی آن در غرب. آنچه در غرب رمان را ایجاد کرد، زمینهای تاریخی بود که به آزاداندیشانی چون ربله در فرانسه، و سروانتس در اسپانیا امکان داد تا سمبلهای تقدس مسیحیت غرب را به سخره گیرند. ربله در رمانهایش سمبلهای مذهبی را چنان واژگون و مسخره میکند که خلع لباس شده، ناچار به ترک زادگاهش میشود. و سروانتس با خلق دونکیشوت، نه تنها حکایات شوالیهگری، که «ارزشهای مقدس» شوالیهها را نیز به استهزاء میگیرد. یعنی همان آداب و رسومی که صلیبیون از شرق اقتباس کرده و کلیسا آنرا در خدمت حفظ منافع خود قرار داده بود.
در اثر سروانتس، دونکیشوت که به جنگ آسیابهای بادی میرود، در واقع یک «ضدقهرمان» است. که از استهزاء «سمبل تقدیس شدة شوالیه» و ارزشهای حماسیاش آفریده میشود. «ضدقهرمان» سروانتس، همان «قهرمان» رمان است که این چنین پای به جهان میگذارد. در رمان صادق هدایت، یک توپ جنگی نقش «ضد قهرمان» را ایفا میکند، توپی که با کودتای رضا میرپنج جایگاه خود را در میدان ارگ از دست میدهد و از فضای جشن و شادی و از آغوش زنانی که از او مراد میطلبیدند، جدا افتاده به «پادگانی نظامی» تبعید میشود. و«پادگان» مقدس است، چرا که در پادگان جائی برای «آزادی» وجود ندارد. پادگان محل «اطاعت مطلق» است. اطاعت از فرمانده، اطاعت از مقررات، اطاعت از قوانین، اطاعت از اسارت! در پادگان، نظامیان حکومت میکنند. پدر مقدس هم از لوازم پادگان است. هر چه باشد اطاعت از خداوند هم نوعی اسارت است، هر نوع اطاعت، سرسپردگی بندگان را افزایش میدهد.
پادگان، همان محل ایدهآلی است که فردیت و آزادی در آن به رسمیت شناخته نخواهد شد؛ همه قسمتی از «تشکیلات، گروه و ... گلهاند». همه در خدمتاند، در خدمت خدا، شاه و میهناند ... و در جامعة پادگانی، مجازات آزادیخواهان همیشه مرگ است. اینگونه است که توپ مرواری، تمام تلاش خود را به کار میبرد تا آزادی از دست رفته را باز یابد. توپ مرواری پس از فراز و نشیبهای بسیار، در پایان رمان، عاقبت سیر تحول تاریخ را دیگرگون کرده، و به زمان پیش از کودتا باز میگردد، به آنزمان که به افتخار او در میدان ارگ تهران جایگاه ویژهای برپا شده بود. و صادق هدایت نیک میدانست که بازگشت توپ به دوران پیش از کودتای میرپنج، چنین بازگشتی به گذشتة پرافتخار، فقط در عرصة رمان امکانپذیر خواهد بود. یادش گرامی باد.
یادآور شویم که پیش از تبعید پهلوی اول در شهریورماه 1320، به دلیل نگارش «وغوغ ساهاب» در سال 1313، سروکار صادق هدایت با ادارة تأمینات نظمیه افتاده بود! و بر خلاف آنچه شایع شده، پس از اخراج پهلوی اول از ایران، سرکوب استعماری افزایش یافته بود، چرا که غرب به دلیل جنگ با فاشیستها، همان دوستان دیرینة خود، به شدت تضعیف شده، و منافعاش از سوی اتحاد جماهیر شوروی به صورت جدی مورد تهدید بود. با این وصف، غرب توانست ایران را مانند پرتقال و اسپانیا، سالهای متمادی در جبهة فاشیسم به سکوت مرگ محکوم کند. نیازی به توضیح نیست که در چنین شرایطی، مهمترین مسئلهای که در دستورکار قرار میگیرد، در نخستین گام، سرکوب شخصیتهائی است که نه تنها جیرهخوار استعمار نیستند، که امثال «حاجیآقا»، و دیگر مزدوران استعمار را به صراحت به باد استهزاء میگیرند. و فراموش نکنیم که در آثار هدایت، اوج انتقاد از استعمار، جنگ و فاشیسم، در «توپ مرواری» تجلی یافته.
رمان «توپ مرواری»، که در سال 1327 به رشته تحریر در آمد، مجموعهای است از اسطوره و «تاریخ جهان»، که با طنز در هم آمیخته. این رمان با نقل ماجراهای «واقعی ـ تخیلی» یک «توپ جنگی» که در میدان ارگ تهران قرار داشت، از آغاز جهان، از اسطورههای آفرینش در باور اقوام مختلف، از تاریخ، از زبانها، و از ادیان و علوم مختلف جهان برای خواننده حکایات فراوان بازگو میکند. «توپ مرواری»، شاید تنها رمان ایران باشد که تمامی ویژگیهای رمان را ـ آنگونه که میکائیل باکتین تعریف کرده ـ داراست. به عبارت دیگر در این رمان، پدیدة «چندصدائی» و «شکستن مرزهای تقدس» را به صراحت میتوان مشاهده کرد.
نخستین نظریهپرداز رمان، میکائیل باکتین، رمان را به عنوان پدیدهای اجتماعی، از سایر شیوههای نگارش ادبی: اسطوره، حماسه، داستان، روایت، حکایت، قصه و ... متمایز میکند. به طور کلی، صور سنتی نگارش، پیرامون دو محور متقابل شکل میگیرند: عشق و نفرت، حق و باطل، نیکی و بدی، کفر و دین، الهیت و بندگی ... در حالیکه بنا بر تعریف باکتین، رمان، تنها شیوة نگارش ادبی است که عرصة تجلی «واقعیتهائی متکثر» است. به عبارت دیگر رمان دنیای غروب خدایان است. «حقیقت»، «تقدس» و «تکصدائی» الهی، همه و همه در جهان «چندصدائی» رمان فرو میپاشند. و به گفتة باکتین، مهمترین عامل این فروپاشی همان «طنز» است.
میکائیل باکتین در اثر جاودان خود، «زیبائیشناسی و تئوری رمان» میگوید، طنز در کلام، فاصله میان تقدس آسمانی و جسمیت زمینی را به طرق مختلف از میان بر میدارد. به عنوان مثال، طنز با در هم آمیختن کلام عالمانه و عامیانه، با نسبت دادن کلام والا و عالمانه به عوام، با درهم شکستن مرزهای تحمیلی کلام مذهب، با شرح اعمال جنسی و نام بردن از آلت تناسلی، با دریدن پردة ادب متعارف و گاه توسل به هتاکی، فحاشی و هرزهدرائی و ... این فاصلهها را خرد میکند. طنز به عبارت دیگر، شیوهای است جهت خرد کردن نماد و کلام قدرت. طنز، همچنان که پیشتر نیز اشاره شد، میتواند «تلسکوپاژ» را ایجاد کند.
و این روشی است که در «توپ مرواری»، تمامی صور «کلام قدرت» را پیوسته به استهزاء میگیرد. به عنوان نمونه، چنین نقل میشد که پهلوی اول، از فرط علاقه به خاک میهن، هنگام ترک کشور در شهریور 1320، مقداری از خاک ایران را در جعبهای با خود به همراه برده بود، و هر گاه دلتنگ میشد به سراغ جعبة کذا رفته، خاک وطن را میبوئید. «توپ مرواری»، تبعید وی را چنین نقل میکند:
«دسپراتوس فاتح سابق هندوستان و ایران و توران، مثل یهودی سرگردان رجوع به اصل کرد [...] و با اینکه تمام خزانه و جواهرات سلطنت و آثار باستانی میهن عزیزش که از وزن سبک، و از قیمت سنگین بود بالا کشیده بود، با تخم و ترکهاش به کارچاقکنی مشغول بود. ضمنا از فرط علاقه به میهن مقدسش یک توبره خاک کود[...] بسیار ممتاز آنجا را با خودش همراه داشت و در موقع حساس درد میهن، آنرا روی زمین پهن میکرد و رویش خر غلت میزد[...] اما چون از فداکاری اخیر وی قدردانی نشد[...] میخواند: "دسپرا حب وطن گرچه حدیثی است شریف، نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم" [...]»
بله این رمانی بود که سه سال پیش از مرگ صادق هدایت انتشار یافت. و در سایت رسمی صادق هدایت آمده که او «به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگرة جهانی هواداران صلح شرکت کند.» و شاید همین «مشکلات اداری» در خارج از ایران نیز صادق هدایت را همراهی کرده باشند. در هر حال مدارکی جهت اثبات خودکشی و یا قتل صادق هدایت در دست نویسندة این وبلاگ نیست، به همین دلیل بحث در این مورد بینتیجه خواهد بود. پس بهتر است بپردازیم به پدیدة چند صدائی در رمان «توپ مرواری».
در این رمان نه تنها واژههای متعلق به زبانهای مختلف جهان، که حتی لهجههای مختلف زبان فارسی نیز حضوری چشمگیر دارند. به عنوان نمونه سخنرانی شاه عباس صفوی ـ که سبیل علیشاه نام گرفته ـ به لهجة اصفهانی:
«همینقدر میدانیم که زمان سبیل علیشاه کبیر بود و از ترس پرتقالیها، پایتخت را از سلطانیه به اصفهان آورده بودند [...] سبیل علیشاه سر غیرت آمد [...] و یک روز [...] لباس غضب پوشید [...] و نطقی به زبان اصفهانی سره ایراد فرمود:
«خوبس، خوبس، خجالتم نیمیکشند [...] به جونی جفتی سیبیلام کا دیگی صبری ما لبریز شدس [...] این پرتقالیای ریغونه، رو زمینی سف نشاشیدن [...] به شوما حکم میکونم همین الانه، این جزیره هرمزا بیگیریند، آ دمار از روزگاری پرتقالیای حروم لقمه در بیاریند [...] روشون از سنگی پائی قزوین سف ترس، انگار کا سماق پالونس [...]»
توضیح:
ـ «کا»، به معنی «که»
ـ «آ»، مترداف است با حرف ربط «و»
ـ سماق پالون، به معنی آبکش است!
ـ پرتقالیها در زمان شاه عباس به بندر گامرون آمدند و شاه عباس با کمک نیروی دریائی انگلیس آنها را اخراج کرد و به همین دلیل نام بندر گامرون تبدیل شد به بندرعباس!
حال بازگردیم به رمان و زمینه تاریخی آن در غرب. آنچه در غرب رمان را ایجاد کرد، زمینهای تاریخی بود که به آزاداندیشانی چون ربله در فرانسه، و سروانتس در اسپانیا امکان داد تا سمبلهای تقدس مسیحیت غرب را به سخره گیرند. ربله در رمانهایش سمبلهای مذهبی را چنان واژگون و مسخره میکند که خلع لباس شده، ناچار به ترک زادگاهش میشود. و سروانتس با خلق دونکیشوت، نه تنها حکایات شوالیهگری، که «ارزشهای مقدس» شوالیهها را نیز به استهزاء میگیرد. یعنی همان آداب و رسومی که صلیبیون از شرق اقتباس کرده و کلیسا آنرا در خدمت حفظ منافع خود قرار داده بود.
در اثر سروانتس، دونکیشوت که به جنگ آسیابهای بادی میرود، در واقع یک «ضدقهرمان» است. که از استهزاء «سمبل تقدیس شدة شوالیه» و ارزشهای حماسیاش آفریده میشود. «ضدقهرمان» سروانتس، همان «قهرمان» رمان است که این چنین پای به جهان میگذارد. در رمان صادق هدایت، یک توپ جنگی نقش «ضد قهرمان» را ایفا میکند، توپی که با کودتای رضا میرپنج جایگاه خود را در میدان ارگ از دست میدهد و از فضای جشن و شادی و از آغوش زنانی که از او مراد میطلبیدند، جدا افتاده به «پادگانی نظامی» تبعید میشود. و«پادگان» مقدس است، چرا که در پادگان جائی برای «آزادی» وجود ندارد. پادگان محل «اطاعت مطلق» است. اطاعت از فرمانده، اطاعت از مقررات، اطاعت از قوانین، اطاعت از اسارت! در پادگان، نظامیان حکومت میکنند. پدر مقدس هم از لوازم پادگان است. هر چه باشد اطاعت از خداوند هم نوعی اسارت است، هر نوع اطاعت، سرسپردگی بندگان را افزایش میدهد.
پادگان، همان محل ایدهآلی است که فردیت و آزادی در آن به رسمیت شناخته نخواهد شد؛ همه قسمتی از «تشکیلات، گروه و ... گلهاند». همه در خدمتاند، در خدمت خدا، شاه و میهناند ... و در جامعة پادگانی، مجازات آزادیخواهان همیشه مرگ است. اینگونه است که توپ مرواری، تمام تلاش خود را به کار میبرد تا آزادی از دست رفته را باز یابد. توپ مرواری پس از فراز و نشیبهای بسیار، در پایان رمان، عاقبت سیر تحول تاریخ را دیگرگون کرده، و به زمان پیش از کودتا باز میگردد، به آنزمان که به افتخار او در میدان ارگ تهران جایگاه ویژهای برپا شده بود. و صادق هدایت نیک میدانست که بازگشت توپ به دوران پیش از کودتای میرپنج، چنین بازگشتی به گذشتة پرافتخار، فقط در عرصة رمان امکانپذیر خواهد بود. یادش گرامی باد.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت