...
همانطور که پیشتر در مورد ارتباط نقاشی کوبیسم و فاشیسم گفتیم، آثار هنری، پیام گذشته و آینده را در خود نهفته دارند. در این راستا، امروز میپردازیم به داستان شیرین و فرهاد، که آینة تمام نمای انسداد همه جانبه، در ایران پیش از اسلام است. خسرو، فرزند هرمز، نوة شاپور است. میدانیم که از نظر تاریخی، مانی، پیامبر روشنائیها، پس از مرگ شاپور، با دسیسة مغهای زرتشتی و به دستور بهرام به قتل رسید، و تصفیة پیروان مانی در ایران آغاز شد. اما کشتار مانویان، به طور خاص و سرکوب غیرزرتشتیها به طور عام، که نمایانگر ایستائی فرهنگی در ایران پس از شاپور است، در سطح جامعه متوقف نمیشود و به دربار ساسانی هم سرایت میکند. داستان خسرو و شیرین، یا بهتر بگوئیم داستان شیرین و فرهاد، نشانگر انسداد در ردههای مختلف اجتماعی این دوره است.
پیش از ادامه مطلب لازم است تعریف مختصری از «انسداد» ارائه دهیم. «انسداد»، زائیدة خشونتی است که از طریق تحمیل سکوت و سکون، پرخاشگری و عصیانگری را جایگزین ارتباط دموکراتیک کرده، از طریق گسترش آنها، به نوبة خود، انسداد نوینی را بر جامعه تحمیل میکند. به این ترتیب، هر مانعی که در مسیر حرکت منطقی فرد یا جامعه ایجاد شود، نهایت امر، ارتباط اجتماعی را به خشونت خواهد کشاند. همچنانکه در داستان خسرو و شیرین، بیراههها، یا کژروی افراد، همة راههای منطقی را مسدود کرد.
میگویند شیرین، دختر «مهینبانو»، فرمانروای ارمنستان، با دیدن تصویری از خسرو، دلباختة شاهزادة ساسانی میشود. شیرین به تیسفون میرود، ولی خسرو به دلیل آشوبهای سیاسی تیسفون را به قصد ارمنستان ترک میکند، و در راه به طور اتفاقی شیرین را میبیند، بدون اینکه بداند کیست. زمانی که خسرو به ارمنستان میرسد، پیکی از ایران خبر مرگ پدرش هرمز را به او میدهد. خسرو راهی تیسفون میشود، در حالیکه شیرین جهت دیدار خسرو به سوی ارمنستان حرکت کرده! خسرو دوباره راهی ارمنستان میشود و روابط خسرو و شیرین در ارمنستان به دخالت مهینبانو و کدورت خسرو منجر میشود. در نتیجه، خسرو ارمنستان را ترک میکند. و در این هنگام بهرام چوبین که بر ضد شاه شورش کرده، به دروغ شایع میکند که شاهنشاه از عشق دیوانه شده و توانائی ادارة کشور را ندارد. پس خسرو جهت مقابله با شورش بهرام چوبین و باز پس گرفتن تاج و تخت، راهی قسطنطنیه میشود تا از امپراطور بیزانس کمک نظامی بطلبد. و به این منظور با مریم دختر امپراطور نیز ازدواج میکند. بهرام به چین میگریزد، آرامش در پایتخت برقرار میشود، و خسرو در تیسفون تاجگزاری میکند.
شیرین، که در پی مرگ مهین بانو، به پادشاهی ارمنستان رسیده، فرهاد را در هنگام شکار میبیند. فرهاد دلباختة او میشود. خبر عشق فرهاد به خسرو میرسد. خسرو در صدد برمیآید که با پول و جواهر فرهاد را تطمیع کند، و چون فرهاد نمیپذیرد، خسرو، رسیدن فرهاد به شیرین را مشروط به گشودن «راهی» در کوه بیستون جهت عبور کاروانها میکند. شیرین در اطراف بیستون قصری برای خود ساخته بود، که شهر قصر شیرین نام خود را از آن دارد. شیرین به دیدار فرهاد میرود، و در اینراه اسب او از پای درمیآید. فرهاد شیرین را بر دوش گرفته به قصر باز میگرداند. خبر به خسرو میرسد، و وی از بیم آنکه فرهاد موفق شود راه عبور کاروانها را از بیستون بگشاید، به دروغ مرگ شیرین را شایع میکند؛ خبر به فرهاد میرسد، و وی خود را از بالای کوه بیستون به پائین پرتاب میکند. پس از مرگ فرهاد، خسرو ابتدا با دختری از اصفهان، به نام «شکر» و سپس با شیرین ازدواج میکند. تا اینکه شیرویه، پسر خسرو از مریم، دختر پادشاه بیزانس، پدر را به قتل میرساند.
در این حکایت، سبکسری، جنایت، دروغ و شورش، یا رفتن به بیراهه، ویژگی رابطة میان شاه و اطرافیان اوست. همانطور که دیدیم، خسرو ارمنستان را ترک میکند، چون مهینبانو، به رابطة غیررسمی او با شیرین معترض است. بهرام چوبین، به دروغ شایع میکند که خسرو از عشق شیرین دیوانه شده، تا بتواند تاج و تخت را تصاحب کند. خسرو برای باز پس گرفتن تاج و تخت، مریم، دختر امپراتور روم را به همسری بر میگزیند، سپس هر چه در قدرت دارد بهکار میگیرد تا مانع ارتباط میان شیرین و فرهاد شود. عاقبت، به دروغ مرگ شیرین را شایع میکند، تا ارتباط میان فرهاد و شیرین را بگسلد، و به این ترتیب باعث خودکشی فرهاد میشود. و فرهاد همان کسی است که میبایست سنگهای کوه بیستون را خرد کند، تا راه بگشاید، راه عبور کاروانها را! با مرگ فرهاد، دیگر کسی نیست تا راهی بگشاید. شیرین، در ارمنستان بجای مادر بر تخت نشسته، و مدتها پس از مرگ مریم، عاقبت با خسرو ازدواج میکند، میگویند، شیرویه، پسر خسرو و مریم، در سال 628 میلادی خسرو را به قتل میرساند، و شیرین نیز به آرامگاه خسرو رفته، با خوردن زهر به زندگی خود پایان میدهد. این نقطة پایانی است بر ارتباط میان ایران و ارمنستان. کمتر از ده سال پس از قتل خسرو، سپاهیان اعراب، تیسفون را اشغال میکنند. و تمدن ایران به تمدن اسلامی تبدیل میشود. این دگرگونی را میتوان به عنوان پیامد منطقی یک «انسداد اجتماعی» بررسی کرد.
تاکنون در مورد انسداد سیاسی به سیاست استعماری انسداد اشاره داشتهایم، و به نقل از نوام چامسکی گفتیم که، از سال 1976 سازمان سیا سیاست انسداد را در دستور کار خود قرار داده. اما سیاست انسداد صرفاً به ابعاد استعماری آن محدود نمیشود. انسداد میتواند جنبه غیراستعماری نیز داشته باشد. انسداد میتواند فردی یا اجتماعی باشد. برای روشنتر شدن مطلب، با تکیه بر نظریة فروید، انسداد فردی را به طور خلاصه تعریف میکنیم. انسداد، یا ایستائی عبارت است از قطع ارتباط فرد با واقعیت زمان و مکان، یا قطع رابطه با اجتماع.
حال باید دید، چه وقت انسداد بر زندگی فرد حاکم میشود؟ پیشاز ادامة مطلب یادآور شویم که «انسداد» یا ایستائی، در تقابل با پویایی زندگی، شرایطی کاملاً غیرطبیعی به شمار میآید. موجود زنده نمیتواند ایستا باشد، چون زندگی، به معنای پویائی و حرکت فرد در زمان و مکان است. حرکت در زمان و مکان، ایجاد «ارتباط» با «اطراف» و «افراد» را الزامی میکند. به عنوان نمونه، در حالت طبیعی، هر فرد در ارتباط با یک جامعه قرار دارد. و چه در داخل خانه و یا در عرصة اجتماع این ارتباط اجتناب ناپذیر میشود. اما این ارتباط چگونه برقرار میشود؟
ابزار ارتباط اجتماعی میان انسانها «زبان» است. باز هم یادآور شویم که در این وبلاگ از استثنائات سخن نمیگوئیم، بلکه هنجارهای دموکراتیک را مد نظر قرار میدهیم. در یک جامعة دموکراتیک، ارتباط بین افراد از طریق «گفتگو»، بدون توسل به خشونت فیزیکی، انجام میگیرد. گفتگو، همواره «دو سویه» است، به این معنا که، کلام هیچ فردی «تقدس» نداشته، و هر سخنی، میتواند واکنشی مخالف و منطقی یا «به هنجار» برانگیزد. به این ترتیب که در چارچوب هنجارهای دمکراتیک، فرد پیامی را دریافت میکند، و آزاد است که نسبت به این پیام واکنش نشان دهد. واکنشی که اگر منطقی و به هنجار نباشد، برای وی، در جامعه و در برابر قانون ایجاد مسئولیت میکند، و در ارتباط با نزدیکان و افراد خانواده، واکنش ناهنجار وزنة شخصیتی وی را کاهش میدهد.
به عنوان نمونه، عبور از چراغ قرمز، نه تنها نقض مقررات راهنمائی است، که نوعی تحمیل انسداد به دیگران است. چون کسی که مرتکب خلاف میشود، در واقع حق تقدم دیگری را برای حرکت پایمال میکند. یا اگر کسی در برابر سخن دیگری، واکنش فیزیکی نشان دهد، هر چند واکنش وی دوستانه باشد، از هنجار دمکراتیک خارج میشود. چرا که نظم اجتماع دمکراتیک، بر ارتباط غیرفیزیکی در عرصة اجتماع تأکید دارد؛ در اجتماع، پیکر انسان، حریم خصوصی وی به شمار میآید و رعایت حریم خصوصی در جوامع دموکراتیک الزامی است. از این جهت، تنه زدن به دیگران، شکستن هنجار دمکراتیک خواهد بود. چون تنه زدن، همزمان، تجاوز به حریم خصوصی و ایجاد اختلال در حرکت دیگری است. و هر چند که این اختلال مقطعی باشد، یک انسداد گذرا به شمار خواهد آمد. اما چنین انسدادی میتواند ارتباط مستقیم با سرکوب فرهنگی نیز پیدا کند. جهت توضیح این ارتباط به ناچار به تحقیق و تجربة شخصی در ارتباط با یک جامعة به اصطلاح دموکراتیک تکیه میکنم.
کسانی که با مسائل کشور کانادا آشنا باشند، مسلماً با جنگ و ستیز جدائی طلبان ایالت کبک بیگانه نیستند. جدائی طلبان ایالت کبک، فرانسه زبان و کاتولیکاند. روزنامة روشنفکرانشان، یک رسانة فاشیستی به نام «لو دووار» است، که در آن آشکارا از برتری نژادی و کاتولیسیسم دفاع میشود! در مورد این روزنامة خاص، پیشتر هم گفتهایم که در مقایسه با «لو دووار»، رسانههای نئوفاشیست فرانسه، مترقی و پیشرو مینمایند! اما باز گردیم به جدائی طلبان فرانسه زبان در ایالت کبک.
این حضرات، به زبانی صحبت میکنند که ساختار خرد شدهای از فرانسه قرن شانزدهم و زبان انگلیسی است! خارج از لهجههای متفاوت، و کلام عامیانه، درک زبان استاندارد و رسمی ایالت کبک برای فرانسه زبانان کشور فرانسه دشوار مینماید. اما کبکیها خود را «فرانسه زبان» میدانند درحالی که فاقد قدرت بیان در زبان فرانسهاند. چون به دلیل تسلط انگلیسی زبانها، نه تنها آموزش و فراگیری زبان فرانسه، که تکلم به زبان فرانسه در ایالت کبک سال های متمادی ممنوع بوده! به عبارت دیگر، بنیاد زبان فرانسه در ایالت کبک، بنیادی است شکننده، که به دلیل سرکوب فرهنگی و عدم ارتباط با خاستگاه اصلی خود، متحمل انسداد استعماری شده. اما امروز علیرغم برخورداری از حق تکلم به زبان فرانسه، تغییر چندانی در شرایط فرهنگی مردم کبک به چشم نمیخورد.
در واکنش به سرکوب انگلیسی زبانها، تعصب به زبان فرانسه ایجاد شده! به این ترتیب که اینک در ایالت کبک همه موظفاند به زبان فرانسه سخن بگویند! و فرزندان مهاجران، نخستین قربانیان قوانین جدید فرانسه پرستیای شدهاند، که تنها فراگیری و تسلط به زبان انگلیسی را کاهش میدهد! کسانی که زبان مادریشان فرانسه نیست، از ثبت نام در مدارس انگلیسی زبان محروماند! نتیجة این سیاست مضحک را در عرصة اجتماع بخوبی میتوان مشاهده کرد. در شهر مونترال، فرزندان مهاجران، خارج از مدرسه، به صدای بلند، و به زبان انگلیسی عامیانه، و زبان سریالهای مبتذل تلویزیونی با یکدیگر «ارتباط» برقرار میکنند، اقلیت انگلیسی زبان، هنگام گفتگو، صدایش را از حد متعارف بلندتر میکند، تا «هویت انگلیسی» خود را به اطرافیان یادآور شود، و متأسفانه این رفتار گزافه در سیاه پوستان انگلیسی زبان به اوج خود میرسد، چون اینان علاوه بر سرکوب فرهنگی متحمل تبعیض نژادی هم شدهاند. و بالاخره، عدم رعایت حق تقدم دیگران، و تنه زدن در خیابانها و فروشگاهها از سنتهای رایج در شهر مونترال است! این رفتاری است که در بخش ثروتمند و مرفه مونترال مشاهده میشود، مسلماً در بخش فقیرنشین اوضاع به مراتب اسفبارتر است. در خیابانها و فروشگاههای مرکز تجاری مونترال که در محدوده خیابانهای «سنت کاترین» و «شربروک» قرار گرفته، هیچکس برای تنه زدن به دیگری عذرخواهی نمیکند! چون پیامد طبیعی انسداد فرهنگی، حتی در جوامع دمکراتیک، توجیه تهاجم فرد به حریم خصوصی افراد دیگر خواهد بود. ولی اگر پیامد سرکوب فرهنگی، عدم رعایت حریم خصوصی فرد در جامعه، و ایجاد انسداد گذرا است، سرکوب اجتماعی، یا انسداد همه جانبه، مرگ نظام حاکم را نوید میدهد. همچنانکه در واقعیت تاریخی ایران و داستان خسرو شیرین مشاهده میکنیم.
اینک به حکایت شیرین و فرهاد باز میگردیم، و نگاهی به انسداد همه جانبه در ایران پیش از اسلام میاندازیم. میدانیم که حکایت شیرین و فرهاد، هرچند تخیلی، ریشه در دورة تاریخی ساسانیان دارد، و از اینجهت، به نوعی بازتاب نگرش حاکم بر اجتماع است. در این داستان با استفاده از روش «ولادیمیر پروپ»، ساختارشناس روس، «عملکرد» پرسوناژها را مشخص کردیم، و با توسل به فرضیة فروید، به «تعبیر» حکایت میپردازیم. حکایت شیرین فرهاد، در واقع حکایت رفتن به بیراههها، و سرگذشت راهی است، که هرگز گشوده نشد. در نظریة فروید، «راه»، مسیری است که ضمیر ناخودآگاه از آن عبور میکند، تا در ساختار شخصیتی تغییر و تحول ایجاد شود. جهت تحقق چنین تغییراتی، تنها یک «راه» وجود دارد، «کلام».
فردی که سخن میگوید، خواستههای ضمیر ناخودآگاه را در ذهن خود به «نظم» میکشد. و همزمان با استقرار این نظم، ضمیر ناخودآگاه به خواستههای نوینی پناه میبرد، چه ضمیر ناخودآگاه، فطرتاً با نظم زبان بیگانه است، و زبان ویژهای از آن خود دارد. زبانی که «زبان پیکر» است، و بیگانه با واقعیت زمان و مکان. اگر فرد، زندانی ضمیرناخودآگاه خود شود، و «زبان پیکر» بر او حاکم گردد، ارتباط با جامعه را از دست خواهد داد. چرا که، در بالا آوردیم، ارتباط فرد با جامعه فقط از طریق زبان «منطقی» ممکن میشود. در واقع، طبق نظریه فروید، یکی از نشانههای انسداد در روابط فرد، پناه گرفتن وی در سکوت است. در بعد اجتماعی، «سکوت»، همان شکستن ارتباط و تداوم انسداد خواهد بود، که در حکایت شیرین و فرهاد مشاهده میکنیم. «سکوت» را میتوان همان انسداد سیاسی، یا انسداد راه پایتخت ایران به آنسوی خزر، و انسداد تجاری، یا انسداد راه عبور کاروانها از بیستون به درون فلات ایران تعبیر کرد، و نهایت امر، پایان ارتباط تاریخی فلات ایران، با شمال و غرب.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت