تحسین یا تخریب؟
...
اخیراً به دلیل افلاس ایالات متحد و شرکاء در منطقه، مخالفخوانان اسلام پرست، که همزمان به جسد گلسرخی و پاسارگاد دخیل بسته بودند، یک قدم از مواضع سنتی خود عقب نشینی کرده، مارکسیستهای همگام با اسلام، یقة مارکس و نعلین خاتمی را رها فرموده، با قید احتیاط چراغ گردش به سوی حاکمیت غیرمذهبی میزنند! ولی نه حاکمیت غیرمذهبی واقعی، بلکه نوعی حاکمیت اسلامی که ظاهرش غیرمذهبی است، مثل شیرین عبادی، و دورة پهلوی دوم! به عبارت دیگر باز هم به روش مرسوم و معمول، شاهدیم که مارکسیستهای جیرهخوار استعمار و راست افراطی به یکدیگر پیوستهاند تا از اتحادشان حرکتی ایجاد شود که صدای ایرانیان آزادیخواه را در داخل و خارج ایران در گلو خفه کند. و در کمال تعجب، ابزار این «اتحاد شوم»، برای تخریب گروههای آزادیخواه، مقالهای شده که از مصطفی رحیمی، تحت عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» سالها پیش منتشر شده بود! هر دو گروه به این مقاله متوسل شدهاند تا به حساب خودشان، به تخریب مصطفی رحیمی بپردازند.
میدانیم که رحیمی، تنها حقوقدان، روشنفکر و نویسندهای بود که در اوج جنجال استعمار و گروههای چپ و راست افراطی، رسماً در برابر حاکمیت مذهبی موضعگیری کرد. همچنین به یاد داریم که پیشتر، مصطفی رحیمی، بدون توجه به دمجنبانیهای مارکسیستهای جیرهخوار استعمار، حضور تانکهای شوروی در چکسلواکی را هم محکوم کرده بود. از این نظر، رحیمی تنها کسی است که ضمن مخالفت با سرکوب استعمار غرب در ایران، استالینیسم شرق را هم محکوم کرد. و دلیل هجوم بعضیها، به مقالة مصطفی رحیمی نیز در همین نکته نهفته. امروز سایت اخبار روز، که چندی پیش مقالة «وزین و مستدل» سارا بوکر را بازتاب داده بود، تحت عنوان همان مقالة رحیمی «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟»، مقالهای از منیره کاظمی انتشار داده. در این مقاله، خانم کاظمی، که گویا متوجه مفاهیم حقوقی مقالة رحیمی نشدهاند، بر او این ایراد را وارد دانستهاند که چرا از حقوق زنان حرفی به میان نیاورده؟!
پیش از بررسی ایرادات خانم کاظمی، لازم است به کسانی که پس از 28 سال ناگهان به یاد مصطفی رحیمی افتادهاند، یادآور شویم که، سالها پیش از براندازی 22 بهمن 1357، مصطفی رحیمی ممنوعالقلم شد، چرا که مقالة «روشنفکران ایران محکوماند» را به رشته تحریر درآورد. و اگر پس از حاکمیت گورکنها، در سال 1360 سازمان منفور و استعماری ساواک چنین جسارتی مییابد که مصطفی رحیمی را به زندان افکند، فقط به این دلیل بود که تئاتر مضحک اشغال سفارت آمریکا به روی صحنه برده شد، و از قبل آن جنگ با صدام حسین، و تحریم اقتصادی را نیز بر ملت ایران تحمیل کرده بودند، و در ایندوره استعمار غرب در منطقه، در اوج قدرت خود بود. اتحادجماهیر شوروی در افغانستان درگیر جنگ با دوستان آمریکا بود، و افراطیترین مزدوران غرب در پاکستان، ترکیه و ایران در رأس هرم قدرت قرار گرفتند، تا دست استعمار برای سرکوب ملتها باز باشد.
اگر در سال 1360 قدرت ساواک برای سرکوب افزایش مییابد، نه به دلیل افزایش قدرت حاکمیت ایران، که به دلیل افزایش قدرت استعمار غرب در ایران است. بله، متأسفانه مسائل منطقه را فقط در این چارچوب میتوان مورد بررسی قرار داد. در راس هرم قدرت ایران میتوان مشتی کفتار و کرکس قرار داد، و زوزههای آنها را مطابق با منافع استعمار، به عنوان «فرمان امام» یا «دستور رهبر»، به فارسی سلیس در روزینامة مسعودیها یا کیهان منتشر کرد. در اصل مطلب، هیچ تفاوتی وجود ندارد. «حکم با بزرگ مقام است»، و مهرورزی، خمینی دجال و خاتمی صورتکهائی بیش نیستند. حال بازگردیم به مصطفی رحیمی و مقالهاش که چندی است مد روز شده! ولی پیش از پرداختن به مد روز، لازم است سری به «ناخدا کلمب» در «توپ مرواری» بزنیم. چرا که با مشاهدة عنوان مقالة مصطفی رحیمی در سایتهای «مستقل» و فارسی زبان به نویسندة این وبلاگ همان حالتی دست داد که به ناخدا کلمب دست داده بود!
«[...] از مشاهدة این منظره لرزه بر اندام کلمب افتاد، در حال به سجده در آمد و گفت: "سبحان الله این چه حکایتی است؟"
ص. 30
بله، نویسندة این وبلاگ هم امروز با مشاهدة مقالة سرکار خانم کاظمی در مورد «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» لرزه بر اندامش افتاد، ولی پس از مطالعة مقاله، خنده بر لبانش افتاد، و به تقلید از ناخدا کلمب با خود گفت: این چه حکایتی است؟! و واقعا باید پرسید، که «این» چه حکایتی است؟
پس از 28 سال، هنوز کسانی که ادعای درک مقالة مصطفی رحیمی را دارند، سوراخ دعا را گم کردهاند! خانم کاظمی در مقاله خود میفرمایند، البته مقالة مصطفی رحیمی با در نظر گرفتن شرایط آنزمان خوب بوده، ولی چون مصطفی رحیمی رفتار حاکمیت مذهبی با زنان را ندیده بود، در مقاله خود به حقوق زنان هیچ اشارهای نداشته! بیاختیار یاد پاسدار اکبر افتادم، که پس از کسب علوم زمانه در محضر «استاد سروش»، پنداشته بود حافظ جامعه شناس بوده! و در یکی از نامههای بیسرو تهی که هر روز بر سایتهای مخالفخوانان «نقش» میبست، چنین گفته بود: حافظ فاشیسم را نشناخته بود و گرنه فاشیسم را نقد میکرد! بله، همانطور که در وبلاگ دیروز نوشتم گاومیش حاج میرزاآغاسی پدیدهای فراگیر شده، و کل حاکمیت و عمله اکرة حکومتی را شامل! در چنین شرایطی است که القاب فرزانه، فرهیخته، نخبه، روشنفکر، و ... مانند داغ استعمار بر پیشانی مزدورانش نمایان میشود. اینهمه را میباید نشان «پسروی فرهنگی» بدانیم. وقتی پس از 28 سال کسی در مورد مقالة «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» مقاله مینویسد و در کمال تأسف مشاهده میکنیم که نویسنده بکلی از مرحله پرت است! خانم منیرة کاظمی مقالهای نوشتهاند که در سایت اخبار روز مورخ 17 فروردینماه سالجاری منتشر شده. و در این مقاله پس از ستایش از نقش مصطفی رحیمی و روشن بینی او در مورد فاجعهای به نام حکومت اسلامی، و سرزنش گروههای فرصت طلب چپ که امروز در غرب پامنبری روضهخوانها شدهاند، مینویسند:
«نکته ای که اما در این میان باید به آن اشاره کرد، مسئله و موقعیت زنان در یک حکومت مذهبی بود که در این نامه از قلم افتاده است. موارد مطروحه در این نامه یادآور این مسئله مهم هم هست که در آن دوران ، حتی روشنفکر با درایتی چون رحیمی، تبعیضات و نابرابریهای حقوقی، اجتماعی فرهنگی و همینطور تحقیرها ، سرکوبها فشارهای روحی که یک حکومت مذهبی میتواند بر زنان روا بدارد را ندید و در خطاب به خمینی هیچگونه اشارهای به آنها نکرد. البته که خود این نیز تصادفی نیست چرا که در میان زنان روشنفکر ما هم در آنزمان حتی آنهائی که در اروپا و آمریکا تحصیل و مبارزات فمینیستی زنان غربی را تجربه کرده بودند با قدم گذاشتن به کشور به یکباره در تودههای یک شکل حل گشتند و صدائی نیز از آنان بر نخواست. و یا اگر هم صدائی بود آنقدر ضعیف بود که به گوش کسی نرسید.»
به خانم کاظمی میباید چند نکته را یادآور شویم، تا در آینده اگر قصد بررسی متن یک «حقوقدان» را داشتند ـ منظور از حقوقدان، «حقوقدانهای» حکومتی نیست که سواد فارسی درستی هم ندارند ـ میباید در این بررسی «مفاهیمی» که به کار رفته، در جایگاه خود شناخته شود! به بحث نظری وارد نمیشویم و به یک مثال ساده اکتفا میکنیم. وقتی میگوئیم «شش عدد سیب سرخ»، یک عدد سیب سرخ نیز در همین مجموعه نهفته خواهد بود. بنابراین نمیتوان گفت افسوس که در این شش عدد، به یک عدد سیب سرخ اشاره نشده!
در نامة رحیمی، به «جمهور»، به عنوان ساختار حاکمیت اشاره شده است. و «جمهور» بنا بر تعریف در برگیرندة کل افراد جامعه است، که زنان را نیز شامل میشود. از آنجا که جمهور بنا بر تعریف غیرمذهبی یا لائیک است، مملکت را به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم نمیکند. در جمهور حقوق زن و مرد یکسان است. چرا که «جمهور» بنا بر تعریف میباید لائیک باشد. دلیل مخالفت مصطفی رحیمی با پدیده مضحکی به نام «جمهوری اسلامی»، در این بود که «اسلامی» بودن با «جمهور» در تضاد قرار دارد. پیشتر اشاره شد که اسلام، به عنوان دین، هر پدیدة غیر از خود را نفی میکند، و به عنوان یک پدیده متحجر، با پویائی در تخالف قرار میگیرد. و «سیاست ما عین دیانت ماست»، به همین دلیل شعار حاکمیت ایران شد، تا ایستائی و رکود بر ملت ایران حاکم شود. بله متن نامة مصطفی رحیمی، در نفی اسلامی بودن «جمهور»، حقوق زنان را نیز شامل میشود. به زبان سادهتر وقتی از «جمهور» سخن به میان آمده، بخودی خود، برابری حقوق کلیة شهروندان در آن نهفته است. و شهروند، به یکسان شامل زن و مرد خواهد شد. پس در «جمهور»، نیازی به تأکید بر حقوق زنان نیست!
ولی بر خلاف ادعای خانم کاظمی، مصطفی رحیمی، با پایمال شدن حقوق زنان کاملاً آشنا بود! یادآور شویم که پیش از براندازی 22 بهمن، اگر سنگسار و قصاص اجرا نمیشد، و یا میشد و کسی در جریان نبود، قوانین تحجر و توحش اسلام جاری و ساری بود. روحالله خمینی در 26 سالگی با یک دختر بچه 12 ساله ازدواج کرد! و اگر قوانین اسلامی جاری نمیبود، این فرد به جرم «کودکبارگی» میباید در اختیار قوة قضائیه قرار میگرفت. ولی از آنجا که قوانین اسلامی بود، کسی متعرض چنین جنایتی نشد. بله، اسلام پیش از 22 بهمن نیز حاکم بود و بازار تعدد زوجات هم بسیار گرم! اگر اشتباه نکنم، رضامیرپنج، نیز 4 همسر عقدی داشت. در ضمن مسئلة ارث و حق نگاهداری فرزندان پس از طلاق، همین بود که امروز هست. به عبارت دیگر، هرچند در دوره پهلوی مقداری «حق و حقوق» شاهانه به زنان اهداء شد، طبق قانون اساسی حکومت مشروطة سلطنتی، چند سر آخوند، چهارچشمی مواظب بودند، که مبادا اسلام خدشهدار شود، و قوانین در تضاد با اسلام عزیز قرار گیرد. مخالفت دستاربندان با «اهداء» حق رأی و حق انتخاب شدن به زنان نیز ریشه در همین امر دارد. ولی آنزمان هنوز منافع استعمار ایجاب نمیکرد که خمینیها و خامنهایها در رأس هرم قدرت قرار گیرند. بله، سرکار خانم کاظمی، هنوز نسلی که دوران پهلوی و براندازی را به خاطر دارد، کاملاً نیست و نابود نشده! و همین نسل به امثال شما یادآور میشود که تحصیل در اروپا و آمریکا به هیچ عنوان ترادفی با روشنفکری ندارد. تا آنجا که نویسندة این وبلاگ به یاد دارد، و شاهد بوده «زنان روشنفکر و تحصیل کردة» فرنگستان صرفاً جهت پیروی از «مد روز»، همزمان آدامس را با «مارکسیسم ـ لنینیسم» میجویدند! ولی کوچکترین شناختی از هیچ یک از مباحث سیاسی و فلسفی نداشتند، و بسیاری از آنان، با رعایت حجاب در «تظاهرات عظیم مردمی» که امروز همه میدانند از سوی کدام سازمان منفوری به راه میافتاد، فعالانه شرکت داشتند؛ آدامس میجویدند و شعار میدادند! از خانم «دکتر» هما ناطق و گیتی، همسر سابق کیمیائی، سئوال بفرمائید! و نگاهی هم به صفوف پراکندة زنان در هشت مارس 1979 بیفکنید!
خانم کاظمی در آغاز مقالة خود مینویسند:
«در هر سرزمینی[...] بودهاند اندک روشنفکران [...] که با درایت و هوشیاری توانستهاند جلوتر از زمان خود را ببینند[...] ولی چیزی که سرزمین ما را متمایز میسازد این است که در کشور ما آنطور که باید و شاید این بزرگان شناخته نمیشوند.»
نویسندة این وبلاگ نیز با خانم کاظمی موافق است. واقعاً جای بسی تأسف است که در «سرزمین ما»، ما که گویا «نیاکان والاتبار آریائی» هم داشتیم! پس از 28 سال، نه تنها مصطفی رحیمی شناخته نشده، که مقالة «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» نیز وسیلهای جهت تبلیغات برای حکومت پهلویها شده، و ابزاری جهت تخریب خود رحیمی! بله، واقعاً «این چه حکایتی است»، که امروز همه به یاد مصطفی رحیمی افتادهاند، تا او را سرزنش هم بکنند؟! با توجه به این اوضاع اسفبار جای آن دارد که از خود بپرسیم، در همین «سرزمین»، «تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی؟»
میدانیم که رحیمی، تنها حقوقدان، روشنفکر و نویسندهای بود که در اوج جنجال استعمار و گروههای چپ و راست افراطی، رسماً در برابر حاکمیت مذهبی موضعگیری کرد. همچنین به یاد داریم که پیشتر، مصطفی رحیمی، بدون توجه به دمجنبانیهای مارکسیستهای جیرهخوار استعمار، حضور تانکهای شوروی در چکسلواکی را هم محکوم کرده بود. از این نظر، رحیمی تنها کسی است که ضمن مخالفت با سرکوب استعمار غرب در ایران، استالینیسم شرق را هم محکوم کرد. و دلیل هجوم بعضیها، به مقالة مصطفی رحیمی نیز در همین نکته نهفته. امروز سایت اخبار روز، که چندی پیش مقالة «وزین و مستدل» سارا بوکر را بازتاب داده بود، تحت عنوان همان مقالة رحیمی «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟»، مقالهای از منیره کاظمی انتشار داده. در این مقاله، خانم کاظمی، که گویا متوجه مفاهیم حقوقی مقالة رحیمی نشدهاند، بر او این ایراد را وارد دانستهاند که چرا از حقوق زنان حرفی به میان نیاورده؟!
پیش از بررسی ایرادات خانم کاظمی، لازم است به کسانی که پس از 28 سال ناگهان به یاد مصطفی رحیمی افتادهاند، یادآور شویم که، سالها پیش از براندازی 22 بهمن 1357، مصطفی رحیمی ممنوعالقلم شد، چرا که مقالة «روشنفکران ایران محکوماند» را به رشته تحریر درآورد. و اگر پس از حاکمیت گورکنها، در سال 1360 سازمان منفور و استعماری ساواک چنین جسارتی مییابد که مصطفی رحیمی را به زندان افکند، فقط به این دلیل بود که تئاتر مضحک اشغال سفارت آمریکا به روی صحنه برده شد، و از قبل آن جنگ با صدام حسین، و تحریم اقتصادی را نیز بر ملت ایران تحمیل کرده بودند، و در ایندوره استعمار غرب در منطقه، در اوج قدرت خود بود. اتحادجماهیر شوروی در افغانستان درگیر جنگ با دوستان آمریکا بود، و افراطیترین مزدوران غرب در پاکستان، ترکیه و ایران در رأس هرم قدرت قرار گرفتند، تا دست استعمار برای سرکوب ملتها باز باشد.
اگر در سال 1360 قدرت ساواک برای سرکوب افزایش مییابد، نه به دلیل افزایش قدرت حاکمیت ایران، که به دلیل افزایش قدرت استعمار غرب در ایران است. بله، متأسفانه مسائل منطقه را فقط در این چارچوب میتوان مورد بررسی قرار داد. در راس هرم قدرت ایران میتوان مشتی کفتار و کرکس قرار داد، و زوزههای آنها را مطابق با منافع استعمار، به عنوان «فرمان امام» یا «دستور رهبر»، به فارسی سلیس در روزینامة مسعودیها یا کیهان منتشر کرد. در اصل مطلب، هیچ تفاوتی وجود ندارد. «حکم با بزرگ مقام است»، و مهرورزی، خمینی دجال و خاتمی صورتکهائی بیش نیستند. حال بازگردیم به مصطفی رحیمی و مقالهاش که چندی است مد روز شده! ولی پیش از پرداختن به مد روز، لازم است سری به «ناخدا کلمب» در «توپ مرواری» بزنیم. چرا که با مشاهدة عنوان مقالة مصطفی رحیمی در سایتهای «مستقل» و فارسی زبان به نویسندة این وبلاگ همان حالتی دست داد که به ناخدا کلمب دست داده بود!
«[...] از مشاهدة این منظره لرزه بر اندام کلمب افتاد، در حال به سجده در آمد و گفت: "سبحان الله این چه حکایتی است؟"
ص. 30
بله، نویسندة این وبلاگ هم امروز با مشاهدة مقالة سرکار خانم کاظمی در مورد «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» لرزه بر اندامش افتاد، ولی پس از مطالعة مقاله، خنده بر لبانش افتاد، و به تقلید از ناخدا کلمب با خود گفت: این چه حکایتی است؟! و واقعا باید پرسید، که «این» چه حکایتی است؟
پس از 28 سال، هنوز کسانی که ادعای درک مقالة مصطفی رحیمی را دارند، سوراخ دعا را گم کردهاند! خانم کاظمی در مقاله خود میفرمایند، البته مقالة مصطفی رحیمی با در نظر گرفتن شرایط آنزمان خوب بوده، ولی چون مصطفی رحیمی رفتار حاکمیت مذهبی با زنان را ندیده بود، در مقاله خود به حقوق زنان هیچ اشارهای نداشته! بیاختیار یاد پاسدار اکبر افتادم، که پس از کسب علوم زمانه در محضر «استاد سروش»، پنداشته بود حافظ جامعه شناس بوده! و در یکی از نامههای بیسرو تهی که هر روز بر سایتهای مخالفخوانان «نقش» میبست، چنین گفته بود: حافظ فاشیسم را نشناخته بود و گرنه فاشیسم را نقد میکرد! بله، همانطور که در وبلاگ دیروز نوشتم گاومیش حاج میرزاآغاسی پدیدهای فراگیر شده، و کل حاکمیت و عمله اکرة حکومتی را شامل! در چنین شرایطی است که القاب فرزانه، فرهیخته، نخبه، روشنفکر، و ... مانند داغ استعمار بر پیشانی مزدورانش نمایان میشود. اینهمه را میباید نشان «پسروی فرهنگی» بدانیم. وقتی پس از 28 سال کسی در مورد مقالة «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» مقاله مینویسد و در کمال تأسف مشاهده میکنیم که نویسنده بکلی از مرحله پرت است! خانم منیرة کاظمی مقالهای نوشتهاند که در سایت اخبار روز مورخ 17 فروردینماه سالجاری منتشر شده. و در این مقاله پس از ستایش از نقش مصطفی رحیمی و روشن بینی او در مورد فاجعهای به نام حکومت اسلامی، و سرزنش گروههای فرصت طلب چپ که امروز در غرب پامنبری روضهخوانها شدهاند، مینویسند:
«نکته ای که اما در این میان باید به آن اشاره کرد، مسئله و موقعیت زنان در یک حکومت مذهبی بود که در این نامه از قلم افتاده است. موارد مطروحه در این نامه یادآور این مسئله مهم هم هست که در آن دوران ، حتی روشنفکر با درایتی چون رحیمی، تبعیضات و نابرابریهای حقوقی، اجتماعی فرهنگی و همینطور تحقیرها ، سرکوبها فشارهای روحی که یک حکومت مذهبی میتواند بر زنان روا بدارد را ندید و در خطاب به خمینی هیچگونه اشارهای به آنها نکرد. البته که خود این نیز تصادفی نیست چرا که در میان زنان روشنفکر ما هم در آنزمان حتی آنهائی که در اروپا و آمریکا تحصیل و مبارزات فمینیستی زنان غربی را تجربه کرده بودند با قدم گذاشتن به کشور به یکباره در تودههای یک شکل حل گشتند و صدائی نیز از آنان بر نخواست. و یا اگر هم صدائی بود آنقدر ضعیف بود که به گوش کسی نرسید.»
به خانم کاظمی میباید چند نکته را یادآور شویم، تا در آینده اگر قصد بررسی متن یک «حقوقدان» را داشتند ـ منظور از حقوقدان، «حقوقدانهای» حکومتی نیست که سواد فارسی درستی هم ندارند ـ میباید در این بررسی «مفاهیمی» که به کار رفته، در جایگاه خود شناخته شود! به بحث نظری وارد نمیشویم و به یک مثال ساده اکتفا میکنیم. وقتی میگوئیم «شش عدد سیب سرخ»، یک عدد سیب سرخ نیز در همین مجموعه نهفته خواهد بود. بنابراین نمیتوان گفت افسوس که در این شش عدد، به یک عدد سیب سرخ اشاره نشده!
در نامة رحیمی، به «جمهور»، به عنوان ساختار حاکمیت اشاره شده است. و «جمهور» بنا بر تعریف در برگیرندة کل افراد جامعه است، که زنان را نیز شامل میشود. از آنجا که جمهور بنا بر تعریف غیرمذهبی یا لائیک است، مملکت را به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم نمیکند. در جمهور حقوق زن و مرد یکسان است. چرا که «جمهور» بنا بر تعریف میباید لائیک باشد. دلیل مخالفت مصطفی رحیمی با پدیده مضحکی به نام «جمهوری اسلامی»، در این بود که «اسلامی» بودن با «جمهور» در تضاد قرار دارد. پیشتر اشاره شد که اسلام، به عنوان دین، هر پدیدة غیر از خود را نفی میکند، و به عنوان یک پدیده متحجر، با پویائی در تخالف قرار میگیرد. و «سیاست ما عین دیانت ماست»، به همین دلیل شعار حاکمیت ایران شد، تا ایستائی و رکود بر ملت ایران حاکم شود. بله متن نامة مصطفی رحیمی، در نفی اسلامی بودن «جمهور»، حقوق زنان را نیز شامل میشود. به زبان سادهتر وقتی از «جمهور» سخن به میان آمده، بخودی خود، برابری حقوق کلیة شهروندان در آن نهفته است. و شهروند، به یکسان شامل زن و مرد خواهد شد. پس در «جمهور»، نیازی به تأکید بر حقوق زنان نیست!
ولی بر خلاف ادعای خانم کاظمی، مصطفی رحیمی، با پایمال شدن حقوق زنان کاملاً آشنا بود! یادآور شویم که پیش از براندازی 22 بهمن، اگر سنگسار و قصاص اجرا نمیشد، و یا میشد و کسی در جریان نبود، قوانین تحجر و توحش اسلام جاری و ساری بود. روحالله خمینی در 26 سالگی با یک دختر بچه 12 ساله ازدواج کرد! و اگر قوانین اسلامی جاری نمیبود، این فرد به جرم «کودکبارگی» میباید در اختیار قوة قضائیه قرار میگرفت. ولی از آنجا که قوانین اسلامی بود، کسی متعرض چنین جنایتی نشد. بله، اسلام پیش از 22 بهمن نیز حاکم بود و بازار تعدد زوجات هم بسیار گرم! اگر اشتباه نکنم، رضامیرپنج، نیز 4 همسر عقدی داشت. در ضمن مسئلة ارث و حق نگاهداری فرزندان پس از طلاق، همین بود که امروز هست. به عبارت دیگر، هرچند در دوره پهلوی مقداری «حق و حقوق» شاهانه به زنان اهداء شد، طبق قانون اساسی حکومت مشروطة سلطنتی، چند سر آخوند، چهارچشمی مواظب بودند، که مبادا اسلام خدشهدار شود، و قوانین در تضاد با اسلام عزیز قرار گیرد. مخالفت دستاربندان با «اهداء» حق رأی و حق انتخاب شدن به زنان نیز ریشه در همین امر دارد. ولی آنزمان هنوز منافع استعمار ایجاب نمیکرد که خمینیها و خامنهایها در رأس هرم قدرت قرار گیرند. بله، سرکار خانم کاظمی، هنوز نسلی که دوران پهلوی و براندازی را به خاطر دارد، کاملاً نیست و نابود نشده! و همین نسل به امثال شما یادآور میشود که تحصیل در اروپا و آمریکا به هیچ عنوان ترادفی با روشنفکری ندارد. تا آنجا که نویسندة این وبلاگ به یاد دارد، و شاهد بوده «زنان روشنفکر و تحصیل کردة» فرنگستان صرفاً جهت پیروی از «مد روز»، همزمان آدامس را با «مارکسیسم ـ لنینیسم» میجویدند! ولی کوچکترین شناختی از هیچ یک از مباحث سیاسی و فلسفی نداشتند، و بسیاری از آنان، با رعایت حجاب در «تظاهرات عظیم مردمی» که امروز همه میدانند از سوی کدام سازمان منفوری به راه میافتاد، فعالانه شرکت داشتند؛ آدامس میجویدند و شعار میدادند! از خانم «دکتر» هما ناطق و گیتی، همسر سابق کیمیائی، سئوال بفرمائید! و نگاهی هم به صفوف پراکندة زنان در هشت مارس 1979 بیفکنید!
خانم کاظمی در آغاز مقالة خود مینویسند:
«در هر سرزمینی[...] بودهاند اندک روشنفکران [...] که با درایت و هوشیاری توانستهاند جلوتر از زمان خود را ببینند[...] ولی چیزی که سرزمین ما را متمایز میسازد این است که در کشور ما آنطور که باید و شاید این بزرگان شناخته نمیشوند.»
نویسندة این وبلاگ نیز با خانم کاظمی موافق است. واقعاً جای بسی تأسف است که در «سرزمین ما»، ما که گویا «نیاکان والاتبار آریائی» هم داشتیم! پس از 28 سال، نه تنها مصطفی رحیمی شناخته نشده، که مقالة «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» نیز وسیلهای جهت تبلیغات برای حکومت پهلویها شده، و ابزاری جهت تخریب خود رحیمی! بله، واقعاً «این چه حکایتی است»، که امروز همه به یاد مصطفی رحیمی افتادهاند، تا او را سرزنش هم بکنند؟! با توجه به این اوضاع اسفبار جای آن دارد که از خود بپرسیم، در همین «سرزمین»، «تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی؟»
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت