...
با پوزش فراوان! دیروز نام دانشگاه ویرجینا به اشتباه جرجیا نوشته شد! بله، خودش نوشته شد! همانطور که «ده فرمان» بر موسی نازل شد و جبرئیل بر محمد، «جرجیا» هم بر نویسندة این وبلاگ نازل شده بود! به دو دلیل الهی و آسمانی! وبلاگ دیروز با موزیک «جرجیا» نوشته میشد، و مقدار قابل توجهی داروی بیحسی موضعی هم جهت یک جراحی ده دقیقهای به نویسنده تزریق شده بود. هرچه به متخصص مربوطه گفته شد، «اندازه نگهدار که اندازه نکوست»، پاسخ داد، نمیشود، ممکن است درد را حس کنید! نمیدانم چه بر من گذشت، ولی پس از 24 ساعت، هنوز به حال عادی برنگشتهام. وبلاگ امروز را با موزیک «تامی کاسترو» مینویسم و نمیدانم اینبار نتیجه چه خواهد شد! چون مقدار قابل توجهی داروهای عجیب غریب، همراه با آنتی بیوتیک در وبلاگ امروز نقش مهمی ایفا خواهند کرد.
پس بازگردیم به «شاهارضا» و پل ولفویتز! بله ارتباط «شاها» با پل ولفویتز بر خلاف قصههای «بیبیگوزکانة» رسانهها، از نوع روابط رومئو ـ ژولیتی نیست. هم پل ولفویتز و هم شاهارضا، به دلیل امکاناتی که دارند، میتوانند بدون مراجعه به شرکتهای عرضه ابزار لذت، ویژة حاکمیت، مسائل خود را حل کنند. با توجه به امکانات ویژة رومئو و ژولیت، بسیارند افرادی که حاضرند در راه اینان جانفشانی کرده و شربت شهادت بنوشند. که گفتهاند، «ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد!» همانطور که در عراق مشاهده میکنیم، همه روزه 200 تا 300 عراقی از قید اسارت رهیده به افتخار شهادت نائل میشوند، تا مقتدیصدر بتواند پرچم ایالات متحد سامرا، کربلا و نجف را به اهتزاز در آورد. البته بصره، به دلیل موقعیت استراتژیک و منابع نفتی، تحت کنترل انگلیس باقی خواهد ماند! نیاز به تذکر نیست که با توجه به میزان سواد حوزوی، درک و شعور، و دیگر زمینههای علم و دانش، جناب مقتدی صدر، گوی سبقت از روح الله خمینی ربوده، و از این جهت، ایالات متحد «شیعیان عراق»، بسیار مترقیتر از حکومت گورکنها از آب در خواهد آمد!
در همین راستا، اشغالگران به تجزیة گام به گام عراق پرداختهاند. ابتدا ارتباط فیزیکی میان شیعه و سنی را با انفجار پل دجله قطع کردند، سپس با پیروی از تعالیم الهی «نگروپونته»، به بمبگذاری در مناطق شیعه نشین بغداد پرداختند. امروز در این مناطق، حدود 300 نفر توسط اشغالگران دموکراسی پرور به قتل رسیدند، و «حنا زرچوبه» هم بلافاصله، به نقل از «مارگارت بکت»، وزیر امورخارجه انگلیس نوشت:
«[...] کشتار جدید در بغداد نمونة مخوف دیگری از تلاش حامیان مرگ و نابودی برای از میان بردن دموکراسی در عراق است [...] چنین حوادثی تنها باعث مصممتر شدن ما در حمایت از مردم و دولت عراق است [...] »
با توجه به اظهارات مارگارت بکت، نتیجه میگیریم که در عراق، واقعاً دموکراسی وجود دارد، و عدهای در صدد نابودی این دموکراسی «درخشان» برآمدهاند. البته نباید از نظر دور داشت که اکثر ساکنان این منطقه از جهان «حسود» و «بخیل» بوده، و از اینکه در کشور خودشان، دموکراسی تمام عیاری مانند نوع عراقی ندارند، به خود گفتهاند، «دیگی که برای ما نجوشد، سر سگ توش بجوشد»! و مقداری سر سگ در دیگ دموکراسی عراق میجوشانند! و اینگونه بود که دیروز، دو هلیکوپتر انگلیسی با یکدیگر تصادف کرده، جسدشان در نزدیکی یک پایگاه آمریکائی به زمین افتاد! بله، به دنبال انفجارهای عراق، انگلیس، جهت حمایت از دموکراسی، استان «میسان» را نیز به نیروهای بومی سپرد! و نیروهای بومی هم از قضای روزگار شیعی مسلکاند! گویا بعضیها میخواهند طرح «یک کشور، یک مذهب» را هرچه سریعتر سامان داده، جان سالم از مهلکه عراق به در برند.
در یوگسلاوی سابق هم ناتو تقریباً شرایطی مشابه ایجاد کرد، تا سیاست یک کشور، یک مذهب مطلوب را اعمال کند، و بقیه امور را به دست «بزرگمقام» بسپارد. به این ترتیب که ارعاب اقلیتها را به عنوان بهترین ابزار «پاکسازی قومی» برگزید. واکنش طبیعی هر اقلیتی، به انفجار روزانة بمب در شهر یا محلة سکونتش، کوچ به مناطقی است که در آنها دیگر خود را در اقلیت نبیند. و با در نظر گرفتن چنین واکنشی است که اشغالگران از یکسو بغداد و دیگر شهرهای سنی نشین را از وجود شیعیان پاکسازی میکنند، و از سوی دیگر مناطق شیعه نشین را نیز از اقلیت سنی! بله متأسفانه این شیوة جادوئی آنگلوساکسونها در فلسطین، یوگسلاوی، سودان و ... پیشتر تجربه شده. نتیجه هم همانطور که مشاهده میکنیم کاملاً رضایت بخش بوده، البته برای جلادان جنتلمن و بانزاکت! اصلاً این آنگلوساکسونها از دورة محمدشاه قاجار، ریاکار و نیرنگباز بودهاند! و فریدون آدمیت هم اسناد فریبکاری آنگلوساکسونها را در کتاب «امیرکبیر و ایران» ارائه داده!
میدانیم که بردگی در مستعمرات فرانسه با اعلامیة مجلس ملی اینکشور در سال 1794 ملغی شد. اما جنتلمنهای انگلیسی تا سال 1808 مانع الغای برده فروشی در مستعمراتشان شدند. البته به بهانههای دموکراتیک، چرا که «پارلمان» لایحة دولت را رد میکرد! ولی در واقع به دلایل منافع اقتصادی بود که حاکمیت انگلیس، همزمان با نکوهش برده فروشی، به تجارت برده ادامه میداد. چون در پی الغای بردگی توسط فرانسه، عرضة برده کم شد و بهای آن افزایش یافت! بریتانیا هم جهت فروش بردههای خود به بهای مناسبتر، میبایست دیگران را از تجارت پر سود برده منع میکرد! و اینکار را نیز به شیوة ویروسها و باکتریها از حمله به نقطة ضعیف آغاز کرد: فرانسه، رقیب ضعیف! ولی الغای بردگی در فرانسه، به جز افزایش سود برده فروشی برای انگلیس، وسیلهای شد جهت اعمال سلطه بر آب های ایران! فریدون آدمیت، به نقل از نامة «پالمرستون» به «مکنیل»، مورخ ژوئیه 1841، مینویسد:
«برده فروشی به عنوان مساله سیاسی در روابط ایران و انگلیس نخستین بار در سال 1257 مطرح شد. هنگامی که مکنیل برای تجدید روابط ـ پس از جنگ هرات ـ عازم ایران بود، از جانب پالمرستون ماموریت داشت که فرمان الغای بردگی و برده فروشی را از شاه به دست آورد[...]»
در ادامه، آدمیت میافزاید هیچ اسناد و مدارکی در دست نیست که مکنیل این امر را با پادشاه وقت در میان گذاشته باشد. اما هنگامی که «شیل» به سفارت انگلیس در ایران منصوب شد، به حضور محمدشاه بار یافت و موضوع الغای بردگی را مطرح کرده، گفت:
«دولتهای متمدن این قانون جدید را پذیرفتهاند. شاه پاسخ داد: الغای برده فروشی بر خلاف شریعت و احکام قرآن است. اگر در مذهب دیگران[...] کار زشتی است، در دین ما مشروع است. پس چرا چیزی را که پیغمبر ما حلال دانسته، مکروه اعلام نمائیم؟»
شیل، ناچار شد استدلال شاه را بپذیرد، ولی 4 ماه بعد باز هم به دربار رفته، اعلام داشت:
«سلطان عثمانی و امام مسقط هم برده فروشی را لغو کردهاند. شاه فرمود: ترکان سنی مذهب هستند و با ایران خوب نیستند، امام مسقط هم از خوارج است و یک درجه بهتر از کافر، پس ما که رئیس شیعیان هستیم از آنان اقتضا نمیکنیم. به علاوه وظیفة هر مسلمان تبلیغ اسلام است و با آوردن زرخریدان سیاه، هزاران نفر به دین مبین اسلام در میآیند، پس علتی ندارد که آنرا منسوخ کنیم[...]»
به این ترتیب است که سفیر بریتانیا دست به دامان شش نفر از مجتهدان شهر میشود، تا احادیث و روایات مورد نظر را برایش گردآوری کنند ـ چون همانطور که میدانیم در اسلام همیشه همه چیز پیدا میشود، حتی در زمان قاجارها ـ و سفیر انگلیس هم یکی از همان همه چیزها، یک حکایت دروغین به نقل از پیغمبر اسلام یافته، و در ملاقات بعدی خود با شاه آنرا نقل میکند که: «هر کس آدم فروشی بکند، بدترین آدمیان است». محمدشاه هم بیدرنگ فتوای یکی از علما را میآورد:
«باید با کفار جنگ کرد و آنان را به بندگی برد، تا به دین اسلام درآیند.»
سفیر انگلیس به شاه میگوید، مسلما در دین شما اسرای جنگی و بندگان زر خرید با یکدیگر یکسان نیستند. و این «دیالوگ تمدنها» همچنان ادامه مییابد، تا سرانجام شیل از کنسول انگلیس در بغداد میخواهد که از یکی از مجتهدان نجف فتوای تحریم بردگی بگیرد. و از آنجا که برده فروشی از ارکان اسلام است، مجتهد گرانقدر نجف هم حاضر به تحریم تجارت برده نمیشود. و عاقبت شیل هدف اصلی دولت انگلیس را که در پس پرده ممنوعیت تجارت برده نهفته بود اینگونه تأمینکرد:
«ورود برده از راه دریا ممنوع گردد، ولی از طریق خشکی آزاد باشد. [...]حق تفتیش و ضبط کشتی های مظنون [...] به بحریه انگلیس تفویض گردد. انگلستان هم خودسرانه هر کاری دلش میخواهد بکند؛ همه کشتیها و بنادر را تحت استیلای خویش در آورد»
ص. 516 تا 518
اگر آنروز حاکمیت ایران از اهداف واقعی آنگلوساکسونها در مورد الغای بردگی آگاه نبود، امروز که مارگارت بکت سخن از دموکراسی در عراق میگوید، همه میدانند، هدف از«دموکراسی»، چپاول و کشتار است. و امروز، تنها روحانیت مزدور شیعه است که در راه استقرار چنین دموکراسیای با آنگلوساکسونها همکاری میکند.
پس بازگردیم به «شاهارضا» و پل ولفویتز! بله ارتباط «شاها» با پل ولفویتز بر خلاف قصههای «بیبیگوزکانة» رسانهها، از نوع روابط رومئو ـ ژولیتی نیست. هم پل ولفویتز و هم شاهارضا، به دلیل امکاناتی که دارند، میتوانند بدون مراجعه به شرکتهای عرضه ابزار لذت، ویژة حاکمیت، مسائل خود را حل کنند. با توجه به امکانات ویژة رومئو و ژولیت، بسیارند افرادی که حاضرند در راه اینان جانفشانی کرده و شربت شهادت بنوشند. که گفتهاند، «ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد!» همانطور که در عراق مشاهده میکنیم، همه روزه 200 تا 300 عراقی از قید اسارت رهیده به افتخار شهادت نائل میشوند، تا مقتدیصدر بتواند پرچم ایالات متحد سامرا، کربلا و نجف را به اهتزاز در آورد. البته بصره، به دلیل موقعیت استراتژیک و منابع نفتی، تحت کنترل انگلیس باقی خواهد ماند! نیاز به تذکر نیست که با توجه به میزان سواد حوزوی، درک و شعور، و دیگر زمینههای علم و دانش، جناب مقتدی صدر، گوی سبقت از روح الله خمینی ربوده، و از این جهت، ایالات متحد «شیعیان عراق»، بسیار مترقیتر از حکومت گورکنها از آب در خواهد آمد!
در همین راستا، اشغالگران به تجزیة گام به گام عراق پرداختهاند. ابتدا ارتباط فیزیکی میان شیعه و سنی را با انفجار پل دجله قطع کردند، سپس با پیروی از تعالیم الهی «نگروپونته»، به بمبگذاری در مناطق شیعه نشین بغداد پرداختند. امروز در این مناطق، حدود 300 نفر توسط اشغالگران دموکراسی پرور به قتل رسیدند، و «حنا زرچوبه» هم بلافاصله، به نقل از «مارگارت بکت»، وزیر امورخارجه انگلیس نوشت:
«[...] کشتار جدید در بغداد نمونة مخوف دیگری از تلاش حامیان مرگ و نابودی برای از میان بردن دموکراسی در عراق است [...] چنین حوادثی تنها باعث مصممتر شدن ما در حمایت از مردم و دولت عراق است [...] »
با توجه به اظهارات مارگارت بکت، نتیجه میگیریم که در عراق، واقعاً دموکراسی وجود دارد، و عدهای در صدد نابودی این دموکراسی «درخشان» برآمدهاند. البته نباید از نظر دور داشت که اکثر ساکنان این منطقه از جهان «حسود» و «بخیل» بوده، و از اینکه در کشور خودشان، دموکراسی تمام عیاری مانند نوع عراقی ندارند، به خود گفتهاند، «دیگی که برای ما نجوشد، سر سگ توش بجوشد»! و مقداری سر سگ در دیگ دموکراسی عراق میجوشانند! و اینگونه بود که دیروز، دو هلیکوپتر انگلیسی با یکدیگر تصادف کرده، جسدشان در نزدیکی یک پایگاه آمریکائی به زمین افتاد! بله، به دنبال انفجارهای عراق، انگلیس، جهت حمایت از دموکراسی، استان «میسان» را نیز به نیروهای بومی سپرد! و نیروهای بومی هم از قضای روزگار شیعی مسلکاند! گویا بعضیها میخواهند طرح «یک کشور، یک مذهب» را هرچه سریعتر سامان داده، جان سالم از مهلکه عراق به در برند.
در یوگسلاوی سابق هم ناتو تقریباً شرایطی مشابه ایجاد کرد، تا سیاست یک کشور، یک مذهب مطلوب را اعمال کند، و بقیه امور را به دست «بزرگمقام» بسپارد. به این ترتیب که ارعاب اقلیتها را به عنوان بهترین ابزار «پاکسازی قومی» برگزید. واکنش طبیعی هر اقلیتی، به انفجار روزانة بمب در شهر یا محلة سکونتش، کوچ به مناطقی است که در آنها دیگر خود را در اقلیت نبیند. و با در نظر گرفتن چنین واکنشی است که اشغالگران از یکسو بغداد و دیگر شهرهای سنی نشین را از وجود شیعیان پاکسازی میکنند، و از سوی دیگر مناطق شیعه نشین را نیز از اقلیت سنی! بله متأسفانه این شیوة جادوئی آنگلوساکسونها در فلسطین، یوگسلاوی، سودان و ... پیشتر تجربه شده. نتیجه هم همانطور که مشاهده میکنیم کاملاً رضایت بخش بوده، البته برای جلادان جنتلمن و بانزاکت! اصلاً این آنگلوساکسونها از دورة محمدشاه قاجار، ریاکار و نیرنگباز بودهاند! و فریدون آدمیت هم اسناد فریبکاری آنگلوساکسونها را در کتاب «امیرکبیر و ایران» ارائه داده!
میدانیم که بردگی در مستعمرات فرانسه با اعلامیة مجلس ملی اینکشور در سال 1794 ملغی شد. اما جنتلمنهای انگلیسی تا سال 1808 مانع الغای برده فروشی در مستعمراتشان شدند. البته به بهانههای دموکراتیک، چرا که «پارلمان» لایحة دولت را رد میکرد! ولی در واقع به دلایل منافع اقتصادی بود که حاکمیت انگلیس، همزمان با نکوهش برده فروشی، به تجارت برده ادامه میداد. چون در پی الغای بردگی توسط فرانسه، عرضة برده کم شد و بهای آن افزایش یافت! بریتانیا هم جهت فروش بردههای خود به بهای مناسبتر، میبایست دیگران را از تجارت پر سود برده منع میکرد! و اینکار را نیز به شیوة ویروسها و باکتریها از حمله به نقطة ضعیف آغاز کرد: فرانسه، رقیب ضعیف! ولی الغای بردگی در فرانسه، به جز افزایش سود برده فروشی برای انگلیس، وسیلهای شد جهت اعمال سلطه بر آب های ایران! فریدون آدمیت، به نقل از نامة «پالمرستون» به «مکنیل»، مورخ ژوئیه 1841، مینویسد:
«برده فروشی به عنوان مساله سیاسی در روابط ایران و انگلیس نخستین بار در سال 1257 مطرح شد. هنگامی که مکنیل برای تجدید روابط ـ پس از جنگ هرات ـ عازم ایران بود، از جانب پالمرستون ماموریت داشت که فرمان الغای بردگی و برده فروشی را از شاه به دست آورد[...]»
در ادامه، آدمیت میافزاید هیچ اسناد و مدارکی در دست نیست که مکنیل این امر را با پادشاه وقت در میان گذاشته باشد. اما هنگامی که «شیل» به سفارت انگلیس در ایران منصوب شد، به حضور محمدشاه بار یافت و موضوع الغای بردگی را مطرح کرده، گفت:
«دولتهای متمدن این قانون جدید را پذیرفتهاند. شاه پاسخ داد: الغای برده فروشی بر خلاف شریعت و احکام قرآن است. اگر در مذهب دیگران[...] کار زشتی است، در دین ما مشروع است. پس چرا چیزی را که پیغمبر ما حلال دانسته، مکروه اعلام نمائیم؟»
شیل، ناچار شد استدلال شاه را بپذیرد، ولی 4 ماه بعد باز هم به دربار رفته، اعلام داشت:
«سلطان عثمانی و امام مسقط هم برده فروشی را لغو کردهاند. شاه فرمود: ترکان سنی مذهب هستند و با ایران خوب نیستند، امام مسقط هم از خوارج است و یک درجه بهتر از کافر، پس ما که رئیس شیعیان هستیم از آنان اقتضا نمیکنیم. به علاوه وظیفة هر مسلمان تبلیغ اسلام است و با آوردن زرخریدان سیاه، هزاران نفر به دین مبین اسلام در میآیند، پس علتی ندارد که آنرا منسوخ کنیم[...]»
به این ترتیب است که سفیر بریتانیا دست به دامان شش نفر از مجتهدان شهر میشود، تا احادیث و روایات مورد نظر را برایش گردآوری کنند ـ چون همانطور که میدانیم در اسلام همیشه همه چیز پیدا میشود، حتی در زمان قاجارها ـ و سفیر انگلیس هم یکی از همان همه چیزها، یک حکایت دروغین به نقل از پیغمبر اسلام یافته، و در ملاقات بعدی خود با شاه آنرا نقل میکند که: «هر کس آدم فروشی بکند، بدترین آدمیان است». محمدشاه هم بیدرنگ فتوای یکی از علما را میآورد:
«باید با کفار جنگ کرد و آنان را به بندگی برد، تا به دین اسلام درآیند.»
سفیر انگلیس به شاه میگوید، مسلما در دین شما اسرای جنگی و بندگان زر خرید با یکدیگر یکسان نیستند. و این «دیالوگ تمدنها» همچنان ادامه مییابد، تا سرانجام شیل از کنسول انگلیس در بغداد میخواهد که از یکی از مجتهدان نجف فتوای تحریم بردگی بگیرد. و از آنجا که برده فروشی از ارکان اسلام است، مجتهد گرانقدر نجف هم حاضر به تحریم تجارت برده نمیشود. و عاقبت شیل هدف اصلی دولت انگلیس را که در پس پرده ممنوعیت تجارت برده نهفته بود اینگونه تأمینکرد:
«ورود برده از راه دریا ممنوع گردد، ولی از طریق خشکی آزاد باشد. [...]حق تفتیش و ضبط کشتی های مظنون [...] به بحریه انگلیس تفویض گردد. انگلستان هم خودسرانه هر کاری دلش میخواهد بکند؛ همه کشتیها و بنادر را تحت استیلای خویش در آورد»
ص. 516 تا 518
اگر آنروز حاکمیت ایران از اهداف واقعی آنگلوساکسونها در مورد الغای بردگی آگاه نبود، امروز که مارگارت بکت سخن از دموکراسی در عراق میگوید، همه میدانند، هدف از«دموکراسی»، چپاول و کشتار است. و امروز، تنها روحانیت مزدور شیعه است که در راه استقرار چنین دموکراسیای با آنگلوساکسونها همکاری میکند.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت