...
نواز شریف، نخست وزیر طالبانپرور پاکستان را به عربستان بازگرداندند. نواز شریف با کودتای پرویز مشارف برکنار شد، و از آنجا که مانند دیگر سیاستپیشهگان محبوب و جیرهخوار، پرونده فساد مالی هم داشت، برای مدت 10 سال به عربستان تبعید شد. چندی پیش دیوانعالی کشور پاکستان به برائت نواز شریف «رأی» داد، و قرار شد ایشان دوباره به پاکستان بازگردند و داستان شیرین «روز از نو، روزی از نو» آغاز شود. و به یاد داشته باشیم که همزمان نیز «بینظیر بوتو»، دیگر نخست وزیر طالبانپرور پاکستان جهت بازگشت به صحنة مبارزات انتخاباتی اعلام آمادگی کرده! امتیاز خانم «بوتو» بر «نواز شریف» در نزدیکی ایشان به محافل استعمار انگلیس است، و بجای زندگی در عربستان سعودی، در مهد دموکراسی «ناب محمدی»، اوقات را به بطالت در شهر قهرمانپرور لندن میگذرانند. بله، به مناسبت ورود قریبالوقوع دمکراتها به کاخ سفید، که بعضیها آنرا «مسلم» دیدهاند، هر چند هیچ «یقینی» در میان نیست، هر دو مبارز «آزادیخواه» و «دینی» پاکستان، جهت حضور در صحنة سرکوب، قصاص و سنگسار آمادگی خود را به این وسیله اعلام کردهاند. و اگر «نواز شریف» شخصاً به جرم فساد مالی تحت تعقیب است، در توشة مبارزات آزادیخواهانة خانم «بوتو»، علاوه بر حمایت از طالبان، سوءاستفادههای کلان همسر محترمشان نیز دیده میشود. و از این نظر از «نواز شریف» یک امتیاز جلو هستند! بگذریم! امروز پس از اخراج «نواز شریف» از پاکستان، مشخص نیست که بینظیر بوتو بتواند، طبق برنامة پیشبینی شده، توسط جنتلمنهای انگلیسی، بر صندلی نخست وزیری جلوس کرده، به بحران طالبان در افغانستان دامن بزند. این مختصر را گفتیم تا کسانی که از انتصاب «عبداللهگل» به مقام ریاست جمهوری ترکیه نیشاشان در ایران تا بناگوش دینیاشان باز شده، بدانند که خیلی کور خواندهاند. به ویژه محمد خاتمی و نوچههای سرداراکبر که اخیراً به ایالات متحد «مهاجرت» کردهاند، و انتخاب وی به ریاست مجلس مسخرة خبرگان را طلیعة گذار آرام به «دموکراسی» تعبیر میکنند! و میدانیم که جهت چنین ادعای مضحکی لازم است فراموش کنیم که اکبر رفسنجانی، مانند علیخامنهای و محمد خاتمی 28 سال است که در رأس هرم قدرت یک حکومت فاشیست مذهبی نشسته. وی حتی اگر منافع خود را در حمایت از دموکراسی ببیند ـ هرچند که نداند دموکراسی اصولاً چیست ـ نمیتواند به دلخواه، ارباب سنتی خود را تغییر دهد. بله، متاسفانه عرصة سیاست استعمار، کاروانسرا نیست که به دلخواه به آن داخل شوید، و از آن خارج! نه اکبر رفسنجانی، و نه محمد خاتمی نمیتوانند اردوگاه فاشیسم را ترک گویند. به ویژه محمد خاتمی که اکنون در به در به دنبال «اصلاح طلب واقعی» میگردد، تا اسلام واقعی بر جامعة ایران حاکم کند، و مانند سلفاش هیتلر، «آزادانه» به «انسانسازی» بپردازد!
محمد خاتمی که سابقه پرافتخاراش در سرکوب همه جانبة «فرهنگی ـ سیاسی» از یادها زدوده نشده، امروز در جمع چماقداران دانشگاه ایلام، «فارغالتحصیلان» انجمن اسلامی، به درافشانی پرداخته و ایسنا هم سخنان پرگهرش را منعکس کرده، تا با این شخصیت «فرهیختة» فاشیسم مذهبی بهتر آشنا شویم. خاتمی مانند دیگر فعلة فاشیسم به شعار دادن مشغول شده، و جهت «دفاع از اسلام» نیز اعلام آمادگی کرده! چرا که، به زعم شیاد اردکان، «اسلام در خطر است»! به یاد داریم که این تکیه کلام روحالله خمینی، جهت فراهم آوردن زمینة سرکوب اجتماعی و فرهنگی بود، و محمد خاتمی به دلیل «نبوغ» فراوان، میپندارد هنوز با تیغة زنگزدة «اسلام سیاسی» میتوان وارد مبارزات شد. تقاضای عاجل ایشان جهت «حضور دین اسلام در اجتماع»، به دلیل همین عدم شناخت از افکار عمومی ایرانیان است! محمد خاتمی «یک تنه» کشف کرده که، «اسلام در اجتماع حضور ندارد»! جا دارد از رئیس جمهور فرهیختة سابق بپرسیم پس آنچه 28 سال است با سرکوب همهجانبه در اجتماع «زنانه ـ مردانة» ایران به مردم حقنه کردهاید، چه نام دارد؟ مگر اسلام زمینهساز چپاول و کشتار در ایران نشده؟ پس منظور خاتمی از«حضور اسلام» در جامعه چیست؟
اجزاء این اسلام نوین، ظاهراً توسط فعلة فاشیسم، از مهملات سروش، فردید، جناب «دکتر» نصر و رامین جهانبگلو اقتباس شده، و بر «معنویات»، «عرفان»، «اخلاق» و «حقیقت» خیلی تکیه دارد! و فواید آنهم در این است که، گذشته از ابهامات فراوان، اصولاً «حقیقت»، «معنویات»، «عرفان» و «اخلاق» در آن «تعریف» نشده. و خلاصة مطلب، همه چیز در «ابهام» باقی میماند. ابهامی که همواره کارساز فاشیسم بوده، و هست. اصولاً فعلة فاشیسم جز از طریق پناه گرفتن در سنگر «ابهام» قادر به عوامفریبی نخواهند بود. این «ابهامی» است که بر تمامی ابعاد زندگی مردم ایران امروز سایه افکنده. و هر کس به نسبت امکانات خود، در پوششی از همین «ابهام» شناور است. روشن است که هر چه در حاکمیت سفلهپرور فاشیسم، به رأس هرم قدرت نزدیک شویم، با «ابهام» بیشتر و در نتیجه با «تقدس» بیشتری روبرو خواهیم شد. «ابهام» در مورد گذشتة سران حکومت اسلامی، ابهام در قوانین، ابهام در شعارها، و ابهام در نظام، که گفته میشود «مقدس» است! و همانطور که نظام را میباید «مقدس» شمرد، رهبر، شعارها و قوانین آن را نیز باید «مقدس» دانست. بنابراین هرچه به «رهبری» مرتبط شود، از مجلس مضحک خبرگان گرفته، تا رئیس «جدیدالانتصاب» آن، به نوبة خود «تقدس» مییابد و در ابهام قرار میگیرد. به همین دلیل امروز مشخص نیست اکبر رفسنجانی در حوزة علمیه چه میکرده، ارتباطاش با دیگر دستاربندان حوزه چیست، و … همین «ابهام» است که بر مواضع واقعی «نخبگان» حکومت اسلامی سایه افکنده. اینان یک روز شعار نبرد با آمریکا میدهند و خواستار صدور اسلام به جهان میشوند، روز دیگر جهت مذاکره اعلام آمادگی میکنند، و فعلاً هم در مرحلة بلاتکلیفی دست و پا میزنند! تا باز شرایطی پیش آید و بتوانند یا شعار «نبرد با آمریکا» سر دهند، یا آمادة مذاکرة شوند. بله، مهمترین فایدة «ابهام» این است که فعلة فاشیسم میتوانند، هر لحظه 180 درجه تغییر موضع داده، از «نبرد بیامان» تا «مذاکره» در چرخش باقی بمانند. اینهمه بدون آنکه در عمل، اصولاً «نبردی» در کار باشد! این جست و خیزهای سیاسی و زدن نعل وارونة مبارزه با امپریالیسم را امروز ملت ایران نیک میشناسد.
ملت ایران که در آغاز آشوبهای 22 بهمن، از ماهیت واقعی آشوبطلبان هیچ اطلاعی نداشت، امروز وابستگیشان را به استعمار غرب آشکارا به چشم میبیند. شرفیابی محمد خاتمی به آستان آخوندهای آنگلیکان و کاتولیک، به صراحت گویای سرسپردگی شخص خاتمی و حامیاناش به محافل فاشیسم بینالملل است. در نتیجه جای تعجب نیست اگر محمد خاتمی پس از 28 سال جنایت و سرکوب حکومت اسلامی باز هم بر طبل اسلام بکوبد و بگوید «دلش برای کشور میسوزد»! ظاهراً محمد خاتمی فراموش کرده که هر چند استعمار با بهرهگیری از مزدوری «انقلابیون حرفهای» و نهضتهای «آزادیخواه»، حکومت تحجر و توحش اسلام را بر ملت ایران تحمیل کرد، در جهان واقعیات، ملت ایران، نه به اسلام محدود میشود، و نه به هیچ دین دیگری. ملت به عنوان یک مجموعه در هیچ قالبی جز یک قالب دموکراتیک نمیتواند متبلور شود. حال آنکه حکومت اسلامی، تنها با حذف گروههای غیراسلامی استقرار یافته، و متاسفانه محمد خاتمی و همپالکیهای فرهیختهاش از درک این مسائل ساده عاجزاند. به همین دلیل، پس از 28 سال خدمت در عرصة «مقدس» حذف دیگران، امروز خاتمی پرچم مبارزه با همین عمل «حذف» را برافراشته و میگوید:
«ما دلمان برای کشور میسوزد[...] میتوان با کارشناسی، عقل و تدبیر و درایت مشکلات را بهتر حل کرد[...] نباید نسبت به حذف بیرحمانة نیروها بیتفاوت بود، متاسفانه در همه دورهها حذف وجود داشته [...]»
در اینمورد خاتمی کاملاً حق دارد! نه تنها در همة دورهها «حذف» وجود داشته، که در همة دورهها شارلاتانهای «ابله» هم وجود داشتهاند! این شارلاتانها که عمل «حذف» را بر جامعه اعمال میکنند، به دلیل بلاهت ذاتیشان حتی از شارلاتانی خودشان هم آگاه نیستند! اینان پس از سالها اعمال «حذف» بر جامعه، با بلاهت تمام ادعای مخالفت با «حذف» هم دارند! محمد خاتمی در کنار اکبر رفسنجانی، مجاهدین انقلاب اسلامی و گروه مشارکتچیها در واقع جهت فراهم آوردن زمینة آشوب فعال شده. چرا که دوران تقدس، و عمر «نظام مقدس» در واقع به پایان رسیده.
پیشتر گفتیم که مضحکه شدن تقدسها نوید دهندة فروپاشی آنها است. و هنگامی که در حکومت اسلامی تقدسها فرو ریزد، زمان گفتوشنود اجتماعی فرا خواهد رسید. این همان فرصتی است که استعمار و جیره خواراناش نمیخواهند در ایران فراهم آید. از هنگام کودتای «میرپنج» تا به امروز، این فرصت از ایرانیان دریغ شده. کودتای «میرپنج» مجال نداد که ایرانیان با جنبش مشروطه آشنا شوند، و به ماهیت واقعی و خواستهای قشری دستاربندان مزدور پی برند. همین امر باعث شد تا نظریهپردازان استعمار، جنبش مشروطه را به «تجددخواهی» پهلویها تقلیل داده، رضامیرپنج را «تجددخواه» بنمایانند. از طرف دیگر، کودتای 28 مرداد هم مجال نداد، تا به خیانت مصدق و وزاریاش رسیدگی شود. و ایرانیان میبایست نیم قرن وقت بگذارند، تا به تدریج نقاب «قهرمان ملی» از چهرة مصدق فرو افتد، و دریابند که مصدق با ملی کردن نفت، هم زمینة کودتا را فراهم آورد و هم زمینه ساز چپاول ملت ایران شد. و هنوز بررسی کارنامة دستاربندان و محمد مصدق به هیچ عنوان «کامل» نشده. هنوز فتوای میرزای شیرازی جهت مقروض کردن بانک شاهی آنچنان که شایسته است، مورد بررسی قرار نگرفته، و خیانت وی از بلندگوهای استعماری، «مبارزهای با استعمار» معرفی میشود. هنوز مصدق در چارچوب تاریخی کودتای «میرپنج» مورد بررسی قرار نگرفته، تا ایرانیان بدانند، سرکوب فرهنگی و سیاسی چگونه از طریق فروغی و میرپنج سازمان یافت، تا چپاول اقتصادی که به برکت اقدامات محمد مصدق و با طرح استعماری منع عقد قرارداد نفت شمال در سال 1944 آغاز شده بود، با طرح خیانتبار ملی کردن نفت کامل شود. بله، پس از نیم قرن هنوز محمد مصدق در عرصة تاریخیات خود قرار نگرفته، و بررسیها متأسفانه «مقطعی» است، و به چند روز بحرانهای اجتماعی و سیاسی در مردادماه 1332 محدود مانده. همچنان که «حضور» استعمار در جامعة ایران به کودتای «میرپنج» محدود شده. در حالیکه حضور اوباش در خیابانهای پایتخت به عنوان عامل فشار بر حاکمیت و مردم ایران، پیش از جنبش مشروطه نیز مشهود بود: از زمانی که اینان به قهوهخانهها هجوم میبردند، و به ضرب و شتم مردم پرداخته، قلیانها را میشکستند، میتوان حضور «اوباش» را تعیین کننده دانست! چرا که آنزمان منافع رژی تنباکو، فقط از طریق «لغو قرارداد» میتوانست تأمین شود، و سالها بعد نیز، منافع شرکت نفتی انگلیس از طریق لغو قرارداد عملی شد. بله، متأسفانه شیوة «حذف» که دهههاست بر صحنة سیاست کشور حاکم شده، بحث و بررسیهای علمی را نیز تحت تأثیر قرار داده، و به این ترتیب شناخت ما ایرانیان از وقایع تاریخی کشورمان با عامل «تدوام تاریخی» بکلی بیگانه شده.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت