...
همزمان با تضعیف سیاست ایالات متحد در ایران، هم خطبههای نماز جمعه تغییر جهت داد، و هم تبلیغات خارج نشینان. در داخل کشور، خطبههای نماز جمعه بر تأئید سیاستهای دولت «مهرورزی» متمرکز شد، و در خارج جنجال «سدسیوند» جای خود را به تبلیغات «میهن پرستانه» داد.
جهت بررسی اهمیت خطبههای نماز جمعه، بهتر است نگاهی داشته باشیم به چرخش مواضع محمد خاتمی، هاشمی شاهرودی و کروبی، شرکای سنتی حکومت اسلامی. روز جمعه پس از آنکه جنتی زبان به تأئید سهمیهبندی بنزین و کاهش نرخ بهره بانکی گشود، مشخص شد که مطالبات سفارتخانههای غربی در تهران تعدیل شده. پیشتر گفتیم که خطبههای نماز جمعه را ساواک با در نظر گرفتن مطالبات سفارتخانههای غربی تنظیم میکند، و بر خلاف تبلیغات سایتهای «حقیقت فروش» هیچ دستاربندی نمیتواند به میل خود خطبة نماز جمعه «تنظیم» کند. حال بازگردیم به جنتی که روز جمعة گذشته سیاستهای نوین دولت «مهرورزی» را تأئید میکند. و تنها پس از همین خطبهها بود که دیگر مهرههای سیاست استعمار، از قبیل کروبی، خاتمی و شاهرودی، به ناچار تغییر موضع میدهند. «شاهرودی» که بدیل دستاربند «امیرعباس هویدا» در دستگاه حکومت اسلامی است، و پس از برکناری «هامانه» از وزارت نفت جیغ و فریاد به آسمان بلند کرده بود، ناگهان امروز سخن از «عصرطلائی» سه قوه به میان آورده! «حنا ـ زرچوبه» نیز اظهارات شاهرودی را با عکس و تفصیلات انتشار میدهد. پیش از سخنان شاهرودی، کروبی رسماً از دارودستة مجاهدین انقلاب اسلامی و مشارکتچیها فاصله میگیرد. گویا قرار بر این شده که، «داداش» کوچک خاتمی، به همراه بهزاد نبوی و شرکاء به تبلیغ مردمسالاری دینی با «فلسفة حکومت امام علی» مشغول شوند، تا محمد خاتمی در این میان بتواند به مداحی از اکبر رفسنجانی، کروبی، میرحسین موسوی و خمینی مشغول شود، و «دویچه وله» نیز به همراه همپالکیهایاش از طریق پخش اظهارات کنیزکان و غلامبچگان خاتمی، یک گروه از پادوهای ایالات متحد را از شرکت مستقیم یا غیرمستقیم در جنایات حکومت اسلامی خارج کرده، و همة تقصیرها را به گردن علیخامنهای و مهرورزی بیاندازند! این همان تقسیم بندی کاذبی است که پس از کودتای 28 مرداد تا به حال زمینهساز پیشبرد اهداف استعماری در ایران بوده. آنزمان برای گروهی مصدق «خوب» بود و کاشانی «بد»، و برای گروه فدائیان اسلام، یا همان تیغکشهای سفارتخانة کذا که روز 22 بهمن 57 در رأس هرم قدرت قرارگرفتند، کاشانی «خوب» بود و مصدق بیدین و «میهن پرست»! و صدالبته امروز همه میدانند که محمد مصدق در واقع شریک و همسفرة کاشانی بوده، همانطور که مهدی بازرگان شریک خمینی شد. و باز هم همه میدانیم که محمد مصدق چقدر «میهن پرست» بود، و «میهن پرستی» به طور کلی تا چه حد میتواند «مخرب» باشد.
بله، «پرستش» در قاموس فعلة فاشیسم اهمیت مرگ و زندگی دارد. اگر «پرستش» در کار نباشد، تمام روشنفکران قلم به مزد و گروههای سیاسی به اصطلاح مبارز، دکانشان تعطیل میشود، جیره و مواجبشان هم قطع خواهد شد. پیش از ادامة مطلب لازم است به «قلم فروشان» محترم یادآور شویم که حریم خصوصی را رعایت کنند. به این معنا که «عشق و عاشقی» با فعالیت سیاسی و ادارة مملکت نمیتواند کوچکترین ارتباطی داشته باشد. و اگر برخی رهبران «حقیقت فروش»، به «چپ عاشق» نیاز دارند، میبینیم که «میهنپرستان» وطن فروش هم جهت تبلیغات مضحک خود محتاج «مجنون» میشوند. در عمل، وقتی کسی «عاشق» شد، از هفت دولت آزاد است، و هر نوع توحش و حماقتی را میتواند در چارچوب این «عشق» توجیه کند. در واقع اگر به فعالیتهای سیاسی گروههای به اصطلاح مبارز ایران، نگاهی بیفکنیم، خواهیم دید که همگی، در چارچوب «حماسة حسین» حرکت میکنند، و بجز مرگ و فاجعه هیچ دستاوردی ندارند. از هنگامی که محمدرضا پهلوی ایران را ترک کرد، «انقلابیون» سرقبرآقا، غیبت و تهمت را آغاز کردند: قلمها را شکستند، شکنجه دادند، اعدام کردند، و ... قبل از بلوای 22 بهمن سخن از این بود که، محمدرضا پهلوی، شخصاً دستور بازداشت و شکنجه میداده، و شخصاً مانع شکوفائی استعدادها میشد. و البته امروز که 28 سال از این براندازی میگذرد، نویسندة این وبلاگ هنوز با بیصبری منتظر شکوفائی استعدادهائی است که از 28 سال تمام «فرصت» جهت خلق شاهکارهای ادبی، هنری و همه نوع شاهکار دیگر برخوردار بودهاند، و از قضای روزگار هیچ جرقة نبوغی در هیچ زمینهای از حضرات به چشم کسی نخورده، نه در داخل و نه در خارج ایران! دلیل هم آنکه، استعدادهای کذا همگی یا در صحرای کربلا یخ زدهاند، یا در پاسارگاد گیر کردهاند، و یا در جنگلهای سیاهکل گم شدهاند! نتیجة یخ زدن، گیر کردن و گم شدن، در هر کجا که باشد، در هر حال یکی است: شهادت طلبی، زندگی در گذشتهها، ناله و گریه و افسوس برای رفتگان! به دلائل چنین برخورد مخربی پیشتر اشاره شد و گفتیم که به دلیل دخالت استعمار، ایران از کودتای میرپنج تاکنون از حاکمیتی «نظامی ـ امنیتی» برخوردار بوده؛ هر چند که رویة ظاهری این حاکمیت طی دورانی «نظامی» نمینمود، اداره امور همواره در دست سازمانهای «امنیتی ـ نظامی» قرار داشته. عدم اجرای فرمان 8 مادهای خمینی شاهدی است بر این مدعا که، امثال روحالله در جایگاه تصمیمگیری امور مملکت قرار نداشتهاند، و کسانی که سعی دارند خلاف این امر را القاء کنند، دیگران را به بیراهه میبرند. تصمیم برای امور مملکتی در ردة روضهخوانها اتخاذ نمیشود، هر چند که این تصمیمات به نام آنها به ثبت میرسد. حال بازگردیم به کودتای میرپنج!
گفتیم که استعمار با ایجاد گسست در کشورهائی چون ایران، به منافع خود تداوم میبخشد. هر گسست ضربهای است بر بنیادهای اجتماعی! بنیادها، نوعی تکیهگاه برای ملتها به شمار میروند و کودتای میرپنج بنیاد دین و بنیاد سلطنت را که دو بنیاد مکملاند، در تضاد با یکدیگر قرار داد. به این ترتیب است که مشاهده میکنیم، گامهای بعدی استعمار در ایران همواره بر الگوی همان کودتا منطبق شده: تقابل روحانی و غیر روحانی! کودتای 28 مرداد، که برخی آنرا کودتا بر ضد محمد مصدق مینامند و نه کودتا بر علیه ملت ایران، بر تقابل ظاهری کاشانی و مصدق استوار شد، همچنانکه براندازی 22 بهمن، با صورتک «تقابل» فرضی یک غیرروحانی و یک دستاربند محقق شد. و به این ترتیب است که مشاهده میکنیم روحانیت به عنوان عامل براندازی در اختیار سیاست استعمار قرار گرفته و فراموش نکنیم که پیشگام مزدوری روحانی جماعت در ایران، همان میرزای شیرازی است که پس از سازمان یافتن آشوب و سرکوب توسط لات و اوباش جیرهخوار کارخانة رجاله پروری، با فتوای کذا، یکشبه بانک شاهی را به نفع استعمار انگلیس مقروض کرد. در واقع نخستین حرکت استعمار در ایران، فروپاشاندن بنیاد مذهب به عنوان بنیاد مکمل حکومت سلطنت سنتی بود. و موفقیت کودتای میرپنج به این دلیل تضمین شد که بنیاد مذهب، مانند موریانه، به خرد کردن پایههای سلطنت نشست. با آغاز سلطنت میرپنج، تهاجم به زمینداران بزرگ، یا در واقع تهاجم به تولید اقتصاد سنتی ایران آغاز شد. سپس اصلاحات ارضی، تیر خلاص را به روستاهای ایران شلیک کرد. و به ملی کردن نفت اشاره نمیکنیم، چرا که اقتصاد سنتی ایران بر نفت تکیه نداشت. اگر امروز نان ملت ایران در گرو نفت قرار گرفته به این دلیل است که ملیکردن نفت در تداوم تأمین منافع استعمار و در چارچوب رقابتها بین اتحادجماهیر شوروی و ایالات متحد میباید بررسی شود. پیشتر گفتیم که محمد مصدق، وظیفة تأمین منافع استعمار غرب را از دسامبر 1944 عهدهدار شده بود و در مورد ملی کردن نفت، «وظیفة مقدس» خود را با همکاری روحانیت به انجام رساند، تا زمینة کودتای 28 مرداد فراهم آید.
کودتای 28 مرداد مانند دیگر دخالتهای سرنوشت ساز استعمار در ایران، یک مصدق قهرمان و یک کاشانی خیانتکار به ملت ایران تقدیم کرد، تا هم به شعبان بیمخهای روشنفکر عرصة سیاست فرصت نفسکش طلبی بدهد، و هم امکانات لازم را جهت «میهن پرستان» فراهم آورد. و از آنجا که امروز تنها بنیاد غیر استعماری باقی مانده در ایران زبان فارسی است، همه به همین ابزار متوسل شدهاند. بله، زبان به عنوان ابزار استحمار، شیادی سیاسی و فرهنگی در اختیار هممیهنان عزیز قرار دارد تا هرچه دل تنگشان میخواهد بگویند، بدون آنکه نیازی به بحث و بررسی در چارچوبهای متعارف داشته باشند.
پیشتر گفتیم که گروههای سیاسی جهت توجیه مواضع خود نیازمند قرار گرفتن در یک چارچوب فلسفی منسجماند. همچنین گفتیم که گروههای «چپنما» و «چپالله »که فریاد ماتریالیسم دیالکتیکشان گوش فلک را کر میکند، مانند همپالکیهایشان در حکومت اسلامی، دست به دامان «حقیقت» شدهاند، حال آنکه مارکسیسم «حقیقت» را اصولاً به رسمیت نمیشناسد و بر «واقعیت» به عنوان رخداد زمینی تکیه دارد. همچنین شاهدیم گروههائی که ادعای دموکراسیپروری دارند نیز بر طبل «حقیقت» میکوبند، بدون آنکه عنوان کنند ارتباط میان دموکراسی و «حقیقت» را در کدام «ناکجاآباد» فلسفی یافتهاند؟ در وبلاگ «زبان دموکراسی» گفتیم که نظامهای دموکراتیک در نقطة تعادل، و خارج از دو قطب ابهام «حقیقت» و «غریزه» قرار گرفتهاند، و به همین دلیل است که جایگاه زن در دموکراسی، نه جایگاه «زن مقدس» است و نه جایگاه زن به عنوان «ابزار لذت». و اگر در جامعة عقب افتادة ایران سعی بر این است که زن را به ابزار پرستش تبدیل کنند، و از او زن مقدس با پوشش دینی بسازند، ایرانیان مقیم جوامع وحش سالار، به تبلیغ پرستش «میهن» برخاستهاند. و طبق معمول گام نخست را هم «شکوه میرزادگی» برداشته، پس علامت تعجب هم نمیگذاریم.
«شکوه میرزادگی» که در پی ابراز نگرانی گاردین از آبگیری سدسیوند، پیشتر پرچم مبارزه بر علیه سدسیوند را بر افراشته بود، امروز پرچم خود را با انواع «میهن پرستانة» آن عوض کرده، و جهت توجیه «دین نوین» به ستایش «عشق مجنون» در «فرهنگ» ایران مشغول شده! و البته جهت توجیه «میهنپرستی» از«مجنون» هم میباید آغاز کرد! نمیدانستیم «مجنون» با دل سپردن به لیلی، مبارزة سیاسی میکرده، که امروز میرزادگیها به ما بگویند، مگر عاشقی بد است، و ما نباید کشور عزیزمان را دوست داشته باشیم؟ و ادامه دهند که، اصلاً در آمریکا مهاجران را تشویق میکنند که زبان و فرهنگ خودشان را تقویت کنند! البته میدانیم که هر سیاستی در آمریکا اعمال شود، جای بحث ندارد، به ویژه سیاستهای «فرهنگی»! ولی با این وجود، به خانم میرزادگی باید یادآور شویم که در ایالات متحد و دیگر کشورهای مهاجرنشین که تحت سلطة آنگلوساکسونها قرار گرفتهاند، تشویق مهاجران به فرا گرفتن زبان مادریشان، به دلیل فراهم آوردن زمینة تقسیم جامعه به گروههای مختلف «فرهنگی» و نژادی است، تا از این طریق بتوانند این گروهها را در تقابل با یکدیگر قرار دهند، و حاکمیت قشر آنگلوساکسون را تضمین کنند. به زبان سادهتر این سیاست، جهت ممانعت از شکلگیری یک ملت، به عنوان یک مجموعة منسجم اعمال میشود. درگیریهای قومی و نژادی در ایالات متحد، بر اساس همین سیاست امکانپذیر شده. از این گذشته، عشق و عاشقی «حریم خصوصی» انسانها است، و «میهن دوستی» نیز خارج از این عرصه قرار نمیگیرد. هر فردی آزاد است میهن خود را دوست داشته باشد، و امثال میرزادگی و شرکاء نمیتوانند میهن پرستی و عشق به میهن را به افراد «دیکته» کنند. میهن دوستی «وظیفه» نیست، همچنان که دوست داشتن پدرو مادر و افراد خانواده نیز از وظایف الهی به شمار نمیآید. بنا بر همین اصل اساسی، میهن پرستی نیز نمیتواند وظیفه باشد! اگر خانم میرزادگی از پاسارگاد فارغ شدهاند تا «عاشق» ایران بشوند، کاملاً طبیعی است. اصولاً کسی که به تبلیغ سیاسی «عشق» میپردازد، ذاتاً «عاشق» است و اهل بندگی. تفاوت نمیکند که خداوندش در آسمان باشد یا روی زمین؛ انسان باشد، یا میهن! «پرستش»، بجز ذلت و حقارت و بندگی برای افراد به ارمغان نمیآورد، و «میهنپرستی» در ردة جمعی همانقدر مخرب است که «شهادت پرستی»، «مبارزه پرستی»، «خلق پرستی»، و هر نوع پرستش مبهم و کور دیگر. بیجهت نیست که خدا، شاه، میهن سه رأس مثلث سیاست استعمار در ایران را تشکیل میدهد، هم خدا، و هم میهن، جهت پرستش به هممیهنان عزیز «تقدیم» شدهاند. تنها عامل انسانی در این میان شاه است که میتواند پرستیده شود یا جای خود را به «امام» واگذار کند. در هر حال به خانم میرزادگی باید گفت که برای پرستش خدا و میهن، باید شاه به عنوان عامل ارتباط میان این دو نیز پرستیده شود. و از این گذشته لازم است، خود شاه نیز «میهنپرست» باشد. و در رمان «توپ مرواری»، در باب «میهن پرستی» ذات اقدس همایونی چنین آمده:
«[...] باری این حیوان ناطق که شقی وزندیق و درونش تاریکتر از حجرالاسود بود، از قضا یکروز دیگ خشم همایونش بجوش اندر آمد و به خیالش رسید که اعراب دورة جاهلیت را از سرزمین نیاکانش بتاراند [...] ظاهراً انگیزه دوست مردالینوس احساسات تند و تیز میهن پرستانهاش بود، ولیکن ما پس از مطالعات بسیار به این نتیجه رسیدیم که علتالعلل این هرزه دهانی این بوده است که در اثر قانون ختنة اجباری، زیادتر از حد معمول از پوست آلت رجولیت او بریده بودند و از این جهت مبتلا به عقده کم مایگی و جنون عظمت یا خودمانیتر بگوئیم مبتلا به ناخوشی گنده گوزی شده بود.[...]»
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت