گریبایدوف و سیوند!
...
میراث فرهنگی هخامنشیان و تاریخ معاصر همزمان وسیله تهاجم تبلیغاتی آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک شدهاند. به عبارت دیگر، متخصصین هدایت افکار عمومی، ما ملت را از نظر تاریخی به محاصرة تبلیغاتی در آوردهاند، و میدانیم که اینان از همراهی حاکمیت مزدور ایران نیز برخوردارند.
اخیراً با همکاری گورکنها، آنگلوساکسونها در دو سوی آتلانتیک، جهت بر پا کردن آشوب در ایران به تقسیم کار میان خودشان پرداخته، دو جبهة تاریخی را اشغال کردهاند. گاوچرانها متصدی حفظ میراث فرهنگی، به ویژه پاسارگاد شدهاند، و قصد دارند آبگیری سدسیوند را وسیلة کودتا کنند. از همان کودتاهای مردمی سال 57! بله، با تحریک احساسات مشتی «شوت و پرت» در داخل و خارج میتوان خیمه شب بازی 22 بهمن را تکرار کرد، البته به زعم گاوچرانها! جبهة دیگر، دست اندرکار واردات «واقعیات» تاریخی نوین به کشور ایران شده! در این مهم نیز شاهد همیاری گورکنها با رعایای الیزابت دوم هستیم. جبهة یانکیها، با برنامههای تلویزیونی و پخش اعلامیه، شایعه پراکنی میکند، انگلیسها هم «تاریخ» برایمان بازنویسی میکنند! ترجمة این بازنویسیها نیز بلافاصله مجوز پخش و نشر یافته، در سایت فارسی «بیبیسی» و دیگر سایتهای «مستقل» انعکاس مییابد.
یکی از فواید ممنوعیت کتابهای فریدون آدمیت توسط وزارت ارشاد گورکنها ـ به سرپرستی محمد خاتمی ـ این است که ایرانیان، تاریخ معاصر ایران خود را نیز مانند کالاهای بنجل مصرفی از غرب دریافت کنند! بله، به دنبال جمعآوری کتابهای فریدون آدمیت در ایران، از این پس رعایای الیزابت دوم تاریخ معاصر برایمان مینویسند، ساواک هم یک ترجمة شیوا و دبستانی از آن ارائه داده، و سایت «بیبیسی» جهت معرفیاش، شرحی بلیغ و شیوا از فصاحت فقر فرهنگی در دسترس مشتاقان قرار میدهد.
حال بازگردیم به ممنوعیت کتابهای فریدون آدمیت از جمله کتاب «امیرکبیر و ایران»، که پس از براندازی سال 57، توسط وزارت ارشاد، و تحت نظر محمد خاتمی منفور تحریف و تجدید چاپ شد، تا کسی از فضاحت دستاربندان آگاه نشود. یکی از مسائلی که فریدون آدمیت در این کتاب به آن پرداخته، تهاجم به سفارت روسیه و قتل گریبایدوف، سفیر روسیه در ایران است. یادآور شویم که گریبایدوف، تنظیم کنندة قرارداد ترکمانچای، بعد از این قرارداد، به مقام سفارت روسیه در ایران منصوب شد، و در چنین شرایطی است که دولت انگلیس نیز خواهان بهرهمند شدن از امتیازاتی مشابه امتیازات ترکمانچای میشود! و از همه مهمتر اینکه، در این هنگام دولت تزارها با امپراطوری عثمانی در جنگ بود، و ایران و روسیه سعی در بهبود روابط خود داشتند. بنابراین، تهاجم به سفارت روسیه در ایران، در این برهة خاص، بجز توطئة بریتانیا جهت ممانعت از بهبود روابط ایران و روسیه، و اعمال فشار بر ایران هیچ دلیل منطقی دیگری نمیتواند داشته باشد.
هر گاه روسیه در گیر جنگ بوده، انگلیس، جبهة نوینی بر علیة این کشور گشوده، تا باعث تضعیف تزارها شود. این شیوه، حتی پس از انقلاب اکتبر، هنگامی که ارتش هیتلر لنینگراد را محاصره کرده بود، از طریق احداث راه آهن سراسری ایران، و حضور مستشاران نظامی و کارشناسان آلمانی در ایران به کار گرفته شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم نیز، همین شیوه وسعت و تداوم یافت. هنگامی که ارتش سرخ در افغانستان میجنگید، جبهة نوینی که علیه اتحادجماهیر شوروی گشوده شد، شامل پاکستان، ایران و ترکیه بود! ناتو در این سه کشور کودتا کرد و افراطیون راستگرا را به قدرت رساند، تا امنیت مرزهایش تأمین شود! بله، در آنزمان هم که سفیر روسیه در ایران به قتل رسید، روسیه درگیر جنگ با عثمانی بود! و ابتکار حمله به سفارت روسیه را الهیارخان آصفالدوله، یکی از جیرهخواران سنتی انگلیس به خرج داد! کسی که پیشتر به دلیل تسلیم تبریز، پس از عزل از وزارت، چوب فلک شده بود!
در جریان قتل گریبایدوف، بنابرآنچه جهانگیرمیرزا در «تاریخ نو» آورده، شاه کسانی را برای متفرق کردن مردم فرستاد. ولی فرستادگان شاه کاری از پیش نبردند. چرا که این آشوب با تبلیغات آصفالدوله انجام شده بود، و نوامیس اسلام، یعنی دو زن گرجی، به سفارت روس پناهنده شده بودند. و آوردهاند که این زنان «کالاهائی» متعلق به آصفالدوله بودند، و از اینرو اسلام به خطر افتاده بود. در این بلوا، سفیر روسیه در ایران به قتل رسید، و آنچنان که «واتسون» مینویسد، سفارت روسیه غارت شد و اسبهای این سفارتخانه سر از اصطبل سفارت انگلیس درآوردند! در مورد قتل سفیر روسیه در ایران، روایت فراوان است. ولی از آنجا که در آنزمان ایران صحنة رقابت روسیه و انگلیسبود، باید اصل را بر حمایت بیقید و شرط انگلیس از عاملان فشار بر روسیه قرار دهیم. و یادآور شویم که فریدون آدمیت در کتاب «امیرکبیر و ایران» منابع متعدد رسمی فارسی، انگلیسی و فرانسه را مورد استفاده قرار داده. همچنانکه منابع نیمهرسمی و غیررسمی، از قبیل شرح وقایع به نقل از مقامات ایرانی و خارجی. چندین صفحه از کتاب آدمیت به ذکر منابع اختصاص یافته. ولی امروز سایت رعایای الیزابت دوم، قتل گریبایدوف را در چارچوب یک قصه «بیبیگوزک» و اختراعی تحویل ایرانیان میدهد. این کتابی است که سه مرحله تحریف شامل حالش میشود، نخست نقطهنظر یک آنگلوساکسون را از تاریخ ایران «بیان» میکند، سپس این «نقطه نظر» ترجمه شده، و نهایت امر، دخل و تصرف لازم توسط وزارت ارشاد در آن صورت میگیرد. و از همه مهمتر، این آش شله قلمکار تبلیغات استعماری، توسط سایت شناخته شده، و خوش سابقهای چون «بیبیسی» به خوانندگان ارائه میشود!
در سایت بیبیسی، که کمر همت به معرفی این کتاب بسته، سعی بر آن است که مسئولیت قرارداد ترکمانچای از شانة فتحعلیشاه و آصفالدولة مزدور، که پیروزی سپاه ایران را به شکست تبدیل کردند، برداشته شده، همة مسئولیتها متوجه سفیر روسیه شود! از سوی دیگر، گریبایدوف در مقام یک روشنفکر به خواننده معرفی میشود، که رفتارش در تقابل با رفتار روشنفکران است! چرا که غرب ستیز هم بوده! و از دید بیبیسی، روشنفکر نمیتواند غرب ستیز باشد! نه! روشنفکر باید «غرب پرست» و یا «زر پرست»، و خلاصة مطلب، اهل «پرستش» باشد! به زبان سادهتر، روشنفکر مورد نظر بعضیها باید «بندگی» کند، مهم نیست بندگی غرب یا خداوند! همینکه «بندگی» پیشه کند، مدرک روشنفکری از دانشگاه لندن دریافت خواهد داشت، و در غیر اینصورت، به زعم سایت رعایای الیزابت دوم، باید در انتظار سرنوشتی مانند سرنوشت گریبایدوف باشد:
«کتاب دیپلماسی و قتل در تهران، به ما میگوید[...] گریبایدوف از[...] روشنفکرانی بود که در صف غرب ستیزان ایستاده بود. امری که در پنجاه سال اخیر رایج بوده و کار ما را به جاهای باریک کشانده[...]»
بله، این غرب ستیزی که غربیها در سده اخیر، با استفاده از افراطیون راستگرا مانند اسدآبادیها، طالبان، یوشکا فیشرها و روژهگارودیها به راه انداخته بودند، امروز در عراق و افغانستان گردنگیرشان شده، چرا که جنگ سرد به پایان رسیده، و غرب ستیزی واقعی تازه آغاز شده! حال بازگردیم به قصة سفیر روسیه که عقاید «مخربی» داشته و میگفته:
«روسیه به پوشاک و آشپزی نوع فرانسوی و الگوی بیگانه نیاز ندارد»
و همین باعث شد که سرش بر باد رود! این گریبایدوف نه تنها چنین افکار «ضداسلامی» داشته، که در برابر مادرش هم رفتاری غیر روشنفکرانه از خود نشان داده! چون مادرش با رعایای خود همان رفتاری را میکرد که رایج بود، ولی گریبایدوف بجای اینکه به شیوة اسلام ناب محمدی کتک مفصلی به مادر خود زده او را از این رفتار رایج در روسیه منع کند، کاری به کار مادرش نداشته:
«مادرش با رعایای خود [...] به مثابه بردگان رفتار میکرد و [گریبایدوف] مخالفتی با شیوه عمل او نداشت.[...]»
بله این گریبایدوف هیچ شناختی از زن، که در اسلام صغیر شناخته میشود، نداشته، باید او را ببخشید! و همین گریبایدوف نمیدانسته که برده داری در انگلستان تا سال 1808 رایج بوده، و پس از آن نیز کسی در مورد روابط ارباب رعیتی رایج در کاخ باکینگهام قلمفرسائی نکرده! تنها به یادداریم که اسقف کانتربری در هزارة سوم به چارلز، ولیعهد انگلیس یادآور شد که ایشان فقط میتوانند پادشاه آنگلیکانها باشند و دیگران از این نعمت محروماند! در ادامه قصة «بیبیگوزک» تاریخی، متوجه میشویم که «استالین» نیز، برخورد استالینی را از همین گریبایدوف آموخته بود:
«در برخورد با طبقة حاکمه ایران طرفدار نوعی برخورد استالینی بود که بعدها در انقلاب روسیه نشان داده شد[...] چیزهایی مانند اینها که روشنفکر روسی را از روشنفکر غربی زمانه خود بکلی متمایز میکند»
بله سایت رعایای الیزابت دوم، امروز نیز به شیوة معهود در پی گشودن جبهة نوینی علیه روسیه در ایران است، ولی اینکار را با چنان ناشیگری انجام میدهد، که انسان در سلامت عقل گردانندهگانش شک میکند! گویا روشنفکران غرب را کسی نمیشناسد! مشاوران تونی بلر، روشنفکر غربی نیستند، که از تهاجم به عراق حمایت میکنند؟! کدام روشنفکر غربی با پدیدة طالبان مخالفت کرده؟ کدام یک از این «روشنفکران»، تهاجمات وحشیانة ایالات متحد به یوگسلاوی و پاکسازیهای قومی را محکوم کردهاند؟ و مگر گل سر سبد روشنفکران انگلیس، لرد برتراند راسل، حامی اسرائیل نبود؟! امروز دیگر کسی به روشنفکرهای برگزیدة ناتو دخیل نخواهد بست. همه میدانند اینان بندگان تفنگفروشهای دو سوی آتلانتیکاند. هر چقدر اینان قلمفرسائی کنند و کتاب و جزوه بنویسند، و هر چقدر سازمان تبلیغات استعماری ساواک بر این تفکرات «فرهنگ بندگی» تفسیر و ترجمة «بیبیگوزکانه» ارائه دهد، نتیجهای نخواهد داشت.
دیروز جرج بوش به فرهنگ ملت ایران ابراز ارادت میکرد، و مسلما! نگران آرامگاه کوروش هم بود که مبادا «نم» بکشد! و امروز سایت حاکمیت انگلیس، بر ایرانیان دورة قاجار اشک تمساح میفشاند! همین حاکمیتی که سابقهای جز چپاول و سرکوب و ترور و کودتا در ایران ندارد! خلاصه بگوئیم، امروز جنایتکاران آنگلوساکسون، خیلی نگران ایرانیان دورة قاجار و آرامگاه کوروش شدهاند!
در روزنوشت های آقای پرویز رجبی مورخ 30 فروردینماه86، در مورد آبگیری سدسیوند، خطاب به شکوه میرزادگی آمده، بهتر است پیش از هیاهو در این مورد، سری به پاسارگاد بزند، و در ادامه آقای رجبی اشاره دارند به افتتاح تالاری از تابلوهای نقاشی توسط آقای پهلبد، وزیر فرهنگ و هنر پهلوی دوم. آقای پهلبد، همسر شمس، یکی از دختران رضامیرپنج بود. گویا جناب وزیر میزان شناخت خود از فرهنگ و هنر را نیک به نمایش گذاشتهاند:
«وقتی جناب پهلبد وزیر وقت فرهنگ و هنر از موزه دیدن میکرد، هنگامی که رسید به تابلوی رنگ روغن تمام قد ناصرالدین شاه، که روی زمین به دیوار تکیه داشت، با کفش نک تیزش لگدی پراند به تابلو و آنرا پاره کرد که این قرمساق را کدام قرمساق به تالار راه داده است! ...»
بله، این یکی از نمونههای هنرپروری، پیش از ظهور دجالی به نام خمینی بود! که از چشم مردم پنهان نگاهداشته شد، چرا که ساواک منفور، همین سازمانی که امروز بر رسانهها و نشر کتاب نظارت و سانسور کامل اعمال میکند، اجازة پخش چنین صحنههائی را در تلویزیونها نمیداد. همچنان که اجازه پخش رسالههای خمینی را هم نداد. این ممنوعیت جهت حفاظت از منافع استعمار اعمال میشود. آنروز مردم ایران نمیباید میدیدند که وزیر فرهنگ و هنر، و داماد خانوادة سلطنتی به خود اجازه میدهد، مانند ماشالله قصاب رفتار کند، و هیچکس هم نمیتواند به رفتار ایشان اعتراض کند! مگر به همسر «شاهدخت شمس» کسی میتوانست اعتراض کند؟! منافع ملی به خطر می افتاد! و آنروز، ملت ایران نباید با نظریههای متحجر و مضحک روحالله خمینی آشنا میشد، چرا که باز هم منافع «ملی» به خطر میافتاد. و امروز هم کسی برایمان نمیگوید که حماقت فتحعلیشاه و آصفالدوله ایران را به ذلت ترکمانچای کشید، میگویند گریبایدوف بود! یادآور شویم، نخستین ماموریت امیرکبیر، پس از جلوس ناصرالدینشاه، سفر به روسیه جهت عذرخواهی از توطئة بریتانیا و جیره خوارانش بود. اگر آقای پهلبد به خودشان اجازه دادند با لگد، تابلوی ناصری را پاره کنند، متاسفانه هنوز چهرة کریه بریتانیا و جیرهخوارانش در تالارهای کشور ایران خودنمائی میکند، و کسی نمیپرسد، که این قرمساقها را کدام قرمساقی به این مملکت راه داده؟!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت