جمعه، آبان ۲۵، ۱۳۸۶

ژنرال و شنل‌قرمزی!
...

«رهبر حزب مردم [بی‌نظیر بوتو] خواهان فشار جان نگروپونته، قائم مقام وزارت خارجه آمریکا به ژنرال مشارف، رئیس جمهوری پاکستان برای احیای دمکراسی شد.»
منبع ایرنا، مورخ 25 آبانماه1386

بله، در کشوری «اسلامی» چون پاکستان، دمکراسی را باید امثال «جان نگروپونته» هم احیا کنند! چون در پاکستان هیچگاه دمکراسی وجود نداشته که جان نگروپونته بتواند آنرا احیا کند! «نگروپونته» به جز ترور، خرابکاری، قاچاق مواد مخدر و تجارت برده هیچ دمکراسی‌ای را تا به حال احیا نکرده! سوابق درخشان ایشان در هندوراس و به ویژه در عراق، شاهدی است بر این مدعا. «جان نگروپونته» در 21 ژوئیه 1939 در لندن متولد شد، پدر وی یونانی‌الاصل است! هر چند نام خانوادگی‌اش ایتالیائی است، و مانند فالاچی، از نوابغی است که یک‌شبه ره صدساله پیموده‌اند! وی در 21 سالگی، در سال 1960، از دانشگاه ئیل پنسیلوانیا فارغ‌التحصیل می‌شود، البته هنوز معلوم نشده در چه رشته‌ای!؟ ایشان بلافاصله پس از اتمام «تحصیلات» به وزارت امور خارجه وارد می‌شوند و تا سال 1997 در همانجا لنگر می‌اندازند! آن‌حضرت در ضمن به پنج زبان زنده دنیا تسلط دارند، حتماً همانطور که «امام راحل» به هفت زبان زنده مهمل می‌گفتند! ولی اگر به فعالیت‌های‌ این مظهر نبوغ نگاهی بیفکنیم، می‌بینیم که نگروپونته اصولاً نیازی به تحصیل در هیچ رشته‌ای نداشته، تخصص‌های وی می‌باید مادرزاد باشد.

نگروپونته در هندوراس از سال 81 تا 85، مسئولیت کشتار غیرنظامیان را جهت مبارزه با کمونیسم به عهده می‌گیرد. در نیکاراگوئه مسئول فراهم کردن زمینة سقوط ساندینیست‌هاست، و از سال 85 تا سال 89، اصلاً معلوم نیست کجا بوده و چه می‌کرده! مهم‌تر از همه اینکه، از 2004 تا 2005، به عنوان سفیر ایالات متحد در عراق به سازماندهی گروه‌های تروریست اشتغال دارد. و اگر به جنگ‌های داخلی و کشتار غیرنظامیان که، در کتاب «جنگ، به عنوان سیاست خارجی آمریکا»،‌ اثر نوام چامسکی، ذکرشده، ‌ توجه کنیم، خواهیم دید که حضور نگروپونته در هر کشور نه تنها با سرکوب و کشتار در همان کشور، که با آشوب و کشتار در تمامی کشور‌های همسایه نیز همزمان است. و از این گذشته، پس از اتمام مأموریت نگروپونته، آشوب‌ها همچنان ادامه می‌یابد. به عنوان مثال حضور وی در هندوراس از 81 تا 85، آشوب و کشتار در نیکاراگوئه و السالوادور را به همراه دارد! بله تخصص نگروپونته در احیای دمکراسی، فقط از زبان امثال بی‌نظیر بوتو شنیده ‌شده، که دوران نخست وزیری بسیار دمکراتیک‌شان، صرف تقویت طالبان در کشور افغانستان شد.

رهبر حزب مردم پاکستان، خانم بی‌نظیر بوتو، امروز، رسماً خواهان استقرار شورش و آشوب در مرزهای شرقی ایران شده‌اند. و از آنجا که استعمار غرب پیوسته شرایط پاکستان را در کشورمان «بازتولید» می‌کند، و نظر به اینکه با همکاری ژنرال مشارف، و بی‌نظیر بوتو، آشوب و بحران پاکستان را فرا گرفته، و با توجه به حضور جان نگروپونته در پاکستان، وبلاگ امروز را به بحران‌آفرینی حاکمیت پاکستان و مقایسه آن با بحران آفرینی حاکمیت ایران اختصاص می‌دهیم، که تحت نظارت هاشمی شاهرودی سازمان داده می‌شود. هاشمی شاهرودی، همانطور که می‌دانیم چندی پیش با سفیر یکی از کشورهای دمکراسی‌پرور اروپائی ملاقات کرده. از اینروز می‌باید از آخوند شاهرودی بپرسیم، سفیر آن کشور دمکراسی‌پرور، حین ملاقات با ایشان، به جز صدور فرمان تشویق قانون شکنی، و آزادی کسانی که جرم امنیتی آشکار دارند، دیگر چه دستوراتی صادر کرده، که در پی قتل زهرا بنی‌یعقوب، باید به مورد اجرا گذاشته شود تا زمینة شورش و براندازی فراهم آید؟

با توجه به اینکه دست گروه رفسنجانی از وزارت نفت، صنایع، سپاه پاسداران و گروه مذاکرات هسته‌ای کوتاه شده، جهت تخفیف بحران، باید هاشمی شاهرودی و شرکاء نیز از قوة قضائیه کنار گذارده شوند. قوة قضائیة حکومت اسلامی آشکارا در حال فراهم آوردن زمینة شورش دانشجویان، زنان و نیروهای درون سپاه پاسداران است. پدر زهرا بنی‌یعقوب، که می‌گویند در همدان به قتل رسیده، از وابستگان به سپاه پاسداران است. دلیل قتل زهرا بنی‌یعقوب، به جز ایجاد نارضایتی به ویژه در ردة‌ فرماندهی سپاه پاسداران چیست؟ هاشمی شاهرودی، شخصاً در قتل «زهرا بنی‌یعقوب» مسئولیت دارد، و می‌باید پاسخگوی چنین توطئه‌ای بر علیه دولت باشد. البته قتل زهرا بنی‌یعقوب با قتل زهرا کاظمی کاملاً متفاوت است.

زهرا بنی‌یعقوب به جرم «حضور» در پارک، به همراه یک مرد بازداشت شد، و سپس به قتل رسید، ولی زهرا کاظمی به دلیل انجام وظیفة خبرنگاری کشته شد. پس بهتر است پادوهای اکبر رفسنجانی که در لندن بساط سینه‌زنی‌های سنتی را برپا کرده‌اند، مرزها را مخدوش نکنند. نه زهرا کاظمی مجرم بود، و نه زهرا بنی‌یعقوب. «آزاد زنان ایران» که ضمن روضه‌خوانی‌های مضحک برای زهرا بنی‌یعقوب، بر «دین‌دار» بودن او هم تأکید می‌کنند، می‌توانند پاسخ دهند که اگر زهرا بنی‌یعقوب به قول اینان «دین‌دار» نبود، می‌باید به قتل برسد یا خیر؟ آیا توحش بازار تهران تا بدان حد رسیده که آشکارا مدافع حق و حقوق زنان «دین‌دار» می‌شود؟ وقاحت و بیشرمی هم حدی دارد، که گروه عبادی و مرتاضی خوشبختانه مرز آنرا کاملاً شکسته‌اند. بنا بر منطق علیل «آزاد زنان» بازار تهران، اگر مأموران هاشمی شاهرودی یک ایرانی را به قتل برسانند، و آن ایرانی دیندار نباشد، طبق «شریعت توحش» اینان، «کافر» به شمار می‌آید، و خونش «مباح» است! همانطور که در صدر اسلام هم، خداوند ابراهیم فرمان قتل «کفار» صادر می‌کرد، و چون به زبان عربی هم تسلط داشت، می‌فرمود: «اقتلوهم»! یا اگر «کافران»، زن بودند، می‌فرمود «اقتلوهن». البته هنوز، روزی‌نامه «نیویورک‌تایمز»،‌ از قول آن شاگرد با استعداد جناب دکتر نصر، به ما نگفته که «اقتلوهن»، به معنای «بکشید آن‌ها را» نیست! بله، همانطور که می‌بینیم، هنوز در مورد احکام توحش «صراحت» وجود ندارد.

ولی آنچه به صراحت می‌توان گفت، این است که تاکنون در کشور ایران، قوة قضائیه، جهت ایجاد بحران در سطح بین‌المللی و در داخل مرزها، دو زن را به قتل رسانده. زنانی که هیچ جرمی هم مرتکب نشده بودند. اصل مطلب این است که قوة قضائیه در حکومت اسلامی، زنان را بدون دلیل بازداشت می‌کند، سپس آن‌ها را در زندان به قتل می‌رساند، و قتل عمد را «خودکشی» معرفی می‌کند. بهتر است علی خامنه‌ای که اخیراً جهت استقرار «عدالت» دست به دامن دانشجویان شده بود، در مورد تشویق رسمی قاچاق توسط قضات «شریف» قوة قضائیه، و همچنین دستگیری بدون دلیل زنان و قتل آنان، از هاشمی شاهرودی توضیحاتی بخواهد. و به مردم ایران توضیح دهد، به چه دلیل، یک مأمور کارخانة رجاله‌پروری وارداتی از نجف، می‌باید در رأس قوة قضائیه کشور ایران قرار گیرد، تا کشور را از بحرانی به بحران دیگر فرو افکند؟

امروز که دیگر رحیم صفوی، لاریجانی و دیگر ماشالله قصاب‌های انقلابی منزوی شده‌اند، هاشمی شاهرودی شخصاً آستین‌ها را بالا زده، تا بجای بحران هسته‌ای، یک بحران وسیع‌تر برای ما ملت درست کند، و ایران را در شرایطی مشابه شرایط پاکستان قرار دهد. در پاکستان، بی‌نظیر بوتو، پس از ماه‌ها مذاکره با ژنرال مشارف، در آستانة ورود جان نگرو پونته، خواستار برپائی یک «انقلاب» بر علیه دیکتاتوری مشارف شده! بله، خانم بوتو که هم ضددیکتاتور هستند و هم با تمام قوا از طالبان پشتیبانی می‌کنند، پس از یکسال مذاکرة مستقیم با ژنرال مشارف، همچون کودکان فریاد برآورده‌اند که فریب خورده‌اند! چون مشارف یک دیکتاتور نظامی است، و نمی‌توان به او اعتماد کرد! ظاهراً طی این یکسال، وقتی بی‌نظیر بوتو به ملاقات مشارف می‌رفته، ‌ژنرال مشارف لباس نظامی بر تن نداشته، در نتیجه خانم بوتو که مانند دیگر فعلة استعمار «ظاهربین» هم هستند، از نظامی بودن ژنرال مشارف بی‌خبر مانده بودند! رفتار بی‌نظیر بوتو، انسان را به یاد حکایت «شنل‌قرمزی» می‌اندازد!

«شنل قرمزی» به سن و سالی رسیده بود که مادرش می‌توانست او را تنها به بیرون بفرستد، ولی از نظر درک و فهم در موقعیتی نبود که بتواند تنها از خانه خارج شود. به همین دلیل بجای انجام آنچه مادرش از وی خواسته بود، به بازیگوشی در جنگل پرداخت و گپ مفصلی هم با آقاگرگه زد و آدرس خانة مادر بزرگ بیمارش را هم به او داد! در نتیجه، آقاگرگه، دوان دوان خود را به خانه مادر بزرگ شنل قرمزی رساند و او را خورد! سپس لباس‌های مادربزرگ را به تن کرد و به جای او در رختخواب دراز کشید. شنل قرمزی وقتی به خانه مادر بزرگ رسید، شروع کرد به حرف زدن با مادر بزرگ. و درست مانند بی‌نظیر بوتو که یکسال با مشارف مذاکره می‌کرد، و نمی‌دانست مشارف «یک دیکتاتور نظامی» است، شنل قرمزی هم متوجه نشده بود که، آقاگرگه لباس مادر بزرگش را پوشیده! در نتیجه از مادر بزرگ سوالات کودکانه‌ای می‌کرد، مادر بزرگ چرا گوشات، اینجوریه، چرا دستات اینجوریه ... و بالاخره با دیدن دندان‌های آقاگرگه پرسید، مادر بزرگ چرا دندونات اینقدر تیزه؟ که در اینموقع آقاگرگه پرید به طرف شنل قرمزی و گفت، «برای اینکه بهتر تورو بخورم!» بقیه حکایت را همه می‌دانیم. شکارچی که برای دیدن مادربزرگ می‌آید، شنل قرمزی را از چنگال گرگ نجات می‌دهد.

متخصصین روانکاوی می‌گویند، یکی از معانی پنهان قصه شنل قرمزی این است که به طور غیرمستقیم به کودکان می‌آموزد، نافرمانی، بازیگوشی و عدم انجام وظیفه،‌ پیامدهای بدی خواهد داشت. ظاهراً در کشورهای جهان سوم، برای بچه‌ها،‌ قصة شنل قرمزی نمی‌گویند. در جمکران که برایشان قصة امام حسین و طفلان مسلم تعریف می‌کنند، تا مرگ را بر زندگی ترجیح دهند. در پاکستان نمی‌دانم چه می‌گذرد، ولی اطمینان دارم که در سنین کودکی برای بی‌نظیر بوتو، قصة شنل قرمزی نگفته‌اند. چون رفتار خانم بوتو که چندین دهه از سنین بلوغ فاصله گرفته‌اند، هنوز شبیه به شنل قرمزی خودمان است. ایشان، یکسال با ژنرال مشارف کودتاچی مذاکره می‌کنند و نمی‌دانند «طرف» یک دیکتاتور نظامی است. اما پس از کشف واقعیت، شنل قرمزی پاکستانی ما ناگهان از قالب کودک خارج شده، همچون «ملکه اعتضادی» و «زهرا خانم»، مردم همیشه در صحنه را، به انقلاب فرا می‌خواند:

«از یکسال گذشته مذاکره با وی آغاز شده بود[...] اما حالا با یک دولت نظامی روبرو هستیم و نمی‌توان به مذاکره با چنین شخصی اعتماد کرد [...] می‌خواهیم با قدرت و نیروی مردم، انقلابی علیه دیکتاتور پاکستان بر پا کنیم.»

منبع ایرنا، مورخ 25 آبانماه سالجاری

بله در مورد خانم بوتو دچار توهم نشویم. ایشان هر چند در آکسفورد درس خوانده‌اند، مانند همپالکی‌های‌شان در جهان سوم،‌ در ردة نخبگان «سفله» قرار دارند، در غیر اینصورت مخاطب سفارت کذا نمی‌شدند. به مصداق «ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل»، دیپلم آکادمی‌های معروف هم، «ماهیت» انسان‌ها را تغییر نمی‌دهد. و خانم بوتو هر چه باشد، فقط پادوی پیش‌پاافتادة سفارت انگلستان است و بس. ویژگی پادوهای سفارت کذا این است که ساختار شخصیتی شنل قرمزی را دارند. شنل قرمزی، کودکی است که از اطمینان مادرش سوءاستفاده می‌کند، سفارش مادر را نادیده می‌انگارد، خود را مانند افراد بالغ، «مختار» و «آزاد» می‌پندارد، حال آنکه در واقع کودکی است نافرمان و وظیفه ناشناس که جان خود و دیگران را به خطر می‌اندازد. و تنها در هنگام رویاروئی با خطر است که شنل قرمزی واقعیت را درک کرده، متوجه می‌شود که کودکی بیش نیست. اما شنل قرمزی‌های خادم استعمار، هنگامی که با آقاگرگه روبرو می‌شوند،‌ تازه احساس امنیت و قدرت می‌کنند! چرا که چنین ساختار شخصیتی جهت ایجاد آشوب الزامی است. هرچه بحران فراگیرتر شود، بی‌نظیر بوتو، بیشتر احساس قدرت خواهد کرد. چون در اوج آشوب، نیروی بنیادهای اجتماعی به حداقل می‌رسد. در نتیجه دخالت بیگانه شدت و گسترة بیشتری خواهد یافت. دلیل استمداد بی‌نظیر بوتو از «جان نگروپونته»، برای آنچه ایشان «احیای دمکراسی» در پاکستان لقب داده‌اند، در همین نکتة پیش پا افتاده قرار دارد.




0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت