...
سازمان جنایتکار ناتو نه تنها در پاکستان به الگوی فرسودة اواخر دهة 1970 متوسل شده، که در مرزهای عراق نیز به سیاست سه دهة پیش بازگشته، به این امید که سناریوی براندازی را در ایران سازمان دهد. سالها پیش، و همزمان با شکست ارتش آمریکا در ویتنام، در تاریخ 6 مارس 1975، دو کشور ایران و عراق تفاهمنامهای تحت عنوان «قرارداد الجزایر» به امضاء رسانده بودند. امروز پس از گذشت 32 سال، این امکان به وجود آمده که این «تفاهم نامه» بتواند جامة عمل بپوشد. و در همین راستا، خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی، از قول معاون بخش «عربی آفریقائی» وزارت امورخارجه گزارش میدهد، که به زودی، جهت «عملیاتی کردن» قرارداد الجزایر هیئتی از عراق به ایران خواهد آمد. این همان قراردادی است که به دلیل شکست آمریکا در ویتنام به غرب تحمیل شد، و به محض انتخاب جیمیکارتر به ریاست جمهوری ایالات متحد، اجرای مفاد آن به تعویق افتاد، و به دلیل براندازی حکومت ایران در سال 1979، تا به امروز عملاً نادیده گرفته شده. اشغال سفارت آمریکا در تهران را در این چارچوب میباید بررسی کرد: تجزیة ایران در پوشش «نبرد با آمریکا»! اما پیش از پرداختن به پیامدهای اشغال سفارت آمریکا، یادآور شویم که تکرار بازی شوم «قرارداد الجزایر»، همان «الگوی فرسودة» دوران ریاست جمهوری جرالد فورد است که بعضیها، رویای دوباره زیستن آن را در سر میپرورانند.
دلیل بالاگرفتن تب ضد آمریکائی نزد بعضی مقامات فرانسه در روزنامة فیگارو را در همین باور خام میتوان به صراحت مشاهده کرد. فرانسه همان کشوری است که به اصطلاح مخالف جنگ ویتنام بود، و پایان رسمی جنگ ویتنام هم مهر تأیید «مذاکرات پاریس» را بر خود دارد. پیشتر گفتیم که در سیاست خارجی آمریکا، ارائة «تصویر دلپذیر»، به حاکمیت فرانسه اختصاص پیدا کرده. فرانسه، کشوری که عضو سازمان ناتو است، و طبق مقررات همین سازمان اداره میشود، در برابر سیاست خارجی ایالات متحد، مواضع خود را منطبق بر مواضع سازمان ملل اتخاذ میکند. به این ترتیب، اجرای شاخة سیاست شکست خوردة ایالات متحد همواره بر عهدة کشور فرانسه خواهد بود. به زبان سادهتر، در شرکت سهامی ناتو، حاکمیت انگلستان شریک غنائم پیروزی است، و حاکمیت فرانسه شریک باخت ایالات متحد!
فرانسه، کشوری است که در دهة 90، جوانان کاتولیک را به یوگسلاوی اعزام میکرد تا از همکیشان خود در مناطق کاتولیک یوگسلاوی دفاع کنند. فرانسه، که به این ترتیب عملاً از تجزیة یوگسلاوی حمایت میکرد، همزمان نقاب مخالفت با جنگ را نیز بر چهره گذاشته بود. در همین ایام، فرانسوا میتران، رئیس جمهور فرانسه، به اتفاق برنار کوشنر، به بهانة مخالفت با جنگ، ولی در واقع جهت حمایت از جدائیطلبان مسلمان راهی بوسنی شدند. در جنگ اول خلیج فارس نیز که پس از اشغال کویت رخ داد، بعضی مقامات فرانسه، رسماً از تجزیة کشور عراق حمایت کردند. و همانطور که دیدیم، زمانی که در سال 2003، ارتش ناتو رژیم عراق را سرنگون کرد، تا آنرا با حاکمیت توحش اسلامی جایگزین کند، باز هم نقش مخالفت با جنگ بر عهدة فرانسه بود. ولی مانند دیگر اعضای سازمان ناتو، کشور فرانسه موظف است که در چارچوب مقررات این سازمان، در هر حال بودجة جنگ را تأمین کند.
پس از تجزیة «موفقیتآمیز» یوگسلاوی، برنار کوشنر به مقام فرمانداری «کوسووو» منصوب شد. و پیشتر گفتیم که در این منطقه چه فجایعی در جریان بوده و هست. در واقع هر جا ارتش ناتو وارد شده، جز کشتار، غارت و تجارت انسان و مواد مخدر هیچ دستاوردی به همراه نیاورده. کافی است نگاهی به شرایط مردم عراق و افغانستان داشته باشیم. جالب اینجاست که، در گیرودار تهاجم نظامی ناتو به کشور یوگسلاوی، بزرگترین تظاهرات ضدجنگ یوگسلاوی هم در شهر پاریس سازمان داده شد! و اکثریت قریب به اتفاق تظاهرکنندگان را صربهای مقیم فرانسه تشکیل میدادند. به این ترتیب کشور فرانسه، طرفداری از صلح در یوگسلاوی را هم به نام خود «ثبت» کرد. و اکنون که برنامة ایالات متحد، جهت تجزیة کشور عراق عملاً با شکست روبرو شده، و بار دیگر جهت ارتباط دیپلماتیک میان ایران و عراق سخن از «قرارداد الجزایر» به میان میآید، فرانسه هم از زبان یکی از سناتورهای سوسیالیست خود، پرچم «ضدیت با آمریکا» را به اهتزاز در آورده!
در دوران جنگ سرد، هر گاه قدرت اردوگاه ناتو در جهان رو به افول گذاشت، در مورد مسئلة «اروند رود»، و دیگر معضلات مرزی ایران و عراق، «ناتو» نقاب تفاهم و آشتی بر چهره زده. چرا که، آشتی میان ایران و عراق، در تضاد با منافع سازمان ناتو قرار میگیرد. سازمان ناتو در این منطقه، پیوسته حامی سیاست «یک کشور، یک مذهب» بوده. پیشتر گفتیم که بهترین راه برای تداوم جنگ و بحران، تجزیة کشورها بر اساس تعالیم الهی «یوتوپیا» است. بهترین نمونة این سیاست فجیع، موجودیت کشوری است به نام پاکستان. این کشور که در داخل جز بحران و کودتا هیچ نشناخته، برای همسایگاناش نیز جز بحران و جنگ هیچ نداشته. و امروز که در پاکستان، حاکمیت کودتا، با پشتیبانی آمریکا، اعلام شرایط ویژه کرده، تا سرنگون نشود، دوباره استعمار غرب به یاد «قرارداد الجزایر» میافتد!
در سال 1975، چند روز پس از حتمی شدن فرار ارتش آمریکا از ویتنام، تفاهم نامة الجزایر از طرف محمدرضا پهلوی و صدام حسین به امضاء رسید. تفاهم نامهای که صرفاً جهت وقت کشی و زمان گرفتن برای استعمار غرب تهیه شده بود. چرا که دموکراتهای آمریکا برای جنگ طلبی و ایجاد بحران خیز برداشته بودند. آشوب و بحران به بهانة عدم رعایت «حقوق بشر» در ایران، تشویق اتحاد جماهیر شوروی به دخالت نظامی در افغانستان، براندازی حکومت سلطنتی در ایران، و تمام فجایعی که مردم منطقه به ویژه در ایران، عراق، افغانستان و لبنان، از دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر منفور تا به امروز متحمل شدهاند، در برابر چشمانمان قرار دارد. پس بازگردیم به جنایتی به نام اشغال سفارت آمریکا که مانند براندازی حاکمیت ایران، پیامد حضور دموکراتها در کاخ سفید بود.
پیشتر گفتیم که طی جنگ سرد، حاکمیت ایالات متحد، جهت ایجاد بحران و آشوب در کشورمان همواره به ابزار «رعایت حقوق بشر»، ایجاد «فضای باز سیاسی» و «اصلاحات» متوسل شده. این ابزار، ویژة حزب دموکرات آمریکا است که بر حاکمیتهای ایران تحمیل میشود، تا استعمار سنتی انگلستان بتواند با بسیج پادوهای سنتیاش، پرچم «مبارزه با آمریکا» را برافرازد. همچنانکه در دهة 1340 شاهد ظهور روحالله خمینی، و آشوبهای خردادماه بودیم. همین روحالله، که نطق آتشین، مضحک و مبتذلاش را در آبانماه سال 1343، در دسترس مردم نگذاشتند، تا مبادا کسی به روانپریشیاش پی ببرد، در دوران ریاست جمهوری کارتر، به عنوان «رهبرکبیر انقلاب» در تهران تخلیه شد، و تا زنده بود «تنور» جنگ با عراق و برادرکشی در داخل را گرم نگاهداشت. اما جنگ با عراق، مانند قطع رابطة آمریکا با ایران و اعمال تحریمهای اقتصادی، پیامد مستقیم اشغال سفارت آمریکا بود. و به همین دلیل، علیرغم شرکت فعال «نهضت آزادی» در این امر، هیچ حزب و تشکیلاتی، در اشغال سفارت رسماً حضور نیافت، تا در آینده، هنگامی که مردم ایران به ابعاد وسیع چنین خیانتی پی میبرند، هیچ مسئولیتی متوجة گروهی خاص نباشد. در روز 13 آبانماه سال 1358، چند ماه پس از براندازی حکومت پهلوی، در اوج آشوب و بحرانی که کلیة مناطق مرزی را از جنوب تا شمال فرا گرفته بود، گروهی، به عنوان دانشجو، و تحت رهبری دستاربندی به نام خوئینیها که «متخصص» آشوبهای دانشجوئی ساواک بود، سفارت آمریکا را اشغال کردند، تا پایتخت ایران نیز از این«بحران» بینصیب نماند.
دو روز بعد، مهدی بازرگان استعفا داد، تا «نهضت آزادی» امروز بتواند ادعا کند که با اشغال سفارت مخالف بوده! پیش از ادامة مطلب لازم است از فکلکراواتیهای بازار تهران توضیح بخواهیم که چگونه، نیروهای انتظامی اینبار، مانند دفعة قبل، اشغالگران را اخراج نکردند؟ و اینکه، چگونه است که مهدی بازرگان و شرکاء، علیرغم مخالفت با روحالله خمینی، همچنان از مزایای حاکمیت نعلین و عضویت در شورای کذائی «انقلاب» برخوردار بودند؟ و چگونه است که مهدی بازرگان در دوران ریاست جمهوری اکبر رفسنجانی راهی اروپا میشود تا به ما تبعیدیان بگوید، به ایران بازگردید؟ از قرائن چنین بر میآید که مخالفت دارودستة بازرگان با روحالله بیشتر جنبه نمایشی داشت. همچنان که امروز نیز شاهدیم که، امثال یزدی جهت برگزاری نمازجماعت خواهان دمکراسی شدهاند، و سحابیها خواهان حفظ ایمان و استقرار حکومت عدل علیاند! بله، خوشبختانه پایان جنگ سرد نشان داد که، نهضت آزادی دقیقا همانجائی ایستاده که حسینعلی منتظری و شرکاء. پس نهضت آزادی را رها میکنیم و بازمیگردیم به پیامدهای شوم اشغال سفارت آمریکا. گروگانگیری، بحرانی بود که به موازات تنش در خوزستان، جنگ در کردستان، ناآرامیهای قومی در آذربایجان و ترکمن صحرا سازماندهی شده بود، تا پروژة قطعه، قطعه کردن ایران تکمیل شود.
یک هفته پس از اشغال سفارت، تحریمهای ایالات متحد آغاز میشود. مسدود کردن دارائیهای ایران در آمریکا و تحریم اقتصادی! ده روز پس از اشغال سفارت، متن قانون اساسی دیکتاتوری نعلین به تصویب مجلس مضحک خبرگان میرسد. و ماه بعد، همین قانون «عصرحجر» به رفراندوم گذاشته شد. و در اوج درگیری میان طرفداران آیتالله شریعتمداری و خمینی، بنیصدر را در ژانویه 1980 از صندوق خیمهشب بازی انتخابات اسلامی بیرون کشیدند. ریاست جمهوری بنیصدر، مانند براندازی حاکمیت سلطنتی، در چارچوب برنامة تجزیة ایران عملی شد. و پس از انتخاب بنیصدر به مقام ریاست جمهوری اسلامی بود، که نیروهای زرهی از مرز عراق به پایتخت فراخوانده شدند، و عملیات خرابکارانه، از طریق انفجار بمب در خوزستان و عراق، و همچنین تبلیغات رسانههای حکومتی، جهت صدور انقلاب، با پخش سرود «ای ایران» و دعوت «رئیس جمهور مردمی»، به تظاهرات میهن پرستانه توأم شد. در ماه آوریل همان سال دو انفجار پایتخت عراق را لرزاند. و دولت صدام حسین اخراج شیعیان عراق را آغاز کرد. سپس خمینی اعلام داشت که، گروگانها تا تشکیل «مجلس» نمیتوانند آزاد شوند، و آمریکا با ایران قطع رابطه کرد، و تظاهرات ضدآمریکائی، تهران و شهرهای بزرگ را فرا گرفت.
همزمان با بحران گروگانگیری، دانشگاه نیز به صحنة نبرد میان دانشجونمایان چپ و راست تبدیل شد. بله، بعضیها دانشگاه را به محل فعالیتهای «سیاسی ـ استعماری» تبدیل کرده بودند، تا زمینة «تصفیة فرهنگی و اداری» هم بعدها فراهم آید، و حجاب زنان نیز در همین گیرودار اجباری شود! در روز 22 آوریل، آنچه تحت عنوان «نخستین تهاجم نظامی» آمریکا به ایران در طبس معرفی میشود، به دلایلی که معلوم نیست، با شکست روبرو شد. هواپیما و هلیکوپترهای آمریکا هدف آتش قرار گرفته، سقوط میکنند. کسی نمیدانست که حاکمیت ایران در جریان چنین تهاجمی قرار دارد. پس از نابودی نظامیان آمریکا در طبس، گروهی از پاسداران که به محل حادثه شتافته بودند، به دستور بنیصدر بمباران شدند، تا اسناد و مدارک همکاری به دست غیرخودیها نیفتد! البته رادیو دولتی ایران از طوفان شن و امداد های غیبی سخنها میگفت، هر چند که هیچ طوفانی هم در کار نبود!
سه ماه پس از واقعة طبس، حاکمیت ایران شیوة دیگری برای تشویق آمریکا به تهاجم نظامی اتخاذ کرد. روحالله، به روال مرسوم، پیشنهاد احمقانهای برای آزادی گروگانها را ارائه داد که در واقع چراغ سبز به حضور نظامی آمریکا در ایران بود. روحالله میگفت، اگر دارائیهای شاه و دارائیهای ایران را به ما بدهید، در ایران دخالت نکنید و شرکتهای آمریکائی هم شکایتشان را از ما پس بگیرند، ما گروگانها را آزاد میکنیم! پیام روح الله، که بر اساس همان الگوی «نافرمانی واژگون» ارسال شد، به این ترتیب رمزگشائی میشد: گروگانها را آزاد نمیکنیم تا به ما حمله کنید! البته «امام زمان» در جریان این مسائل نبود، هر چه ساواک برایش مینوشت تکرار میکرد. در این پیام مسئله استرداد اموال شاه و دارائیهای ایران، از نظر حقوقی منتفی بود، چرا که اشغال سفارت در ایران به ایالات متحد حق قانونی میداد تا واکنش «مناسب» نشان دهد. و به همین دلیل، جهت پایان دادن به بازی دستاربندان برای دعوت از ایالات متحد و حمله به کشورمان، 5 روز پس از ارسال پیام روحالله، صدام حسین، عدم تعهد عراق به قرارداد الجزایر را رسماً اعلام کرد، و چهار روز بعد، جنگ ایران و عراق آغاز شد. شش روز پس از آغاز جنگ، شورای امنیت خواهان آتش بس شد، عراق آتش بس فوری را پذیرفت، و ایران با آن مخالفت کرد!
حدود یک ماه بعد، بندرخرمشهر سقوط کرد، و حکومت اسلامی، جهت استرداد گروگانها با آمریکا به توافق رسید! چون همة شرایط برای تبدیل ملت ایران به گروگان یک جنگ طولانی با عراق فراهم آمده بود، و بعضیها در داخل میپنداشتند کاری که ارتش آمریکا انجام نداد، ارتش عراق حتماً به انجام خواهد رساند! بله، فواید حماقت فراوان است! و دارودستة «امام زمان» از این نظر جایگاه رفیعی دارند. اینان میپنداشتند، به دلیل حضور نظامی عراق، تجزیة ایران اجتناب ناپذیر خواهد بود. اما دیدیم که اشتباه میکردند! چرا که، ارتش عراق به این جهت وارد ایران شد که مزدوران ایالات متحد در ایران نتوانند تجزیة ایران را تحقق بخشند! بله، اهداف تهاجم نظامی را شبه دولتهای جهان سوم تعیین نمیکنند. و مسلما صدام حسین هم در جریان چنین اهدافی نبود. صدام حسین به خیال خود قصد کشورگشائی داشت، روضه خوانها هم میپنداشتند، طرح تجزیه ایران از طریق صدام حسین سریعتر عملی خواهد شد.
به این ترتیب بود که، پس از مذاکرات الجزایر، روزی که رونالد ریگان به کاخ سفید پای گذارد، گروگانهای کذا آناً آزاد شدند! و برخلاف مهملات ابراهیم یزدی، این تقارن «تصادفی» به خاطر این نبود که حاکمیت نعلین با جیمی کارتر و دارودستهاش مخالف بوده! به هیچوجه! حکومت اسلامی، ساخته و پرداختة سازمان سیا است، و نسبت به این یا آن حزب در بلاد ارباب نظری نمیتواند ارائه دهد. آنچه دارودستة یزدی، کادوی دستاربندان به ریگان مینامند، در واقع هدیة حزب دموکرات به جمهوریخواهان بود. چرا که، در ایالات متحد، سیاست «تداوم» دارد. به این ترتیب که جهت تحقق اهداف درازمدت پنتاگون، حزب دموکرات با حزب جمهوریخواه همکاری میکند. همچنانکه شاهد بودیم، در زمان ریاست جمهوری کلینتون، جمهوریخواهان از تهاجم نظامی به یوگسلاوی پشتیبانی کردند، و بعدها دموکراتها از تهاجم نظامی جمهوریخواهان به افغانستان و به ویژه از تهاجم به عراق حمایت کامل صورت دادند. گروگانها آزاد شدند، چون ملایان اطمینان یافتند که از طریق ادامة جنگ اهداف آمریکا محقق خواهد شد، ولی در عمل، دستاربندان کورتر از آن بودند که ببینند، شکست پروژة تجزیة ایران، از ماهها پیش آغاز شده، و توقف ارتش عراق در پشت محور استراتژیک دزفول، و بعدها عدم تخریب شاهرگهای ارتباطی «ایران ـ ترکیه»، بهترین دلیل بر شکست پروژة تجزیه است. ارتش عراق در دو سوی جادة ارتباطی ایران و ترکیه مستقر شده بود، تا در واقع این جاده مسدود نشود! یکی از خبرنگاران فرانسوی با حیرت فراوان میگفت، این تنها راه ارتباط ایران با خارج است، چرا ارتش عراق این راه را مسدود نمیکند؟ و البته به ذهن ایشان خطور نمیکرد که تهاجم نظامی عراق به کشور ایران جهت ابتر کردن طرح ناتو انجام گرفته. طرحی که براندازی سال 1979 جهت تحقق آن صورت پذیرفت. در واقع دستاربندان را آوردند که ایران را تجزیه کنند. ولی تهاجم نظامی عراق مانع از این امر شد. ارتش عراق علاوه بر تأمین امنیت راه ارتباطی «ایران ـ ترکیه»، امنیت محور استراتژیک دزفول را نیز طی این مدت «تضمین» کرد. محوری که شمال و جنوب ایران را به یکدیگر مرتبط میکند، و شبکة تأمین انرژی: گاز، نفت و برق برای پایتخت ایران از همین «محور» میگذرد. محوری که خطوط راهآهن و ترابری شمال جنوب را در بر دارد، و جهت جدا کردن خوزستان از ایران، فقط لازم بود این محور شکسته شود.
امروز، مطرح شدن مجدد «قرارداد الجزایر»، نویدی است بر این امر، که حضور دستاربندان در قدرت دیگر کارآئی نخواهد داشت، و اینکه، سیاستی که جهت تحقق خود به اینان نیاز داشت، در کل منطقه با شکست روبرو شده است.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت