سه‌شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۶


صفویه و اقتصاد!
...
هرگاه از شرایط امروز ایران سخن به میان می‌آید، ‌ همه با حسرت و تأسف از قائم مقام فراهانی، امیر کبیر و مصدق یاد می‌کنند. گویا تاریخ ایران با قاجاریه و نخست وزیران آنان آغاز شده. در واقع ایران پس از حملة اسکندر هرگز سر بلند نکرد. حتی در دورة ساسانی، صرفنظر از دورة پادشاهی شاپور، ایران از فاجعه‌ای به فاجعة دیگر فرو افتاد. از تهاجم تازیان به توحش مغول و ترک‌های آسیای مرکزی گرفتار آمد. ولی در این میان، صفویان مصیبتی بودند که از مهاجمین بیگانه به مراتب زیان بیشتری متوجه فرهنگ ایران زمین کردند. و نخستین نشانه‌های زوال و انحطاط فرهنگی طی تاریخ ایران، با ایستائی فلسفه پدیدار شد.

در زمان صفویه همانطور که می‌دانیم «شیعی‌گری»، مذهب رسمی ایران شد. و در همین دوره است که مکتب میرداماد، عرفان سهروردی را به اسارت تشیع در آورد، و سپس، ملاصدرا عرفان را در قالب تعالیم مذهب شیعه ریخته، آنرا با نهج‌البلاغه هماهنگ کرد! به عبارت دیگر، در این دوره بود که فلسفة حکومتی تیرخلاصی شد بر پویائی فلسفه در جامعة ایران. این ایستائی فلسفی، پا به پای حاکمیت شیعی‌مسلک صفویان، که خود عامل رکود در عرصة سیاست ایران بود، مزید بر علت شد. در واقع فلسفه و حاکمیت سیاسی مسیر واحدی را در پیش گرفتند. البته پادشاهان صفوی بسیار مکتبی و متعهد بودند! شاه عباس صفوی که بسیار به امام هشتم شیعیان ارادت داشت، پای پیاده از اصفهان به مشهد «مقدس» مشرف می‌شد! ولی همین پادشاهان مکتبی و متعهد، یکی از سرگرمی‌هایشان لشکرکشی به گرجستان بود، ‌نه برای کشورگشائی و توسعه مرزها، که جهت ربودن زنان و کودکان گرجی و فروش آن‌ها در بازار اصفهان، نصف جهان! در کتاب «سیاست اقتصاد عصر صفوی»، آمده است که فعالیت اقتصادی شیعه مسلک‌های صفوی بر شهرها تأثیر فراوان داشته:

«خدمتگزاران قهوه‌خانه‌ها گرجی و بچه‌های ده تا شانزده‌ساله‌ای بودند که به طرز شهوت انگیزی پوشاک به تن می‌کردند و زلفان آنان به مانند دختران بافته شده بود [...] دختران روسپی‌خانه‌ها بیشتر گرجی و سخت زیبا و خوش قد و قامت بودند [...] طبق دفاتر رسمی، مالیات فواحش سالی ده هزار تومان بود که شش هزار تومان آن فقط از اصفهان جمع آوری می‌شد.»


پادشاهان صفویه، علاوه بر چنین نبوغ اقتصادی، از درایت در امر سیاست نیز فراوان بهره داشتند. آورده‌اند که در زمان شاه عباس، حکمران گیلان به غلام‌بچة خود تجاوز می‌کند. غلام به اصفهان نزد شاه عباس رفته ماجرا باز می‌گوید، و شاه عباس که در امر قضاوت نیز صاحبنظر بوده،‌ یک صاحب‌منصب را همراه غلام به گیلان می‌فرستد تا سر حکمران را برایش بیاورد! در ضمن همان غلام را به حکمرانی گیلان منصوب می‌کند! و البته در این دوران پر افتخار، پرتقالی‌ها سال‌ها بود که در جنوب ایران لنگر انداخته بودند،‌ ولی حکومت مرکزی به مسائل مهمتری می‌پرداخت! و عاقبت پس از یکصد و پانزده سال حاکمیت پرتقالی‌ها بر بندر گامرون، انگلیس در برابر انعقاد قرارداد با شاه عباس، به امامقلی خان، سردار ایرانی کمک کرد تا پرتقالی‌ها را از خاک ایران براند! و البته شاه صفی به پاس خدمات امامقلی‌خان،‌ فرمان قتل او و فرزندانش را بعداً صادر می‌کند! بله، توحش، شقاوت و حماقت ناگهان از آسمان به دربار پادشاهان فرود نیامده! می‌دانم که این مطالب غرور ملی ایرانیان، به ویژه آندسته از هم‌میهنان را که نیاکان والاتبارشان آریائی نژاد نیز هستند، جریحه‌دار خواهد کرد، ولی در ادامة همین مطلب می‌پردازم به موضع‌گیری‌های خیرخواهانه قائم‌مقام فراهانی در برابر قدرت‌های استعماری. قائم مقام در پاسخ سفیر انگلیس جهت گشایش کنسولگری در ایران می‌گوید، ابتدا به ما یاری رسانید که عهدنامة ترکمانچای را باطل کنیم! ترکمانچای در وبلاگ دیگری بررسی خواهد شد.

به عبارت دیگر،‌ جهت گشایش کنسولگری در ایران، دولت انگلیس باید با روسیه وارد جنگ می‌شد! در کامل تأسف باید گفت، چنین تقاضائی نه تنها به دور از سیاست، که به دور از هرگونه منطق سیاسی است. اگر ایران به کمک ارتش انگلیس موفق به ابطال عهدنامة ترکمانچای می‌شد، در برابر ناچار بود امتیازات بیشتری به دولت انگلیس بدهد! در دنیای سیاست، خیرخواهی و کمک بلاعوض در کار نیست. و نتیجة مخالفت قائم مقام این شد که کنسولگری کذا در دورة صدارت امیرکبیر در ایران گشایش یافت! ولی عدم شناخت «سیاسی ـ اقتصادی» از مسائل جهان در دورة امیرکبیر نیز همچنان ادامه یافت. به عنوان نمونه می‌توان به ممنوعیت صدور الاغ و قاطر از ایران در زمان امیر کبیر اشاره کرد. فریدون آدمیت، در کتاب «امیرکبیر و ایران»، در این مورد می‌نویسد.

«بازرگانان انگلیسی خواستند مقداری خر و قاطر به هندوستان صادر کنند. حاکم بوشهر اجازه نداد و گفت صدور آن‌ها موجب کمیابی این جانوران خواهد شد.»‌

ص. 407

شیل، سفیر انگلیس، به امیر شکایت نوشت و امیر هم جانب حاکم بوشهر را گرفت. و در پاسخ سفیر انگلیس نوشت این کار مخالف «اکونومی پلیتیک» است. چرا که علاوه بر نیازهای داخلی، در گذشته نیز صدور قاطر و الاغ از ایران به خارج رسم نبوده پس بهتر است به رسم سابق عمل شود. در پاسخ به امیر، سفیر انگلیس، با اشاره به سیاست اقتصادی، درس کوچکی از اقتصاد سیاسی می‌دهد، و به کنایه می‌نویسد:

«بعد از آنکه آنجناب زیادتر بخوانند علم «پولیتیکال ایکانامی» بر آنجناب آشکار خواهد بود. عوض اینکه ممانعت کنند بر تجارت خارجه می‌بایست هر نوع حمایت و مدارا که لازم باشد نمایند. واضح است که دولت ایران عوض جنسی که می‌آورند، ‌ معاوضه به مثل نمایند، و جنس بدهند بهتر از این است که نقره و طلا بدهند چنانکه متداول است ... از تجربه معلوم شده است که هر متاعی را که طالب زیادتر شده است، بر زیادتی و وفور آن‌ متاع، روز به روز افزوده است. وقتی صاحبان ایلخی می‌بینند که از برای دواب آنها ترقی دارد، کمال اهتمام و سعی در زیاد کردن دواب به عمل می‌آورند. استفسار می‌نماید که آیا موافق عقل می‌شود که انگلستان حمل چیت را به خارج در مقام ممانعت بر‌آیند، به سبب اینکه چیت را به قیمت ارزان خود بخرند [...] حکم نافذ است[...] اگر چه هیچ رجوعی به کار ندارد که این معامله و داد و ستد قاطر و الاغ جدید یا قدیم است[...]»
ص. 408

بله، متأسفانه اشکال این بود که دولت ایران مانند امروز فاقد هر گونه سازمانی بود. و جهت ادارة یک مملکت، صداقت و خیرخواهی کفایت نخواهد کرد. از این گذشته، شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک کشور را یک نفر نمی‌تواند تغییر دهد. بنابراین بهتر است بجای شیون و زاری برای قائم مقام، امیرکبیر و دیگر «قهرمانان ملی»، ‌ به بررسی شرایطی بپردازیم که از دورة صفوی آغاز شده و به شرایط امروز شباهت فراوان دارد.


0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت