تافته و «توده»!
...
دیروز سالگرد کودتای 28 مرداد بود، کودتائی که ملت ایران تا به امروز قربانی فریب تبلیغاتی آن باقی مانده. بله، پس از کودتای 28 مرداد، گروههای فراوانی ازجمله حکومت دستاربندان، هر کدام یک دکان مصدق باز کردهاند، و وی را، نه در چارچوب تصمیمات فاجعهبارش، که در بستهبندی یک «قهرمان» حمایت از منافع ملی به مردم ایران حقنه میکنند. و دلیل تهاجم همه جانبه به کسانی که جسارت کرده، خارج از شعار و احساسات، به بررسی زیانهای ملی شدن نفت میپردازند، و بر اساس بررسی رخدادها مصدق را مستقیماً مسئول کودتای 28 مرداد میخوانند، در همین نکتة کوچک نهفته است؛ اینان منافع کاسبی با جسد مصدق را گویا به مخاطره میاندازند. در غیر اینصورت چه دلیل دارد که گروهی با توسل به مطالب منتشر شده در کیهان و اطلاعات و یا خاطرات دستساز این و آن، به گلآلود کردن آب بپردازند، تا تصویر دروغین مصدق دست نخورده باقی بماند؟ مگر مصدق «مقدس» است که هیچکس مجاز نیست به بررسی کردار و گفتارش بپردازد؟ نه مصدق مسلماً در زمرة «قدیسان» نیست، ولی فعلة فاشیسم بدون تقدس و رهبر مقدس اصولاً کارش پیش نمیرود. و گروه «مصدق پرستان» با شعار «ستایش» از یک سو، و حکومت اسلامی با شعار «نکوهش» از سوی دیگر، هر دو جیرهخوار دکان تبلیغات اربابان کودتاچیاناند. اگر به کودتای 28 مرداد اشاره نشد، به این دلیل است که در ایران و در خارج از ایران بررسی علمی کارنامة مصدق آغاز شده، و هر چند صاحبان «دکان» مصدق، از این بررسی ناراضی باشند، بررسیهای اخیر نوید دهندة این امر است که دیر یا زود سفرة قهرمانپروری در ایران برچیده خواهد شد. نویسندة این وبلاگ کودتای 28 مرداد را تداوم منطقی کودتای میرپنج میداند، همچنانکه براندازی 22 بهمن را تداوم کودتای 28 مرداد به شمار میآورد. به این معنا که حضور استعمار در ایران، با ایجاد هر گسست تقویت شده. و تقویت استعمار، نسبت مستقیم با گسترش سازمانهای «امنیتی ـ نظامی» دارد. پس از هر براندازی، یک تشکیلات امنیتی نوین در ایران چشم به جهان گشوده. پس از کودتای 28 مرداد، سازمان سیا، «ساواک» را به عنوان بازوی امنیتی شهربانی رضامیرپنج ایجاد کرد، و پس از براندازی 22 بهمن، سپاه پاسداران به همراه عصای دستاش، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پایهریزی شد. بنابراین، کودتای 28 مرداد، در روند سیر تحولات تاریخی ایران، در چارچوب دخالت آشکار استعمار، و در تداوم تاریخی با پدیدة کودتای «میرپنج» قرار میگیرد. در نتیجه بحث 28 مرداد را رها کرده، به مقایسة فروپاشی حکومت پهلوی و فروپاشی حکومت اسلامی میپردازیم. جهت این امر لازم است نگاهی کوتاه به مواضع گروههای مختلف حکومتی و مخالفخوان درآینة شعارهایشان داشته باشیم.
سخنان تمامی این گروهها در دو سوی نقطة تعادل دموکراتیک قرار میگیرد. گروه حکومتی، شامل احمدی نژاد و جناح هاشمیاست. یادآوری میشود که علیخامنهای و بادمجان دورقابچینان رهبری، در واقع در همان جناح هاشمی قرار گرفتهاند. در این گروه، علی خامنهای نقش «فراجناحی» بر عهده گرفته، هاشمی هم در ظاهر «میانهرو» شده، و احمدی نژاد که سابقاً «تندرو» معرفی میشد، به موازات نقش رهبری، اخیراً فراجناحی بودن خود را رسماً اعلام داشته! و اینهمه زمینهساز یک جنگ زرگری تمام عیار در سیاست داخلی ایران شده. هنگامی که احمدی نژاد اعلام میدارد، به هیچ حزب و گروهی وابسته نیست، حداد عادل میگوید، دولت باید مسجدی باشد! و خارج از لاف و گزاف نماز جمعه و سپاه، این سخنان، صرفاً جهت تحریک افکار عمومی و دعوت مردم به شورش ایراد میشود، در غیر اینصورت، حدادعادل و یا شاهرودی در واقع هیچکارهاند، و نقش سخنگوی منافع استعمار را بر عهده دارند. شاهرودی در رأس قوه قضائیهای است، که علی افشاری را متهم، محاکمه و محکوم کرد، ولی همین متهم، برخلاف روند قانونی، ممنوع الخروج نشد، تا بتواند به ایالات متحد رفته، از آنجا خطبههای نماز دشمنشکن برایمان ایراد کند! به موازات فراجناحی شدن احمدینژاد، گروه قلم به مزدهای ساواک نیز فتوای «نافرمانی مدنی» و شورش صادر میکنند؛ علی افشاری در ایالات متحد، عباس عبدی در داخل مرزها! به خطبههای علی افشاری پیشتر اشاره شد، اینک نگاهی داشته باشیم به دعوت عباس عبدی به شورش. عباس عبدی که امروز شناخته شده است و همه میدانند، در کنار اصغرزادهها و ابتکارها سر در آخور ساواک دارد، میگوید، وقتی دولتمردان قانون را رعایت نمیکنند، قانون شکنی مبارزه با دولت است! بله! این «منطق نوین» ساخته و پرداختة براندازان جمکران شده، که اگر به بررسی آن بپردازیم، خواهیم دید بر هیچ منطقی استوار نیست! در واقع عبدی میگوید، مردم همان کاری را بکنند که دولت به انجام آن مبادرت میورزد. و از آنجا که میدانیم دولت ایران، حافظ منافع استعمار است، بر اساس این پرحرفیها، مردم باید به دولت اقتداء کنند، و در واقع در راه اهداف استعمار گام بردارند. این خواستة امثال عبدی است، خواستة فردی است که پس از 28 سال جیرهخواری در سفرة این حکومت، امروز که منافع اربابانش در خطر است، به پریشانگوئیهای منطقی افتاده! حال بپردازیم به سخنان مخالفخوانان سنتی حکومت: «جبهه ملی»، «چپ» و «حزب توده».
«جبهة ملی» همان جبههای است، که هنگام نخست وزیری بختیار، نعلین را به دموکراسی ترجیح داد، و به پابوس روحالله در «نوفللوشاتو» شتافت. اگر عملکرد اینان در دوران مصدق را از نزدیک شاهد نبودهایم، موضعگیری «جبهة کذائی» در زمان نخست وزیری شاپور بختیار به وضوح در مقابل چشمانمان قرار دارد. و امروز نیز بیانیة جبهة به اصطلاح ملی، پیامد اتحاد شوم سحابیها با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است. جبهة ملی، پس از توافق نهضت آزادی و فالانژهای گروه بهزاد نبوی، امروز تلویحاً به این نتیجه میرسد که تا زمان احمدی نژاد همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت! و یک آمار هم ارائه میدهد که «شوتان» باور کنند. جبهة ملی ادعا کرده، ارز حاصل از فروش نفت اختیارش به دست دولت ایران است، و آمار نشان میدهد که درآمد دولت افزایش یافته، ولی به ادعای جبهة کذا، دولت این ارز را در مسیر «صحیح» خرج نمیکند! حکایت ارز حاصل از فروش نفت را پیشتر توضیح دادهایم، و امروز همه میدانند که اختیار این در آمد به دست بانکهای غرب است، نه در دست شبه دولت ایران. همچنین همه میدانند که این جبهة ملی همان جبهة ضدمردمی است، که 3 روز پس از خروج محمدرضا پهلوی از ایران، در تظاهرات 19 ژانویه شرکت کرد و خواستار استعفای بختیار شد. خواستار استعفای کسی شد که میگفت رفراندوم میکنیم تا شکل حکومت را مردم تعیین کنند، اگر جمهوری میخواهند، جمهوری خواهیم داشت. ولی جبهة ملی در سراشیب شور و هیجان عمومی قرار گرفته بود، و قادر به ترمز کردن هم نبود، یا ترمزاش در دست دیگران بود، همانطور که امروز نیز ظاهراً در بر همین پاشنه میچرخد. ولی از جبهة ملی مهمتر، گروههای «چپ حسینی» هستند. این گروهها در مسیری کاملاً مشابه شهادت طلبی در صحرای کربلا قرار دارند، و هنوز هم مبلغین شهادتاند.
برای بررسی عملکرد این گروهها، لازم است اشارهای داشته باشیم به «زبان»، به عنوان حامل شعارهای چپ. زبان گروههای چپ در ایران، مانند زبان «بندگان خدا»، از زبان تعادل دمکراسی بسیار دور است. اگر ایدهآل لشکریان اسلام، شهادت حسینی است، ایدهآل چپ جماعت، «مبارزه» است. به زبان سادهتر، اسلام پرستان و «چپالله» هر دو در یک فاصلة واحد از «زبان تعادل» قرار دارند، زبان هر دو، «زبان بندگان» است. «بنده»، بنابرتعریف کسی است که در خدمت منافع «خداوند» قرار دارد و به همین دلیل ناچار است با «دشمن» مبارزه کند. اگر اسلامپرستان در حال مبارزه با «کفر» و «الحاد» و «طاغوت» هستند، هر چند که جزئیات این مبارزه بر حسب منافع اربابان تعیین میشود، و «مجاهدت» نام میگیرد، «چپالله» در راه بندگان خدا «مبارزه» میکند. اسلامپرستان همة «کفار» را نابود میکنند، یا برههای گمشده را به گلة «گوسفندان الهی» باز میگردانند، در حالیکه «چپالله» پای به میدان «مبارزه» میگذارد، تا به قول خود، با «تافتههایجدابافته» مبارزه کرده، همه را به یک گلة «گوسفند ماتریالیست» تبدیل کند. تافتة جدا بافته، کسی است که مانند نویسندة این وبلاگ، از سوی مبارزان راه حسین نیز محکوم به نابودی است، چرا که به زندگی گوسفندی، نه در گلة الهی و نه در گلة ماتریالیستی هیچگونه علاقهای ندارد. و «مبارز» بودن صرف را هم مضحک و خندهدار میشمارد. و اگر به اعدام «اوباش» اعتراض میکند، تنها به این دلیل است که برای جان افراد، خارج از«مبارزات» و گرایشهای سیاسیشان ارزش قائل است. در این راستا، ستایش از مرگ را نه تنها مضحک، که عملی بسیار ابلهانه میشمارد، و آنرا در راستای «مرگپرستی» فاشیستها قرار میدهد. بله، متأسفانه کسانی وجود دارند که «حقوق» انسانها را نه به دلیل مبارزات فرضیشان، که به دلیل زنده بودنشان به رسمیت میشناسد. و این ویژگی همان تافتههای جدابافتهای است، که انسان را آزاد از اسارت ایدئولوژیها محترم میشمارند. و همین تافتههای جدا بافته، امروز شاهداند که حزب توده به عنوان مهمترین تشکل چپ در ایران، بر خلاف اظهاراتاش، هنوز در اردوگاه شیادان «حقیقت فروش» چادر زده!
از آنجا که در ایران حزب توده به عنوان مهمترین و نخستین تشکل چپ شناخته میشود، بهتر است به بررسی گفتار حزب توده بپردازیم. ولی پیش از ادامة مطلب، لازم به یادآوری است که گروههای چپ، مانند هر گروه سیاسی دیگر، در چارچوب یک فلسفة خاص و توسط شعارهایشان شناخته میشوند. از آنجا که حزب توده خود را در چارچوب ماتریالیسم میبیند، بنابراین انتظار این است که خارج از جهت گیریهای سیاسیاش طی 28 سال اخیر، حداقل شعارهای این حزب در چارچوب ماتریالیسم قرار گیرد، و زبانی که این حزب در رسانة خود به کار میبرد حامل «ارزشهای» فلسفة ماتریالیست باشد. اما در کمال تعجب، چنین نیست. کاملاً به عکس، گفتار حزب توده، بیشتر در چارچوب فلسفة کلاسیک قرار میگیرد. چرا که پای بر «حقیقت» میفشارد.
پیشتر گفتیم که مفاهیم «حقیقت»، «ناب»، «الهی»، «یگانگی»، «کمال» و «جاودانگی»، متعلق به فلسفة کلاسیک است. و گفتیم که فلسفة کلاسیک در تقابل با «مدرنیته» قرار دارد و مهمترین ویژگی «مدرنیته»، تکیه بر «انسان» به عنوان یک «واقعیت» است. حال باید دید چرا یک حزب مدعی چپگرائی، در چارچوب فلسفة کلاسیک سخن میگوید؟ امروز در سرمقالة راه توده، میبینیم که نویسنده، مدعی بازگو کردن «حقیقت» برای مردم ایران شده، و از قضای روزگار «حقیقت» کذا همان است که پیش از براندازی 22 بهمن بسیاری با آن آشنا بودند.
اگر امروز «راه توده» کشف کرده که بازیهای حکومت اسلامی در میدان امپریالیسم غرب صورت میگیرد، در هنگام حضور هویزر در ایران، برای بسیاری از غیرسیاسیون نیز مشخص بود که هویزر رئیس ستاد ارتش ناتو، در ایران حضور یافته، تا یک براندازی را در پس پردة آشوبهای خیابانی سازمان دهد، همان آشوبهائی که ساواک از طریق «چپالله»، رجویستها و طالبان شیعی مسلک سازماندهی کرد، تا فاجعة حکومت اسلامی آغاز شود. ولی، فرض محال که محال نیست! پس فرض میکنیم که حزب توده «نیت پاک» داشته، و از همه جا بیخبر بوده، و به همین دلیل، پس از 28 سال همکاری صمیمانه با «نعلین سالاری»، امروز ناگهان متوجه شده که، «ای دل غافل فریب خوردیم!» پس بهتر است بگوئیم چه پیشآمده:
«سخت و دشوار است گفتن این حقایق [...] اما برای تودهایها چاره دیگری جز حقیقتگوئی هست؟»
راه توده، مورخ 20 اوت 2007
اگر چنین است، چرا حزب توده قصد افشای «حقیقت» کرده، و نه بازگوکردن «واقعیات»؟ چرا زبان حزب توده، همان زبان دستاربندان شده؟ مگر در ماتریالیسم، پدیدهای به نام «حقیقت» وجود خارجی دارد، و یا چنین پدیدهای اصولاً به «رسمیت» شناخته میشود؟ پاسخ به این پرسش منفی است، و به عقیدة نویسنده این وبلاگ، نظریه پردازان حزب توده، بخوبی بر این امر واقفاند. کسی که از چندوچون ماجرای «حقیقت» و «واقعیت» خبر ندارد، کسی است که در دام شعارهای چپنما گرفتار میشود، بدون آنکه بداند، تشکلهای چپ در ایران در همان چارچوبی قرار دارند که حکومت اسلامی: چارچوب استعمار غرب! اینجاست، که باید به کودتای «میرپنج» بازگردیم، و چارچوب حکومت ایران را به عنوان یک حکومت دست نشاندة استعمار غرب بازشناسیم، تا بتوانیم ارزیابی دقیقتری از عملکرد محمد مصدق، و تشکلهای سیاسی ایران داشته باشیم. براندازی 22 بهمن ثابت کرد که این تشکلها مانند جبهة ملی و نهضت آزادی، همگی در یک اردوگاه نشستهاند. و اکنون هم اعلام مواضع اینان در مخالفت با احمدی نژاد، شاهدی است بر همین مدعا، که تنها وظیفة گروههای سیاسی ایران، جهت تأمین منافع غرب، پشتیبانی از براندازی است. ولی امروز به دلیل پایان جنگ سرد، و فراهمآمدن شرایط نوین، امکان سازماندهی براندازی همچون گذشتهها وجود ندارد، محمد خاتمی و باند اوباش «تحکیم وحدت»، پس از ناکامی آشوبهای 18 تیر، این «واقعیت» را تجربه کردهاند، شاید بهتر است این «واقعیت» برای دیگر «حقیقت» فروشان دکان سیاست ایران نیز روشن شود.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت