شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۶


چراغ‌جادو!
...

یکی از بی‌پایه‌ترین آیات قرآن همان آیه‌ای است که در اوائل براندازی 22 بهمن در نماز جمعه برای مردم تکرار می‌کردند و مرتب می‌گفتند،‌ «الملک یبقی... » و بلافاصله هم معنای آنرا توضیح می‌دادند که بله، «کشور به کفر می‌ماند ولی به ظلم نمی‌ماند». و ما هم باید نتیجه می‌گرفتیم که محمدرضا پهلوی ظلم می‌کرد و به همین دلیل هم این «انقلاب شکوهمند» و براندازی با حمایت دارودستة برژینسکی، توسط ساواک سازمان داده شد، و دلیل به قدرت رسیدن ماشالله قصاب، ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان هم همین آیة کذائی بوده. ولی واقعیت با شعار فاصله دارد. واقعیت این است که خداوند ابراهیم با صدور چنین آیه‌ای، ‌ تمام وجهه و اعتبار خود را از دست داد. چرا که امروز در جهان سوم حاکمان کشور نه تنها با ظلم می‌مانند، ‌که هر بار ظلمی گسترده‌تر نیز جایگزین ظلم پیشین می‌شود. فقط به این دلیل که حضور استعمار هر روز تقویت ‌شده. نه پیامبر و نه خداوند عالم و دانای‌اش،‌ که گفته می‌شود‌ همه چیز می‌داند، هیچکدام قادر به شناخت آینده نیستند. در واقع پیامبر اسلام و مسلمین با این آیه بکلی آبروی «خداوند بخشندة مهربان» خود را برد. و به همین دلیل شبکة فرهنگی «آرته» به زودی یک برنامة «کشکی» خوب در مایة همان مستند‌های تبلیغاتی برایمان پخش خواهد کرد، تا بگوید، محمد با همسرانش خیلی مهربان بوده و بهتر است حکومت‌های اسلامی از آن‌حضرت بیاموزند! بله، از آنجا که شبکة «آرته»، دفتر خاطرات خدیجه و عایشه را در حفاری‌ شنزارهای حجاز کشف و اختراع کرده، و اسناد و شواهد فراوان جهت اثبات رفتار «محبت‌آمیز» محمد با همسران‌اش در دست دارد، یک فیلم «مستند» سر هم کرده و به اسلام و مسلمین توصیه می‌کند، با توجه به این فیلم از محمد یاد بگیرند. تب و تاب شبکة «آرته» برای اسلام و مسلمین باید ریشه در تغییرات آینده در ایالات متحد داشته باشد، آینده‌ای که در آن حضور دوبارة دموکرات‌ها در کاخ سفید گویا «پیش‌بینی» می‌شود.

و از آنجا که حزب دموکرات ایالات متحد،‌ یک «حزب دینی» است،‌ جهت ارتقاء ادیان و مذاهب در سراسر جهان «تلاش» خواهد کرد، ‌و فعلاً تمام سعی و کوشش دموکرات‌ها بر ریاست جمهوری «عبدالله گل» متمرکز شده، تا این «تحفة» جهان اسلام را بر لائیسیته کمال آتاتورکی خودشان حقنه کنند. نیازی به توضیح نیست که ارتش ناتو در ترکیه خیمه زده، و ارتش ترکیه موظف به اطاعت از اهالی دموکراسی پرور «ناتو» است، و همین ارتش هر گاه لازم بوده، به نام دفاع از لائیسیته،‌ و در واقع جهت سرکوب مردم وارد صحنه شده. و اگر امروز ایالات متحد و شرکاء با چنگ و دندان می‌کوشند تا اسلام را در ترکیة به اصطلاح لائیک حاکم کنند، به این دلیل است که دکان اسلام، ‌ تنها دکان استعماری است که حدود یک سده‌ رونق خود را حفظ کرده. و طبیعی است که اهالی ناتو به هر قیمت درپی حفظ چنین دکان پر رونقی باشند. دوام حکومت اسلامی در ایران شاهدی است بر این مدعا، این حکومت نشان داد که می‌توان با تکیه بر چارچوب شکسته و بی‌دروپیکر این دین، یک «اسلام دموکراتیک» و «ضدامپریالیست» به مردم حقنه کرد، و در رأس آن نیز افرادی از قماش اکبر رفسنجانی یا محمد خاتمی را قرار داد، افرادی که تکیه‌گاه‌اشان همان اوباش و اراذلی باشند که در هر فرصت گویا مانع «اصلاحات» هم اینان می‌شوند. همان صحنه‌ای که طی دوران پرافتخار ریاست جمهوری اکبر رفسنجانی و محمد خاتمی شاهد بودیم، و امروز هم جبهة ملی، شبه اصلاح طلبان و گروه‌های چپ،‌ به بهانة‌ حمایت از«آزادی‌ها»، «منافع ملی» و «حقوق مردم» برای‌اش به سینه زنی مشغول شده‌‌اند. البته «آزادی» مورد نظر «هوچی‌های» عرصة سیاست ایران همان هرج‌ومرج و بی‌نظمی است که پس از فرسایش حکومت‌های فاشیستی بر جامعة ایران حاکم می‌شود، و به کودتای 28 مرداد، یا انقلاب شکوهمند می‌انجامد، و هر بار یک قهرمان و یک گروه «شهید راه آزادی» برای ملت ایران می‌آفریند؛ مصدق، بازرگان، بنی‌صدر و شهدا. در اینجا یادآور شویم که این بحث شامل جنبش مشروطه نمی‌شود، چرا که جنبش مشروطه بر خلاف توطئه ملی کردن نفت، یک جنبش مردمی بود و هرچند غلامان سفارت مانند تقی‌زاده‌ها در آن نفوذ کردند، به قول هدایت، این «ناخدا کلمب» نبود که جنبش مشروطه را سازمان داد.

بنابراین، آن‌ها که کودتای رضامیرپنج را نمی‌بینند، و فروغی را تداوم جنبش مشروطه می‌خوانند، و مانند پاسدار شریعتمداری، هدایت را در کنار فروغی قرار می‌دهند، فراموش می‌کنند که صادق هدایت نه در کابینة میرپنج پست وزارت داشت، و نه صدراعظم میرپنج و آریا‌مهر بود. صادق هدایت، علیرغم امکانات فراوان خانوادگی، هرگز به صحنة سیاست ایران وارد نشد، چرا که ماهیت استعماری حاکمیت ایران را بخوبی دریافته بود. رمان «توپ مرواری» به دفعات به «غلام سفارت» و «ناخدا کلمب» اشاره دارد، و استقرار حاکمیت استعماری و اقتصاد استعماری را در ایران در قالب طنز گزنده بیان می‌کند. کسانی که فروغی را با هدایت «مقایسه» می‌کنند، پیروان همان اصل «ترادف کلی» هستند، و سر در بالین «پسامدرنیسم» مذهب‌پناه دارند.

اصل «ترادف کلی» به شیفتگان فاشیسم مدرن امکان چنین مقایسه‌‌‌ها را می‌دهد، چرا که به این ترتیب اینان هم فروغی و هم صادق هدایت را از چارچوب واقعیات تاریخی‌شان خارج می‌کنند. فروغی و هدایت تبدیل می‌شوند به دو ایرانی تحصیلکرده‌ و معاصر رضامیرپنج! تنها در این چارچوب بی‌دروپیکر است که عملکرد واقعی فروغی، خارج از سرکوب فرهنگی، به عنوان کارگزار سیاست استعمار، جهت استقرار حاکمیت‌ میرپنج و محمدرضا پهلوی از دیده‌ها پنهان می‌ماند، و فروغی تبدیل می‌شود به فرهنگ دوست، فرهنگ پرور و ... فروغی ویژگی‌هائی می‌یابد که در واقعیت هرگز از آن‌ها برخوردار نبوده. بدون خارج کردن افراد از چارچوب واقعیت تاریخی‌شان، چنین مقایسه‌هائی امکانپذیر نخواهد بود. همین امر در مورد کشورها نیز صدق می‌کند. پیشتر گفتیم که هیچ کشوری را نمی‌توان با کشور دیگر مقایسه کرد، چرا که هر کشور «تاریخ» ویژه‌ای از آن خود دارد. به عنوان نمونه هند را نمی‌توان با پاکستان مقایسه کرد. چرا که هند یک دموکراسی مستقل است، در حالی که پاکستان شبه کشوری است که استعمار با تجزیة هند به آن موجودیت داده. ولی در سالگرد استقلال هند، سایت رعایای الیزابت دوم در راستای تبلیغات استحماری‌اش به مقایسه میان هند و پاکستان پرداخته بود!

می‌دانیم پاکستان به دلیل ماهیت استعماری‌اش، یک جمهوری اسلامی است و محل زندگی به اصطلاح «پاک‌ها»، که توسط استعمار انگلیس و در راستای سیاست «یک کشور، یک مذهب» براساس «یوتوپیا»، ایجاد شده. موجودیت پاکستان به مراتب از موجودیت اسرائیل استعماری‌تر است چرا که استعمار، کشوری به نام اسرائیل را با ارجاع به اسطوره‌های قوم یهود بر پا کرد، حال آنکه برای ایجاد کشور پاکستان،‌ بجز دارودستة محمدعلی جناح و قدرت استعمار هیچ عامل دیگری از نظر تاریخی وجود نداشت. پاکستان نتیجة تجزیة هند و ابزار اعمال سیاست استعمار در منطقه، و ابزار ایجاد فشار سیاسی به ویژه بر کشورهای هند و چین است. این در حالی است که تاریخ هند به ما می‌گوید، این کشور مستقل و دموکراتیک است و از سلطة استعمار انگلیس رهائی یافته. نتیجة استقلال هند، علیرغم اعمال فشار غرب، از طریق ترور نخست وزیران‌اش، علیرغم بمبگذاری و حمایت از جدائی طلبان و افراطیان مذهبی، رشد مداوم بوده، حال آنکه پاکستان در مسیر عکس راه می‌پیماید، از کودتائی به کودتای دیگر! از «سوسیالیسم دینی» علی بوتو به حکومت توحش اسلامی ژنرال ضیاءالحق، و از حمایت ارتش آمریکا به حمایت و همصدائی با طالبان در منطقه می‌رسد، و علیرغم «دریافت» سلاح اتمی از ایالات متحد، کشوری است که هر روز بیش از روز پیش به دامان هرج‌ومرج فرو می‌افتد. ولی اگر هند و پاکستان را از سیر تحولات تاریخی‌شان جدا کنیم، هر دو را می‌توان در قالب پوچ «کشور» قرار داد، و به مقایسة این‌دو قالب پوچ هم پرداخت. همچنان که در سخنرانی اخیر جرج بوش، کشور عراق با ویتنام «مقایسه» شد. این «معجزات»، همگی از طریق اصل «ترادف کلی» یا چراغ جادوی فعلة فاشیسم امکانپذیر خواهد شد.

خلق شخصیت و قهرمان از معجزات دیگر این اصل جادوئی است. این اصل به ما امکان می‌دهد، انگیزه‌های انسانی را از واقعیات حذف کنیم، و افراد را خارج از چارچوب انگیزه‌ها و تعلقات فردی یا گروهی‌شان قرار دهیم. به عنوان نمونه می‌پردازیم به «داستان» عباس میلانی. عباس میلانی را در همان چارچوبی بررسی می‌کنیم که در مقالة آقای زرافشان، تحت عنوان «وقتی آب سربالا می‌رود...» مطرح شده. عباس میلانی در 15 سالگی ایران را ترک می‌کند، یا بهتر بگوئیم به ایالات متحد فرستاده می‌شود، و مدت ده سال در آنجا اقامت دارد. در این ده سال مشخص نیست عباس میلانی چه می‌کرده. وی سپس به ایران باز می‌گردد. دلیل بازگشت میلانی به ایران را هم نمی‌دانیم. کسی که از 15 سالگی تا 25 سالگی در یک کشور بیگانه زندگی کرده، چرا ناگهان در سال 1352به ایران بازمی‌گردد؟ مأموریت داشته، یا دلش برای خانواده تنگ شده؟ در هر حال دلایل بازگشت میلانی به ایران مشخص نیست. به گفتة آقای زرافشان، در سال 1355، گروه پرویز واعظ‌زاده، از کادرهای سازمان انقلابی حزب توده، به وسیله سیروس نهاوندی لو می‌رود، ‌واعظ‌زاده و یاران‌اش یا ضمن دستگیری یا پس از آن کشته می‌شوند. واعظ‌زاده را سازمان انقلابی حزب توده، ‌جهت مبارزه علیه رژیم پهلوی در سال 1348 به ایران فرستاده بود، و پیشتر نیز همین سازمان سیروس نهاوندی را روانه ایران کرده بود. سیروس نهاوندی که به گفتة آقای زرافشان یا عامل ساواک بوده، یا پس از دستگیری در سال 1354 همکار ساواک می‌شود، با سازمان انقلابی قطع رابطه می‌کند و یک گروه به نام «سازمان رهائی بخش خلق‌های ایران» به راه می‌اندازد. در هر حال پس از کشته شدن اعضای گروه واعظ زاده، در تابستان 1355، هر که در ارتباط با سیروس نهاوندی بوده به وسیلة ساواک دستگیر می‌شود، ازجمله عباس میلانی! و بسیاری از اینان هنگامی که از عضویت نهاوندی در ساواک مطلع می‌شوند، تنفرنامة کذا را امضاء می‌کنند. فعالیت‌های عباس میلانی پس از آزادی از زندان عبارت است از، پخش جزوه جهت تخریب روشنفکران چپ از جمله به‌آذین! مسئله‌ای که در اینجا مطرح می‌شود این است که عباس میلانی چگونه پس از 10 سال اقامت در ایالات متحد، زمانی که به ایران بازگشته گرایش چپ هم داشته، و به فعالیت سیاسی روی آورده؟ و باز می‌رسیم به همان پرسش نخستین: عباس میلانی در ایالات متحد چه می‌کرده، و چرا به ایران بازگشته؟ و همین عباس میلانی که در 15 سالگی ایران را ترک کرده، چگونه با سواد فارسی ناچیز خود می‌تواند به پخش جزوه علیه نویسندة صاحب قلمی چون به‌آذین اقدام کند؟ و چگونه پس از براندازی 22 بهمن با همان سواد فارسی سر از دانشکدة حقوق در آورده؟ و از همه مهم‌تر عباس میلانی با کدام شناخت از زبان فارسی، رمان «مرشد و مارگریتا» را ترجمه کرده، و چنین ترجمه‌ای سراپا غلط، چگونه اجازة انتشار گرفته؟ یادآور شویم که همین عباس میلانی با سواد ناچیز خود در مورد «زبان سست داستان‌های کوتاه صادق هدایت» نیز اظهار نظرهائی کرده، و در واقع به قول هدایت «سر قدم رفته»! ولی از همه ‌جالب‌تر مداحی «بهروز افخمی» از ترجمة «دقیق» میلانی است که آقای زرافشان به آن اشاره کرده! بهروز افخمی یکی از هواداران محمد خاتمی است، و محمد خاتمی، که اخیراً از بوسیدن نعلین اسقف‌ها وکارینال‌های غرب فارغ شده، همان کسی است که از سوی «روتاری کلاب» لندن مأمور پروژة «اصلاحات» شده بود! از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به عباس میلانی.

عباس میلانی، که هنوز نمی‌دانیم در ایالات متحد چه می‌کرده، پس از خروج از ایران، و بازگشت به آمریکا، ناگهان تبدیل می‌شود به یک «روشنفکر»، و سر از دانشگاه معروف «استانفورد» هم در می‌آورد! و اگر نمی‌دانیم میلانی در ایالات متحد چه می‌کرده، و چرا به ایران بازگشته، شاید بتوانیم پاسخ به این پرسش‌ها را در «فعالیت‌های» اخیر ایشان، جهت دمیدن در تنور پاسدار اکبر بیابیم. پاسدار اکبر هم مانند میلانی گذشتة مبهمی دارد، همانند میلانی شناختی محدود و ابتدائی از فرهنگ و زبان ایران دارد، و همانند میلانی، آماده جهت «سر قدم رفتن» در همة امور است! و مهملات اینان در سایت‌های خارج نشین و مخالف‌نمای حکومت اسلامی انعکاس وسیعی می‌یابد. با توجه به شباهت فراوان میان این «نخبگان» خارج نشین، شاید بتوان به یک نتیجة کلی رسید. و آن اینکه، این «نخبگان» به این دلیل در رسانه‌های استعمار به مقام «نخبگی» منصوب شده‌اند، که خارج از چارچوب تاریخی خود قرار می‌گیرند، تا واقعیت آن‌ها از چشم همگان پنهان داشته شود. می‌بینیم که جهت خلق شخصیت و قهرمان برای ملت ایران، استعمار به همان اصل جادوئی «ترادف کلی» متوسل می‌شود.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت