...
جهت پاسخ به خوانندة گرامیای که در مورد «منابع» مورد استفاده در این وبلاگ سئوال کرده بودند، یادآور میشوم که، این وبلاگ مجموعهای است از مطالعات و تحقیقات شخصی، تحصیلات دانشگاهی و تجربیات فردی که همگی پیش از آغاز به وبلاگ نویسی حاصل شده. منابعی که در این وبلاگ صریحاً ذکر میشود، صرفاً جهت نگارش وبلاگ مورد استفاده قرار نگرفتهاند. چرا که در این صورت نگارش هر وبلاگ نیازمند ساعتها مطالعه میشد. جهت اطلاع بیشتر میتوان گفت که، مطالعة متون فلسفی، با در نظر گرفتن تاریخچة تحولات تفکر فلسفی، میتواند به برخوردی منسجم با مسائل متفاوت بیانجامد، و از این راه، به طور کلی کمک زیادی به امر نگارش خواهد کرد. و اما در مورد سیاست و فعالیت سیاسی، در وبلاگ امروز توضیح مختصری داده خواهد شد.
وقتی «هدف» غیر قابل دسترس باشد، هر «وسیلهای» میتواند به «هدف» تبدیل شود. و 8 دهه است که سیاست استعمار در ایران، بر اساس همین نکتة به ظاهر بسیار پیشپاافتاده، دوام خود را تضمین کرده! هر روز وسیلهای به عنوان «هدف» به مردم ایران معرفی شده، «ملی شدن نفت»، «آزادی» و «استقلال» تاکنون توانسته ما را از یک سلطنت دستنشانده به مردابی به نام جمهوری اسلامی «رهنمون» شود. این جمهوری، همان حکومت سحرآمیزی است که مانند «مدرنیزاسیون» میرپنج، اهداف استعمار را به بهترین وجه تأمین کرده. و امروز هم در راستای تأمین منافع استعمار، «هدف نوین» ملت ایران، «انقلاب مخملی» شده! انقلاب مخملی، نیز پدیدهای است که سابقاً، آمریکائیها با حمایت دولت یلتسین، در مناطق تحت نفوذ شوروی سابق به راه میانداختند، و یکی از دستاندرکاران آن «ایگور ایوانف» بود؛ «شخصیت» سیاسیای که چندی پیش از شورای امنیت روسیه استعفا داد. ویژگی «انقلاب مخملی»، شباهت فراوان آن به براندازی 22 بهمن است! به این ترتیب که تحت عنوان «آزادی»، «استقلال» و ... رویة حاکمیت تغییر چهره میدهد، و همزمان حضور استعمار تقویت میشود! در ایران هم قرار بود از طریق «اصلاحطلبان» و گروه اسفندیاری و جهانبگلو، شبه دولت دیگری تشکیل شده، به پابوس دموکراتها در کاخ سفید بشتابد. ولی از آنجا که در عرصة سیاست «خواستن»، به هیچ عنوان «توانستن» نیست، و این توانائیهای دولتهاست که خواستههایشان را میآفریند، حاکمیت ایران ناچار به افشای طرح ارباباناش شد! و جنجال پاسدار شریعتمداری در کیهان در همین راستا صورت میپذیرد: ایجاد یک «هدف» نوین! که عبارت است از تشکیل «جبهة لائیک»، «دموکرات» و «فردگرا» با کمک فعلة فاشیسم، همان شرکای حکومت، از قبیل عبادی، جهانبگلو، آغداشلو و ...که اکنون میباید نقش نوینی ایفا کنند؛ «فردگرا»، «دموکرات» و دوست داشتنی باشند! یعنی هر آنچه نیستند و هرگز هم نبودهاند! ولی این واقعیت چندان اهمیتی ندارد، چرا که استعمار، قادر است مرزهای «عقل» را شکسته، تعبیری از «عشق» را بر همه حاکم کند! طی 8 دهه حاکمیت، استعمار همة مفاهیم را واژگون کرده. فاجعهای که در داخل و خارج ابعاد آنرا بر امواج اینترنت شاهدیم: «فقر فرهنگی»، نزد حاکمیت و در بطن اوپوزیسیون!
بهترین شاهد این مدعا جنبش «چپ» در ایران است. این جنبش چنان ساختاری یافته که امروز هیچ وجه مشترکی با یک جنبش چپگرا نمیتواند داشته باشد، و تنها نام «چپ» بر خود نهاده. همچنان که حاکمیت ایران نیز خود را «ضدامپریالیست» میخواند! حاکمیتی که توسط سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا بر ملت ایران تحمیل شد، و البته با همکاری صمیمانة جنبشهای رنگارنگ «چپنما»! جنبشهائی که امروز همگی در مساجد غرب «بست» نشستهاند، زبانشان هم دراز است و از ما ملت طلبکاراند! از ما، که به دلیل خودفروختگی و یا بیخردی رهبران «چپ» ناچار به ترک ایران شدهایم. از ما، که نه دیروز «انقلاب اسلامی» و «جامعة بیطبقه توحیدی» میخواستیم، و نه امروز خواستار «انقلاب مخملین» هستیم. از ما، که نه دیروز «صحرای کربلا» داشتیم، نه «سیاهکل»! از ما، که نه دیروز آرزوی ارتقاء به مقام «غلامی سفارت» داشتیم، و نه امروز چنین خواب و خیالی در سر داریم! ما ملت ایران، امروز میبینیم که جنبشهای رسمی «چپ» در کشور، به ویژه حزب توده، «حکایت» عجیبی دارند.
خارج از زبالههای بازیافتی نجف و اوباش دستاربند حوزههای علمیه، امروز، به سرگذشت هر یک از کارگزاران شناخته شدة ساواک بنگریم، میبینیم، ابتدا پدر محترمشان را در زمان محمدرضاپهلوی تیرباران کردهاند، سپس خودشان به صفوف ناراضیان پیوستهاند. چرا که در حالت طبیعی، هیچکس از کشته شدن پدرش خوشحال نمیشود. بنابراین نارضایتی از چنین رخدادی کاملاً طبیعی است. آنچه طبیعی بنظر نمیرسد، واکنش به قتل پدر است. پسرانی که پدرشان را یک حاکمیت استعماری به قتل میرساند، خود، به طریقی دیگر، به قربانیان حاکمیت بعدی تبدیل میشوند! تکرار میکنیم منظور، غیرنظامیان است. افرادی، برخاسته از یک ردة خاص اجتماعی. اینان در واکنش به قتل پدر، به مخالفان بالفعل تبدیل شده، راهی زندان سیاسی میشوند، و در زندان اوین، توسط یکی از اعضای حزب توده، فردی که گویا همیشه، «عموئی» نام دارد، جذب حزب توده شده از زندان خارج میشوند! آقای عموئی، سالهای سال، در زندان اوین، مخالف «استخدام» میکرده، و ساواک هم در ظاهر دست ایشان را برای چنین فعالیتی بازگذاشته! این قسمت از «داستان» است که نویسنده را به حیرت میاندازد! چگونه ممکن است سازمان اطلاعاتی ساخته و پرداختة استعمار بپذیرد که حزب توده، در زندان اوین به «عضوگیری» مشغول شود؟! و چگونه است که هر که در ایران سرش به تنش میارزیده، در زندان اوین، همصحبت و هم بند «عموئی» میشده؟! ساواک «کور» بوده، که دست یک عضو فعال حزب توده را در زندان اوین اینچنین باز میگذاشته؟ یا راه ساواک از حزب توده میگذشته؟! چرا که ناراضی زندانی پس از عضویت در حزب توده، آزاد میشود، سپس به جرم عضویت در حزب توده دوباره به زندان میافتد، و پس از آزادی، به کارگزار حاکمیت ملایان تبدیل میشود! باز هم تکرار میکنیم که در اینجا سخن از غیرنظامیانی است که گویا «روح همکاری» داشتهاند! و سخن از «چشم پوشی» و بلند نظری «ساواک» است در برابر فعالیتهای جنبش چپ در زندان اوین! هرچه به مسیر زندگی برخی زندانیان سیاسی دقیق میشویم، حیرتمان عمیقتر میشود! و امروز این حیرت به اوج رسید، هنگام مطالعة مقالهای تحت عنوان «نوبت عاشقی» در سایت «اخبار روز»، مورخ 19 مردادماه 1386!
وقتی «هدف» غیر قابل دسترس باشد، هر «وسیلهای» میتواند به «هدف» تبدیل شود. و 8 دهه است که سیاست استعمار در ایران، بر اساس همین نکتة به ظاهر بسیار پیشپاافتاده، دوام خود را تضمین کرده! هر روز وسیلهای به عنوان «هدف» به مردم ایران معرفی شده، «ملی شدن نفت»، «آزادی» و «استقلال» تاکنون توانسته ما را از یک سلطنت دستنشانده به مردابی به نام جمهوری اسلامی «رهنمون» شود. این جمهوری، همان حکومت سحرآمیزی است که مانند «مدرنیزاسیون» میرپنج، اهداف استعمار را به بهترین وجه تأمین کرده. و امروز هم در راستای تأمین منافع استعمار، «هدف نوین» ملت ایران، «انقلاب مخملی» شده! انقلاب مخملی، نیز پدیدهای است که سابقاً، آمریکائیها با حمایت دولت یلتسین، در مناطق تحت نفوذ شوروی سابق به راه میانداختند، و یکی از دستاندرکاران آن «ایگور ایوانف» بود؛ «شخصیت» سیاسیای که چندی پیش از شورای امنیت روسیه استعفا داد. ویژگی «انقلاب مخملی»، شباهت فراوان آن به براندازی 22 بهمن است! به این ترتیب که تحت عنوان «آزادی»، «استقلال» و ... رویة حاکمیت تغییر چهره میدهد، و همزمان حضور استعمار تقویت میشود! در ایران هم قرار بود از طریق «اصلاحطلبان» و گروه اسفندیاری و جهانبگلو، شبه دولت دیگری تشکیل شده، به پابوس دموکراتها در کاخ سفید بشتابد. ولی از آنجا که در عرصة سیاست «خواستن»، به هیچ عنوان «توانستن» نیست، و این توانائیهای دولتهاست که خواستههایشان را میآفریند، حاکمیت ایران ناچار به افشای طرح ارباباناش شد! و جنجال پاسدار شریعتمداری در کیهان در همین راستا صورت میپذیرد: ایجاد یک «هدف» نوین! که عبارت است از تشکیل «جبهة لائیک»، «دموکرات» و «فردگرا» با کمک فعلة فاشیسم، همان شرکای حکومت، از قبیل عبادی، جهانبگلو، آغداشلو و ...که اکنون میباید نقش نوینی ایفا کنند؛ «فردگرا»، «دموکرات» و دوست داشتنی باشند! یعنی هر آنچه نیستند و هرگز هم نبودهاند! ولی این واقعیت چندان اهمیتی ندارد، چرا که استعمار، قادر است مرزهای «عقل» را شکسته، تعبیری از «عشق» را بر همه حاکم کند! طی 8 دهه حاکمیت، استعمار همة مفاهیم را واژگون کرده. فاجعهای که در داخل و خارج ابعاد آنرا بر امواج اینترنت شاهدیم: «فقر فرهنگی»، نزد حاکمیت و در بطن اوپوزیسیون!
بهترین شاهد این مدعا جنبش «چپ» در ایران است. این جنبش چنان ساختاری یافته که امروز هیچ وجه مشترکی با یک جنبش چپگرا نمیتواند داشته باشد، و تنها نام «چپ» بر خود نهاده. همچنان که حاکمیت ایران نیز خود را «ضدامپریالیست» میخواند! حاکمیتی که توسط سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا بر ملت ایران تحمیل شد، و البته با همکاری صمیمانة جنبشهای رنگارنگ «چپنما»! جنبشهائی که امروز همگی در مساجد غرب «بست» نشستهاند، زبانشان هم دراز است و از ما ملت طلبکاراند! از ما، که به دلیل خودفروختگی و یا بیخردی رهبران «چپ» ناچار به ترک ایران شدهایم. از ما، که نه دیروز «انقلاب اسلامی» و «جامعة بیطبقه توحیدی» میخواستیم، و نه امروز خواستار «انقلاب مخملین» هستیم. از ما، که نه دیروز «صحرای کربلا» داشتیم، نه «سیاهکل»! از ما، که نه دیروز آرزوی ارتقاء به مقام «غلامی سفارت» داشتیم، و نه امروز چنین خواب و خیالی در سر داریم! ما ملت ایران، امروز میبینیم که جنبشهای رسمی «چپ» در کشور، به ویژه حزب توده، «حکایت» عجیبی دارند.
خارج از زبالههای بازیافتی نجف و اوباش دستاربند حوزههای علمیه، امروز، به سرگذشت هر یک از کارگزاران شناخته شدة ساواک بنگریم، میبینیم، ابتدا پدر محترمشان را در زمان محمدرضاپهلوی تیرباران کردهاند، سپس خودشان به صفوف ناراضیان پیوستهاند. چرا که در حالت طبیعی، هیچکس از کشته شدن پدرش خوشحال نمیشود. بنابراین نارضایتی از چنین رخدادی کاملاً طبیعی است. آنچه طبیعی بنظر نمیرسد، واکنش به قتل پدر است. پسرانی که پدرشان را یک حاکمیت استعماری به قتل میرساند، خود، به طریقی دیگر، به قربانیان حاکمیت بعدی تبدیل میشوند! تکرار میکنیم منظور، غیرنظامیان است. افرادی، برخاسته از یک ردة خاص اجتماعی. اینان در واکنش به قتل پدر، به مخالفان بالفعل تبدیل شده، راهی زندان سیاسی میشوند، و در زندان اوین، توسط یکی از اعضای حزب توده، فردی که گویا همیشه، «عموئی» نام دارد، جذب حزب توده شده از زندان خارج میشوند! آقای عموئی، سالهای سال، در زندان اوین، مخالف «استخدام» میکرده، و ساواک هم در ظاهر دست ایشان را برای چنین فعالیتی بازگذاشته! این قسمت از «داستان» است که نویسنده را به حیرت میاندازد! چگونه ممکن است سازمان اطلاعاتی ساخته و پرداختة استعمار بپذیرد که حزب توده، در زندان اوین به «عضوگیری» مشغول شود؟! و چگونه است که هر که در ایران سرش به تنش میارزیده، در زندان اوین، همصحبت و هم بند «عموئی» میشده؟! ساواک «کور» بوده، که دست یک عضو فعال حزب توده را در زندان اوین اینچنین باز میگذاشته؟ یا راه ساواک از حزب توده میگذشته؟! چرا که ناراضی زندانی پس از عضویت در حزب توده، آزاد میشود، سپس به جرم عضویت در حزب توده دوباره به زندان میافتد، و پس از آزادی، به کارگزار حاکمیت ملایان تبدیل میشود! باز هم تکرار میکنیم که در اینجا سخن از غیرنظامیانی است که گویا «روح همکاری» داشتهاند! و سخن از «چشم پوشی» و بلند نظری «ساواک» است در برابر فعالیتهای جنبش چپ در زندان اوین! هرچه به مسیر زندگی برخی زندانیان سیاسی دقیق میشویم، حیرتمان عمیقتر میشود! و امروز این حیرت به اوج رسید، هنگام مطالعة مقالهای تحت عنوان «نوبت عاشقی» در سایت «اخبار روز»، مورخ 19 مردادماه 1386!
در این مقاله آنچه مهم است، مطلبی است که به نقل از یکی از «سران دانشجویان» عنوان شده. گویا ایشان گفتهاند، لزومی ندارد دانشجو «عاقل» باشد، همین که «عاشق» باشد کافی است! و البته این نخستین بار است که چنین «فتوائی» از سوی یک رهبر «چپ» افتخار صدور مییابد! امروز که دیگر «دفتر» آقای عموئی هم در زندان اوین تعطیل شده، چون ایشان درگذشتهاند، و معلوم نیست کسی که به عنوان ناراضی ـ منظور شبه ناراضیان دفتر تحکیم وحدت، و دیگر شرکای اکبر رفسنجانی نیست ـ برای نخستین بار راهی زندان اوین میشود، چه سرنوشتی در انتظارش خواهد بود؟! چگونه است که یکی از«سران چپ» همان مهملاتی را تکرار میکند، که ملایان در روضههای صحرای کربلا؟! دانشجو باید «عقل» را کنار گذاشته، عاشقانه به سوی مرگ بشتابد؟ چرا؟ چون شهادت و حماقت «افتخار» است؟ چون جوانان ایران، آنها که نه در ردة اوباش حوزه و بازار قرار دارند، و نه به افتخار اعتیاد نائل شدهاند، باید راهی اوین شوند؟ با کدام منطقی میتوان چنین «فتوائی» را توجیه کرد؟ «حماقت» یا «خود فروختگی»؟! پاسخ هر چه باشد، تفاوتی نمیکند، چرا که نتیجة «حماقت» و «خودفروختگی» به یکسان خواستههای استعمار را بر آورده میکند! و نابودی نسل جوان ایران از اهداف اولیة استعمار است. آنها که از اعتیاد، از ابتذال و تبعید جان سالم به در بردهاند، اینک باید در اوین یک دورة «کارآموزی» بگذرانند! یا اعدام شوند، یا «آزاد» شوند، ولی در هر حال، زندگیشان نابود شده، و گویا «هدف» هم همین باشد:
«یکی از سران دانشجویان چپ چندی پیش گفته بود دانشجو باید عاشق باشد نه عاقل»
البته از «چپ ایران» انتظاری بیش از اینها نیست. پیشتر گفتیم که «فقر فرهنگی» یا تبلیغات فرهنگی ناتو در ایران، فعالیت سیاسی را بر محور «شهادت طلبی» و «گریز از دنیا»، یا همان ترهاتی متمرکز کرده که امروز ملایان از آن تحت عنوان «معنویت» یاد میکنند، و سعی دارند آنرا به «هدفی والا» تبدیل کنند. از سوی دیگر، سازمان استعماری ساواک، همین «فعالیت» را، به ویژه در دانشگاه، «ممنوع» میکند، و با اینکار بر جذابیت، والائی و تقدس آن میافزاید. نتیجة اعمال چنین سیاستی، در برابرمان قرار دارد. دو روی سکة فاجعه! فاجعهای به نام حکومت اسلامی و فاجعهای به نام «اوپوزیسیون» همین حکومت؛ از چپ افراطی، تا راست افراطی! بله، در کمال تأسف، پس از مشاهدة براندازی 22 بهمن، هنوز هیچیک از «نیاکان والاتبار» این دانشجویان، به این نتیجه «عقلانی» نرسیده که «فعالیت سیاسی» به شیوهای که استعمار در بوق آن میدمد، در کشوری مبتلا به طاعون اسلام، با اقتصاد تک محصولی، عملاً به معنای شتافتن به استقبال مرگ است! و «مرگ طلبی» نه تنها نمیتواند «فعالیت سیاسی» به شمار آید، که فقط ابزاری کارساز در خدمت «غلامانسفارت» خواهد بود. در جامعة ایران، هنوز «فعالیت فردی» و فاصله گرفتن از تبلیغات استحماری و گروهی، به عنوان یک فعالیت «واقعی» به رسمیت شناخته نشده! در این راستا، اکثر جوانان ایرانی که پای به دانشگاه میگذارند، بلافاصله «مقهور» صاحبنظران در فضای همین دانشگاهها میشوند، جذب گروههای سیاسیای میشوند، که نهایت امر، مهارشان به دست اربابان واقعی ساواک است! تشکیلاتی از قبیل انجمن اسلامی یا تشکلهای چپ، کنفدراسیون و ... و همینجاست، آغاز فاجعه!
«یکی از سران دانشجویان چپ چندی پیش گفته بود دانشجو باید عاشق باشد نه عاقل»
البته از «چپ ایران» انتظاری بیش از اینها نیست. پیشتر گفتیم که «فقر فرهنگی» یا تبلیغات فرهنگی ناتو در ایران، فعالیت سیاسی را بر محور «شهادت طلبی» و «گریز از دنیا»، یا همان ترهاتی متمرکز کرده که امروز ملایان از آن تحت عنوان «معنویت» یاد میکنند، و سعی دارند آنرا به «هدفی والا» تبدیل کنند. از سوی دیگر، سازمان استعماری ساواک، همین «فعالیت» را، به ویژه در دانشگاه، «ممنوع» میکند، و با اینکار بر جذابیت، والائی و تقدس آن میافزاید. نتیجة اعمال چنین سیاستی، در برابرمان قرار دارد. دو روی سکة فاجعه! فاجعهای به نام حکومت اسلامی و فاجعهای به نام «اوپوزیسیون» همین حکومت؛ از چپ افراطی، تا راست افراطی! بله، در کمال تأسف، پس از مشاهدة براندازی 22 بهمن، هنوز هیچیک از «نیاکان والاتبار» این دانشجویان، به این نتیجه «عقلانی» نرسیده که «فعالیت سیاسی» به شیوهای که استعمار در بوق آن میدمد، در کشوری مبتلا به طاعون اسلام، با اقتصاد تک محصولی، عملاً به معنای شتافتن به استقبال مرگ است! و «مرگ طلبی» نه تنها نمیتواند «فعالیت سیاسی» به شمار آید، که فقط ابزاری کارساز در خدمت «غلامانسفارت» خواهد بود. در جامعة ایران، هنوز «فعالیت فردی» و فاصله گرفتن از تبلیغات استحماری و گروهی، به عنوان یک فعالیت «واقعی» به رسمیت شناخته نشده! در این راستا، اکثر جوانان ایرانی که پای به دانشگاه میگذارند، بلافاصله «مقهور» صاحبنظران در فضای همین دانشگاهها میشوند، جذب گروههای سیاسیای میشوند، که نهایت امر، مهارشان به دست اربابان واقعی ساواک است! تشکیلاتی از قبیل انجمن اسلامی یا تشکلهای چپ، کنفدراسیون و ... و همینجاست، آغاز فاجعه!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت