اگزیستانسیالیسم دینی!
...
پیشتر گفتیم که محافل افراطی سرمایهداری غرب به منظور مقابله با اگزیستانسیالیسم، موذیانه به تبلیغات برای مکتبی مندرآوردی به نام «اگزیستانسیالیسم دینی» در آکادمیهای غرب پرداختند. «اگزیستانسیالیسم دینی» معجونی است که با تزریق مفاهیم فلسفة کلاسیک در بطن اگزیستانسیالیسم، در واقع، پایه و اساس این مکتب فلسفی را نفی میکند. و کارگزاران این جعل فلسفی، جهت انجام این مهم، معمولاً به رمان «جنایت و مکافات» اثر داستایوسکی متوسل میشوند. قهرمان این رمان، «راسکولنیکف»، جوان دانشجوئی است که در توهمات خود، در جایگاه «قاضی» قرار میگیرد، پیرزنی را به جرم رباخواری محکوم به مرگ میکند، و این حکم را نیز خود شخصاً به اجرا میگذارد! و طبیعی است که چنین عملی از یک موجود بیمار و نامتعادل سر میزند، چرا که در هر جامعه، قانون حکمفرماست و افراد یا گروهها نمیتوانند قوانین را با تمایلات شخصی خود جایگزین کنند، چرا که در اینصورت جامعه در «هرجومرج» فرو خواهد رفت. ولی در آکادمیهای معروف غرب، آنجا که رمان «جنایت و مکافات» را بررسی و تفسیر میکنند، به دانشجو نمیگویند که، این اعمال از نظر حقوقی در هر حال «جرم» است، و اینکه «راسکولنیکوفها» حق ندارند شخصاً قانون وضع کرده، نقش قاضی را نیز بر عهده گیرند. در این آکادمیها نمیگویند، «راسکولنیکف»، هرکه هست، و هر هدفی دارد، از طریق قتل به این اهداف نخواهد رسید. مطلب اینچنین عنوان میشود که، «راسکولنیکف»، گناه بزرگی مرتکب شد، و بعد که دل در گرو مهر یک زن روسپی گذارد، «عشق»، به مفهوم عشق در کلام مسیح، و مهر و محبت خداوند در قصههای کلیسا، در وجودش شعله ور شد، از اینرو به «گناه»، و نه «جرم» خود، اعتراف کرد، و «حقیقت» را، و نه «واقعیت» را بر زبان راند، و به همین دلیل نیز به زندانی در منطقة سیبری فرستاده شد، تا در آنجا مکافات جنایت خود را نیز متحمل شود! بله، رمان «جنایت و مکافات» اثر داستایوسکی، مانند فلسفة نیچه، ابزار تبلیغات کلیسا شده، و با تدریس آن در واقع تلویحاً به ما میفهمانند، راه نجات و رستگاری در همان «رنج» کشیدن است، و اینکه اگر میخواهید به سرنوشت «راسکولنیکف» دچار نشوید، به سوی خداوند بشتابید، بندگی، ذلت و حقارت را در «معنویت» تمرین کنید، تا در جهان مادی نیز رستگار شوید!
البته بررسی و نقد رمان «جنایت و مکافات» از طرق دیگر نیز امکانپذیر است؛ متن را در هر حال میتوان از زوایای مختلف بررسی کرد. به عنوان نمونه میتوان با تحلیل زبانشناسانه از «گفتار» «راسکولنیکف»، چنین نتیجه گرفت که قهرمان رمان داستایوسکی، مفاهیم متضاد را در ترادف با یکدیگر قرار میدهد، و از اینرو از «تعادل» شخصیتی برخوردار نیست. یا اینکه، میتوان گفت، «راسکولنیکف» در هر حال موجودی نامتعادل است، چرا که از منتهیالیه نفرت، قساوت و جنایت، به یک باره در دامان عشق، از خودگذشتگی و پذیرش مکافات فرو میافتد! ولی در آکادمیهای کذا، تنها راه رهائی انسان، همان بندگی خداوند و تحمل زجر و شکنجه شناخته میشود! و انسان اگر بندة خداوند نباشد تبدیل میشود به «راسکولنیکف» جنایتکار! به همین دلیل وقتی سخن از نیچه به میان میآید، به سرعت از مبانی فلسفة وی میگذرند، تا مبادا کسی دریابد که نیچه خداوند را از آسمان به زمین آورده! و پیامآور «مرگ خداوند» نیست، بلکه مرگ خداوندی را نوید میدهد که در فلسفة کلاسیک تعریف شده. همچنان که فروید مرگ انسان تعریف شده در فلسفة کلاسیک را نوید داده، و نه مرگ انسان را. این مختصر را گفتیم تا یادآور شویم که تبلیغات فرهنگی ناتو در آکادمیهای غرب چگونه به دانشجویان منتقل میشود و در پس پردة تفسیر و تحلیل از رمان «جنایت و مکافات»، چگونه معجون مضحکی به نام «اگزیستانسیالیسم دینی» در عمل به نفی اگزیستانسیالیسم کمر همت میبندد. اگزیستانسیالیسم میگوید، انسان را پیش از موجودیتاش نمیتوان تعریف کرد، چرا که انسان موجودی است در حال «شدن». به این مفهوم که با گذشت زمان، انسان تغییر و تحول مییابد، و سرانجام او مرگ است. به این ترتیب تمامی تعاریف کتابهای به اصطلاح مقدس از انسان، با اصول اگزیستانسیالیسم به زیر سئوال میرود. و اعتقاد به خداوند، به عنوان ساخته و پرداختة ذهن انسان نیز تحت تأثیر «آگاهی» و «انتخاب آزاد» انسان قرار میگیرد. انسان موجودی است در حال «شدن»، و به ناچار باید بپذیریم که ذهنیات انسان نیز در حال شدن خواهد بود، و از آنجا که خدا ساخته و پرداختة ذهن بشر است، پس خداوند هم در حال «شدن» است، و با توجه به اینکه، هر چه در حال شدن است، شامل مرور زمان و محکوم به فناست، پس خداوند هم نمیتواند جاودان باشد. بنابراین «اگزیستانسیالیستهای دینی»، که همچون اعضای حزب منحلة «جمهوری اسلامی»، معتقد بودند که، انسان موجودی است در حال شدن، نمیتوانند موجودیت خداوند را در این چارچوب تعریف کنند، و از اینرو در تضاد با مبانی اگزیستانسیالیسم قرار میگیرند. و باید بگوئیم که چارچوب متناقض فلسفی، به تناقضگوئی در زمینة «تاریخی» نیز منجر خواهد شد.
در این راستا، در گویا نیوز، مقالهای تحت عنوان نقد مهملات پاسدار اکبر، به مقاومت بنیصدر در برابر گروههای خشونت طلب چپ و راست اشاره دارد، و از بررسی کارنامة سیاسی مصدق نیز ابراز ناخشنودی نموده! یکی از ویژگیهای هوچیهای سیاسی که این روزها به جان یکدیگر افتادهاند و ضمن رد و بدل کردن «مفاهیم» دهان پرکن فلسفی و جامعه شناسی از زبان کانت، پوپر، فوکو و شرکاء، دست به بازنویسی تاریخ میزنند، این است که فراموش میکنند، ما ملت هنوز زندهایم، و وقایع تاریخی سدة اخیر را اگر چه شخصاً نزیستیم، در چارچوب منافع «اقتصادی ـ استراتژیک» ابرقدرتها مطالعه و بررسی کرده، قادریم «استعمار» را از «استقلال» بازشناسیم. و به همین دلیل میتوانیم نفسکشطلبیهای «روشنفکران دینی» را به صراحت دریابیم. اینان به موازات پریشانگوئیهای پاسدار اکبر، نبرد در دو جبهه را آغاز کردهاند، از یکسو با سینهزنی برای علی شریعتی، به تطهیر بازرگان، سحابی، بنیصدر و دیگر شرکاء حکومت اسلامی میپردازند، و از سوی دیگر، هر گونه بررسی انتقادی از وقایع تاریخی دوران «درخشان» نخست وزیری مصدق را هم محکوم میکنند!
در مطالب پیشین این وبلاگ گفتیم که، مصدق برخاسته از کودتای میرپنج است، و میباید عملکرد وی، و نه شعارهایاش، ملاک بررسی علمی زندگی سیاسی او باشد. هیچ عقل سلیمی نمیپذیرد که ملی کردن نفت با پیامدهای فجیعاش، جهت تأمین «منافع ملی» انجام پذیرفته. مصدق با ملی کردن نفت بزرگترین خیانت را به منافع ملت ایران مرتکب شد، و نتایج چنین خیانتی در برابر فردفرد ملت ایران قرار دارد. بله، متأسفانه بررسی عملکرد مصدق، بررسی شعارهای وی نمیتواند باشد؛ بررسی نیات «خیر» و رویاهای صادقانة «فرضی» ایشان هم نیست؛ مصدق و دیگر خادمان «منافعملی» ایران از قبیل بنیصدر و بازرگان فقط در چارچوب «خدماتاشان» میباید بررسی شوند. بنابراین کسی که به دفاع از عقاید پوسیدة شریعتی بر میخیزد، و از «استقامت تاریخی بنیصدر» و ایستادگی وی در برابر نمادهای قدرت و خشونت طلبان راست و چپ هم یاد میکند، شاید اتحاد «تاریخی» بنیصدر با سازمان مجاهدین خلق را فراموش کرده، و یا اینکه چنین فردی، مجاهدین خلق را سازمانی خشونت طلب نمیداند. و یا شاید این فرد، تعریف ویژهای از «خشونت» دارد، که فقط در ترادف با عقاید «استاد» شریعتی و «استاد» بنیصدر قرار میگیرد. در این صورت شاید بهتر باشد «خشونت» بر مبنای مشخصی تعریف شود، تا مخاطبان، اصل «ضدخشونت» بودن امثال بنیصدر، بازرگان و دیگر گروههای برانداز را که نام «اوپوزیسیون» بر خود گذاردهاند، بهتر دریابند.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت