...
امروز یک قلم طلائی به آقای عزتالله سحابی دادند، تا به ما بگوید دوران جنجال و آشوب و خیانت محمد مصدق دوران پرافتخار ملت ایران بوده! در اینکه دوران نهضت ملی برای بعضیها افتخار آفرید که نه تنها مایه افتخار نبوده، نیستند و حتی در آینده هم نخواهند بود، جای هیچ تردیدی نیست. و امثال آقای سحابی کاملا حق دارند خیانت را افتخار بخوانند، چرا که به برکت نهضت ملی کذا، نهضت آزادی و حوزه و بازار دست در دست یکدیگر بر موج خیانت سوار شدند و تا کرانة جنایت حکومت اسلامی به پیش راندند! بله مسلم است که نهضت ملی باید توسط امثال یزدی و عبادی و... ستایش شود، اگر نهضت ملی نبود، ملت ایران پنج دهه در مرداب فریب قهرمانیهای محمد مصدق به سکون کشیده نمیشد، و به اصطلاح نخبگانش، از مشتی رمال و دعانویس پیروی نمیکردند! روز آنلاین در ترجمة مقالهای از «نیویورک تایمز»، ارگان جنگ پرستان «دمکراتهای» ایالات متحد، به خاطرات شیرین عبادی اشارهای دارد.
در مقالة «نیویورک تایمز» چند قسمت مهم از خاطرات شیرین عبادی نقل شده. البته نویسندة این وبلاگ از واقعیت چنین مسائلی اطلاعی ندارد، ولی فرض میکنیم شیرین عبادی در خاطراتش واقعیتها را بازگو کرده، و با تکیه بر چنین فرضی است که خاطرات نواده کوروش بررسی میشود.
امروز شیرین عبادی را همه میشناسیم، نواده کوروش و برندة نوبل صلح. ولی پیش از آنکه عبادی به افتخار دریافت جایزه نوبل مفتخر شود، از طریق رسانههای تصویری فرانسه، به ویژه کانالهای دولتی، به افتخار آشنائی با ایشان نائل آمده بودیم! اینان از شیرین عبادی تصویری ساخته بودند که با آنچه در عمل از او مشاهده شد، زمین تا آسمان تفاوت دارد. و امروز که «نیویورک تایمز» از خاطرات عبادی میگوید، میتوان به صراحت مشاهده کرد که شیرین عبادی پیش ازآنکه آزادیخواه باشد، مطیع فتوای شیخ است! آنطور که عبادی میگوید، در سال 1978، روح الله خمینی فتوی میدهد که وزراء را از ادارات بیرون برانند، و شیرین عبادی به همراه همکاران خود به دفتر وزیر دادگستری یورش میبرد! و طبق قصة عبادی، بجای وزیر، قاضی پیری در دفتر وی نشسته بود، که به عبادی میگوید:
«شما؟! چرا در میان این افراد؟ آیا نمیدانید دارید از کسانی دفاع میکنید که اگر بر سر کار بیایند کار شما را از شما میگیرند؟»
و از آنجا که شیرین عبادی، نخستین قاضی زن در ایران و نخستین حقوقدان «شوت و پرت» و بیاطلاع از علم حقوق است، پاسخ میدهد:
«من ترجیح میدهم یک ایرانی آزاد باشم تا یک وکیل برده.»
به زبان سادهتر شیرین عبادی، به عنوان حقوقدان، نور آزادی را در نعلین روضه خوانها مشاهده کرده بود! و از آنجا که در آن زمان، ایشان بالای 18 سال داشتند و گویا تحصیلاتی هم در رشتة حقوق، ارتقاء شیرین عبادی به مقام قاضی را میتوان شاهدی بر همین مدعا دانست که، «فاشیسم سفله پرور است، و فاشیسم استعماری به مراتب سفله پرورتر!» چرا که اگر کسی کوچکترین شناختی از حقوق داشته و خواهان آزادی نیز باشد، پیرو فتوای یک جفت نعلین نخواهد بود. نامة سرگشادة مصطفیرحیمی، هنوز بر روی سایتها خودنمائی میکند. و شیرین عبادی بر خلاف ادعای خود، نه تنها آنروز، که امروز هم خواهان آزادی نیست.
کسی که آزادی را نمیشناسد، نمیتواند خواهان آزادی باشد. همچنان که کسی نمیتواند از حقوق دیگران دفاع کند اگر حقوق آنان را نشناسد. و شیرین عبادی نه تنها حقوقدان نبود که امروز نیز با حقوق بیگانه است! عبادی، وقتی ازدواج کرده، خود را صاحب حقوق برابر با همسرش میدانسته! حال آنکه میدانیم به دلیل وجود تحجر اسلامی در قوانین ایران، پیش از براندازی 22 بهمن 57 نیز، تساوی حقوق میان زن و مرد وجود نداشت. و منهای مسئلة حجاب، بسیاری از قوانین فعلی از آن زمان بر زنان ایران حاکم بود. در نتیجه باید گفت شیرین عبادی پیش از حاکمیت گورکنها نیز از قوانین چیزی دستگیرش نمیشده! و بازهم تکرار کنیم که به همین دلیل چنین پدیدهای، نخستین قاضی زن در ایران میشود. به دلیل سطح نازل درک، شناخت و تخصص حرفهای! و به همین دلیل نیز محفل نوبل، عبادی را «شایسته» تشخیص میدهد. بله، متأسفانه فاشیسم همان میپرورد که میخواهد. در خاطرات عبادی چنین میخوانیم:
وقتی جواد[توسلی] و من ازدواج کردیم دو فرد برابر بودیم. با این قوانین [قضائی] وی یک فرد باقی ماند و من به یک شیئی تبدیل شدم. وی این اجازه را پیدا کرد که از روی هوس مرا طلاق بدهد، اختیار فرزندان را در دست بگیرد، و سه زن دیگر را هم با من همخانه کند!
بله، گویا شیرین عبادی، نخستین قاضی زن در دوره پهلوی دوم، نمیدانسته که، همسرش در هرحال از چنین حق و حقوقی برخوردار است! و قانون «حمایت از خانواده» میتوانسته به راحتی توسط احکام اسلامی نقض شود. بسیاری از زنان بر خلاف میل خود، با ازدواج مجدد همسرشان رسماً موافقت میکردند، چرا که در غیر اینصورت خشونت فیزیکی و مرگ در انتظارشان بود. به عبارت دیگر، آنزمان فعل «اضربوهن»، که «لاله بختیار» و «نیویورک تایمز» معنای نوینی برایش یافتهاند، به معنای «بزنید آنها را» وجود داشت، و اگر «اضربوهن» فایده نمیکرد، مرد میتوانست از فعل «اقتلوهن» نیز استفاده کند! همانطور که «دلفین مینوئی»، متخصص امور ایران به نفع استعمار، در فیگارو، از همین فعل جهت «زبان فردوسی» استفاده کرده و بجای آن «زبان حافظ» را به کار برده! «دلفین مینوئی» هم نوع رسانهای «ترز دلپش» خودمان است! هر چه به دهانش بیاید میگوید تا به قول هدایت «خاج پرستان» بینصیب نمانند! بله، بازگردیم به عبادی، حقوقدان زبدةما که با واقعیات زمان خود چندین سال نوری فاصله داشت و هنوز هم فاصله را خوب حفظ کرده. و هنوز هم نور آزادی را در پرتو همان نعلینها میبیند! با این تفاوت که اینبار ادعا میکند متون دینی و فقهی را نیز مطالعه کرده، و بالاخره به همان نتیجهای رسیده که پیش از او مریم رجوی، آذر درخشان و دیگر سیاست پیشهگان رسیده بودند:
«به این نتیجه رسیدم که دین از دولت و حکومت باید جدا شود، به خصوص دین اسلام که بسیار تفسیر پذیر است. میتوان آن را در جهت سرکوب زنان تفسیر کرد در حالی که میتوان از آن برای آزادی زنان استفاده کرد[...]»
بله، به زعم عبادی، از دین اسلام میتوان جهت آزادی زنان هم «استفاده» کرد! از همان نوع آزادیهائی که عبادی میشناسد: بردگی بدون حجاب! و البته شیرین عبادی حین نقل خاطرات خود از خطرات نیز میگوید! حین جستجو در پروندة قتلهای حکومتی، حکم قتل خودش را نیز مشاهده کرده! و با وجود این، به مبارزات خطرناک خود ادامه داده! چرا که در این گیرودار خود را «شهروند» نیز به شمار میآورد! آنهم در کشوری که اصولاً موجودیت شهروند، طبق قوانین متحجر مذهبی، و قانون اساسی، به رسمیت شناخته نمیشود! بله شیرین عبادی نه تنها نخستین قاضی زن ایران، که «نخستین شهروند» حکومتی است که قوانیناش با مفهوم شهروندی بکلی بیگانه است. ولی چه باید گفت؟ هدف از این وبلاگ مضحکه کردن شیرین عبادی نیست. شیرین عبادی،خود با سخنانش این کار را به نحو احسن انجام داده! هرچه بیشتر خاطرات عبادی را بررسی کنم، بر حال ملتی که چنین «حقوقدانی» دارد، تاسف بیشتری خواهم خورد. پس بهتر است برگزیدة محفل نوبل را رها کرده، بازگردم به قلم طلائی و سخنان آقای سحابی که گفتهاند:
«ایران در زمان نهضت ملی در دنیا سرفراز بود [...]من قبول نمیکنم که احساسات ناسیونالیستیام سبب این مباحث شده باشد. 1700 سال قبل از میلاد، کوروش کبیر اولین بنیانگذار حقوق بشر و داریوش منادی آزادی بود»
ولی اینجا هم به جز تأسف هیچ نمیبینیم. در این مجلس همه نخبگان گورکنها، بجز شیرین عبادی حضور داشتند، و ایشان چون در بلاد فرنگ برای آزادی اسلامی مبارزه میکنند، یک پیام، نه از سوی خود، که از سوی ملت ایران، برای آقای سحابی ارسال فرموده بودند! پیامی برای همین آقای «قلم طلائی»، که کوروش را به 3700سال پیش برده! مگر تاریخ هم با نرخ ارز بالا و پائین میرود؟ نه! ولی وقتی اهالی «مفتخر به نهضت ملی» از تاریخ یاد میکنند کار به اینجا میرسد! از دوران نهضت ملی به اندازة کافی در این وبلاگ سخن رفته. ولی دیروز در مقالهای از آقای میرفطروس در مورد کتاب آقای متینی، تحت عنوان «نگاهی به کارنامة سیاسی دکتر محمد مصدق» آمده بود:
دولت رزمآرا[...] با اجرای اصلاحات گسترده اداری و اجتماعی[...] مبارزه با فساد و سوء استفادههای مالی مقامات دولتی، افزایش مالیات ثروتمندان و[...] تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی مندرج در قانون اساسی مشروطیت[...] ضمن در خواست [سود 50 ـ 50] از در آمد نفت، بر آموزش ده ساله ایرانیان در امور فنی صنعت نفت و کاهش تعداد کارکنان انگلیسی و هندی شرکت نفت تأکید ورزید [...] بر اساس این طرح، برای اولین بار ایران اجازه مییافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کند و صادرات شرکت نفت انگلیس را در بنادر ایران زیر نظر داشته باشد. رزمآرا معتقد بود با توجه به فقدان امکانات فنی و تدارکاتی و مالی، ملی کردن شتابزدة صنعت نفت بزرگترین خیانت است» و طرح [...]رزمآرا [...] در هیاهوها و جدالها و جنجالهای نمایندگان مجلس و روزنامههای وابسته به آنان تحقق نیافت. بطوریکه شخصیت حقوقدان و برجستهای چون دکتر مصدق از تریبون مجلس خطاب به رزمآرا فریاد کرد: به وحدانیت حق خون میکنیم! می زنیم و کشته میشویم! اگر شما نظامی هستید، من از شما نظامیترم. میکشم. در همین مجلس شما را میکشم! چهار روز بعد [...] رزمآرا [...] کشته شد. و شگفتا که قتل رزم آرا با تائید و جشن و پایکوبی عموم رهبران جبهه ملی از جمله مصدق همراه بود و ...»
و این است دورة سرفرازی ایران و ایرانیان! غفلت و بیخبری از تاریخ. مصدق، حقوقدانی که در مجلس، نخست وزیر را تهدید به قتل میکند، و قتل او را نیز جشن میگیرد! واقعاً به نهضت ملی و مصدق باید افتخار کنیم! کسی چه میداند مصدق در واقع که بوده و چه کرده؟! امامزاده «احمدآباد» را دریابیم! امامزادهای که به همت ساواک و سانسور برای ملت ایران ساختند. جهل و بیخبری هم عالمی دارد! در مقالات کسروی در مورد بیخبری مردم مازندران از تاریخ خود آمده:
«غفلت و بیخبری مردم مازندران را از تاریخ مرز و بوم و نیاکان خود از اینجا میتوان اندازه گرفت که خوابگاه سرکشان ستم پیشهای را، که پانصد سال پیش پدران ایشان از مظالم و کردار نازیبای آنها به تنگ آمده و دفع شر ایشان را از خدا میخواستند، امروز به اسم «معصوم زاده» زیارتگاه و ستایش میکنند و از استخوانهای پوسیدة آنها گشایش کار میطلبند: یکی از زیارتگاههای معتبر شهر ساری مقبرة امامزاده عبدالله از امرای مرعشی است. سید ظهیرالدین پسر عموی همان سید عبدالله در تاریخ خود از فسق و شرب خمر و علیالدوام مست بودن او شرح داده و مینویسد: سید عبدالله یکنفر عموزاده خود سید مرتضی نام را بگرفت و به دست خود میل آتشین در چشم او کشید [...] و عم خود سید کمالالدین را [...] حبس کرد تا در زندان بمرد، و فرزند او سید زینالعابدین روزی که سید عبدالله به حمام رفته بود با دو سه نفر بدرون رفت و او را به قتل آورد.»
منبع: مقالات کسروی، گردآورنده یحیی ذکاء، نشر طهوری، 1334، چاپ دوم، ص. 19
در مقالة «نیویورک تایمز» چند قسمت مهم از خاطرات شیرین عبادی نقل شده. البته نویسندة این وبلاگ از واقعیت چنین مسائلی اطلاعی ندارد، ولی فرض میکنیم شیرین عبادی در خاطراتش واقعیتها را بازگو کرده، و با تکیه بر چنین فرضی است که خاطرات نواده کوروش بررسی میشود.
امروز شیرین عبادی را همه میشناسیم، نواده کوروش و برندة نوبل صلح. ولی پیش از آنکه عبادی به افتخار دریافت جایزه نوبل مفتخر شود، از طریق رسانههای تصویری فرانسه، به ویژه کانالهای دولتی، به افتخار آشنائی با ایشان نائل آمده بودیم! اینان از شیرین عبادی تصویری ساخته بودند که با آنچه در عمل از او مشاهده شد، زمین تا آسمان تفاوت دارد. و امروز که «نیویورک تایمز» از خاطرات عبادی میگوید، میتوان به صراحت مشاهده کرد که شیرین عبادی پیش ازآنکه آزادیخواه باشد، مطیع فتوای شیخ است! آنطور که عبادی میگوید، در سال 1978، روح الله خمینی فتوی میدهد که وزراء را از ادارات بیرون برانند، و شیرین عبادی به همراه همکاران خود به دفتر وزیر دادگستری یورش میبرد! و طبق قصة عبادی، بجای وزیر، قاضی پیری در دفتر وی نشسته بود، که به عبادی میگوید:
«شما؟! چرا در میان این افراد؟ آیا نمیدانید دارید از کسانی دفاع میکنید که اگر بر سر کار بیایند کار شما را از شما میگیرند؟»
و از آنجا که شیرین عبادی، نخستین قاضی زن در ایران و نخستین حقوقدان «شوت و پرت» و بیاطلاع از علم حقوق است، پاسخ میدهد:
«من ترجیح میدهم یک ایرانی آزاد باشم تا یک وکیل برده.»
به زبان سادهتر شیرین عبادی، به عنوان حقوقدان، نور آزادی را در نعلین روضه خوانها مشاهده کرده بود! و از آنجا که در آن زمان، ایشان بالای 18 سال داشتند و گویا تحصیلاتی هم در رشتة حقوق، ارتقاء شیرین عبادی به مقام قاضی را میتوان شاهدی بر همین مدعا دانست که، «فاشیسم سفله پرور است، و فاشیسم استعماری به مراتب سفله پرورتر!» چرا که اگر کسی کوچکترین شناختی از حقوق داشته و خواهان آزادی نیز باشد، پیرو فتوای یک جفت نعلین نخواهد بود. نامة سرگشادة مصطفیرحیمی، هنوز بر روی سایتها خودنمائی میکند. و شیرین عبادی بر خلاف ادعای خود، نه تنها آنروز، که امروز هم خواهان آزادی نیست.
کسی که آزادی را نمیشناسد، نمیتواند خواهان آزادی باشد. همچنان که کسی نمیتواند از حقوق دیگران دفاع کند اگر حقوق آنان را نشناسد. و شیرین عبادی نه تنها حقوقدان نبود که امروز نیز با حقوق بیگانه است! عبادی، وقتی ازدواج کرده، خود را صاحب حقوق برابر با همسرش میدانسته! حال آنکه میدانیم به دلیل وجود تحجر اسلامی در قوانین ایران، پیش از براندازی 22 بهمن 57 نیز، تساوی حقوق میان زن و مرد وجود نداشت. و منهای مسئلة حجاب، بسیاری از قوانین فعلی از آن زمان بر زنان ایران حاکم بود. در نتیجه باید گفت شیرین عبادی پیش از حاکمیت گورکنها نیز از قوانین چیزی دستگیرش نمیشده! و بازهم تکرار کنیم که به همین دلیل چنین پدیدهای، نخستین قاضی زن در ایران میشود. به دلیل سطح نازل درک، شناخت و تخصص حرفهای! و به همین دلیل نیز محفل نوبل، عبادی را «شایسته» تشخیص میدهد. بله، متأسفانه فاشیسم همان میپرورد که میخواهد. در خاطرات عبادی چنین میخوانیم:
وقتی جواد[توسلی] و من ازدواج کردیم دو فرد برابر بودیم. با این قوانین [قضائی] وی یک فرد باقی ماند و من به یک شیئی تبدیل شدم. وی این اجازه را پیدا کرد که از روی هوس مرا طلاق بدهد، اختیار فرزندان را در دست بگیرد، و سه زن دیگر را هم با من همخانه کند!
بله، گویا شیرین عبادی، نخستین قاضی زن در دوره پهلوی دوم، نمیدانسته که، همسرش در هرحال از چنین حق و حقوقی برخوردار است! و قانون «حمایت از خانواده» میتوانسته به راحتی توسط احکام اسلامی نقض شود. بسیاری از زنان بر خلاف میل خود، با ازدواج مجدد همسرشان رسماً موافقت میکردند، چرا که در غیر اینصورت خشونت فیزیکی و مرگ در انتظارشان بود. به عبارت دیگر، آنزمان فعل «اضربوهن»، که «لاله بختیار» و «نیویورک تایمز» معنای نوینی برایش یافتهاند، به معنای «بزنید آنها را» وجود داشت، و اگر «اضربوهن» فایده نمیکرد، مرد میتوانست از فعل «اقتلوهن» نیز استفاده کند! همانطور که «دلفین مینوئی»، متخصص امور ایران به نفع استعمار، در فیگارو، از همین فعل جهت «زبان فردوسی» استفاده کرده و بجای آن «زبان حافظ» را به کار برده! «دلفین مینوئی» هم نوع رسانهای «ترز دلپش» خودمان است! هر چه به دهانش بیاید میگوید تا به قول هدایت «خاج پرستان» بینصیب نمانند! بله، بازگردیم به عبادی، حقوقدان زبدةما که با واقعیات زمان خود چندین سال نوری فاصله داشت و هنوز هم فاصله را خوب حفظ کرده. و هنوز هم نور آزادی را در پرتو همان نعلینها میبیند! با این تفاوت که اینبار ادعا میکند متون دینی و فقهی را نیز مطالعه کرده، و بالاخره به همان نتیجهای رسیده که پیش از او مریم رجوی، آذر درخشان و دیگر سیاست پیشهگان رسیده بودند:
«به این نتیجه رسیدم که دین از دولت و حکومت باید جدا شود، به خصوص دین اسلام که بسیار تفسیر پذیر است. میتوان آن را در جهت سرکوب زنان تفسیر کرد در حالی که میتوان از آن برای آزادی زنان استفاده کرد[...]»
بله، به زعم عبادی، از دین اسلام میتوان جهت آزادی زنان هم «استفاده» کرد! از همان نوع آزادیهائی که عبادی میشناسد: بردگی بدون حجاب! و البته شیرین عبادی حین نقل خاطرات خود از خطرات نیز میگوید! حین جستجو در پروندة قتلهای حکومتی، حکم قتل خودش را نیز مشاهده کرده! و با وجود این، به مبارزات خطرناک خود ادامه داده! چرا که در این گیرودار خود را «شهروند» نیز به شمار میآورد! آنهم در کشوری که اصولاً موجودیت شهروند، طبق قوانین متحجر مذهبی، و قانون اساسی، به رسمیت شناخته نمیشود! بله شیرین عبادی نه تنها نخستین قاضی زن ایران، که «نخستین شهروند» حکومتی است که قوانیناش با مفهوم شهروندی بکلی بیگانه است. ولی چه باید گفت؟ هدف از این وبلاگ مضحکه کردن شیرین عبادی نیست. شیرین عبادی،خود با سخنانش این کار را به نحو احسن انجام داده! هرچه بیشتر خاطرات عبادی را بررسی کنم، بر حال ملتی که چنین «حقوقدانی» دارد، تاسف بیشتری خواهم خورد. پس بهتر است برگزیدة محفل نوبل را رها کرده، بازگردم به قلم طلائی و سخنان آقای سحابی که گفتهاند:
«ایران در زمان نهضت ملی در دنیا سرفراز بود [...]من قبول نمیکنم که احساسات ناسیونالیستیام سبب این مباحث شده باشد. 1700 سال قبل از میلاد، کوروش کبیر اولین بنیانگذار حقوق بشر و داریوش منادی آزادی بود»
ولی اینجا هم به جز تأسف هیچ نمیبینیم. در این مجلس همه نخبگان گورکنها، بجز شیرین عبادی حضور داشتند، و ایشان چون در بلاد فرنگ برای آزادی اسلامی مبارزه میکنند، یک پیام، نه از سوی خود، که از سوی ملت ایران، برای آقای سحابی ارسال فرموده بودند! پیامی برای همین آقای «قلم طلائی»، که کوروش را به 3700سال پیش برده! مگر تاریخ هم با نرخ ارز بالا و پائین میرود؟ نه! ولی وقتی اهالی «مفتخر به نهضت ملی» از تاریخ یاد میکنند کار به اینجا میرسد! از دوران نهضت ملی به اندازة کافی در این وبلاگ سخن رفته. ولی دیروز در مقالهای از آقای میرفطروس در مورد کتاب آقای متینی، تحت عنوان «نگاهی به کارنامة سیاسی دکتر محمد مصدق» آمده بود:
دولت رزمآرا[...] با اجرای اصلاحات گسترده اداری و اجتماعی[...] مبارزه با فساد و سوء استفادههای مالی مقامات دولتی، افزایش مالیات ثروتمندان و[...] تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی مندرج در قانون اساسی مشروطیت[...] ضمن در خواست [سود 50 ـ 50] از در آمد نفت، بر آموزش ده ساله ایرانیان در امور فنی صنعت نفت و کاهش تعداد کارکنان انگلیسی و هندی شرکت نفت تأکید ورزید [...] بر اساس این طرح، برای اولین بار ایران اجازه مییافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کند و صادرات شرکت نفت انگلیس را در بنادر ایران زیر نظر داشته باشد. رزمآرا معتقد بود با توجه به فقدان امکانات فنی و تدارکاتی و مالی، ملی کردن شتابزدة صنعت نفت بزرگترین خیانت است» و طرح [...]رزمآرا [...] در هیاهوها و جدالها و جنجالهای نمایندگان مجلس و روزنامههای وابسته به آنان تحقق نیافت. بطوریکه شخصیت حقوقدان و برجستهای چون دکتر مصدق از تریبون مجلس خطاب به رزمآرا فریاد کرد: به وحدانیت حق خون میکنیم! می زنیم و کشته میشویم! اگر شما نظامی هستید، من از شما نظامیترم. میکشم. در همین مجلس شما را میکشم! چهار روز بعد [...] رزمآرا [...] کشته شد. و شگفتا که قتل رزم آرا با تائید و جشن و پایکوبی عموم رهبران جبهه ملی از جمله مصدق همراه بود و ...»
و این است دورة سرفرازی ایران و ایرانیان! غفلت و بیخبری از تاریخ. مصدق، حقوقدانی که در مجلس، نخست وزیر را تهدید به قتل میکند، و قتل او را نیز جشن میگیرد! واقعاً به نهضت ملی و مصدق باید افتخار کنیم! کسی چه میداند مصدق در واقع که بوده و چه کرده؟! امامزاده «احمدآباد» را دریابیم! امامزادهای که به همت ساواک و سانسور برای ملت ایران ساختند. جهل و بیخبری هم عالمی دارد! در مقالات کسروی در مورد بیخبری مردم مازندران از تاریخ خود آمده:
«غفلت و بیخبری مردم مازندران را از تاریخ مرز و بوم و نیاکان خود از اینجا میتوان اندازه گرفت که خوابگاه سرکشان ستم پیشهای را، که پانصد سال پیش پدران ایشان از مظالم و کردار نازیبای آنها به تنگ آمده و دفع شر ایشان را از خدا میخواستند، امروز به اسم «معصوم زاده» زیارتگاه و ستایش میکنند و از استخوانهای پوسیدة آنها گشایش کار میطلبند: یکی از زیارتگاههای معتبر شهر ساری مقبرة امامزاده عبدالله از امرای مرعشی است. سید ظهیرالدین پسر عموی همان سید عبدالله در تاریخ خود از فسق و شرب خمر و علیالدوام مست بودن او شرح داده و مینویسد: سید عبدالله یکنفر عموزاده خود سید مرتضی نام را بگرفت و به دست خود میل آتشین در چشم او کشید [...] و عم خود سید کمالالدین را [...] حبس کرد تا در زندان بمرد، و فرزند او سید زینالعابدین روزی که سید عبدالله به حمام رفته بود با دو سه نفر بدرون رفت و او را به قتل آورد.»
منبع: مقالات کسروی، گردآورنده یحیی ذکاء، نشر طهوری، 1334، چاپ دوم، ص. 19
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت