شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۶


لات و مدرنیته!
...

قصد آن داشتم که وبلاگ امروز را به سالروز جنگ استعماری ایران و عراق اختصاص دهم. ولی متأسفانه پدیده‌ای به مراتب مخرب‌تر از این جنگ و پیامدهای‌اش را در برابرمان دیدم: پدیدة هتاکی به شعرای فارسی زبان. عملی که برخی به خطا، یا به عمد، آنرا «تقدس‌زدائی» نام گذاشته‌اند! و ادعا دارند که در مسیر این «تقدس‌زدائی» آزاد هم هستند! بله، بعضی‌ها «آزادی» را از دریچة «جالینوسی» آن مشاهده کرده‌اند، اینان می‌پندارند با تکرار طوطی‌وار مفاهیمی چون «تقدس‌زدائی» و «آزادی» می‌توانند هم به هتاکی و تخریب مفاخر ادبیات ایران بپردازند، و هم ادعا کنند که «نقد ادبی»، یا «نقادی» به راه انداخته‌اند. پیش از این نیز، شاهد اعمال امثال احمد شاملو بودیم که، به زعم خود، فردوسی را «نقد» کرده بودند! باید بگوئیم که متأسفانه «فقرفرهنگی» صرفاً به نخبگان جمکران محدود نمی‌شود. این «فقر» ریشه در 8 دهه استبداد استعماری دارد، و در عمل دامنگیر اکثریت قریب به اتفاق جماعت «شهرنشینان» ایران شده، چه در داخل و چه در خارج از مرزها. و با تکیه بر همین «فقرفرهنگی» است که اهداف استعماری، که همان فرسایش بنیادهای جامعه است، تأمین می‌شود.

پیشتر اشاره شد که پس از نفوذ استعمار در بنیاد مذهب، کودتای «میرپنج» بنیاد سلطنت را تضعیف کرد. و همزمان فئودالیته، به عنوان شیوة تولید سنتی، مورد تهاجم قرار گرفت. گفتیم که فروغی وظیفة سرکوب فرهنگی را عهده‌دار شد، و سپس نوبت به محمد مصدق رسید که جهت فراهم آوردن زمینة چپاول، در دو حرکت و در کمتر ازیک دهه، ‌ استخراج نفت را در انحصار چند ملیتی‌های غرب قرار دهد. همچنین گفتیم که استعمار از طریق در تقابل قرار دادن بنیادهای اجتماعی فرسایش آنان را ممکن می‌سازد. و در این راستا شاهدیم که پس از براندازی سلطنت در سال 1357، بنیاد مذهب نیز در ایران فرسوده شده. و اینک بنیاد زبان، به عنوان نخستین و اساسی‌ترین بنیاد جامعه، مورد تهاجم فعلة فاشیسم قرار گرفته. تهاجمی که احمد شاملو «افتخار» آغاز آن‌ را در کارنامة نه چندان درخشان سیاسی خود دارد. و اگر شاملو از فردوسی آغاز کرد، اینک نوبت به دیگر شعرای ایران رسیده که «آزادانه» گویا «نقد» می‌شوند! چون بعضی‌ها که از سینه زنی برای روح‌الله، به افتخار سینه زنی برای مصدق نائل شده‌اند، و نقد کارنامة سیاسی مصدق را برنمی‌تابند، در ذهن علیل‌شان، قصد «تقدس‌زدائی» از شاعران ایران کرده‌اند، و این امر را با آزادی هتاکی، اشتباه گرفته‌اند! بدون آنکه بدانند شاعران ایران در هرحال مقدس نبوده و نخواهند بود. پس بهتر است پیش از ادامة مطلب، بپردازیم به اصل «تقدس‌زدائی».

تقدس‌زدائی چیست؟ بارها در این وبلاگ به «تقدس‌زدائی» به عنوان ویژگی جنبش «مدرنیته» اشاره شده، ‌ولی شاید هرگز این «تقدس‌زدائی» را آنطور که باید، تعریف نکرده‌ایم. «تقدس‌زدائی»، به هیچ عنوان به معنای صدور مجوز هتاکی به «مقدسات» نبوده و نیست. «تقدس‌زدائی»، عبارت است از قراردادن «افراد» و «پدیده‌ها» در زمان و مکان، و به زبان ساده‌تر، «تاریخیت» دادن به آن‌ها. گفتیم که اصحاب کلیسا، اسطوره‌های خود را «مقدس» می‌شمارند. به این معنا که «تاریخیت» این اسطوره‌ها را نمی‌پذیرند. این همان نقطة پیوند فاشیسم و مذهب با یکدیگر است. و همچنان که بنا بر ادعای فاشیست‌ها، پدیده‌ای به نام «نژاد برتر» آریائی «وجود» دارد، و دیگر نژادها در برابر آن پست‌اند، اصحاب کلیسا نیز ادعا می‌کنند پدیده‌ای به نام «دین‌برتر» وجود دارد. و اسطوره‌های این «دین برتر» نزد اینان از «تقدس» برخوردار شده، چرا که ریشه‌هایش «الهی» و «آسمانی» تصور می‌‌شود. و همین «تقدس» در اسطوره‌ها است که در تقابل با «مدرنیته» قرار می‌گیرد. جنبش مدرنیته، اسطوره‌های مسیحی را در زمینة تاریخی‌شان قرار داد. و به این ترتیب، از یکسو «تقدم تاریخی» اسطوره‌های یونان باستان را بر اسطوره‌های مسیحیت مطرح کرد، و از سوی دیگر اسطوره‌های یونان باستان را در ترادف با اسطوره‌های مسیحیت قرار داد، تا تداوم تاریخی در تمدن اروپا محفوظ بماند. می‌دانیم که تمدن اروپا ریشه در تمدن رم باستان دارد، که به نوبة خود، ملهم از تمدن یونان باستان است. حال ببینیم پیامد «تاریخیت» یافتن اسطوره‌ها و تداوم تاریخی تمدن اروپا چیست؟

پیامد این امر، «تکثر» یافتن ریشه‌های تمدن بشر است. به این ترتیب که ریشة «یگانه»، «ناب» و «الهی» مسیحیت، در امتداد ریشه‌های تمدن یونان و رم باستان قرار می‌گیرد. و دیگر اصحاب کلیسا نمی‌توانند ادعا کنند که افراد بشر، همگی فرزندان «آدم» و آفریدة خداوند ابراهیم‌اند، چرا که در اسطوره‌های غیر مسیحی، خداوند ابراهیم، آفرینندة جهان نیست. و از سوی دیگر، فرضیة داروین، نیز بر «آفرینش الهی» خط بطلان کشیده. اما هدف از این وبلاگ پرداختن به فرضیة داروین نیست. پس بازگردیم به «آزادی بیان» و «تقدس‌زدائی» در «باور» هم‌میهنان! همانطور که پیشتر هم اشاره شد، در جوامع دموکراتیک غرب، «آزادی بیان» یک چارچوب حقوقی و قانونی صریح دارد. و تنها در این چارچوب قانونی است که افراد می‌توانند از حق «آزادی بیان» بهره‌مند شوند. در عرصة اجتماعی و سیاسی، این چارچوب قانونی به هیچکس اجازه نمی‌دهد که زبان به دشنام و هتاکی بگشاید، و در مورد دیگران به قضاوت «اخلاقی» بنشیند. در عرصة فرهنگی،‌ همین چارچوب به هنرمندان اجازه می‌دهد که در آفرینش آثار خود «آزاد» باشند. چرا که هنرمند، همان ویژگی «خداوند» در قاموس اصحاب مذهب را داراست. هنرمند می‌تواند مانند خداوند، آزاد از تمامی قیود اجتماعی و ارزش‌های اخلاقی در جامعة انسانی به آفرینش اثر خود بپردازد. چرا که آفرینش هنری مستلزم آزادی «تخیل» از قیود اجتماعی است. و در این چارچوب است که مقامات سیاسی، خداوند و تمامی پیامبران و «مقدسات» می‌توانند به سخره هم گرفته شوند. و در همین چارچوب است که افراد عادی از حق «هنرمند» بهره‌مند نخواهند شد. به عبارت دیگر، کسی نمی‌تواند، در رسانه‌ها مقامات سیاسی را به باد سخره یا دشنام گیرد، چرا که طبق قوانین چنین کاری مجاز نیست. به همچنین بر اساس همین قوانین، «نقد ادبی» به تحلیل «شیوه‌های بیان» هنرمند می‌پردازد، نه به «قضاوت اخلاقی» در مورد خود هنرمند. به یاد داریم که چندی پیش، یک نویسندة بسیار متوسط، به نام «شهرنوش پارسی پور»، ‌ به بهانة «نقد» یکی از آثار صادق هدایت، به «قضاوت» در مورد شخص وی نشسته بود. همچنین به یاد داریم که همزمان با پاسدار شریعتمداری در کیهان، «نخبگان» ایرانی در آکادمی‌های نمور لندن نیز در همین راستا، بیشرمانه تهاجم به صادق هدایت را آغاز کردند. و جهت توجیه «نقد» مضحک خود، همگی مهاجمین، بر خلاف سنت نقد ادبی، «نویسنده» را با «راوی» یکسان شمردند! چرا که در غیر اینصورت، هیچیک از اینان امکان برچسب زدن به صادق هدایت را نمی‌یافتند. پاسدار شریعتمداری و روزی‌نامه مبتذل کیهان را رها می‌کنیم، و می‌پردازیم به «پارسی پور» و جناب دکتر«آجودانی»، که رادیو زمانه، گویا نیوز و سایت رعایای الیزابت دوم، «نقد» بسیار «ادبی‌شان» را بازتاب دادند.

در این رابطه می‌توان پرسید، چگونه ‌است که سایت‌های فارسی زبان، جهت استحمار فرهنگی این چنین دست‌‌های‌شان باز است؟ و متأسفانه تنها پاسخی که به این پرسش می‌توان داد این است که اساس چنین تبلیغات استحماری‌ای، بجز «فقرفرهنگی» گسترده، در میان ایرانیان مقیم خارج هیچ دلیلی نمی‌تواند داشته باشد. در میان استعدادهائی که گفته می‌شد محمدرضا پهلوی یک تنه ازشکوفائی‌شان جلوگیری کرده، دریغ از یک «نقد» بر رمان «توپ مرواری»! و بجز مقالة داریوش آشوری، حتی یک نفر در مورد جایگاه صادق هدایت در مدرنیتة ایران، مطلبی در خور به رشته تحریر در نیاورده! این عدم آشنائی با صادق هدایت را بجز فقرفرهنگی به چه عاملی می‌توان نسبت داد؟ چگونه می‌توان پذیرفت که «مدرنیته»، در بعد ادبی خود، این چنین در بین ایرانیان خارج‌نشین ناشناخته باشد؟ ایرانیانی که فریاد «یا دموکراسی‌شان» گوش فلک را کر کرده، و در عین حال با الفبای دموکراسی هم اینچنین بیگانه‌اند.

الفبای دموکراسی چیست؟ الفبای دموکراسی همان «زبان دموکراتیک» یا «زبان تعادل» است. و زبان تعادل، زبانی است که حد و مرز شناخته شده دارد، همچنانکه انسان متعادل حد و مرز شناخته شده دارد. منظور از انسان متعادل، انسان در جامعه است، و نه انسان در حریم خصوصی خود. چرا که انسان‌ها در حریم خصوصی خود آزاداند. آزاد در رد یا پذیرش اخلاقیات و هنجارهای اجتماع. ولی انسان در اجتماع، ناچار به رعایت هنجارهای اجتماعی است. هنجارهائی که حد و مرز گفتار و رفتار وی را نیز تعیین و تعریف می‌کند. بر اساس همین هنجارها است که «نقد ادبی» به عنوان یک «فعالیت اجتماعی» می‌تواند صورت پذیرد. همچنان که گفتیم «نقد ادبی» عبارت است از بررسی شیوه‌های بیان هنرمند. در این چارچوب، آثار گذشتگان بررسی و تحلیل می‌شود، بدون آنکه «منتقد» چارچوب‌های ایدئولوژیک و جهان‌بینی زمان و مکان دیگری بر آن‌ها تحمیل کند.

به طور مثال، نمی‌توانیم در بررسی اشعار خیام ادعا کنیم که خیام «اگزیستانسیالیست» بوده، یا اینکه، در حین بررسی اشعار مولوی ادعا داشته باشیم که، روانکاوی فروید ریشه در اشعار مولوی دارد، چرا که مولوی می‌گوید، «من پدر یافته‌ام، سوی پدر می نروم»! چرا نمی‌توانیم چنین ادعائی بکنیم؟ چون مولوی «روانکاو» نبوده، و مفاهیم روانکاوی فروید، مفاهیمی نوین و تعریف شده‌، در چارچوب مدرنیته‌اند. اما اگر برخی «نخبگان» مفاهیم دوران مدرن را در اشعار مولوی، یا سعدی و حافظ می‌یابند، به این دلیل است که اینان را از چارچوب واقعیت خود، یا چارچوب زمان و مکان خارج کرده‌اند. این عمل همان است که اخیراً امثال بنی‌صدر با «قرآن» انجام می‌دهند، تا مثلاً «حقوق بشر» در قرآن پیدا کنند! کسی که در بطن اشعار مولوی، مفاهیم قرن بیستم می‌یابد، در واقع چارچوب‌های زمان و مکان را می‌شکند، تا ادعای بی‌پایه‌ای را توجیه کرده‌ باشد. ولی مهم‌تر از مرزشکنی زبان جهت توجیه سیاست‌های استعماری، هتاکی به شاعرانی است که «افتخار» زیستن در دوران مدرن را نداشته، و با مفاهیم مدرن بیگانه بوده‌اند. کسانی که با پیروی از ترهات احمد شاملو در مورد فردوسی، به مفاخر فرهنگ ایران می‌تازند، بهتر است بدانند که «آزادی بیان» و «تقدس‌زدائی»، کوچکترین ارتباطی با «لات بازی» و نفس‌کش‌طلبی در عرصة «فرهنگ و ادبیات» ندارد.



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت