یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶


پروپاگاند و فاشیسم!
...

پیشتر گفتیم که «پروپاگاند» پیامی است از جانب «قدرت»، جهت دریافت پاسخ مطلوب. جهت توضیح این مطلب یک نمونة ساده ارائه می‌دهیم. چندی پیش، رسانه‌های «مردمی» تصویر «پرنس هری»، نوة‌ الیزابت دوم،‌ ملکة آنگلیکان‌ها را، در یک بالماسکه انتشار دادند. در این تصویر، «هری» یک بازوبند بسته بود که بر روی آن نقش «صلیب شکسته»، یا سمبل «نازی‌ها» به چشم می‌خورد. حال باید دید، پیام این تصویر چیست؟ برای افرادی که نمی‌دانند با انتشار چنین تصویری در عمل، مورد تهاجم «پروپاگاند» فاشیست‌ها قرار گرفته‌اند، ‌ انتشار این عکس موهن، صرفاً مایة سرشکستگی خانوادة سلطنتی انگلیس تلقی خواهد شد! ولی پیام واقعی چنین تصویری، ارائة «چهره‌ای دلپذیر» از فاشیست‌ها به دو طبقة متفاوت و متضاد اجتماعی است: فاشیست‌های «پابرهنه» و فاشیست‌های به اصطلاح «نخبه»! به این ترتیب، اراذل و اوباشی که معمولاً در استادیوم‌های ورزشی به نفع این یا آن تیم فوتبال عربده می‌کشند، و گلة فکل‌کراواتی‌هائی که جهت تماشای مسابقات تنیس یا اسب سواری در میادین مسابقه ازدحام می‌کنند، همزمان الگوی «مناسب» اجتماعی خود را در عکس شاهزاده «هری»، مشاهده خواهند کرد، که به «اصل» خود رجوع کرده، و آشکارا آرم نازی‌ها را برگزیده!

«لات و لوط‌‌ها»، از مشاهدة یک «پرنس» در اردوگاه خود احساس «غرور» می‌کنند، چرا که، «پرنس هری» در رأس هرم قدرت قرار گرفته، همان‌جائی که «بین‌الملل اراذل»، رویای رسیدن به آنرا در سر می‌پروراند. پس با ارائة تصویر یک پرنس «نازی»، رویای اوباش در ولایت آنگلوساکسون‌ها تا حدودی جامة عمل می‌پوشد؛ که گفته‌اند، «وصف‌العیش، نصف‌العیش»! از سوی دیگر «نخبگان» که تا پیش از فروپاشی جبهة آتلانتیست‌ها، ناچار بودند گرایش خود به اردوگاه هیتلر را پنهان دارند، ‌ تا حدی از نظر وجدانی آسوده خاطر خواهند شد. چرا که، اگر «پرنس هری» به نازی‌ها گرایش دارد، پس نازیسم ‌نمی‌تواند آنقدرها که می‌گویند، «بد» باشد! به ویژه که پس از انتشار تصویر کذا، هیچ واکنش رسمی از طرف دربار آنگلیکان‌ها مشاهده نشد. نه الیزابت دوم، نه «پرنس هری»، هیچکدام ابراز تأسف نکردند. بنابراین، ‌از نظر دربار انگلیس، استفاده از آرم نازی‌ها هیچ اشکالی ندارد.

حال ببینیم چرا چنین تصویری انتشار یافت، و به زبان ساده‌تر، چرا رسانه‌های آنگلوساکسون‌ها در این سوی آتلانتیک، به تبلیغ غیرمستقیم برای فاشیسم پرداختند؟ پاسخ به این پرسش را در تغییر جهت آرام سیاست استعمار انگلیس به سوی «پیش‌آتلانتیسم»، یا دورة استعمار سنتی می‌توان یافت! در سال 2004، ملکة آنگلیکان‌ها، در کاخ الیزه، حضور یافت، تا بر دوام پیمان «تفاهم متقابل» با فرانسه، که وارد یکصدمین سال خود می‌شد، تأکید کند. این پیمان در سال 1904، میان فرانسه و انگلیس منعقد شد. و بر اساس آن دو قدرت استعماری آنزمان متعهد شدند که در مستعمرات خود، از منافع یکدیگر «حمایت» کنند! در پی انعقاد همین پیمان بود که فرانسه و انگلیس در سال 1914 هر دو بر علیة آلمان وارد جنگ می‌شوند، و جنگ جهانی اول را به راه می‌اندازند. و در پی انعقاد همین پیمان است که، امروز فرانسه می‌باید حافظ منافع استعمار انگلیس در عراق باشد. بد نیست بدانیم که سال 1904، جنگ میان روسیة تزاری و ژاپن آغاز شد، که به شکست روسیه انجامید.

پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که الیزابت دوم، ‌ هر چند در ظاهر به عنوان «فرد» در سیاست دخالت نمی‌کند، در واقع نمایندة طبقة‌ حاکم بر کشور انگلستان است. از اینرو پیوندی ناگسستنی با محافل سرمایه‌داری، کلیسا و برتری‌طلبان «ناب‌گرا»، ‌ یا همان کوکلوکس‌کلان‌های آنسوی آتلانتیک دارد. الیزابت دوم، در واقع سخنگوی حاکمیت انگلستان است. و در این چارچوب دولت انگلیس، به عنوان نمایندة‌ سرمایه‌داری، فقط جزئی از این حاکمیت به شمار می‌رود. بله، مقام سلطنت در انگلیس همزمان نمایندة «سنت»، و سرمایه‌داری «غیرسنتی» است.

پس از تأکید بر تداوم پیمان استعماری 1904، الیزابت دوم در سال 2007 راهی ایالات متحد شد، تا علیرغم تبلیغات فراوان در همگامی با آمریکا، تلویحاً کناره‌گیری انگلیس از جبهة خاورمیانه را به اطلاع حاکمیت آمریکا برساند. و اگر به یاد داشته باشیم پس از این سفر بود که کناره‌گیری تونی بلر از پست نخست وزیری علنی شد، و جانشین وی گوردون براون نیز، زمزمة خروج از عراق را سر داد. و در پی همین تغییرات ناگهانی بود که دفعتاً، یک یهودی مجارتبار، پای به کاخ ریاست جمهوری فرانسه می‌گذارد. و هر چند این امر باعث خنده و تفریح نویسندة‌ این وبلاگ شد، ولی بسیاری از فرانسوی‌ها از چنین «معجزه‌ای» بسیار خشمگین و شرمنده‌اند. برای کسانی که شرایط فرانسه را نمی‌شناسند، باید توضیح دهیم که تا پیش از افلاس استعمار انگلیس در عراق، طبق قوانین «نانوشته»، حتی پروتستان‌های فرانسوی‌الاصل نیز نمی‌توانستند به مقام ریاست جمهوری برسند، ‌ چرا که حاکمیت فرانسه خود را پروتستان نمی‌داند، کاتولیک است! حال بازگردیم به تغییرات در سیاست استعماری انگلیس.

تغییر سیاست انگلیس، دقیقاً از «روند جایگزینی» در ضمیر ناخودآگاه، پیروی می‌کند. چرا که، طی روانکاوی، هر گاه ضمیر ناخودآگاه یک تکیه‌گاه از دست می‌دهد، یک گام به عقب باز می‌گردد و در پیشینة روانی، تکیه‌گاه نوینی برای خود می‌یابد. به این ترتیب، هر چه روانکاوی به پیش می‌رود، ضمیر ناخودآگاه به ریشة ناهنجاری‌ها و عصبیت‌ها که در «گذشتة‌ دور» قرار گرفته، نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌شود. البته این امر، در مورد افرادی است که «قابل درمان»‌ تشخیص داده شوند! ولی جالب است که، استعمار نیز درست در همین مسیر گام بر می‌دارد. و از آنجا که تکیه‌گاه استعمار «جنگ» است، هر گاه در یک جنگ به بن‌بست می‌رسد، به پیمان قدیم‌تر خود تکیه می‌کند. تفاوت روند عقب‌نشینی استعمار با عقب‌نشینی ضمیر ناخودآگاه طی روانکاوی در این است که، روانکاوی به فرد امکان می‌دهد خود را از اسارت ناهنجاری‌هائی که وی را در بن‌بست قرار داده‌اند،‌ نجات دهد، و از رویاروئی با واقعیت‌ها به بهانه‌های مختلف نگریزد. در صورتی که در مورد استعمار مسئله کاملاً متفاوت است. «استعمار» نوعی اعمال خشونت است، تهاجمی است به ملت‌های دیگر، در جهت به اسارت کشیدن آنان، و در ذهن استعمارگر عملی است کاملاً «توجیه» شده! به این ترتیب که لشکرکشی مستقیم به کشورهای جهان سوم، یا حمایت از افروختن آتش جنگ‌های استعماری میان دیگر کشورها، ‌همچنانکه طی 8 سال جنگ ویرانگر ایران و عراق شاهد بودیم، به وسیلة استعمار مورد حمایت قرار می‌گیرد، و از طریق «پروپاگاند» در داخل و خارج از مرزها «توجیه» می‌شود. نمونة «پروپاگاند»، ‌جهت فراهم آوردن زمینه تهاجم نظامی به عراق را همگی به یاد داریم، پس بپردازیم به نمونة حمایت آشکار فرانسه، از جنگ استعماری بین دو کشور جهان سوم: ایران و عراق.

زمانی که فرانسوا میتران، رئیس جمهور «سوسیالیست» فرانسه، برای بار دوم، ‌قصد شرکت در انتخابات ریاست جمهوری را داشت، ‌ در «نامه ‌به ملت فرانسه»، ‌ ضمن اعلام حمایت کشورش از عراق، ‌ اظهار داشت که، می‌‌بایست در مقابل «اقوام وحشی ایرانی» از عراق حمایت می‌کردیم! و این نامه در تمامی صندوق‌های پستی فرانسه، به رایگان توزیع شد! نیاز به توضیح نیست که نه گروه‌های به اصطلاح «اوپوزیسیون»، ‌ و نه حکومت مفلوک اسلامی، ‌ هیچکدام به چنین اظهارات بیشرمانه‌ای اعتراض نکردند. ولی اعتراض ضروری بود! نه به این دلیل که نقطه نظر‌های پسر رئیس سابق صنف سرکه‌فروش‌های یک شهرستان فرانسه از اهمیت برخوردار است، و نه به این دلیل که مقام ریاست جمهور فرانسه در جایگاهی قرار گرفته که حق دارد به «قضاوت» و داوری در بارة توحش و یا تمدن ملت‌ها بنشیند، بلکه از این جهت که، اظهارات فرانسوا میتران، موضع‌گیری رسمی یک دولت بود! و از این نظر می‌بایست، ایرانیانی که به عناوین مختلف همه روزه در برابر دوربین‌های تلویزیون دولتی فرانسه،‌ رادیوهای غربی و روزی‌نامه‌ها، به «دم‌جنبانی» مشغول‌ می‌شدند، و ارواح شکم‌شان «دموکراسی» می‌طلبیدند، و ادعا داشتند که به دلیل «دمکرات» بودن خواستار سرنگونی حکومت رمالان‌اند‌، در این حد درک سیاسی می‌داشتند، که در برابر چنین گزافه‌گوئی‌هائی از خود واکنش نشان دهند. علیرغم حقوق قانونی «اوپوزیسیون» ایران در کشور فرانسه، به صراحت دیدیم که همة گروه‌ها «خفقان» گرفتند، و صدالبته حکومت رمالان نیز نه شعور درک چنین مسائلی را دارد، و نه از جایگاهی قابل اعتنا در سطح بین‌الملل برخوردار است که بتواند اعتراضی صورت دهد. حکومتی که خود تبلور «توحش» عریان است، و هنوز رهبر آن، علی‌خامنه‌ای، در کمال وقاحت و حماقت، به ستایش از «تحریم‌های» غرب بر علیة ملت ایران ‌مشغول است، و هنوز فعلة فاشیسم در تهران از فواید و برکات این جنگ داد سخن می‌‌دهند، در برابر این تبلیغات جنگ‌طلبانه چه بگوید؟ مسلم است که اگر چنین حکومتی به «توحش» خود اعتراض کند، بیش از پیش مضحکه خواهد شد. از مطلب دور افتادیم، باز گردیم به روند عقب‌نشینی استعمار در پیمان‌های نظامی.

در واقع، هر چه استعمار از پیمان‌های نظامی معاصر فاصله می‌گیرد، و به پیمان‌های جنگی گذشته تکیه می‌کند، ارتباط خود را با واقعیت‌ها بیشتر و بیشتر از دست می‌دهد. و از این جهت است که می‌باید قبول کرد، عقب‌نشینی استعمار مسیر عکس یک روانکاوی را طی می‌کند؛ روانکاوی راه به زندگانی می‌گشاید، و مسیر استعمار فقط به سوی نابودی و فنا می‌رود. ارائة «تصویر دلپذیر» از فاشیسم را دقیقاً در همین راستا می‌توان بررسی کرد: بازگشت استعمار نوین به سرچشمة ‌توحش خود در قرن معاصر! و در این طی طریق، سرنوشت استعمارگران، ‌ بی‌شباهت به سرنوشت کشورهای محور: آلمان نازی، ژاپن و ایتالیا نخواهد بود. با این تفاوت که اینبار روسیه در موضع قدرت قرار دارد، آلمان نازی وجود خارجی ندارد، ایالات متحد و جبهة ناتو به طور کلی در عراق و افغانستان زمینگیر شده‌اند، ‌ و تجدید شرایط جنگ جهانی دوم نیز امکانپذیر نخواهد بود. بنابراین انگلیس و فرانسه به عنوان دو قدرت استعماری اروپا، در سیر قهقرائی خود روزی به سرچشمة توحش خود خواهند رسید، و در این رویاروئی واپسین است که نهایت امر، سرنوشت اینان رقم خواهد خورد.

نقش فیزیک در پیشبرد فناوری

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت