...
همانطور که در وبلاگ دیروز اشاره شد دو جریان به ظاهر متخالف، همزمان به جنجال رسانهای جهت احیای «ایران بزرگ» پرداختهاند. کیهان در خلیج فارس ادعای مالکیت بحرین میکند، و دیگران، به «بهانة» مخالفت با کیهان، ادعای مالکیت ارضی در شمال دریای خزر دارند! آنچه در مورد ادعای مالکیت ارضی، در مناطق جنوب و شمال ایران از اهمیت برخوردار میشود، این است که مناطق شمالی ایران طی جنگهای طولانی میان ایران و روسیه از دست رفته. و در این جنگها نیروهای نظامی دو کشور مستقل ایران و روسیه در برابر یکدیگر قرار گرفتند، و صرفاً بیکفایتی پادشاهان قاجار و دخالت «دستاربندان» بود که، پیروزی ایرانیان را به شکست تبدیل کرد. بله، نیروی کمکی برای نظامیان ایران فرستاده نشد، چرا که «اعلیحضرت» بیشتر در حرمسرا مملکتداری میکردند، و ادارة امور مملکت نیز در تطابق با صدور فتوای دستاربندان صورت میگرفت! آنزمان هم شاید بعضیها، اعزام نیروی کمکی را «حرام» اعلام کرده بودند، چرا که در صدر اسلام، در بعضی «ایام» جنگ میبایست متوقف میشد، و شاید دلایل دیگری هم بوده که ما از آن بیخبریم! در هر حال جدائی مناطق شمالی کشور ایران، پیامد شکست ارتش ایران از ارتش روسیة تزاری در جنگ بود. میدانیم که به استثنای جنگهای استعماری، که مانند جنگ ایران و عراق، فقط برندة «ثالث» دارد، همان برندهای که در عمل، در جنگ شرکت نمیکند؛ در جنگهای غیر استعماری، همیشه یک برنده و یک بازنده وجود خواهد داشت، و یک عهدنامه، که برنده به بازنده تحمیل میکند.
«ترکمانچای» و «گلستان» عهدنامههائی بود که به دولت بازندة ایران تحمیل شد. همچنانکه پس از پایان جنگ جهانی دوم آلمان و ژاپن، بازندههای جنگ، ناچار به پذیرفتن عهدنامههای خفت باری شدند. از آنجمله است، تعیین فرماندار نظامی آمریکائی برای کشور ژاپن! و اما بازگردیم به بحث شیرین بحرین! در راستای تأمین منافع استعمار، بحرین از ایران جدا شد. به همین سادگی! نه جنگی بود و نه دعوائی! و امروز نیز اگر مسئلة بحرین توسط رسانة استعماری کیهان مطرح شده، در همان چارچوب تأمین منافع استعمار است.
در پی انتشار ادعای مالکیت پاسدار شریعتمداری بر کشور بحرین، یک جریان موازی، ظاهراً در تخالف با «اظهارنظر شخصی» مشاور علی خامنهای، در راستای تداوم به هیاهوی کیهان، به طور غیر مستقیم ادعای مالکیت بر مناطقی را مطرح میکند، که در پی پیروزی روسیه، از ایران جدا شدهاند! به زبان سادهتر، حکومتیهای مقیم فرنگ، یا همان غلامبچگان محمد خاتمی، جنجال کیهان در خلیج فارس را، به صورتی موذیانه، به کشورهای حاشیة دریای خزر در مرزهای روسیه کشاندهاند! دیروز رضا سلیمانی در «انتخاب» خواستار احقاق حقوق حقة ایران در دریای خزر شده بود و امروز، سید ابراهیم نبوی، به بهانة اعتراض به پاسدار شریعتمداری، پرشی به 150 سال گذشته کرده، میگوید چرا هیچکس به روسها اعتراض نمیکند؟! سید ابراهیم نبوی البته تاریخ را فراموش کرده! همانطور که گفتیم تاریخ در ایران باید «پنهان» بماند، تا مزدوران استعمار هر گاه لازم آید آنرا در راستای تأمین منافع استعمار «بازنویسی» کنند. و این روزها «بازنویسی تاریخ» شدیداً الزامی شده! و از آنجا که حاکمیت پوشالی ایران «الهی» است، به بازنویسی تاریخ اکتفا نکرده، نقشة جغرافیا را نیز توسط پاسدار رحیم صفوی برایمان از نو ترسیم کرده؛ و دیروز دریافتیم که هند در خاورمیانه است! بله، سید ابراهیم نبوی در سایت «روزآنلاین»، تاریخ را به «نرخ روز» چنان مینویسد که گویا ایرانیان از اعراب بدشان میآید، به این دلیل که اعراب «هزار سال پیش»، به ایران حمله کردند، و نه به این دلیل که 14 سده پیش دین و زبانشان را بر ما تحمیل کردند! نبوی میگوید ایرانیان از اعراب بدشان میآید، چون بحرین را آنها از ایران گرفتهاند؛ و استعمار انگلیس کارهای نبوده! ولی عجیب است که ابراهیم نبوی به روسیه که میرسد تاریخ «دقیق» را آناً عنوان میکند: 150 سال پیش! ولی فراموش میکند که در آن زمان ایران و روسیه دو دولت مستقل بودند که با یکدیگر وارد جنگ شدند:
«ما ایرانیها با اعراب مخالفیم چون معتقدیم اعراب هزار سال قبل به ایران حمله کردند و صد سال قبل بحرین را از ما گرفتند[...] در حالی که هیچ مشکلی با روسها که 150 سال قبل این همه از بخشهای مختلف ایران را گرفتند، نداریم. چون روسها عرب نیستند.»
در این وبلاگ پیشتر اشاره شد که استعمار غرب در پی تغییر تاریخ ایران برآمده، و در این راستا در نزدیکی جیرفت آثار تمدن بسیار کهن «آراتا» را یافته، که از تمدن «بابل» نیز «گویا» قدمت بیشتری دارد! البته اینهمه، به ادعای رسانههای غرب! همچنین گفتیم که این «اکتشافات» با هدف جابجائی نقطة شروع تاریخ ایران صورت میگیرد. ملت ایران آغاز امپراطوری هخامنشی را نقطة آغاز تاریخ خود میشناسد. برای ما ایرانیان، کوروش بنیانگذار امپراطوری هخامنشی در محدودة جغرافیائی شناخته شدهای است. اکنون رسانههای غرب، نه تنها در صدداند که تاریخ ما را چندهزار سال به عقب بازگردانند، که در پی جابجائی محدودة جغرافیائی امپراطوری ایران نیز برآمدهاند! در واقع، قرار است امپراطوری هخامنشی و پاسارگاد و هگمتانه فراموش شود، و بازگردیم به «آراتا!» یک منطقة کوچک با تلی از مردم گمنام، که بر اساس «تحقیقات» غربیها، دستبند و گردنبند و گوشواره میساختند و صادر میکردند! اتفاقاً چندی پیش نیز «سلیمی نمین» یکی از نوچههای اکبر رفسنجانی، ادعا کرده بود تخت جمشید را ایرانیان نساختهاند، «قبائل روس» آنرا ساختهاند! بله، 2500 سال پیش، «قبائل روس» وجود داشتند، و هیچ مورخی جز ایشان این مهم را ندیده! حتماً قبایل روس «لنینیست» هم بودهاند! بله به همان ترتیب که استعمار «بحرین» را به صورت «دموکراتیک» با رأی نمایندگان مجلس ایران، از کشور جدا کرد، تاریخ و جغرافیای ایران نیز باید مطابق با منافع استعمار «حرکت» کند! چرا که میدانیم، روسها عرب نیستند، و مانند شیخکهای کازینونشین عرب، از غرب دستور نمیگیرند! هر مطلبی که در رسانهها عنوان میشود «حکمتی» دارد! و این امر که کارمندان ساواک در داخل و خارج ایران به ادعای مالکیت ارضی در خلیج فارس و شمال دریای خزر پرداختهاند نیز مسلماً «حکمتی» از آن خود دارد! «حکمت» گفتگوی غیرمستقیم «کیهان» و «روزآنلاین»، بجز آنکه به قول رفسنجانی، اسلام «انسان محور» شدهاند، هیچ دلیل دیگری نمیتواند داشته باشد!
در دورة محمد خاتمی، اسلام طی 27 سنگسار، «انسان محوری» خود را به ثبوت رساند، و مهرانگیزکار، «حقوقدان» هیچ نگفت! ولی اینبار خانم «کار» کاسه صبرشان لبریز شده، در«روز آنلاین»، مورخ 17 ژوئیه 2007 به «سنگسار» یا همان «انسان محوری» اسلام، شدیداً اعتراض کردهاند. و آقای رمضان زاده، که معرف حضور همگان است، به قرارداد «خط لوله صلح» شدیدا معترض شده، آنرا در ترادف با «وطن فروشی» و «معاهدة ترکمانچای» قرار دادهاند! بله، میبینیم که رمضان زاده از «روسیه» هیچ خوشش نمیآید، چون روسیه نه «آنگلوساکسون» است و نه «اصلاح طلب»! پس به چه درد میخورد؟! وقتی اسلام «انسان محور» باشد، ثبات منطقهای نیز «وطن فروشی» خواهد بود! مسلم است! به ویژه که این خط لوله، نان تفنگ فروشهائی را آجر کند که رمضان زادهها از برکت وجودشان به «نان و نوائی» هم رسیدهاند! و هنگامی که خط لولة صلح در ترادف با «معاهده ترکمانچای» قرار میگیرد، باید بدانیم که سنگسار هم میتواند مصداق «انسان محوری» در اسلام شود!
بله «سنگسار» همان «انسان محوری» اسلام است! این روزها «اصل ترادف کلی» و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد، یا همان فاشیسم خودمان، بسیار مد روز شده! به ویژه در سایتهای فارسی زبان. در این سایتها است که آخرین اختراعات «فرهیختگان» فقرفرهنگی فاشیسم اسلامی خود را در تمامی ابعاد به نمایش میگذارند. در بعد فلسفی، در این سایتها معتقدند که، نیچه مرگ خداوند را اعلام میکند! در بعد ادبی، یک رمان تخیلی «صادق هدایت» به «تقیزاده» ثابت میکند که هدایت «ناسیونالیست» بوده! و چند دهه پس از تقیزاده، آقای آجودانی نیز رمان هدایت را دستاویز قرار میدهند، تا «ناسیونالیست» بودن صادق هدایت را بیشتر اثبات کنند! و بالاخره در بنگاه خبرپراکنی «بیبیسی»، ناگهان متوجه میشویم که «لیلی و مجنون»، همان «شکوه علفزار» بوده، و ما بیخبر مانده بودیم! حال بپردازیم به یک، یک «ترادفهای» مذکور.
پیشتر گفتیم که «نیچه» با تعریف «خداوند مدرنیته»، مرگ خداوند فلسفة کلاسیک را اعلام کرده، نه مرگ خداوند را! همچنانکه «فروید»، با تعریف انسان مدرن، مرگ «انسان کلاسیک» را اعلام کرد، نه مرگ انسان را! در مورد نیچه پیشتر اشاره شد که وی به یکسان از سوی فاشیستهای اسلامی و میرپنجیستها مورد تهاجم قرار میگیرد، چرا که این دو گروه «آزادی ستیز»، و پیرو مدرنیزاسیوناند. در نتیجه، در تقابل با «مدرنیته» قرار خواهند گرفت. علت تحریف فلسفة نیچه و تهاجم به «مدرنیته» از سوی فاشیستها، این است که مدرنیته «تقدس» را به رسمیت نمیشناسد و به موجودیت «مقدس» هم اعتقادی ندارد. حال بپردازیم به الصاق برچسب «ناسیونالیسم» به صادق هدایت!
در مورد «صادق هدایت» کافی است جناب آقای آجودانی و شرکاء در لندن، نگاهی به رمان «توپ مرواری» بیندازند، تا مشاهده بفرمایند، اعتقادات «ناسیونالیستی» ضد عرب ایرانیان، و اعتقادات اسلامی دستاربندان به یکسان به دیدة طنز نگریسته شده. به زبان سادهتر، طنز صادق هدایت عربپرستان و عربستیزان و همة «پرستندگان» را شامل میشود. اگر آقای آجودانی به نقد متون هدایت پرداختهاند، مسلماً میدانند که «رمان» ایدئولوژی نیست، هر چند که «ناسیونالیسم» یک ایدئولوژیاست! و اگر تقیزاده در سال 1326 از چنین مطلبی بیاطلاع بوده، جناب آجودانی در لندن، میتوانند به آثار متخصصین صاحبنام نقد ادبی معاصر دسترسی داشته باشند، و از طریق مطالعة آنها، از گذشتههای دور خارج شده، آخر الامر پای به دنیای امروز بگذارند. لزومی ندارد امروز، کسی با تکیه بر شناخت محدود فردی چون «تقیزاده» در چنددهة گذشته، به بهانة نقد آثار صادق هدایت، همچون پاسدار شریعتمداری، در واقع به صادق هدایت بتازد! این شیوه را «نقد ادبی» نمینامند! اینکار، برچسب و تهمت زدن و نسبت ناروا دادن به نویسندهای است که از مفاخر فرهنگ معاصر ایران است. در اینجا لازم است تعریف موجزی از «ناسیونالیسم»، در مفهوم مدرن آن ارائه دهیم، شاید به کار آنان که با «ناسیونالیسم» خیلی «کارها» دارند بیاید! «ناسیونالیسم»، به عنوان ایدئولوژی، در قرن نوزدهم و در اروپا پای گرفته. و به هیچ عنوان ارتباطی با «میهندوستی» ندارد. ویژگی ناسیونالیسم، «تقدس» یک نژاد، یا یک قوم ساکن در محدودة جغرافیائی مشخص است؛ محدودهای که به نوبة خود، به دلیل زندگی همین نژاد برتر در آن، از «تقدس» برخوردار میشود.
وارد جزئیات نمیشویم ولی از ناسیونالیسم اروپا جز فاشیسم و نازیسم هیچ برنخاسته! اگر امروز «خرده نخبگان» آکادمیهای لندن، صادق هدایت را به ناسیونالیسم پیوند میدهند، در واقع بر تبلیغات «هدایتستیز» حکومت اسلامی ایران مهر تأئید میزنند. ارتباط استعمار با دست نشاندگانش در ایران، تنها یک ارتباط سیاسی نیست. یک ارتباط همه جانبه است که در آن تاراج فرهنگ جایگاه «نخست» را از آن خود کرده. و تهاجم به صادق هدایت، از سوی پاسدار شریعتمداری، و «دکتر» آجودانیها، دقیقاً در راستای واحدی عمل میکند: تخریب فرهنگی. و در چارچوب همین تخریب فرهنگی است که بنگاه سخنپراکنی «بیبیسی» نیز، عملاً به «تحقیر» خوانندگان فارسی زبان خود میپردازد. درجه و میزان «اهمیتی» را که این بنگاه خبرپراکنی، برای خوانندگان فارسی زبان قائل است، میتوان با مطالعة مطالبی که در آن ادعا میشود، «شکوه علفزار» همان لیلی و مجنون معاصر است، به صراحت دریافت! بله، ابتدا با «تحریف فرهنگی»، یک صادق هدایت ناسیونالیست برای ملت ایران درست میکنند، سپس فرهنگ تحریف شدة غرب را هم به خورد ملتی میدهند که دیگر فرهنگ خود را نمیشناسد. پس به راحتی میتوان به او گفت «شکوه علفزار»، شاهکار سینمائی ساخته «الیا کازان»، همان داستان لیلی مجنون زمانة ماست! و سپس میتوان پا را از این هم فراتر نهاد، و تأکید کرد، «جیمزباند»، جاسوس و جنایتکار همان «سمک عیار» جوانمرد و «معاصر» است! نمیدانستیم ما در «زمانة» لیلی و مجنون و سمک عیار زندگی میکنیم! و جاسوسی و جنایت، در ترادف با جوانمردی قرار میگیرد!
سایت رعایای الیزابت دوم مورخ 17 ژوئیه 2007 در مطلبی تحت عنوان «معرفی کتاب افسانههای دهستان برزرود»، مینویسد:
«شکوه علفزار را که الیاکازان ساخته بود و وارن بیتی و ناتالی وود در آن نقش بازی میکردند به یاد میآورید؟ همان افسانة لیلی مجنون زمانة ما را به تصویر میکشید.[...] جیمزباند، همان سمک عیار روزگار ما نیست؟»
بله، شکوه براندازی 22 بهمن را که «برژینسکی» ساخته بود و خمینی و فرخ نگهدار نقش اصلی را در آن بر عهده گرفته بودند، به یاد دارید؟ همان افسانة سنگسار لیلی، در اسلام «انسان محور» است! عمربنلادن، مجنون زمانة ما را به تصویر نمیکشد؟ «زاینا محمد»، همان جیمزباند روزگار ما نیست؟
تصویر مطلب «بیبیسی» را در همینجا میآوریم.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت