فلسفة «گزافه»!
...
یکی از خوانندگان گرامی این وبلاگ، در پیامی از تهاجم «کوتولة سیا»، ابراهیم یزدی به لائیکها، در روزینامه «اعتمادملی» نوشته بود. در مورد ابراهیم یزدی و شرکاء وی یک نکتة مهم را باید به یاد داشته باشیم، و آن اینکه پادوهای استعمار چه در داخل و چه در خارج از مرزها وجوه مشترکی دارند. اینان همگی، به نوعی بر بازگشت به گذشتهها تأکید میکنند، کمسواد و شارلاتاناند، و از طریق سفسطه و مغلطه سعی دارند، مرز مفاهیم را مخدوش کرده، صور مختلف مفاهیم متضاد را به یکدیگر پیوند زنند. بنابراین چارچوب حرکت اینان کاملاً مشخص است. پیشتر چند مورد از سخنان ابراهیم یزدی را تجزیه و تحلیل کردهایم و گفتیم که ابراهیم یزدی به شیوة معهود خبرچینان سازمان امنیت سعی دارد همیشه خود را در منتهیالیه «حماقت» قرار دهد، تا از این طریق طرف مقابل را «شناسائی» کرده، اطلاعات لازم در مورد گرایشات سیاسی وی را به ارباباناش برساند. یزدی همین شیوه را گویا جهت فعالیت سیاسی نیز به کار میبرد. بنابراین هر چه ابراهیم یزدی بگوید یا بنویسد، عملاً نیازی به بررسی و تفسیر نخواهد داشت. ابراهیم یزدی مانند دیگر پادوهای غرب در ایران یک فاشیست است و کاملاً طبیعی است که با «لائیسیته» در هر نوع و صورت آن مخالف باشد. و البته فاشیستهای حکومت اسلامی، صرفاً محدود به شیادان و عوامفریبانی چون یزدی و محمد خاتمی نمیشوند، این حکومت در داخل و خارج مرزها «فلاسفة» ویژه خود را نیز دارد. و فلاسفهاش نیز به همان بیماری کمسوادی و پریشانگوئی دچاراند. در این وبلاگ بارها به مورد عبدالکریم سروش اشاره شد، و ضمن تحلیل سخنانش گفتیم که، شناخت این «فیلسوف» بزرگ در حد یک دانشجوی سال اول فلسفه نیز نمیتواند باشد. ولی از آنجا که فاشیسم نیازمند «فقرفرهنگی» است، فرصت عرض اندام برای امثال سروش همیشه فراهم میآید، و جهت پخش ابتذال و فقرفرهنگی چه بهتر از روزینامة کروبی؟ عملکرد کروبی در 28 سال اخیر، بهترین مصداق این مدعا است که، فعلة فاشیسم هیچ اصل و اصول اخلاقی جز شارلاتانیسم به رسمیت نمیشناسند. و به همین دلیل مدام در حال دگردیسیاند، نان را به نرخ روز میخورند، و تغییر موضع میدهند. تنها موضع تغییرناپذیر اینان همان حفظ قدرت جهت تأمین منافع استعمار است، و استعمار نیز تا زمانی که امکان داشته باشد از آنها پشتیبانی میکند. پیشتر گفتیم که در حال حاضر، شرکت نفتی «توتال»، به نسبت میزان چپاول نفت ایران، از دستاربندان حکومت اسلامی نیز حمایت خواهد کرد. ولی به دلیل تغییرات گستردة استراتژیک در منطقه، همین شرکت «توتال» ناچار خواهد شد که به زودی در مواضع خود تجدید نظر کند. از مطلب دور افتادیم، بهتر است بازگردیم به فلاسفة فقرفرهنگی در حکومت اسلامی.
در این زمینه جز سروش، میتوان از «نیکفر» و جناب دکتر نصر نیز یاد کرد. در مورد «نیکفر» پیشتر هم نوشتیم و امروز نیز با توجه به مطلب اخیر وی، که در آن بازگشت به «پارسائی ابوعلی سینا» توصیه شده، یادآور شویم که مفهوم پارسائی در دورة «ابن سینا» نمیتواند با مفهوم پارسائی در هزارة سوم یکسان باشد، از این گذشته، فلسفة ابنسینا خارج از چارچوب فلسفه ارسطوئی قرار نمیگیرد، و فلسفة ارسطو، ابزار توجیه توحش ادیان ابراهیمی است. به امثال «نیکفر» یادآور شویم که در دوران پرافتخار «انکیزیسیون»، «جوردانو برونو» به جرم «ارتداد» یا همان رد فلسفة ارسطو، به شعلههای آتش سپرده شد. و جالب است که، «نیکفر»، نه تنها بازگشت به گذشته، که بازگشت به گذشتة ارسطوئی را امروز در هزارة سوم نصبالعین خود کرده! حال ببینیم جناب دکتر نصر چه میگویند؟ چرا که، فرمایشات ایشان از دانشگاه «جرج واشنگتن» در قبلة اسلام و مسلمین، یا همان ایالات متحد، همزمان در حسینیة ارشاد، یعنی مرکز رسمی استحمارفرهنگی نیز پخش شده، و «مهرنیوز» مورخ6 سپتامبر سالجاری آن را تحت عنوان «آسیبشناسی روشنفکری دینی» منعکس میکند!
پیشتر در مورد جناب نصر گفتیم که وی در زمرة کسانی است که میپندارند و یا تبلیغ میکنند که، پیش از ظهور آفتاب توحش اسلام، هیچ تمدنی بر روی این کرة خاکی وجود نداشته، و اصل را نه بر «واقعیتها» که بر «باورها» استوار میکنند. از این رو، بررسی سخنان چنین فردی در مورد «روشنفکری» خالی از لطف نخواهد بود. خصوصاً که آقای نصر «باور» دارند، تعداد کسانی که «فکر دینی» و «فکر غرب» را همزمان میشناسند، اندکاند! و از سخنان ایشان باید چنین نتیجه گرفت که آقای نصر، خود در زمرة همین «اندک» خوشعاقبتهای کرة ارض قرار گرفتهاند! ولی با بررسی سخنان «شیوا» و بسیار «آشفتة» ایشان خواهیم دید، که به هیچوجه چنین نیست! به این دلیل که استاد بزرگوار، آقای نصر، تقدم واقعیات بر تفکر فلسفی را اصولاً به رسمیت نمیشناسند، و در همین راستاست که سخن از تأثیر تفکر غرب بر اقتصاد، سیاست و اجتماع میرانند! حال آنکه متفکر در «میدان» واقعیات مادی دوران خود پرورش مییابد، و «تفکر» فلسفی متفکران اگر همزمان بتواند زمینة واقعی «اقتصادی ـ اجتماعی» بیابد، شکوفا شده و بر اقتصاد و اجتماع تأثیرات دیرپای خواهد داشت. به عنوان نمونه میتوان به رنسانس و مدرنیته اشاره کرد. زمینة «واقعی» رنسانس، ازیکسو فزونی گرفتن ثروت بازرگانان بر سرمایة کلیساها بود، و از سوی دیگر، سقوط امپراطوری رم شرقی. فروپاشی امپراطوری رم شرقی باعث شد، اندیشمندان مسیحی از قسطنطنیه به جنوب ایتالیا کوچ کنند، و به این ترتیب بود که متون یونان باستان به اروپای مسیحی وارد شد. همانطور که میدانیم، کلیسای رم، تمدن یونان باستان را که بر مسیحیت تقدم تاریخی دارد، نفی میکرد، و آنرا «کفر» میشمرد. و پس از رسمیت یافتن دین مسیح در این امپراطوری، کلیسا به زدودن آثار تمدن «غیرمسیحی» پرداخت. در این میان، تنها یادگاری که کلیسای رم از یونان باستان «کافر» به همراه آورد، قسمتی از فلسفة «ارسطوئی» بود، که به دلیل کاربرد آن در بحثهای اسکولاستیک، توانست از «اقبال» بسیار برخوردار شود، و خود را رسماً به ابزار سلطة کلیسا، در دوران انکیزیسیون تبدیل کند، به طوریکه، تردید در این «فلسفة مقدس»، جرم بود، و تردیدکنندگان «جادوگر» و «کافر» شناخته میشدند!
چامسکی میگوید، در هر جامعهای قدرت در پی مشروعیت دادن به خویش است. در جوامع سنتی این نقش را روحانیت بر عهده دارد. روحانیت با نقش واسطه میان قدرت الهی و قدرت سیاسی، به قدرت سیاسی مشروعیت بخشیده، و از این راه برای خویش شرایط ممتازی در جامعه فراهم میآورد. «ایزیا برلین» میگوید، در جوامع جدید، این نقش بر عهدة «روحانیت غیردینی» واگذار شده: دانشگاهیان، روزنامهنگاران و فلاسفه!
و همین برای جناب دکتر نصر کافیست! تا با توسل به «مدرنیته» و «سنت»، هر دو را تحریف کرده، تقدم تاریخی آنها را نادیده انگاشته، و در گام بعدی، تداوم «مدرنیته» را «سنت» بخواند!
گویا آقای نصر نمیدانند که «سنت» به معنای سنت مسیحی، بر «مدرنیته» تقدم تاریخی داشته و تنها در قرن نوزدهم است که «مدرنیته» به عنوان تداوم رنسانس و همزمان با انقلاب صنعتی مجال شکوفائی مییابد. و «انسان» تعریف شده توسط «دکارت»، جای خود را به انسان تعریف شده توسط فروید میدهد. همچنان که خداوند سنت مسیحی در فلسفة نیچه با خداوند «زمینی و متکثر» جایگزین میشود. از این گذشته، «مدرنیته» مورد نظر جناب نصر، از قرن 18 آغاز میشود، «عقلانی» است و در واقع هیچ ارتباطی با «مدرنیتة» واقعی ندارد!
چرا که پیش از «مدرنیته»، انسان، به عنوان «فردیتی واحد و منسجم» تعریف میشد، «فردیتی» که به نیروی اراده، قادر به انجام غیرممکنها بود. انسان دورة دکارت، یا انسان کلاسیک، موجودیتاش با عقل، تفکر و اراده پیوند خورده. در آن دوره، هنوز نیچه و فروید تعریف جدید خود را از «انسان» ارائه نداده بودند. فردیت «واحد» و «منسجم» انسان، در فلسفة نیچه در ابتدا «زمام کلام» خود را از دست میدهد. در نظریات نیچه، «دیونیزوس» بر کلام خداگونة «آپولون» میتازد و واژههای زبان را از قید الهیت آزاد کرده، «لبخند» بر کلام خشک و بیروح آپولون میدواند. و در گامهای بعدی، «فردیت منسجم»، در فرضیة فروید فرومیشکند و «سوژه»، در میان «من برتر» و «ضمیر ناخودآگاه» سرگردان مانده، تعادل، اراده و وحدانیت «خداگونة» خود را نیز از دست میدهد. در این راستا، زمانی که کسی از «عقلانیت» سخن میگوید، «سوژة» کلاسیک را مد نظر دارد، نه انسانی که در «مدرنیته» تعریف شده. و در عمل، جنبش مدرنیته، نوید دهندة شکست «عقلانیت» کلاسیک است. ظاهراً آقای نصر، نه با «مدرنیته» کاری دارد، و نه با «عقل»! هدف ایشان همچون دیگر «اندیشمندان» فاشیست، جهش در زمان و مکان جهت مخدوش کردن مرز مفاهیمی است که ادعای «شناخت» آنها را دارند. و در این راستا نوعی «روشنفکری» را در بطن قرن 18 اختراع میکنند، که مخالف«سنت مسیحی» بوده، و آنرا «مدرنیته» میخوانند! البته بدون اینکه در مورد این «روشنفکری» کمترین توضیحی ارائه شود! و در ادامة این سخنان «مبهم»، جناب نصر به ایران پرش کرده، میگویند هم و غم روشنفکری ایران در چند دهة اخیر، جدا کردن «عقل قدسی» از «عقل» و «وحی» بوده! و به اینجا که میرسیم تازه متوجه میشویم که منظور «استاد» نصر از «روشنفکری»، همین خردهپاهای فاشیسماند که پای در «آسمان» دارند و بر طبل «حقیقت» ، «عقل» و «وحی» میکوبند، ادعای روشنفکری دارند، و از آنجا که آقای نصر نیز خود در همین رده قرار گرفته، اینان را «روشنفکر» میخواند! فواید روشنفکری پادوهای استعمار هم در این است که روشنفکریشان به سادگی در تقابل با «روشنفکری مادی» قرار گرفته، دو قطب کاذب مورد نیاز تبلیغات فاشیستی را فراهم میآورد. بله، به این دلیل «مقدس» است که سخنان امثال نصر، مستقیماً از دانشگاه «جرج واشنگتن» در مرکز استحماری حسینیة ارشاد پخش میشود، تا حضرت فیلسوف بتواند به شیوه فاشیستها، چنان پرشی در زمان کند، که «مدرنیته» را حذف کرده از «سنت» به فاشیسم پسامدرن دست یابد، و بر اساس اصل مقدس «ترادف کلی» حقیقت را با واقعیات در ترادف قرار داده، بگوید «حقیقت» در «زمان» و «مکان» وجود دارد!
«فیلسوف» کبیر دانشگاه «جرج واشنگتن»، در ادامة سخناناش، به شیوه دیگر فاشیستها، «تجدد» و «مدرنیزاسیون» را نیز بجای «مدرنیته» مینشاند، تا بتواند آنرا در تقابل با «سنت» قرار دهد. در حالیکه، میدانیم «مدرنیته»، نه نفی «سنت» در معنای عام، که نفی «سنت مقدس» کلیسا بوده. سنتی که مانند «سنت اسلامی»، با الصاق یک برچسب «کفر»، هر چه بر او تقدم تاریخی داشته «حذف» و «نفی» کرده، و به این ترتیب در تداوم تاریخی تمدن بشر «گسست» به وجود آورده. به این دلیل است که دکتر نصر، موجودیت روشنفکر لائیک در ایران را نیز به رسمیت نمیشناسد! در قاموس نصر و شرکاء، بجز «سنت» هیچ نیست، و همان سنت نیز به «سنت اسلامی» محدود میشود! در نتیجه، به سادگی در تقابل با «تجدد» قرار میگیرد. و «تجدد» را هم فاشیستهای مسلمان، بجای «مدرنیته» مینشانند، تا تنور فاشیسم را گرم و داغ نگاه دارند.
در چنین «چارچوب» بیدروپیکری است که آقای نصر ناگهان در ایستائی «دین»، عامل «پویائی» کشف میکنند، و تفکر اسلامی را مبتنی بر «آزادی فکر» میخوانند! چرا که «آزادی» مورد نظر جناب نصر، نه تنها «عامل» انسانی را به رسمیت نمیشناسد، که آزادی را در همان اسارت انسان در زنجیر دین اسلام و احکام توحش میجوید، و به گزافه میگوید که، در غیر اینصورت، تاروپود جامعه از هم گسسته میشود! و لازم است بدانیم که «ترهات» دکتر نصر، از دانشگاه جامعهای پخش میشود، که قانون اساسی آن صددرصد «لائیک» است! به عبارت دیگر فیلسوف فاشیسم، حاکمیت قانون غیردینی بر جامعه را «هرجومرج» مینامد:
«پویائی یک جامعه و تفکر اسلامی مبتنی بر آزادی فکر بوده است[...] نه آزادیای که تاروپود جامعه را از بین ببرد و به بینظمی منجر شود[...] حقیقت همیشه پیروز است [...]»
بله «حقیقت» همیشه پیروز است! بیجهت نیست که سخنرانی کذا همزمان در دانشگاه جرج واشنگتن و حسینیه ارشاد پخش میشود! آقای نصر از ایالات متحد، به بازاریابی برای کالای پوسیدة «حقیقت» مشغول شدهاند، و حسینیة ارشاد هم که پیش از براندازی 22 بهمن به فروش «اندیشة ناب» استاد شریعتی و مطهری اشتغال داشت، اکنون به پخش مستقیم «کالای بنجل» از ایالات متحد روی آورده. ویژگی کالای تولیدی نصر این است که شوت و پرتها را به جستجوی حقیقت در همة «زمانها» و «مکانها» فرا میخواند. و به عبارت دیگر همه را عملاً به دنبال نخودسیاه میفرستد. چرا که، آنچه در «زمان» و«مکان» وجود دارد، «حقیقت» نیست، «واقعیات» است. «حقیقت» متعلق به جهان «معنوی» است، و خارج از «زمان» و «مکان» قرار میگیرد، «حقیقت» در واقع دروغی بیش نیست. از اینرو شاهدیم که «حزب توده»، و فعلة فاشیسم، همگی همزمان به فروش کالای «حقیقت» روی آوردهاند.
چنین شرایطی در واقع بازتاب بنبستهای واقعی حکومت اسلامی است، که مانند دیگر حاکمیتهای فاشیستی، پس از درجازدن متمادی، هنگام مرگ به عقب بازمیگردد، تا به زعم خود بنیادهای مولد خود را «بازتولید» کند. پس از 28 سال فروش اسلام حوزه و بازار، اینک حسینیة ارشاد، از طریق دکتر نصر، به فروش اسلام دربار پهلوی روی آورده، تا شاید چند دهة دیگر، اربابان رادیو «بیبیسی»، یک «رهبرکبیر انقلاب» بسازند و بپردازند، و دستاربندان را یکبار دیگر از مرگ نجات دهند. بهتر است به آقای نصر و همچنین به دیگر تبلیغاتچیهای فاشیسم در حسینیة ارشاد، یادآور شویم که جنگ سرد پایان یافته و بازگشت به گذشته در جهان واقعیتها در هر حال امکانپذیر نیست. و همین «واقعیت» است، که در هرحال بر «حقیقت» فاشیستهای اسلامی پیروز خواهد شد.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت