چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۶

اسکار و چاوز!
...

اگر همة مردم دنیا، نوار ویدئوی نشست سانتیاگو را ببینند، و بدانند که «خوان کارلوس» به هوگو چاوز گفت، «چرا ساکت نمی‌شوی»، تلویزیون «الجزیره»، در هر فرصتی، با کمال «شرافت» و «صداقت»، ابراز تعجب کرده،‌ با لحن حق به جانب، تکرار خواهد کرد: «خوان کارلوس حتی به هوگو چاوز گفت: خفه شو!» چرا که، زبان حاکم بر نشست رسمی سران جهان سوم می‌باید همان زبان لات و اوباشی باشد که، در انگلیس، ضمن تماشای مسابقة فوتبال چند نفر را هم زیر دست و پا به قتل می‌رسانند؛ اصلاً «لذت» مسابقه چند برابر می‌شود! چون زبان ابتذال، یا همان زبانی که بعد از 22 بهمن در جمکران حاکم شده:‌ زبان «انقلاب تولیدی سازمان سیا» است. بله، جناب سرهنگ «هوگو چاوز»، دیروز پس از صرف چلوکباب و دوغ و سرکشیدن یک بطر تکیلای اعلا، تهران را به مقصد پاریس ترک فرمودند. البته در ظاهر، برای وساطت جهت آزادی یک گروگان «کلمبیائی ـ فرانسوی»، ‌ و در واقع جهت رساندن عرض ارادت حکومت گورکن‌ها که، برای پرش به قله‌های هسته‌ای، نیازمند دریافت چند «سانتریفوژ» جدید از متحدان آمریکا در سازمان ناتو هستند، و دست دعا به سوی آسمان حاکمیت فرانسه بلند کرده‌اند. بله، اوباش جماعت، برای «پرش» عملی و فنی باید به دیگران تکیه کند! و از آنجا که حکومت جمکران به دلیل تصاحب قدرت از برکت حمایت سازمان سیا، به قول آخوند انصاری،‌ «حس مشترک» و «اتحاد ملی» با یانکی‌ها و متحدان اروپا‌ئی پیدا کرده، پس باید به همان‌ها هم تکیه کند! و اما نقش «هوگو چاوز»، در «حفظ» پیوند سنتی نوکران ضدامپریالیست آمریکا در جمکران با حاکمیت فرانسه خلاصه می‌شود. جناب سرهنگ «چاوز» که،‌ طبق برنامة هزارة سوم سازمان سیا، «انقلاب» فرموده‌اند، امروز در جایگاه «ال پرزیدنته» قرار دارند، و یک پای در جمکران محکم کرده‌اند، و پای دیگر در پاریس!

فواید این پیوند جادوئی میان جمکران و پاریس این است که، از یک سو ما ملت زیر فشار تهدید نظامی آمریکا قرار می‌گیریم، و از سوی دیگر، راه افتادن نیروگاه بوشهر هم به تعویق می‌افتد! چون تا زمانی‌که اروپا به گورکن‌ها «سانتریفوژ» می‌فروشد، یا تا زمانی که گورکن‌ها ادعا می‌کنند تعداد سانتریفوژهای‌شان، با امدادهای غیبی، از 160 عدد به 3 هزار رسیده، روسیه طبق مقررات آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای، حق تحویل سوخت هسته‌ای به ایران را نخواهد داشت. بله، برای آن‌ها که نمی‌دانند دلیل عربده جوئی‌های احمدی نژاد و علی خامنه‌ای چیست، می‌گوئیم، این خبرهای «خوش» هسته‌ای که از لیفة تنبان پرزیدنت احمدی‌نژاد بیرون کشیده می‌شود، فقط برای اعمال فشار بر روسیه، جهت رها کردن نیروگاه بوشهر، و سپردن این نیروگاه به دست شرکت فرانسوی «آره‌وا» است و بس! و کافی است که روسیه بوشهر را ترک کند، تا گورکن‌ها هم مانند پاکستان، یک شبه به سلاح اتمی مجهز شوند! و پنتاگون احساس خطر کرده، جهت مبارزة فرضی با تهدید سلاح‌های هسته‌ای روضه‌خوان‌ها، کشور روسیه را با «سپر دفاعی» آمریکا محاصره کند! اما، راه دومی نیز برای اعمال این سیاست وجود دارد.

راه دوم این است که حکومت گورکن‌ها، خود زمینة براندازی را فراهم آورده، و اوباش، طبق فرامین محفل نوبل، به بهانة مخالفت با غنی سازی و مخالفت با حاکمیت نظامی، با شعار «صلح، آزادی، حق مسلم ماست»، به خیابان‌ها سرازیر شوند، و یک حکومت در ظاهر غیرمذهبی، ولی در واقع فاشیستی، منهای حجاب اجباری در ایران مستقر کنند. نتیجه همان خواهد بود که همیشه بوده: ما، نفت داریم، نیازی هم به نیروگاه هسته‌ای نداریم! پس بوشهر «تعطیل باید گردد»! بله، دلیل فرمان آماده باش «ولادیمیر پوتین» به نیرو‌های استراتژیک هسته‌ای در روسیه، همین پرش‌های مهرورزی، و تلاش‌های خودبراندازی نزد گورکن‌هاست! امروز با وجود اینکه جنگ سرد به پایان رسیده، باز هم ما ایرانیان در چارچوب برنامه‌های راهبردی منطقه، می‌باید ابزار اعمال فشار گاوچران‌ها بر کشور روسیه باقی بمانیم، و ارتباط با همسایگان و منافع ملی خود را فدای منافع آنگلوساکسون‌ها در دو سوی آتلانتیک کنیم. بی‌جهت نیست که هوگو چاوز، «مرتب» رنج سفر بر خود هموار می‌کند!

ایشان پس از آنکه ایران را «خانة» خودشان خواندند، جهت چاق سلامتی با «نیکولا سرکوزی» راهی خانة ارباب‌شان شدند. جناب سرهنگ «ال پرزیدنته»، با آن هیکل عظیم، جهت دیده بوسی با پرزیدنت ریزاندام فرانسوی‌ها، «نیکولا سرکوزی»، مجبور شدند ایشان را سر دست بلند کنند، چون شکم مبارک «ال پرزیدنته»، به ایشان اجازه نمی‌داد «خم» شوند! بله، اصلاً انقلابی‌های تولیدی آبدارخانة سازمان سیا، از شدت «غصه» برای پابرهنگان، شکم‌شان «غم‌باد» می‌آورد! و «هوگو چاوز» هم به پاریس آمده بود، تا قدمی برای «پابرهنه‌ها» بردارد! پابرهنه‌ها، همان نظامیان ایالات متحد باید باشند، که اخیراً جهت تداوم «حضور» و اشغال کشورهای منطقه، دست به دامن «پروپاگاند» سینمائی هم شده‌اند.

جهت لنگر انداختن در خاورمیانه، علیرغم شرایط اسف‌بار عراق و افغانستان، گاوچران‌ها در اتاق فکر سازمان سیا، ضمن تناول «فاست فودهای» مرغوب و مهوع، و لیسیدن ده انگشت دست تا آرنج، آستین‌ها را بالا زده‌، و یک «پروپاگاند» مفصل تدارک دیده‌اند، که البته نوکران‌شان در جمکران را نیز شامل می‌شود. بله، دلاوران جنگاور ینگه دنیا، پس از بمباران غیرنظامیان، و گسترش دموکراسی از طریق انفجار بمب در معابر عمومی، اینک دست به دامان هنرپیشه‌های متعهد و مکتبی سازمان ناتو هم شده‌اند! در این راستا، از یک‌سو در صدد اهدای اسکار به فیلم «پرسپولیس» بر آمده‌اند، و از سوی دیگر به بهانة «انتقاد» از تهاجم نظامی به عراق، سعی دارند زیر پایشان را در افغانستان محکم کنند! این تبلیغات نفرت انگیز را هم، «مادر» کاترین‌دونوو، از فرانسه و «پدر» رابرت ردفورد، از ایالات متحد بر عهده گرفته‌اند. کاترین دونوو، که صدای خنک او را در فیلم پرسپولیس شنیده‌ایم، و از «هنر» همانقدر بهره دارد که محمدخاتمی از سیاست و انسانیت، حتی جهت تبلیغ برای «پرسپولیس» راهی ینگه دنیا شده!

اما به همراه «مادر» دونوو، یک کاروان تبلیغاتچی حکومتی فرانسه هم به رهبری «برنار هانری لوی» به پابوس «پدر» رابرت رد فورد شتافته‌اند. «هانری لوی» از فلاسفة حاکمیت فرانسه است که مانند «فینکل کراوت» و «گلوکسمان» در دوران «جنگ سرد» چپ‌نمائی می‌کردند، و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نقاب از چهره برداشته، همزمان به دفاع از حاکمیت اسرائیل، و یوتوپیای «یک کشور، یک مذهب» مشغول‌اند. «هانری لوی» از کسانی است که با حرارت از تهاجم نظامی به یوگسلاوی دفاع می‌کرد، و خلاصه بگوئیم از فاشیست‌هائی است که طی جنگ سرد نقش چپگرا را بخوبی ایفا کرده بود. بله، همین «هانری لوی» خودمان، جهت مصاحبه با رابرت ردفورد راهی «ولایات» متحد شده.

حضرت رابرت ردفورد، پس تحصیلات نیمه تمام در پاریس، از برکت پایگاه محفلی‌شان، یک شبه ره صد ساله رفته، به هنرپیشة طراز اول هولیوود تبدیل شدند، چرا که از راه دور، و فقط از راه دور، گویا «خوش تیپ» به نظر می‌آمدند! بله، ایشان، سر پیری، که دیگر نگاه کردن به جمال بی‌مثال‌شان از راه دور هم دل‌آزار شده، نقش «روشنفکر» بر عهده گرفته‌اند! آنهم چه روشنفکری! روشنفکر «فیلم‌ساز»، کارگردان، بنیانگذار جشنوارة «سان دنس» و البته، همچنان، هنرپیشة نقش آفرین! منتهی رابرت ردفورد، چون به دلیل کبر سن دیگر نمی‌تواند نقش «پلی بوی» میلیاردر بازی کند، نقش سنتی‌ خود را عوض کرده، «استاد دانشگاه» می‌شود! چون در عالم واقعیت، برای استادی در دانشگاه، نه ریخت و قیافه لازم دارید، و نه هیکل، اغلب اوقات، شعور و سواد و شرافت هم در این میان نقشی بازی نمی‌کند! و حضرت «ردفورد»، مانند برژینسکی و کیسینجر، از این نظر کاملاً واجد شرایط‌اند. خلاصه کنیم، جناب «هانری لوی» که اخیراً گیس‌هایش را هم به مدل موی زن شش میلیون دلاری آرایش کرده، تا به خیال خودش شبیه «ولتر» بشود، پس از شرفیابی به حضور «استاد» ردفورد، با انگلیسی یک خط در میان و مخصوص فرانسه زبان‌ها، یک خطابه، به سبک خطابه‌های هملت ـ پس از مرگ پدر، هملت زبان‌اش باز شده بود، و فقط حرف می‌زد تا مبادا مجبور شود دست به عمل بزند ـ ایراد می‌فرمایند، و در پایان، جویای فیلم جدید «روبرت»، به نام «شیرها و بره‌ها» شده، می‌پرسند، چه شد که «ایدة» این فیلم به ذهن سرشار از نبوغ شما راه یافت؟ چرا اینقدر دیر به فکر انتقاد از تهاجم نظامی به عراق افتادید؟

و اینجا بود که سر درد دل رابرت ردفورد باز می‌شود! و اسراری برای ما فاش می‌کند که «دل سنگ» را هم آب می‌کند، چه رسد به دل نازک نویسندة این وبلاگ. نویسندة وبلاگ،‌ به نوعی رابرت ردفورد را از اعضای خانواده خود به شمار می‌آورد، چرا که، از 4 سالگی، پوستر رابرت ردفورد و پل نیومن در فیلم «بوچ‌کاسیدی» را به دیوار اتاق خواب خواهرش می‌دید، و هر بار می‌پرسید «اینا کی‌ین؟» و می‌شنید: «پوستر!» در هفت، هشت سالگی سخت عاشق «پوستر» کذا شده بود، چرا که می‌پنداشت، این پوستر هم جزو اعضای خانواده‌است، که پس از کودتای میرپنج ترک دیار کرده، و از اینرو، به شدت با کلنل «رضاخان» دشمن شده بود! بله، «پوستر» کذا جزو اعضای خانواده باقی ماند، تا زمانی که به طور اتفاقی، و از بد روزگار، موفق به «زیارت» یکی از افراد موجود در پوستر شدم و به حکمت «آواز دهل شنیدن از دور خوش است»، پی بردم! و فهمیدم هیچ نسبتی با رابرت ردفورد ندارم! از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به پروپاگاند هولیوود و سخنان شیوای رابرت ردفورد در پاسخ به خطابة «ولتر هزاره سوم»، یا « برنار هانری لوی» گیسو بلند، ‌که از «روبرت» پرسید، «چرا اینقدر دیر دست به کار شدید؟»

و البته «هانری لوی» که خود در خدمت «پروپاگاند» حاکمیت است، نیک می‌دانست چرا «روبرت» بیش از چهار سال صبر کرده، تا بفهمد تهاجم نظامی به عراق کار بسیار بدی بوده، و «روبرت» هم که نمی‌توانست بگوید، پیشنهاد ساختن فیلم را اخیراً دریافت کرده، و همین چند ماه پیش گفته‌اند که، دیگر ماندن در عراق جایز نیست! در نتیجه، سر درد دلش باز شد که، «چه می‌پرسی ز احوال خرابم»؟ بعد از 11 سپتامبر مگر می‌شد کسی حرف بزند؟ البته ما می‌دانیم که حدود یکسال پس از وقایع یازده سپتامبر، نوام چامسکی مصاحبه کرد، و آنچه لازم بود بر زبان آورد، بدون اینکه مزاحمتی برایش ایجاد شود، ولی «برنار هانری لوی»، و «رابرت ردفورد» بهتر دیدند، خود را به حماقت بزنند. در نتیجه، «رابرت رد فورد»، ضمن انتقاد بسیار ملایم از تهاجم نظامی به عراق، می‌فرمایند، «ولی ما بسیار کار خوبی کردیم که به افغانستان رفتیم!» آن‌ها ما را تهدید می‌کردند، ولی عراقی‌ها تهدیدی برای ما نبودند! و اضافه می‌فرمایند، اگر در افغانستان مانده بودیم خیلی «بهتر» بود، چون در افغانستان موفق شدیم! ظاهراً موفقیت مورد اشارة رابرت رد فورد، موفقیت ارتش جنایتکار ناتو در تولید 92 درصد از کل مواد مخدر مصرفی جهان در کشور افغانستان باید باشد.

محور اصلی «پروپاگاند» اخیر هولیوود، انتقاد از تهاجم نظامی به عراق، و تأئید تهاجم وحشیانه به افغانستان شده، و طبیعی است که شاخة فرعی چنین پروپاگاند نفرت انگیزی را هم سینمای فرانسه بر عهده گیرد. همانطور که بارها گفته‌ایم، کشور فرانسه همواره مأمور ایفای نقش «پارکابی» جهت اجرای سیاست‌های شکست خوردة ایالات متحد است. بنابراین اهدای اسکار به یک محصول تبلیغاتی سینمای فرانسه، «پرسپولیس»، جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از طالبان شیعی مسلک در جمکران، هیچ تعجبی نخواهد داشت. ولی نویسندة وبلاگ پیشنهاد می‌کند که امسال جایزة‌ اسکار را،‌ به جناب سرهنگ چاوز بدهند، به خاطر قدردانی از جانفشانی و ازخودگذشتگی‌های‌اش،‌ که به جای پریرویان و دلبرکان، ناچار به در آغوش کشیدن مکرر احمدی‌نژاد و سرکوزی شده!



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت