...
چه روزگار عجیبی است! همه سکوت کردهاند، یا چنان سخن میگویند که کسی نشنود! پس از آنکه پاسدار شریعتمداری در جام جمکران از سوی همة سران حکومت اعلام داشت، از پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای خارج میشویم، لاریجانی بدون اشاره به تاخت و تاز روزی نامة کیهان، گفت در «انپیتی» باقی میمانیم! و پاسدار شریعتمداری که چندین روز بر طبل جاسوسی هاله اسفندیاری میکوبید و او را عامل براندازی معرفی میکرد، پس از آزادی وی در سکوت فرو رفته! هرچند در گیرودار دستگیری هالة اسفندیاری و دیگر شرکای حکومت اسلامی، در این وبلاگ به شریعتمداری «توصیه» شد، به همکاراناش بر چسب جاسوسی نزند، نتیجه نداشت. امروز هاله اسفندیاری آزاد است، و بر خلاف شایعه پراکنیهای مهرانگیز کار حالاش هم خیلی خوب است!
مهرانگیز کار هم که خیالش از بابت «دوستان» آسوده شد، یک «ده فرمان» موسوی برای حاکمیت آمریکا و ایران صادر کرد. چون هر دو گویا از ایشان تقاضا کرده بودند راه و رسم «عقلانی، عادلانه و درست» سیاست را به آنان بیاموزد! تنها تفاوت ده فرمان «کار»، با ده فرمان «موسی» این است که ده فرمان الهی را «یهوه» نوشته، همان خداوند ستمکار و زورگوی یهودیان که، با قلم آتشین شخصاً بر تخته سنگ حکاکی فرمود، و ما را تا امروز گرفتار کرد. چرا که اگر خداوند موسی دست به قلم نمیبرد، کسی هم داستان عیسی و محمد برایمان نمیگفت، و امروز از دست اسلام و مسلمین در امان بودیم، و از دست پادوهایشان هم به همچنین. اما افسوس که گذشته را نمیتوان تغییر داد. منظور آدمهای عادی است، اگر نه «بعضیها» میتوانند گذشته را مطابق منافع اربابان خوب تغییر دهند. به ویژه در «ویکی پدیا» به زبان فارسی. و بدون علامت تعجب!
ویکی پدیا به زبان فارسی را گویا همین فعلة حکومت مینویسند چون نثرشان به نثر مبتذل حکومتیها بسیار نزدیک است، و به شیوة امامشان توی دهان همه میزنند، ولی مانند اکبر رفسنجانی که جهت ارائه «تصویر دلپذیر» از روحالله خمینی امروز به پا خاسته، اینان هم یک شجره نامة پرافتخار برای علیخامنهای «اختراع» کردهاند، که تا امروز هیچکس در آن تغییری نداده! به عبارت دیگر علی خامنهای که مانند دیگر سران حکومت اسلامی از کنار خیابان جمع آوری شده، یک شجره نامه دارد که گویا اهالی ویکی پدیا اخیراً در حفاریهای «عالی قاپو» به دست آورده باشند. چرا که اگر کسی در میان حکومتیها شجره نامه داشت، مسلما طی این 28 سال از سوی بادمجان دور قابچینانهای حرفهای در بوق وکرنا گذاشته میشد، و نیازی نبود که ناگهان روحالله خمینی «صلح طلب» در «بیبیسی» ظهور کند، و علی خامنهای «نجیب زاده» هم در ویکیپدیا! واقعیت این است که فعلة فاشیسم از آنجا که با واقعیت انسان در زمان و مکان بیگانهاند، و پویائی و تغییر و تحول را هم نفی میکنند، به سادگی به شخصیت سازی هم مشغول میشوند. به این ترتیب که مانند موریانه به جویدن واقعیتهای تاریخی میپردازند، تا موجود وحشی و مهجوری چون خمینی را به نلسون ماندلا یا گاندی تبدیل کنند. تلاشهای فعلة فاشیسم در این راستا بسیار گسترده و فراگیر است، و تمامی گروههای سیاسی از راست افراطی تا چپ را هم در بر میگیرد.
«افشاگریهای» محسن سازگارا و دیگر ساواکیهای اعزامی به ایالات متحد را در این راستا میتوان بررسی کرد. همانطور که میدانیم، سازگارا از ساواک به سپاه پاسداران و سپس به ایالات متحد «اسباب کشی» کرده. و پس از اقامت در آستان ارباب، به تجویز نسخه و ارائة راه حل برای حاکمیت ایران کمر همت بسته و از فعالیتهای واقعی خود در سپاه هیچ نمیگوید. در مورد پاسدار اکبر گنجی و نامههای مسخرهاش باید بگوئیم که پاسدار اکبر همان خط تبلیغات کیهان را دنبال میکند. عملکرد شریعتمداری و پاسدار اکبر را میتوان به ظروف مرتبطه تشبیه کرد. هر چه شریعتمداری در کیهان مینویسد یا برایاش مینویسند، مشابه آن برای پاسدارگنجی نگاشته میشود. پیشتر گفتیم که رسانة کیهان با پیروی از «اصل ترادف کلی» سعی دارد تاریخ دوران مشروطیت را تحریف کرده و همزمان، لائیسیته و دینستیزی را هم در ترادف قرار دهد، و در این خیمهشببازی، شخصیتهای وابسته به کودتای میرپنج، از قبیل فروغی را هم «لائیک» و «دمکرات» معرفی کند! این همان مسیری است که پاسدار اکبر گام به گام دنبال میکند. و امروز پاسدار اکبر هم در یک نامة مضحک به سازمان ملل، «فروغی» را لائیک خوانده! و مانند پاسدار شریعتمداری او را در ترادف با «صادق هدایت» قرار داده!
پیشتر گفتیم که فروغی در خدمت حکومت استعماری پهلوی بود، و پیش از محمد خاتمی به سانسور کلیات سعدی اقدام کرد، تا آنرا با «شریعت» وفق دهد. البته پاسدار گنجی، جهت ارائة ترهاتاش از شخصیت فرهیختهای چون «استاد» عباس میلانی هم درس میگیرد، و به همین دلیل «واکلاو هاول» را در ترادف با گاندی مشاهده کرده! برای کسانی که به یاد ندارند میباید بگوئیم که حضرت «واکلاو هاول» از کسانی بود که در فضای خفقان استالینیسم حاکم بر چکسلواکی در دوران «جنگسرد»، به «روشنفکر» تبدیل شده بود، البته در رسانههای غرب! و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز همین روشنفکر به ریاست جمهوری رسید. گفتیم که فاشیسم سفله پرور است و به همین دلیل تبلیغات فاشیستی، مخالفان خود را همواره از میان سفلهگان مییابد. «واکلاو هاول» هم یکی از همین سفلهگان بود، که پرستش وحش سالاری آمریکا را با آزادیخواهی در ترادف قرار داد، و رسانههای غرب هم به همین دلیل وی را مرتباً «آزادیخواه» معرفی کردند. کسی «آزادیخواه» شد که تهاجم نظامی به عراق را نه تنها تأئید که تبلیغ هم میکرد. بله، روشنفکران برگزیدة رسانههای غرب ویژگیهائی دارند که هیچ روشنفکری، به معنای واقعی کلمه، نمیتواند داشته باشد. «واکلاو هاول» هم جنگ پرست بود و هم مانند دیگر «مخالفان» مطلوب غرب، قدرت پرست! به همین دلیل هم در سفرة «قدرتپرستی»، از کاسة نوکری استالین در آمد، و به کوزة پادوئی عموسام فرو افتاد. حال باز گردیم به روشنفکران ایرانی.
در ایران، عرصه روشنفکری مانند «زمین» در انحصار دستاربندان است. همانطور که «زمین» را ادارة اوقاف غصب میکند، و به پادوهای خود اجارة 99 ساله میدهد، عرصة روشنفکری را هم آخوندهای با دستار و بیدستار از قبیل مطهری، شریعتی، آلاحمد و سروش به انحصار فقر فرهنگی خود در آوردهاند. و هنوز پامنبریهایشان یا به بحث و تفکر پیرامون «اندیشههای ناب استاد» مشغولاند، یا از «عشق استاد» به قصهگوئی افتادهاند. در هر حال اگر مصطفی رحیمی را از عرصه روشنفکری ایران در نیم قرن اخیر حذف کنیم، متأسفانه هیچ باقی نخواهد ماند. روشنفکران خود خواندة ایران، از چارچوب ایدئولوژی فراتر نمیروند، و این ایدئولوژی، چپ یا راست اهمیتی ندارد، در تقابل با آزادیهای فردی قرار خواهد گرفت، آزادیهائی که به خودی خود در تقابل با هر نوع حاکمیت استعماری است، و بنابراین در تقابل با براندازی. و امروز شاهدیم که در ایران کسانی که چشم امید به «انقلاب» و حرکت «تودهها» نداشتند، نخستین گروه قربانیان براندازی بهمن 57 شدند. و در چنین شرایطی است که، ایدئولوژی چپ در ایران به شعارهای «حقیقتپرستی» و «شهادت» در راه سوسیالیسم روی آورده، تا بتواند نیروهای «مخلص» انقلابی جذب کند، و همانطور که میبینیم، در این راه از توسل به اصل مقدس «ترادف کلی» نیز هیچ ابائی ندارد! همان شیوهای که فاشیستها جهت مرزشکنی از آن استفاده میکنند.
سوزان سونتاگ، متفکر معروف آمریکائی، در مصاحبهای میگوید: آنچه «پسامدرن» میخوانند، روش «ترادف کلی» است. ایدئولوژی ایدهآل سرمایهداری مصرفگراست، بینشی در جهت انباشتن و تشویق مردم به مصرف است. ترادف کلی، به این معنا که حد و مرزهای مفاهیم مدرنیته را در هم شکسته، «انتخاب» را «اجبار»، «امتداد» را «گسست» و «آزادی فردی» را «آزادی فرد در گروه» جلوه میدهد. گام نخست برای اجرای فریب «پسامدرنها»، همان مخدوش کردن مرزها بین مفاهیم «مدرنیته» و «پسامدرن» بود، به عنوان مثال، یورگن هابرماس فیلسوف پسامدرن، دریدا و فوکو را همسان با نیچه ـ که فیلسوف مدرنیته است ـ نقد میکند، و میگوید در شیوههای اینان تناقضهائی وجود دارد که فقط «عقل نوین» قادر به دریافت آن است! حال آنکه نیچه شکست «عقل» را در برابر «جنون»، دهها سال پیش صریحاً بیان کرده بود. و «عقل نوین» مورد نظر هابرماس، فقط ساخته و پرداخته همان پسامدرنهاست. بله، متأسفانه در این چارچوب، «چپ پسامدرن» در همان نقطهای قرار میگیرد که راست افراطی. و گروههای چپ ایران، از این شرایط مبری نیستند.
از گروه «ضد امپریالیست» مجاهدین خلق هیچ نمیگوئیم، چرا که این مدعیان مبارزه با امپریالیسم، گذشته از عملکرد پرافتخارشان در ایران، حدود 4 سال است که در عراق تحت قیمومت ارتش ایالات متحد زندگی میکنند و از مبارزات ضدامپریالیستیشان هم خبری نداریم! فقط گاه و بیگاه میشنویم که «حسینوار» مورد ظلم ستمکاران قرار گرفتهاند، و ارتش آمریکا، نه تنها آب، که برقشان را هم قطع کرده! و چه شانسی داشت حسین که از تشنگی در راه قدرت و خلافت «شهید» شد، چرا که حسینهای هزاره سوم ممکن است از تشنگی در «بیبرقی» و کورمال کورمال در دامان «اسلام دموکراتیک» شهید شوند! به مسائل موسی خیابانی و دیگر مجاهدانی که مانند برخی فدائیان، کت بسته تحویل حکومت اسلامی شدند هم اشاره نمیکنیم، چرا که شواهدی در دست نداریم. ولی بست نشستن رهبری فدائیاناکثریت در مسجد لندن، «حقیقت فروشی» اهالی «راه توده»، و همزیستی مسالمت آمیز مجاهدین با ارتش اشغالگر ایالات متحد، واقعیاتی است که امروز به چشم میبینیم.
حال بازگردیم به روشنفکران ایرانی، مقیم ایالات متحد. این حضرات، مانند حکومتیها، همگی آزمون سفله پروری و حماقت گستری سازمان سیا را با درجة ممتاز گذرانده، به مقام «روشنفکری» منصوب شدهاند، و به همین دلیل در بنیادهای کذا به پادوئی مشغولاند. فرهیختهترین نماینده این گروه همان عباس میلانی است. پیشتر در مورد عباس میلانی گفتیم که چگونه از شناخت تفاوت میان «مدرنیسم» و «مدرنیته» عاجز است، و به طبل زدن برای مدرنیسم و ستایش از هویدای منفور مشغول شده. امروز، ضمن مطالعة مطلبی از آقای زرافشان، تحت عنوان «آب که سربالا میرود ... » در گویا نیوز، زوایای جدیدی از فرهیختگی عباس میلانی را کشف کردم. آقای زرافشان در زندان هم که بود، در مورد «فخرآور» و دیگر زندانیان دروغین حکومت، مطلب کوتاهی نوشته بود و اصولاً در مورد مطالب مهم «دیر» سخن میگوید، مگر آنکه بحث ایدئولوژیک مطرح باشد. بگذریم! در مطلب گویا نیوز، آقای زرافشان میگوید، عباس میلانی متولد سال 1327 در 15 سالگی به آمریکا رفته و در سال 1352 به ایران باز میگردد. میلانی در سال 1355 به دلیل عضویت در گروه «سازمان رهائیبخش» نهاوندی و یا ارتباط با آن دستگیر شده روانه اوین میشود، و مانند بسیاری دیگر از همپالکیهایاش، در سال 56 «تنفرنامة» کذا را امضا کرده، از اوین آزاد میشود. به گفتة آقای زرافشان، میلانی به رضا عطارپور، «سربازجوی ساواک، معروف به حسینزاده»، تضمینهای لازم را جهت همکاری با رژیم داده بود. بنابراین هنگامی که بهآذین فراخوان «جبهة دموکراتیک» را منتشر میکند، میلانی با انتشار جزوهای آن را «دکان جدید حزب توده» میخواند. میلانی پس از براندازی 22 بهمن، به کار در دانشکدة حقوق مشغول میشود. از همینجا، و البته بر خلاف ادعای برخی «انقلاب پرستان»، متوجه میشویم که پس از براندازی 22 بهمن، عوامل ساواک همچنان فعال باقی ماندهاند! و البته پس از مدتی عباس میلانی را از دانشکدة حقوق بیرون میاندازند، ولی نه «انقلابیون» حسینی با این سرسپردة حکومت قبلی کاری دارند، و نه ساواک و دیگر مراجع امنیتی! عباس میلانی بدون آنکه ممنوع الخروج شود، ایران را به مقصد آمریکا ترک میکند! و البته نویسندة این وبلاگ با اینکه افتخار آشنائی با چنین شخصیت بزرگی را ندارد، به سادگی میتواند بگوید که عباس میلانی در حال حاضر هم با سازمان امنیت حکومت اسلامی همکاری نزدیک دارد. بله، این حضرت پس از بازگشت به ایالات متحد، در یک کالج به ایرانیان «جامعه شناسی» درس میداده! بهتر است یادآور شویم که «جامعه شناسی» تدریس میلانی، باید همان جامعه شناسی مطلوب ایالات متحد در تخریب تفکر سوسیالیستی باشد! آنهم ویژه ایرانیان! و به این ترتیب ناگهان عباس میلانی سر از «پروژة دموکراسی ایران» در آورده، و سپس به افتخار پادوئی برای موسسة هوور در دانشگاه استانفورد نائل میشود. چرا که، ایالات متحد و بنیادهای «فرهنگیاش» هنوز در صحرای کربلای «جنگ سرد» خیمه زدهاند، و هنوز گویا مانند محمد خاتمی با «کفر»و «الحاد» در حال مبارزه باقیماندهاند. به زبان سادهتر، «مک کارتیسم» هنوز از ارکان جاودان وحشسالاری به شمار میرود. مطلب دیگری که آقای زرافشان به آن اشاره داشته، ترجمه مضحک و سراپا غلط عباس میلانی از رمان «مرشد و مارگریتا» است. وارد جزئیات نمیشوم، چون مطلب مفصل است و از حوصلة یک وبلاگ بیرون. یاد آوری یک نکته در اینجا ضروری است، و آن اینکه، غرب و به ویژه ایالات متحد، در راستای تبلیغات استعماری خود «نخبگان ایرانی» را «دستچین» میکند. این سیاستی است که دقیقاً در راستای سیاست «سفلهپروری» آنان در انتخاب طیف حاکم بر ایران قرار میگیرد. نگاهی به سران نظام مضحک اسلامی در ایران کافی است که بدانیم «مخالفان مشهور» و «صاحبنام» این نظام مضحک، در غرب و یا در داخل نمیتوانند با سردمداران حکومت اسلامی در ایران تفاوت زیادی داشته باشند. دلیل تبلیغات گسترده رسانههای غربی برای محمد خاتمی و شرکاء نیز در همین امر نهفته است.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت