پارکابیها!
...
از آنجا که جهت ایجاد هیاهو در مورد سیوند، اربابان گورکنها قوانین فیزیک را زیر و زبر کردهاند، تا آب سر بالا برود، همة قورباغهها هم در داخل و خارج به خواندن ابوعطا مشغولاند! در رأس آنها رسانههای شبه اصلاحطلبان که خبر از «جمع آوری» افغانها میدهند! تو گوئی افغانها مانند گورکنها زبالهاند. اگر قرار است «چیزی» در ایران جمعآوری شود، تنها گورکنها و شرکاء میتوانند باشند و بس. اینان که 28 سال است به تقسیم فقر و توحش و تحجر مشغولاند. تنها کاری هم که قادر به انجامش هستند، در درجة نخست سرکوب زنان و مهاجران افغان است. اینان که ادعا میکنند خداوندشان هم «بخشنده» است و هم «مهربان»! بین خودمان بماند، تا به حال شنیدهاید یک نفر از این شیخ پشمالدینیها ـ که عمر پر بارشان صرف تألیف هزاران جلد کتاب در باب آداب ورود به محل تخلیه و جماع با سنگ و چوب و چماق میشود، چند کلمهای در مورد میهمان نوازی و مهربانی با مهاجران به زبان آورد؟ نه! و هرگز هم نخواهید شنید. چرا که «مهاجر» در دین اسلام، در شرایط محمد است. محمد وقتی هجرت کرد که زور قتل و غارت نداشت. ولی به محض آنکه قدرت یافت، از «مهاجر» تبدیل شد به «مهاجم»، و چنان الگوئی از «خداوند بخشندة مهربان» ارائه داد که گاوچرانها را نیز پسند افتاده! و از آنجا که نوکران همیشه آرزوی شباهت به ارباب در سر میپرورانند، گورکنها نیز به یانکیها اقتداء کردند.
البته مهربانی گورکنها به افغانها، محدود نمیشود، تمام اقلیتهای مذهبی ایران، حتی مسلمانان سنی هم «طعم» بخشندگی و مهربانی خداوند شیعی مسلکان را چشیدهاند! حاکمیت اینان شباهت فراوانی به حاکمیت آفریقای جنوبی در دورة آپارتاید و حاکمیت اسرائیل دارد. البته اگر در اسرائیل، یک دموکراسی تحت نظارت پنتاگون ایجاد شده، و در آفریقای جنوبی رنگین پوستان هم از حق و حقوقی برخوردار شدهاند، در ایران هنوز چندین سال نوری با جامعة «بشر امروزی» فاصله داریم. به زبان سادهتر در ایران نوعی «جامعه حجری» وجود دارد. که قوانین «عصر حجر» در آن اعمال میشود، ادعای پیشرفت و «تمدن» هم میکند! آنهم نه یک تمدن، که دو تمدن. یک پایش در «تمدن اسلامی کربلا» است ـ البته اینکه دین اسلام تمدن باشد فقط در ذهن علیل فاشیستها واقعیت پیدا میکند ـ و یک پایش هم در پاسارگاد و تنگه بلاغی! و با توجه به فاصلة کربلا از تنگة بلاغی، کاملاً طبیعی است که لنگ «جامعة حجری» جر خورده نقش زمین شود! ولی علیرغم این مسئله، ادعاهایاش پا برجاست!
روز 19 سپتامبر 2006، در «جام جم» مقالهای منتشر شده که گویا در آن افغانهای مقیم ایران «مسئول» کمبودهای اقتصادی معرفی شدهاند! البته منظور قلم به مزد جام جم، افغانهائی بوده که مانند گلبدین حکمتیار، افتخار مزدوری برای آمریکا را ندارند ـ چرا که مزدوران گاوچرانها در ایران دستگاه سلطنتی به راه انداختهاند. مقصود نویسنده، افغانهائی بوده که به دلیل خوش خدمتیهای اسلامی ایران و پاکستان، ناچار به ترک کشورشان شده و به بیگاری در کارگاهها گرفته میشوند. بله «جام جم» هرگز به خود اجازه دخالت در امور جنایتکارانی چون حکمتیار را نمیدهد. هر چه باشد، امثال حکمتیار، مانند گورکنها، از رعایای گاوچرانها به شمار میروند. رعایائی که هوای همدیگر را خوب دارند، و دست در دست یکدیگر به مبارزات ضدآمریکائی ادامه میدهند!
در جبهة «مخالفان» سر سخت و خارج نشین گورکنها هم اوضاع به همین منوال است. پس از ابراز عشق و محبت جرج بوش و کاندی رایس به ملت ایران، امروز کاندی رایس اطمینان داد که یانکیها قصد براندازی گورکنها را ندارند، و معلوم شد ایالات متحد به نوکرانش هم گوشه چشمی نشان داده! گفته میشود اوپوزیسیون دست ساز گورکنها باید راهی کشور شده تا جبهه دموکراتیک مورد نظر ایالات متحد، به رهبری «شیاد اردکان» تشکیل شود. در این راستا «رفقای چپ» یقة سلطنت طلبها را گرفتهاند، «که باید جهت اعدام رفقای ما در زمان پهلوی دوم رسماً توبه نامه بنویسید!» معنای جنگ زرگری اخیر این است که ما بپذیریم محمدرضا پهلوی شخصاً دستور شکنجه و اعدام صادر میکرده، و ساواک به هیچ عنوان مجری دستورات سازمان سیا نبوده! فواید چنین جنگ زرگری این است که سازمان استعماری ساواک را از گزند روزگار حفظ کنند و دوامش را جاودان سازند! تا حاکمیت آینده نیز بتواند از خدمات این سازمان «انسانی» بهرهمند شود. البته نویسندة این وبلاگ هم مانند بسیاری از ایرانیان انتظار دارد، «رفقا» جهت همراهی صمیمانه با حاکمیت مزدور آمریکا و سپردن هزاران جوان ایرانی به دژخیمان، رسماً از ملت ایران تقاضای بخشش کنند. بگذریم! در همین راستا، کیهان همچنان به شیوة نعل وارونه به بازارگرمی برای سایت «روزآنلاین» ادامه میدهد، و آن را ضد انقلاب و ضد اسلام و اینجور «چیزها» میخواند، شاید امام زمان، از «شرمالشیخ» گشایشی کند!
امروز در خبرها آمده بود که علاوه بر گورکنها، کرزای و تیمسار مشارف، بینظیربوتو هم به صف مبارزان خواهد پیوست! خانم بوتو که در دورة نخست وزیری از حامیان پر و پا قرص طالبان در افغانستان بودند، و امروز ناگهان احساس دموکراسی پروری به قلبشان چنگ انداخته، تا چندی پیش خواهان برکناری مشارف هم شده بودند، ولی ظاهراً جبهة ناخدا کلمب در پاکستان تضعیف شده و از اینرو، بینظیر بوتو هم پذیرفته با ژنرال مشارف همکاری کند. ولی تأکید کرده، اگر به قدرت بازگردد، کمکی به طالبان نخواهد کرد! البته طالبان نیازی به کمک ایشان ندارند، ارتش پاکستان که تاکنون به طالبان کمک کرده از آنگلوساکسونها دستور میگیرد. پس بهتر است خانم بوتو برای ما ابوعطا نخوانند، و به مسائل دیگری بپردازند که در کشور «پاکها» رایج است، و در رسانهها هم هیچ اشارهای به آنها نمیشود. از آنجمله است: حکایت «پارکابیها»!
«پارکابیها»، جوانانی مجردیاند که جهت پسانداز برای مخارج ازدواج خود، به طور موقت شغل شاگردی رانندهگان کامیونهای حمل و نقل بین شهری را بر عهده میگیرند. چرا که شغل پر درآمدی است، البته در پاکستان! به این دلیل که این جوانان در واقع نقش همسر راننده را نیز باید عهده دار شوند. چرا که رانندههای کامیون ناچارند مدتی طولانی دور از همسر یا همسران در جادههای کشور «پاکها» رانندگی کنند، و از آنجا که به اسلام ارادت دارند و شیعی مسلک نیستند و ازدواج موقت هم ندارند، در ضمن دسترسی به زن هم در جادهها مشکل است، شاگرد راننده باید کمبود همسر ایشان را جبران کند. لازم به تذکر است که نه راننده و نه کمک راننده هیچیک همجنسگرا نیستند. ولی طی مدت همکاری روابط همجنسگرایانة پرشوری برقرار میکنند. و کمک راننده پس از پایان «قرارداد»، به زندگی عادی بازگشته و ازدواج میکند!
این «سنت» در پاکستان کاملاً پذیرفته شده است، و هیچیک از «آیات عظام» کشور «پاکها» در مخالفت با چنین «قراردادهائی» سخنی بر زبان نمیراند، نیازی به تقیه نیست! بیجهت نیست که نام پاکستان بر این شبهکشور نهادهاند. آنگلوساکسونها چنان کثافتی در این مملکت پراکندهاند که هرگز پاک نخواهد شد. و البته نیازی به توضیح نیست که همجنسگرایان در پاکستان مستوجب «حد و حدود» اسلامی بوده، و همانگونه مجازات میشوند که در ایران! اینجاست که به حکمت سخنان شیرین عبادی پی میبریم که فرمود: «دموکراسی هیچ تضادی با اسلام ندارد!» چون اسلام گرایش طبیعی به همجنس را نمیپذیرد، اصولاً در «جوامع حجری»، «باور» استوار این است که همجنسگرائی انتخابی است! و افراد، از روی بدجنسی و جهت خدشهدار کردن اسلام همجنسگرا میشوند! ولی در همین «جوامع حجری»، اگر کسی جهت کسب در آمد روابط همجنسگرایانه داشته باشد، هیچ اشکالی ندارد، چون از این راه در آمدی کسب کرده، «حق امام» هم میپردازد! به همین دلیل شبکههای تجارت زنان و کودکان نیز، از آنجا که در تضاد با اسلام نیستند، دموکراتیکاند! بله، اگر «دموکراسی» محفل نوبل با اسلام تضادی ندارد، اسلام هم با چنین دموکراسیای تضادی نخواهد داشت! چرا که محفل نوبل نیز با اسلام در تضاد نبوده و نخواهد بود!
در حاشیة «کاروان اسلام»، اثر صادق هدایت، که به کوشش آقای بهرام چوبینه روی خط گذاشته شده، چند سطر از نامة نویسنده به مجتبی مینوی به این شرح نقل شده:
«به حیدر آباد شهر اسلامی رفتم، حقیقتاً اسلامی بود. چون به چشم خود دیدم که در جوی آب میشاشیدند.»
بله اسلام را دست کم نگیریم در «توپ مرواری» هم از عظمت اسلام فراوان گفته شده:
«البوقرق دخت که این سخن شنید، [...] از تصمیم خود چشم پوشید [...]همینکه غلام سفارت از این ماجرا اطلاع یافت، پیامبری نزد البوقرق دخت فرستاد که اگر میخواهی کارت سکه بکند[...] همانا راه دیگری در پیش نداری مگر آنکه ظاهراً از هرزگی پرستی دست بکشی و مسلمان بازی در بیاوری و مردم را حسابی خر بکنی که به نفع ما و شماست. در اینصورت تا دنیا دنیاست ما میخ طویلة پشتت خواهیم بود. البوقرق دخت [...] با خود گفت [...] آنقدر دنیا خر تو خر است که میترسم حرف آنها راست در بیاید و آن دنیا هم باشد[...] لذا در اثر انقلابات روحی و محرومیت های جنسی و بدجنسی به دین حنیف تمایل حاصل نمود تا اقلاً در دنیای دیگر شکمی از عزا در آورده، با جماعت آخوند و طلبه پای حوض کوثر عسل و شراب بخورد و با غلمانان بندازهای ابدی بنماید. این بود که در حضور حجهالحق والاسلام، شیخ پشم الدین تفتازانی[...] شهادتین را به دهن مبارک جاری ساخت[...] و اسم جدید السلام خوشقدم باجی روی خودش گذاشت. در همانروز قریب صدهزار شرمگاه پرست متمرد، مومن دو آتشه و موحد گردیدند[...] و کلمة توحید بر زبان راندند. جماعت جدیدالاسلام، جراحات سفلیس را که بر اندام و جوارح و پایین تنة خوشقدم باجی ظاهر شده بود، معجزه پنداشته، چون مهر نبوت آنقدر بوسیدند و لیسیدند، تا بدان مقام رسیدند که رسیدند.»
ص. 105 تا 107
البته مهربانی گورکنها به افغانها، محدود نمیشود، تمام اقلیتهای مذهبی ایران، حتی مسلمانان سنی هم «طعم» بخشندگی و مهربانی خداوند شیعی مسلکان را چشیدهاند! حاکمیت اینان شباهت فراوانی به حاکمیت آفریقای جنوبی در دورة آپارتاید و حاکمیت اسرائیل دارد. البته اگر در اسرائیل، یک دموکراسی تحت نظارت پنتاگون ایجاد شده، و در آفریقای جنوبی رنگین پوستان هم از حق و حقوقی برخوردار شدهاند، در ایران هنوز چندین سال نوری با جامعة «بشر امروزی» فاصله داریم. به زبان سادهتر در ایران نوعی «جامعه حجری» وجود دارد. که قوانین «عصر حجر» در آن اعمال میشود، ادعای پیشرفت و «تمدن» هم میکند! آنهم نه یک تمدن، که دو تمدن. یک پایش در «تمدن اسلامی کربلا» است ـ البته اینکه دین اسلام تمدن باشد فقط در ذهن علیل فاشیستها واقعیت پیدا میکند ـ و یک پایش هم در پاسارگاد و تنگه بلاغی! و با توجه به فاصلة کربلا از تنگة بلاغی، کاملاً طبیعی است که لنگ «جامعة حجری» جر خورده نقش زمین شود! ولی علیرغم این مسئله، ادعاهایاش پا برجاست!
روز 19 سپتامبر 2006، در «جام جم» مقالهای منتشر شده که گویا در آن افغانهای مقیم ایران «مسئول» کمبودهای اقتصادی معرفی شدهاند! البته منظور قلم به مزد جام جم، افغانهائی بوده که مانند گلبدین حکمتیار، افتخار مزدوری برای آمریکا را ندارند ـ چرا که مزدوران گاوچرانها در ایران دستگاه سلطنتی به راه انداختهاند. مقصود نویسنده، افغانهائی بوده که به دلیل خوش خدمتیهای اسلامی ایران و پاکستان، ناچار به ترک کشورشان شده و به بیگاری در کارگاهها گرفته میشوند. بله «جام جم» هرگز به خود اجازه دخالت در امور جنایتکارانی چون حکمتیار را نمیدهد. هر چه باشد، امثال حکمتیار، مانند گورکنها، از رعایای گاوچرانها به شمار میروند. رعایائی که هوای همدیگر را خوب دارند، و دست در دست یکدیگر به مبارزات ضدآمریکائی ادامه میدهند!
در جبهة «مخالفان» سر سخت و خارج نشین گورکنها هم اوضاع به همین منوال است. پس از ابراز عشق و محبت جرج بوش و کاندی رایس به ملت ایران، امروز کاندی رایس اطمینان داد که یانکیها قصد براندازی گورکنها را ندارند، و معلوم شد ایالات متحد به نوکرانش هم گوشه چشمی نشان داده! گفته میشود اوپوزیسیون دست ساز گورکنها باید راهی کشور شده تا جبهه دموکراتیک مورد نظر ایالات متحد، به رهبری «شیاد اردکان» تشکیل شود. در این راستا «رفقای چپ» یقة سلطنت طلبها را گرفتهاند، «که باید جهت اعدام رفقای ما در زمان پهلوی دوم رسماً توبه نامه بنویسید!» معنای جنگ زرگری اخیر این است که ما بپذیریم محمدرضا پهلوی شخصاً دستور شکنجه و اعدام صادر میکرده، و ساواک به هیچ عنوان مجری دستورات سازمان سیا نبوده! فواید چنین جنگ زرگری این است که سازمان استعماری ساواک را از گزند روزگار حفظ کنند و دوامش را جاودان سازند! تا حاکمیت آینده نیز بتواند از خدمات این سازمان «انسانی» بهرهمند شود. البته نویسندة این وبلاگ هم مانند بسیاری از ایرانیان انتظار دارد، «رفقا» جهت همراهی صمیمانه با حاکمیت مزدور آمریکا و سپردن هزاران جوان ایرانی به دژخیمان، رسماً از ملت ایران تقاضای بخشش کنند. بگذریم! در همین راستا، کیهان همچنان به شیوة نعل وارونه به بازارگرمی برای سایت «روزآنلاین» ادامه میدهد، و آن را ضد انقلاب و ضد اسلام و اینجور «چیزها» میخواند، شاید امام زمان، از «شرمالشیخ» گشایشی کند!
امروز در خبرها آمده بود که علاوه بر گورکنها، کرزای و تیمسار مشارف، بینظیربوتو هم به صف مبارزان خواهد پیوست! خانم بوتو که در دورة نخست وزیری از حامیان پر و پا قرص طالبان در افغانستان بودند، و امروز ناگهان احساس دموکراسی پروری به قلبشان چنگ انداخته، تا چندی پیش خواهان برکناری مشارف هم شده بودند، ولی ظاهراً جبهة ناخدا کلمب در پاکستان تضعیف شده و از اینرو، بینظیر بوتو هم پذیرفته با ژنرال مشارف همکاری کند. ولی تأکید کرده، اگر به قدرت بازگردد، کمکی به طالبان نخواهد کرد! البته طالبان نیازی به کمک ایشان ندارند، ارتش پاکستان که تاکنون به طالبان کمک کرده از آنگلوساکسونها دستور میگیرد. پس بهتر است خانم بوتو برای ما ابوعطا نخوانند، و به مسائل دیگری بپردازند که در کشور «پاکها» رایج است، و در رسانهها هم هیچ اشارهای به آنها نمیشود. از آنجمله است: حکایت «پارکابیها»!
«پارکابیها»، جوانانی مجردیاند که جهت پسانداز برای مخارج ازدواج خود، به طور موقت شغل شاگردی رانندهگان کامیونهای حمل و نقل بین شهری را بر عهده میگیرند. چرا که شغل پر درآمدی است، البته در پاکستان! به این دلیل که این جوانان در واقع نقش همسر راننده را نیز باید عهده دار شوند. چرا که رانندههای کامیون ناچارند مدتی طولانی دور از همسر یا همسران در جادههای کشور «پاکها» رانندگی کنند، و از آنجا که به اسلام ارادت دارند و شیعی مسلک نیستند و ازدواج موقت هم ندارند، در ضمن دسترسی به زن هم در جادهها مشکل است، شاگرد راننده باید کمبود همسر ایشان را جبران کند. لازم به تذکر است که نه راننده و نه کمک راننده هیچیک همجنسگرا نیستند. ولی طی مدت همکاری روابط همجنسگرایانة پرشوری برقرار میکنند. و کمک راننده پس از پایان «قرارداد»، به زندگی عادی بازگشته و ازدواج میکند!
این «سنت» در پاکستان کاملاً پذیرفته شده است، و هیچیک از «آیات عظام» کشور «پاکها» در مخالفت با چنین «قراردادهائی» سخنی بر زبان نمیراند، نیازی به تقیه نیست! بیجهت نیست که نام پاکستان بر این شبهکشور نهادهاند. آنگلوساکسونها چنان کثافتی در این مملکت پراکندهاند که هرگز پاک نخواهد شد. و البته نیازی به توضیح نیست که همجنسگرایان در پاکستان مستوجب «حد و حدود» اسلامی بوده، و همانگونه مجازات میشوند که در ایران! اینجاست که به حکمت سخنان شیرین عبادی پی میبریم که فرمود: «دموکراسی هیچ تضادی با اسلام ندارد!» چون اسلام گرایش طبیعی به همجنس را نمیپذیرد، اصولاً در «جوامع حجری»، «باور» استوار این است که همجنسگرائی انتخابی است! و افراد، از روی بدجنسی و جهت خدشهدار کردن اسلام همجنسگرا میشوند! ولی در همین «جوامع حجری»، اگر کسی جهت کسب در آمد روابط همجنسگرایانه داشته باشد، هیچ اشکالی ندارد، چون از این راه در آمدی کسب کرده، «حق امام» هم میپردازد! به همین دلیل شبکههای تجارت زنان و کودکان نیز، از آنجا که در تضاد با اسلام نیستند، دموکراتیکاند! بله، اگر «دموکراسی» محفل نوبل با اسلام تضادی ندارد، اسلام هم با چنین دموکراسیای تضادی نخواهد داشت! چرا که محفل نوبل نیز با اسلام در تضاد نبوده و نخواهد بود!
در حاشیة «کاروان اسلام»، اثر صادق هدایت، که به کوشش آقای بهرام چوبینه روی خط گذاشته شده، چند سطر از نامة نویسنده به مجتبی مینوی به این شرح نقل شده:
«به حیدر آباد شهر اسلامی رفتم، حقیقتاً اسلامی بود. چون به چشم خود دیدم که در جوی آب میشاشیدند.»
بله اسلام را دست کم نگیریم در «توپ مرواری» هم از عظمت اسلام فراوان گفته شده:
«البوقرق دخت که این سخن شنید، [...] از تصمیم خود چشم پوشید [...]همینکه غلام سفارت از این ماجرا اطلاع یافت، پیامبری نزد البوقرق دخت فرستاد که اگر میخواهی کارت سکه بکند[...] همانا راه دیگری در پیش نداری مگر آنکه ظاهراً از هرزگی پرستی دست بکشی و مسلمان بازی در بیاوری و مردم را حسابی خر بکنی که به نفع ما و شماست. در اینصورت تا دنیا دنیاست ما میخ طویلة پشتت خواهیم بود. البوقرق دخت [...] با خود گفت [...] آنقدر دنیا خر تو خر است که میترسم حرف آنها راست در بیاید و آن دنیا هم باشد[...] لذا در اثر انقلابات روحی و محرومیت های جنسی و بدجنسی به دین حنیف تمایل حاصل نمود تا اقلاً در دنیای دیگر شکمی از عزا در آورده، با جماعت آخوند و طلبه پای حوض کوثر عسل و شراب بخورد و با غلمانان بندازهای ابدی بنماید. این بود که در حضور حجهالحق والاسلام، شیخ پشم الدین تفتازانی[...] شهادتین را به دهن مبارک جاری ساخت[...] و اسم جدید السلام خوشقدم باجی روی خودش گذاشت. در همانروز قریب صدهزار شرمگاه پرست متمرد، مومن دو آتشه و موحد گردیدند[...] و کلمة توحید بر زبان راندند. جماعت جدیدالاسلام، جراحات سفلیس را که بر اندام و جوارح و پایین تنة خوشقدم باجی ظاهر شده بود، معجزه پنداشته، چون مهر نبوت آنقدر بوسیدند و لیسیدند، تا بدان مقام رسیدند که رسیدند.»
ص. 105 تا 107
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت