...
چقدر این میکل آنجلو آنتونیونی، کارگردان فیلم «آگراندیسمان» وقت شناس بود! همزمان با مشکینی، رئیس مجلس خبرگان رهبری، ما را از افتخار حضور خود محروم کرد! مشکینی هم در واقع جزئی از یک «آگراندیسمان» بود که بسیاری از نوسوادان میپنداشتند کارگردان آن هستند ولی در واقع خود بازیگرانش بودند! پاسداراکبر که در سایة حاج عباس میلانی روزگار به بطالت میگذارند، اخیراً دچار «احساس رهبری» شده و خطاب به «ملتاش» یک نامة اختصاصی برای «روز آنلاین» فرستاده، که در سایت دیگری هم که هیچ ارتباطی با اکبر رفسنجانی ندارد منتشر شده! روز آنلاین، در ضمن متن مصاحبة «یان ریشار» با رادیو فرانسه را منتشر کرده، «یان ریشار» به رادیو فرانسه فرمودهاند:
«در سالهائی که دولت خاتمی بر سر کار بود، زنان یک آزادی واقعی داشتند.»
و البته این «یک آزادی واقعی» را فقط شخص «یان ریشار» مشاهده کردهاند، و یا شیخ حسن جمکرانی در رویاهایاش دیده! شیخ حسن قادر بود در رویاهایاش هر چه به نفع دکان اسلام بود، ببیند! و به همین دلیل در قرن چهارم هجری امام زمان را به خواب دید! و به این ترتیب بود که مسجد جمکران بر پا شد! شاید «یان ریشار» هم قصد برپا کردن «مسجد آزادی زنان» در جمکران داشته که چنین سخنانی بر زبان رانده! و اما بازگردیم به کسروی و تاریخ مشروطة ایران. از قرار معلوم در دورهای که محمد علیمیرزا ولیعهد بوده، کسی خوابنما نمیشد! همه «پراگماتیست» بودند و با الهام از سروش و پاسداراکبر «دین عقلانی» را اعمال میکردهاند.
احمد کسروی دو نمونه از «عقلانیت دینی» محمدعلیمیرزا و نزدیکانش را در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» آورده. مواردی که مسلما پاسدار شریعتمداری در کیهان ازآنها خبر ندارد! کسروی مینویسد، محمدعلیمیرزا در دوران ولیعهدی خود علیرغم مال و مقامی که داشت از مردم وام میگرفت و باز پس نمیداد. و کسانی که به پستی و وقاحت محمد علیمیرزا پی برده بودند، با پرداخت پول و یا از راههای دیگر به او نزدیک شده، و به پشتگرمی او به مردم ستم میکردند. کسروی در صفحة 190 تاریخ مشروطه، به دو مورد اشاره دارد، غصب املاک «عباس لاکه دیزجی» توسط «حاجی محمدتقی صراف» و غصب اموال «میرزا حسنخان صدر الوزرا»، توسط «شیخ محمد یزدی.»
«صراف» و «یزدی»، هر دو از نزدیکان محمدعلیمیرزا بودند. محمدتقیصراف از دولت زمینهای خالصه «لاکه دیزج» را خریداری کرده، و زمینهای دیگر منطقه را نیز غصب میکند. از جمله املاک «حاجی عباس لاکه دیزجی» را، که در برابر وی مقاومت میکند. «صراف» به محمدعلیمیرزا شکایت میبرد، و او هم جهت اجرای «عدالت علوی»، دستور میدهد پسر حاج عباس را زندانی کنند، زمینهایش را هم به زور گرفته به صراف واگذار نمایند، تا «کارآفرینی» کرده باشد! «حاج عباس» به علما متوسل میشود، و فقط یکنفر ازآنها به نام «حاج صادق» دستنوشتهای به وی میدهد. «حاج عباس» با آن راهی عالیقاپو شده دستنوشته را به محمدعلیمیرزا میدهد. و محمدعلیمیرزا هم که بسیار «دیندار» بوده، دستور میدهد، پسر حاج عباس را بیاورند و در برابر پدر شکنجه دهند. به این ترتیب که روغن بر پاهای او ریخته پاهایش را روی آتش میگیرند. پسر حاج عباس در اثر شکنجه میمیرد، و خود حاج عباس را نیز به زندان میافکنند. یکروز که وی را با دیگر زندانیان برای کار در گلکاریهای دولتی بیرون آورده بودند، میگریزد و به خانه حاج میرزا جواد مجتهد رفته بست مینشیند و تا آغاز جنبش مشروطه در آنجا میماند، سپس به مشروطه خواهان میپیوندد. نمونة دوم، حکایت «سید محمد یزدی» است.
سید محمد یزدی، چون عمویش، «سیدعلی» از علمای به نام بود، جهت دعا و رمالی و غیره به اندرون محمدعلی میرزا راه یافت. و در اندک زمان دارائی اندوخت. در همان سالها «میرزا حسنخان صدر الوزرا»، از توانگران تبریز درگذشت، و از او یک زن و چند فرزند صغیر بجای ماند. سیدمحمد یزدی، یکی از خانههای او را خرید، و چون دریافت بیوة حسن خان قیمومت فرزندان را بر عهده دارد، و مال و اموال فراوان دارند، شبی با نردبان از دیوار خانة آنان بالا رفت و خود را به بالین بیوه میرزا حسن خان رسانید و صیغه عقد را جاری کرد! و اختیار اموال آنان را به دست گرفت و از پول و ملک هرچه بود صاحب شد! و چون از نزدیکان ولیعهد بود، کسی نمیتوانست مانع او شود. پس از پیروزی جنبش مشروطه، دختر بزرگ حسنخان این داستان را به روزنامهها نوشت و از انجمن ایالتی دادخواهی کرد، و انجمن، کسانی را فرستاد تا دست سیدمحمد یزدی را از دارائیهای آنان کوتاه گردانید. کسروی مینویسد، به اینهمه باید نمایشهای دیندارانه محمد علیمیرزا را بیفزائیم:
« همه ساله در دهه محرم تکیه به پا کردی. شب عاشورا پای برهنه به کوچهها افتاده به چهل مسجد شمع بردی. در رمضان در یکی از سه روز «احیا» به مسجد حاجی شیخ محمد حسین آمده در پشت سر او نماز خواندی. کتابهای دعا به چاپ رسانیدی. همان سال که مشروطه برخاست، حاجی شیخ محمد حسین یک روایت نوین از زیارت عاشورا پیدا کرده بود. محمدعلیمیرزا با شتاب آنرا در چاپخانة ویژه خود به چاپ رسانید و میان مردم پراکند.»
صفحه، 193.
در راستای چنین کردار سراسر تزویر و ریائی است که سیدمحمد تقی هراتی، که پس از ورود به مجلس، ناگهان از طرفداران شیخ فضلالله نوری شده بود! که به قول کسروی «از دین شمشیری ساخته با آن زبان هر کسی را می بریدند»، در مورد قانون اساسی چنین گفت:
«ما مردم باید بدانیم که مسلمانیم و قانون ما قانون مقدس اسلام است[...]»
همان منبع، صفحه، 318.
و یک سده پس از جنبش مشروطه، قانون اساسی ایران هنوز «قانون مقدس اسلام» باقی مانده! و جهت حفظ همین قانون مقدس است که جبهة غرب و پادوهایاش در داخل ایران بسیج شدهاند. کیهان به تبلیغ برای مشارکت میپردازد و ساواک، جهت بازارگرمی برای محمد خاتمی، شیخ فضلالله نوری هزاره سوم، افسار رجانیوز را رها کرده، تا همسر الهام «آزادی بیان» داشته باشد! و سایت «پیکنت» هم بنویسد، دولتیها از سخنرانی محمد خاتمی در کاشان و يزد به هراس افتادهاند! البته منظور «پیک نت»، همان سخنرانیهائی است که در آنها خاتمی در برابر «الحاد» ایستادگی میکرد، و به شیوه علی «کارآفرینی» مینمود، و با وقاحت خواستار حذف خدمات اجتماعی شده بود! همین سخنان، به ادعای «پیک نت» دولتیها را به هراس انداخته! چرا که دولتیها به اصطلاح «حجتیه» هستند! اصلاح طلبان شیاد هم که میدانیم «فرصتیه» هستند! و منتظر «فرصتاند»، تا همانطور که خاتمی در کاشان وعده داده، به شیوة امام علی، سرزمینهای فراوانی را آباد کنند و به دست مردم بسپارند! ولی افسوس که «ستاد باغ قلهک» عزم جزم کرده که کارآفرینی را به صورت دیگری انجام دهد! این ستاد قصد دارد فضای سبز باغ قلهک را از سفارت انگلیس پس گرفته، و برجهای بدترکیب پیشساخته بجای آنها به هوا برده، شهر تهران را زشتتر از اینکه هست بنماید! واقعاً چه میتوان گفت؟! به نظر نویسندة این وبلاگ، اگر ادارة شهر تهران را به سفارت انگلیس میسپردند، بهتر بود. حداقل شعور شهرسازی و حفظ آثار باستانی را دارند. اگر اینها نبودند، امروز نیاکان فضلالله نوریها، جهت «کارآفرینی»، لوحة حقوق بشر کوروش کبیر را با خاک یکسان کرده بودند! بله، این همان برنامة اقتصادی اصلاحطلبان است! بیدلیل نبود که روح الله خمینی گفت:
«در سالهائی که دولت خاتمی بر سر کار بود، زنان یک آزادی واقعی داشتند.»
و البته این «یک آزادی واقعی» را فقط شخص «یان ریشار» مشاهده کردهاند، و یا شیخ حسن جمکرانی در رویاهایاش دیده! شیخ حسن قادر بود در رویاهایاش هر چه به نفع دکان اسلام بود، ببیند! و به همین دلیل در قرن چهارم هجری امام زمان را به خواب دید! و به این ترتیب بود که مسجد جمکران بر پا شد! شاید «یان ریشار» هم قصد برپا کردن «مسجد آزادی زنان» در جمکران داشته که چنین سخنانی بر زبان رانده! و اما بازگردیم به کسروی و تاریخ مشروطة ایران. از قرار معلوم در دورهای که محمد علیمیرزا ولیعهد بوده، کسی خوابنما نمیشد! همه «پراگماتیست» بودند و با الهام از سروش و پاسداراکبر «دین عقلانی» را اعمال میکردهاند.
احمد کسروی دو نمونه از «عقلانیت دینی» محمدعلیمیرزا و نزدیکانش را در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» آورده. مواردی که مسلما پاسدار شریعتمداری در کیهان ازآنها خبر ندارد! کسروی مینویسد، محمدعلیمیرزا در دوران ولیعهدی خود علیرغم مال و مقامی که داشت از مردم وام میگرفت و باز پس نمیداد. و کسانی که به پستی و وقاحت محمد علیمیرزا پی برده بودند، با پرداخت پول و یا از راههای دیگر به او نزدیک شده، و به پشتگرمی او به مردم ستم میکردند. کسروی در صفحة 190 تاریخ مشروطه، به دو مورد اشاره دارد، غصب املاک «عباس لاکه دیزجی» توسط «حاجی محمدتقی صراف» و غصب اموال «میرزا حسنخان صدر الوزرا»، توسط «شیخ محمد یزدی.»
«صراف» و «یزدی»، هر دو از نزدیکان محمدعلیمیرزا بودند. محمدتقیصراف از دولت زمینهای خالصه «لاکه دیزج» را خریداری کرده، و زمینهای دیگر منطقه را نیز غصب میکند. از جمله املاک «حاجی عباس لاکه دیزجی» را، که در برابر وی مقاومت میکند. «صراف» به محمدعلیمیرزا شکایت میبرد، و او هم جهت اجرای «عدالت علوی»، دستور میدهد پسر حاج عباس را زندانی کنند، زمینهایش را هم به زور گرفته به صراف واگذار نمایند، تا «کارآفرینی» کرده باشد! «حاج عباس» به علما متوسل میشود، و فقط یکنفر ازآنها به نام «حاج صادق» دستنوشتهای به وی میدهد. «حاج عباس» با آن راهی عالیقاپو شده دستنوشته را به محمدعلیمیرزا میدهد. و محمدعلیمیرزا هم که بسیار «دیندار» بوده، دستور میدهد، پسر حاج عباس را بیاورند و در برابر پدر شکنجه دهند. به این ترتیب که روغن بر پاهای او ریخته پاهایش را روی آتش میگیرند. پسر حاج عباس در اثر شکنجه میمیرد، و خود حاج عباس را نیز به زندان میافکنند. یکروز که وی را با دیگر زندانیان برای کار در گلکاریهای دولتی بیرون آورده بودند، میگریزد و به خانه حاج میرزا جواد مجتهد رفته بست مینشیند و تا آغاز جنبش مشروطه در آنجا میماند، سپس به مشروطه خواهان میپیوندد. نمونة دوم، حکایت «سید محمد یزدی» است.
سید محمد یزدی، چون عمویش، «سیدعلی» از علمای به نام بود، جهت دعا و رمالی و غیره به اندرون محمدعلی میرزا راه یافت. و در اندک زمان دارائی اندوخت. در همان سالها «میرزا حسنخان صدر الوزرا»، از توانگران تبریز درگذشت، و از او یک زن و چند فرزند صغیر بجای ماند. سیدمحمد یزدی، یکی از خانههای او را خرید، و چون دریافت بیوة حسن خان قیمومت فرزندان را بر عهده دارد، و مال و اموال فراوان دارند، شبی با نردبان از دیوار خانة آنان بالا رفت و خود را به بالین بیوه میرزا حسن خان رسانید و صیغه عقد را جاری کرد! و اختیار اموال آنان را به دست گرفت و از پول و ملک هرچه بود صاحب شد! و چون از نزدیکان ولیعهد بود، کسی نمیتوانست مانع او شود. پس از پیروزی جنبش مشروطه، دختر بزرگ حسنخان این داستان را به روزنامهها نوشت و از انجمن ایالتی دادخواهی کرد، و انجمن، کسانی را فرستاد تا دست سیدمحمد یزدی را از دارائیهای آنان کوتاه گردانید. کسروی مینویسد، به اینهمه باید نمایشهای دیندارانه محمد علیمیرزا را بیفزائیم:
« همه ساله در دهه محرم تکیه به پا کردی. شب عاشورا پای برهنه به کوچهها افتاده به چهل مسجد شمع بردی. در رمضان در یکی از سه روز «احیا» به مسجد حاجی شیخ محمد حسین آمده در پشت سر او نماز خواندی. کتابهای دعا به چاپ رسانیدی. همان سال که مشروطه برخاست، حاجی شیخ محمد حسین یک روایت نوین از زیارت عاشورا پیدا کرده بود. محمدعلیمیرزا با شتاب آنرا در چاپخانة ویژه خود به چاپ رسانید و میان مردم پراکند.»
صفحه، 193.
در راستای چنین کردار سراسر تزویر و ریائی است که سیدمحمد تقی هراتی، که پس از ورود به مجلس، ناگهان از طرفداران شیخ فضلالله نوری شده بود! که به قول کسروی «از دین شمشیری ساخته با آن زبان هر کسی را می بریدند»، در مورد قانون اساسی چنین گفت:
«ما مردم باید بدانیم که مسلمانیم و قانون ما قانون مقدس اسلام است[...]»
همان منبع، صفحه، 318.
و یک سده پس از جنبش مشروطه، قانون اساسی ایران هنوز «قانون مقدس اسلام» باقی مانده! و جهت حفظ همین قانون مقدس است که جبهة غرب و پادوهایاش در داخل ایران بسیج شدهاند. کیهان به تبلیغ برای مشارکت میپردازد و ساواک، جهت بازارگرمی برای محمد خاتمی، شیخ فضلالله نوری هزاره سوم، افسار رجانیوز را رها کرده، تا همسر الهام «آزادی بیان» داشته باشد! و سایت «پیکنت» هم بنویسد، دولتیها از سخنرانی محمد خاتمی در کاشان و يزد به هراس افتادهاند! البته منظور «پیک نت»، همان سخنرانیهائی است که در آنها خاتمی در برابر «الحاد» ایستادگی میکرد، و به شیوه علی «کارآفرینی» مینمود، و با وقاحت خواستار حذف خدمات اجتماعی شده بود! همین سخنان، به ادعای «پیک نت» دولتیها را به هراس انداخته! چرا که دولتیها به اصطلاح «حجتیه» هستند! اصلاح طلبان شیاد هم که میدانیم «فرصتیه» هستند! و منتظر «فرصتاند»، تا همانطور که خاتمی در کاشان وعده داده، به شیوة امام علی، سرزمینهای فراوانی را آباد کنند و به دست مردم بسپارند! ولی افسوس که «ستاد باغ قلهک» عزم جزم کرده که کارآفرینی را به صورت دیگری انجام دهد! این ستاد قصد دارد فضای سبز باغ قلهک را از سفارت انگلیس پس گرفته، و برجهای بدترکیب پیشساخته بجای آنها به هوا برده، شهر تهران را زشتتر از اینکه هست بنماید! واقعاً چه میتوان گفت؟! به نظر نویسندة این وبلاگ، اگر ادارة شهر تهران را به سفارت انگلیس میسپردند، بهتر بود. حداقل شعور شهرسازی و حفظ آثار باستانی را دارند. اگر اینها نبودند، امروز نیاکان فضلالله نوریها، جهت «کارآفرینی»، لوحة حقوق بشر کوروش کبیر را با خاک یکسان کرده بودند! بله، این همان برنامة اقتصادی اصلاحطلبان است! بیدلیل نبود که روح الله خمینی گفت:
«اقتصاد مال خر است!»
اظهار نظر ایشان در مورد چنین اقتصادی بود! اما اهالی «پیک نت» با اقتصاد کاری ندارند، با سیاستی کار دارند که همین «اقتصاد» را بر ملت ایران حاکم کرده. فعلاً مردم ایران باید به دعواهای مضحک روحالله خمینی و حجتیه سرگرم باشند! چون اکنون در ایران، از این اختلافات مسخره هیچ موضوع مهمتری وجود ندارد! خمینی در سال 56 گفته در نیمه شعبان جشن نگیرند، حجتیه قبول نکردهاند! و پس از سه دهه، محمد خاتمی با تکیه بر این مهملات میگوید، اینها همان تندروهائی هستند که مخالف اصلاحاتاند. و البته اصلاحات مورد نظر محمد خاتمی را هم که میدانیم چیست: اسلام! سیاست اقتصادی این اسلام هم همان سیاست اقتصادی علی است، که البته از سوی غرب به ملت ایران تحمیل میشود. و آن عبارت است از چپاول هرچه بیشتر ثروتهای ملی، و گسترش فقر. پس محمد خاتمی و شرکاء در این میان چه حرفی برای گفتن دارند؟ برای ما احمدی نژاد با محمد خاتمی هیچ تفاوتی ندارد. هر دو پادوی استعماراند، و هر دو منفور. اگر محمد خاتمی و دارودستهاش برای چپاول ثروتهای ملی خیز برداشتهاند، دعوای میان دو جناح غارتگر، یک دعوای حکومتی است. حکومتی که خود هیچ مشروعیتی ندارد. «تندرو» و «کندرو» در این حکومت، شامل دو گروه دعانویس و رمال جنایتکار است که با حمایت استعمار 28 سال است، حکومت مشروعة استعماری تشکیل دادهاند. و هرچه زمان میگذرد، دریدهتر و وقیحتر میشوند. امروز محمد خاتمی ادعا میکند روحالله خمینی «افکاری» داشته که افکار جامعه ایران است و «تفکر» تندروها در تضاد با این افکار قرار دارد! نمیدانستیم روحالله قادر به «تفکر» هم بود! و نمیدانستیم «تفکر» خمینی با تفکر«جامعه» یکسان بوده! و به دلیل همین «ندانستنهای» ما است، که محمد خاتمی خواهان «آزادیهای اساسی» شده تا در مقابل «الحاد» ایستادگی کرده، و باقیمانده غیرمذهبیها را هم به سرنوشت «پوینده» و «مختاری» دچار کند:
«این تفکر[...] میخواهد نظام و جامعه را به نفع اوهام خود که در تضاد بنیادی با افکار امام و جامعه است مصادره کند[...] تفکری وجود دارد که اصلاحات اصیل را براندازی قلمداد میکند و هر گونه تحول خواهی را الحاد میداند[...] ما میخواهیم در مقابل براندازی و الحاد بایستیم[...]»
اتفاقا آمریکا هم میخواهد در برابر «الحاد» بایستد! و به همین دلیل با چنگ و دندان از اسلام حمایت میکند. هرچه دوام حکومت اسلامی بیشتر باشد، خرافات و حماقت و اوهام بیشتر در جامعه رسوخ میکند. نمونهاش رونق دکانی است به نام مسجد جمکران!
مسجد جمکران بر پایه رویای شیخ حسن جمکرانی بر پا شده! شیخ حسن خواب دیده که امام زمان به او گفته هر که در این مکان مقدس نماز بخواند، مانند آن است که در کعبه نماز خوانده باشد! شیخ حسن امام زمان را هم میشناخته، چون در رویایاش فهمیده کسی که چنین دستوراتی صادر میکند امام زمان است! در ضمن شیخ حسن این رویا را زمانی دیده که دریافته همه توانائی رفتن به مکه را ندارند! و بهتر است کعبه، شعبهای هم در محل اقامت ایشان داشته باشد! بله در قرن چهارم هجری، طبق یکی از همان قصههای «بیبیگوزک»، رقابت اقتصادی با دکان کعبه آغاز شد. و امروز بجز گروه حجتیه و دارودستة خاتمی، یک عده هم بحث انحرافی نوینی را آغاز کردهاند، که طبق معمول از چاهک حوزه فراتر نمیرود! اینان میگویند، این شیعهای که در ایران حاکم است، شیعه واقعی نیست، شیعه جمکرانی است! بهتر است برویم به سراغ شیعه علوی و شیعه شریعتی! بله «گزینهها» در برابر ملت ایران فراوان شده! انواع و اقسام گزینههای دینی در بازار سیاست استعمار عرضه میشود، تا مبادا کسی به یاد آورد که در مملکت، بجز «دین»، آنهم دین اسلام و مسلک شیعه، از مقولة دیگری هم میتوان سخن به میان آورد! و این مطلب کذا نیز در «پیک نت» افتخار انتشار یافته! ظاهرا نویسنده از اینکه «جمکران» جایگزین «کعبه» شود نگران بوده! همانطور که خاتمی نگران است دکان «تفکر» خمینی تعطیل شود، و مهملات حجتیه، بجای مهملات «فرصتیه» پورسانتاژی از چپاول را به خود اختصاص دهد. دلیل نامه نگاری پاسدار اکبر به «ملتاش» نیز همین است! گنجی در نامة ویژه «روزآنلاین» در همان پاراگراف اول اصل مطلب را بیان کرده:
«ما را چه میشود[...] چرا این همه دروغ میبافیم[...]»
و ما هم به پاسدار اکبر و شرکاء میگوئیم، واقعاً شما را چه میشود، که اینهمه دروغ به هم میبافید؟ نکند شما هم مانند شیخ حسن جمکرانی، امام زمان را در خواب دیدهاید؟! نکند امام زمان به شما گفته، دکان مسجد جمکران کساد شده، وقت بر پا کردن مسجد تشیع علوی، و مسجد شیعه شریعتی است، شاید وقت آن رسیده که «برخیزید» و «کارآفرینی» کنید!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت