دوشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۶

الگوی فرسوده!
...

تغییراتی که در پاکستان پیش می‌آید، همیشه الگوئی بوده که استعمار برای آیندة کشور ما نیز در نظر می‌گیرد. در پاکستان، در گذشته‌ای نه چندان دور، ابتدا «ملی ـ مذهبی‌ها» به رهبری «علی بوتو» حاکمیت را در دست گرفتند، و پس از اندک زمانی، ‌ ژنرال ضیاءالحق کودتا کرده، حاکمیت اسلام و مسلمین را به بهترین صورت ممکن بر مردم تحمیل کرد. بعدها، روح‌الله خمینی را به ایران فرستادند، تا «ملی ـ مذهبی‌ها» چند صباحی در رأس حاکمیت قرار گیرند، و همان الگوی کودتا در پاکستان را، اینبار از طریق اشغال سفارت آمریکا در تهران پیاده کنند. پیش ‌از ادامة ‌مطلب لازم است یادآور شویم که پیشگامان جنایتی به نام اشغال سفارت آمریکا، همان چپ‌نمایانی بودند که امروز در مسجد لندن بست نشسته‌اند، و همزمان با «زدوبند» با حکومت اسلامی، از درگاه «امپریالیسم»، تقاضای افزایش تحریم بر ما ملت را نیز دارند!

بله، ابتدا چپ‌نمایان به سفارت آمریکا ریختند، و بلافاصله نیروهای انتظامی، اشغالگران را تخلیه کردند و ابراهیم یزدی هم به عذرخواهی مشغول شد. سپس قرار بر این شد که در یک روز مشخص، «ساواک»، دانشجونمایان را جهت اشغال سفارت آمریکا بسیج کند، روزی‌که هیچ یک از دیپلمات‌های آمریکا در محل حضور نداشته باشند. در واقع شش دیپلمات آمریکائی که در تهران «مأموریت» داشتند، پس از اشغال سفارت آمریکا تهران را ترک کردند. و در روز 13 آبان سال 1358، مشتی کارمند دون‌پایه، به مدت 444 روز میهمان حکومت امام زمان بودند، و از برکت وجودشان، تحریم و جنگ هم بر ما ملت تحمیل شد، تا پایه‌های حکومت توحش جمکران مستحکم شده، منافع آنگلوساکسون‌ها در دو سوی آتلانتیک تأمین شود. این مختصر را نوشتیم تا فعلة فاشیسم اینهمه به اشغال سفارت آمریکا «افتخار» نکنند! امروز کاملاً مشخص است، چرا سفارت آمریکا اشغال شد. بنابراین مادر «ابتکار»، و دیگر فعلة مذکر و مونث فاشیسم، بهتر است سکوت اختیار کنند. ما نیک می‌دانیم که حرکت‌های «خودجوش» در کشور استعمارزدة ایران از سوی کدام سفارتخانه سازمان داده می‌شود. برخلاف نخبگان حکومتی، ما از ناکجا‌آبادهای «قهرمان پرور» ظهور نکرده‌ایم! حال بازگردیم به «الگوی پاکستان» که سازمان سیا رویای «بازتولید» آن را در ایران در سر می‌پروراند.

به زبان ساده‌تر، «بازتولید» کودتا در پاکستان، از طریق ایجاد بحران در ایران در دستورکار سازمان سیا قرار گرفته. بله، آنگلوساکسون‌ها بازهم یادشان رفت که جنگ سرد به پایان رسیده! و تلاش دارند که همین الگوی 30 سال پیش را دوباره بر پاکستان و سپس بر ایران تحمیل کنند. در وبلاگ «شیاد و گوسالة زرین» گفتیم که مصاحبة اخیر فیگارو با عبادی، ابزار اصلی پروپاگاند الگوی مشترک با پاکستان به شمار می‌رود. دلیل طبل زدن اکبر رفسنجانی برای «شرایط ویژه» نیز همین باور خام به امکان تکرار سیاست‌های استعماری گذشته‌ها است. دو روز است که حاکمیت کودتا در پاکستان «شرایط ویژه» اعلام کرده، تا دارودستة بی‌نظیر بوتو و «حقوقدانان» به «اوپوزیسیون» تبدیل شوند. و همزمان سایت «بی‌بی‌سی»، یک «رهبرکبیر انقلاب» هم برای پاکستان اختراع کرده، که هست و نیست خود را مدیون همان ژنرال ضیاءالحق خودمان است. رهبر جدید انقلاب پاکستان، «افتخارچودری» نام دارد که بیش از 6 ماه است، رهبری آشوب را بر عهده گرفته. «افتخار چودری» در پاکستان، به نوعی بدیل شیرین عبادی در ایران به شمار می‌رود. برخاسته از طبقة فرودست پاکستان، «چودری» در تمامی بخش‌های حقوقی، مدنی، جزائی، مالی و قانون اساسی فعالیت داشته! و بی‌دلیل نیست که، در دوران حاکمیت «وحشت» ژنرال ضیاءالحق، چودری، واجد صلاحیت برای فعالیت در دادگاه عالی پاکستان تشخیص داده شود! «چودری»، در این هنگام 41 ساله بود! پس از «شهادت» جانگداز ژنرال ضیاءالحق، فرماندار بلوچستان پاکستان، «چودری» را به عنوان دادستان عمومی استخدام کرد. یادآور شویم، که بلوچستان پاکستان، نه تنها محل تجارت مواد مخدر، فروش اسلحه و انواع کالای قاچاق است که مردم آن، مانند کردها در ایران و ترکیه قربانی سرکوب پیوسته حکومت مرکزی‌اند. و نیازی به توضیح نیست که بگوئیم مأموریت دادستان عمومی در چنین منطقه‌ای، قانونی جلوه دادن سرکوب همه جانبة توده‌های مردم باید باشد! ظاهراً «افتخار چودری» بخوبی از پس انجام این مهم بر آمده،‌ چرا که یک سال بعد، در جایگاه قاضی دادگاه عالی بلوچستان قرار می‌گیرد و مستقیماً مسئولیت توجیه قانونی سرکوب را عهده‌دار می‌شود. وی پس از 9 سال انجام وظیفه در این مقام، به ریاست دادگاه عالی بلوچستان منصوب می‌گردد. در سال 2000، چودری، به دادگاه عالی کشور منتقل شده، و در سال 2005 در جایگاه ریاست دادگاه عالی پاکستان قرار می‌گیرد.

از افتخارات «چودری» در این دوره، می‌توان به طور مثال، از رأی دادگاه عالی پاکستان به اعتبار قانونی حاکمیت کودتائی ژنرال مشارف سخن به میان آورد، و یا تائید «فرمان» مشارف جهت «اصلاح» نظام قضائی و قانون اساسی! فرمانی که در عمل اختیارات مشارف، فرماندة کودتا را افزایش می‌داد! از برکت روح همکاری «افتخار چودری»، ژنرال مشارف توانست همزمان با اشغال مقام ریاست جمهوری، جایگاه فرماندهی کل قوا را نیز حفظ کند! بله، چودری تا سال 2005 با حقوق بشر و دمکراسی گویا بیگانه بوده! و در راه تحکیم حاکمیت ژنرال مشارف از هیچ فداکاری دریغ نمی‌کرد. حضرت «افتخار چودری»، فقط زمانی شیفتة جمال بی‌مثال «حقوق بشر» شدند که ریاست دادگاه عالی پاکستان در اختیارشان قرار گرفت! از این زمان ناگهان «چودری»، دگردیسی یافته، به استقلال قوة قضائیه «علاقمند» می‌شود، و مانند شاهرودی خودمان، یک کانون حقوق بشر هم در دادگاه به راه می‌اندازد، که همچون دیگر حق و حقوق مدنی در جامعة انسانی، که به لجن «اسلام» آلوده می‌شود، فقط بر«حقوق پائین تنة ابناء بشر» نظارت کامل اعمال می‌کند! بله، دادگاه حقوق بشر «افتخار چودری» فقط به قتل‌های ناموسی می‌پرداخت! و در واقع مدافع «حقوق زیر شکم بشر» شده بود! گذشته از امور حقوق بشراسلامی، «چودری» که تا این زمان مانند یک بره، رام بود، ناگهان گردنکشی آغاز کرد و آبروی دولت ژنرال مشارف را بر باد داد، و آنچه خود سال‌ها در انجامش «شریک» بود، فاش کرد! و مردم پاکستان فهمیدند که آژانس‌های امنیت پاکستان ده‌ها نفر را مخفیانه در بازداشت خود دارند. این جنجال مشابه همان بساط عبادی و شرکاء پیرامون فردی به نام امیرفرشاد ابراهیمی بود. جناب «چودری» هم مثل بعضی‌ها در ایران، از نهم ماه مارس سالجاری قرار شد نقش «اوپوزیسیون» برعهده گیرد. و از آنجا که حاکمیت استعماری «خود برانداز» است، ژنرال مشارف این خادم دستگاه حاکمیت را آناً از پست خود «معلق» کرد، و آشوب به راه افتاد. تا «بی‌بی‌سی» بتواند «چودری» را مانند روح الله، پاسداراکبر و عبادی، به «قهرمان» مبارزه با حاکمیت استبدادی تبدیل کند:

«دو عامل در تبدیل آقای چودری به قهرمان نقش داشته است[...] تصاویر تلویزیونی [...] و جسارت افتخار چودری که حاضر به کوتاه آمدن نشد، و از خود قاطعیت نشان داد!»


یا بهتر بگوئیم، «تصاویر تلویزیون، و قاطعیت قاضی شریف دادگاه‌های پاکستان!» «افتخار چودری» که موجودیت و موقعیت خود را مدیون همکاری با حکومت دست پروردة استعمار است، ناگهان در برابر حاکمیت «قاطع» می‌شود. و در کمال تعجب، جای هیچگونه تعجبی هم نیست! روال مرسوم در کشورهای استعمارزده، «قهرمان‌سازی» از میان پست‌ترین، پلیدترین و ابله‌ترین «نخبگان» حکومتی است. همانطور که بارها گفته‌‌ایم، استعمار سفله‌پرور است. و ظهور امثال «چودری» در پاکستان اثبات همین امر است. البته، همانطور که پاکستان را نمی‌توان با ایران به قیاس کشید، «افتخار چودری» را هم با شیرین عبادی نمی‌توان مقایسه کرد. عبادی، مانند خاتمی، نشان از دو سو دارد! از نخبگان پهلوی است، که در دوران خمینی ارتقاء درجه یافته‌اند! «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!» پس بهتر است پاکستان را رها کرده، بازگردیم به الگوسازی استعمار برای آیندة ایران.

آنچه سازمان سیا برایمان در نظر گرفته، علاوه بر ابتذال، بر محور عرفان ایدئولوژیک، نهضت آزادی، حقوق بشر اسلامی، یهودستیزی و میهن‌پرستی متمرکز شده. مواد لازم برای پروپاگاند یهودستیزی، ازکتاب‌های برژینسکی و جیمی کارتر استخراج می‌شود، و به یکسان در سخنان مهرورزی و ابراهیم یزدی انعکاس می‌یابد. الهام بخش پروپاگاند «میهن پرستی»، مطالبی است که به ویژه در «گاردین» جهت حفاظت از آرامگاه کوروش کبیر می‌یابیم. و حقوق بشر اسلامی، «عرفان ایدئولوژیک» و «نهضت آزادی»، در نیویورک تایمز، رادیو زمانه و «بی‌بی‌سی» در دسترس‌مان قرار می‌گیرد. و اما در داخل، منفورترین مهره‌های حکومتی را جهت «هدایت» مردم به مسیر مناسب برگزیده‌اند.

جهت ارائة تصویر دلپذیر از «نهضت‌آزادی»، قرعه به نام مصباح یزدی و معصومه ابتکار افتاده، تا با انتقاد ابلهانه از دارودستة بازرگان، و موضع‌گیری‌های «آمریکاستیز»، مردم را در جهت عکس «هدایت» کنند! در واقع حکومت اسلامی که ساخته و پرداختة سازمان ناتو است، ادعای ضدآمریکائی بودن هم دارد! بنابراین مردم ایران، وضعیت اسف‌باری را که نتیجة حاکمیت دستاربندان است می‌باید به حساب ضدامپریالیسم دروغین این حکومت بگذارند. و شوت‌وپرت‌ها ممکن است بپندارند که اگر «نهضت آزادی» سرکار بیاید و رابطة دوستانه با آمریکا برقرار کند، ایران، گلستان می‌شود! حال آنکه اگر کسی به دیدة بصیرت به حکومت اسلامی بنگرد، خواهد دید که به دلیل تضعیف آمریکا و متحدانش در منطقه، اخیراً علیرغم انتشار چند کاریکاتور از محمد در سوئد، اراذل و اوباش، از طلبه تا دانشجونما، دیگر به خیابان‌ها نریختند! این امر، «واقعیت» شرایط سیاسی در ایران است! تضعیف استعمار غرب، به تضعیف اهرم سنتی استعمار انجامیده. عدم حضور اوباش در خیابان‌ها، فی‌نفسه نشانة ضعف این حاکمیت است، چرا که قدرت حاکمیت ایران از قدرت اربابان‌اش و از طریق تکیه بر اوباش خیابانی تأمین شده. اربابانی که اکنون به ابراز ارادت به عرفان روی آورده‌اند.

و جهت «هدایت» مردم به سوی «عرفان» نیز دستاربندان حکومتی چون مکارم شیرازی و صافی‌گلپایگانی را «بسیج» کرده‌اند، تا با استفاده از نفرت‌ مردم از اینان، ‌برای «عرفان»، کسب محبوبیت کنند. به همین جهت، گورکن‌ها مراسم بزرگداشت مولوی برپا کردند، و این دو به‌اصطلاح «آیت‌الله»، به انتقاد شدید از مولوی و برگزاری این مراسم پرداختند! البته ما می‌دانیم که صافی گلپایگانی، همان کسی است که از چهارشنبه سوری هم «انتقاد» می‌کرد، تا مردم از لج ایشان هم که شده به چهارشنبه سوری «تعصب» نشان دهند! گفتیم که هدف «پروپاگاند»،‌ به انزوا کشاندن عقل سلیم و منطق متعارف است، از طریق دامن زدن به احساسات، هیجانات و تعصبات در مردم. و امروز به دلیل نفرت مردم از دستاربندان، اینان خود به بهترین ابزار پروپاگاند تبدیل شده‌اند.

ولی همانطور که گفتیم پروپاگاند چند محور دارد، و محور اصلی آن، ارعاب ما ملت از طریق تهاجم نظامی است. چرا که، حاکمیت ترس بر انسان، کارسازترین و کامل‌ترین ابزار جهت ابتر کردن منطق اوست. ترس، همزمان سه عامل خشم، نفرت و عجز را بر انسان حاکم می‌کند. و از این طریق عامل «ترس» ارتباط مستقیم با موجودیت انسان برقرار می‌کند. افراد عادی، زمانی که زندگی‌شان مورد تهدید قرار می‌گیرد، وحشت می‌کنند. ترسی که کاملاً «طبیعی» است. انسان جهت حفظ موجودیت‌اش، تمامی توان خود را به کار می‌گیرد. از این جهت،‌ تهدید پیوستة مردم به تهاجم نظامی، رفتار غیرمنطقی را در جامعه «تداوم» خواهد بخشید. این همان مسیری است که «روزآنلاین»، از طریق نویسند‌گان «زبدة» خود، یا دیگر رسانه‌های غرب دنبال می‌کند. امتداد این مسیر را در ترهات اکبر رفسنجانی، پیرامون حاکمیت «شرایط ویژه» مشاهده می‌کنیم. پس از نشست ناکام در استانبول، شاهدیم که این «پروپاگاند» به رسانه‌های رسمی حکومت اسلامی نیز سرایت کرده، و در واقع حکومت دستاربندان،‌ آشکارا با استعمار غرب در یک جبهه قرار گرفته!






0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت