...
در ادامة بررسی فاشیسم، و جهت روشنتر شدن آنچه در وبلاگ «فاشو و نعلین» آوردیم، لازم است نمونههائی از کلام فاشیستی را نیز مطرح کنیم. مهمترین ویژگی کلام یک فاشیست، در این خلاصه میشود که نسبت به دیگران، یعنی به همة کسانی که احتمالاً با او هم عقیده نیستند، خود را در جایگاه «رهبر» میبیند، و از اینرو با پیروی از «رهبر»، شروع به «هدایت» مردم میکند! حال دو پرسش مطرح میشود، نخست اینکه چه کسی باید «هدایت» شود، و لازمة هدایت کردن دیگران چیست؟ یادآور شویم که در اینجا «دیگران»، افرادی عاقل و بالغاند که از نظر حقوقی، مسئول رفتار خویش به شمار میآیند.
با در نظر گرفتن این اصل، وقتی به فرد یا افرادی میگوئیم که چه راهی باید انتخاب کنند، از یکسو، عملاً عاقل و بالغ بودن آنان را نفی کرده، خود را در موضع فرد عاقل و بالغ، و مخاطب را در جایگاه کودک و یا مهجور قرار میدهیم. به این ترتیب، کسانی که پیوسته برای ما ملت نسخه تجویز میکنند، ما را در جایگاه کودک و یا دیوانه میبینند. و از سوی دیگر، هنگامی که به فرد بالغی «توصیه» میکنیم چه رفتاری در پیش گیرد، در واقع به حریم خصوصی وی تجاوز کردهایم، چرا که هر فرد در مورد مسائل خود راساً تصمیم میگیرد. البته اگر کسی در مورد مسائل خصوصی خود خواهان نظر دیگران شود، موضوع کاملاً متفاوت خواهد. چرا که اینکار به اراده و خواست شخصی فرد انجام میشود، و مسلم است که مخاطب هم میتواند آزادانه از دخالت در موضوعی که به وی مربوط نمیشود خودداری کند. چرا که دخالت در امور دیگران مسلماً الزامی نیست!
ولی در عمل، «نرود میخ آهنین در سنگ»! فعلة فاشیسم جز دخالت در امور دیگران هیچکار دیگری ندارند! و البته چه بهتر! چه بهتر، که از این مفر، سایتهای «مستقل» میتوانند به ترویج توحش و ابتذال هم بپردازند. نخستین هدف فعلة فاشیسم همانطور که بارها تکرار کردهایم، «مدرنیته» و به ویژه فیلسوف مدرنیته، «نیچه» است. عباس میلانی، داریوش شایگان، سروش و دیگر «نخبگان» حکومتی که سعی دارند «مدرنیزاسیون» را بجای «مدرنیته» به مخاطب قالب کنند، تا بر دروغ بزرگی به نام «تقابل سنت و مدرنیته» تأکید داشته باشند، از این مطلب کنار میگذاریم. و میپردازیم به پادوهای «هریتیج کلاب» در جمکران: کیهان و محمد خاتمی! کیهان تهران و محمد خاتمی که پیشتر افتخار سرپرستی این رسانة استعماری را هم داشته، در تهاجم به «مدرنیته» عملاً رکورد دارند. شیوة اینان همچنان که پیشتر هم گفتیم تحریف «مدرنیته» با توسل به کلیشههای بازاری حوزة علمیه است. جهت تحریف «مدرنیته» نیازی نیست که شیپورهای استعمار با مدرنیته آشنائی داشته باشند! بله، هیچ نیازی به شناخت «مدرنیته» نیست، کافی است این شیپورها، کلام ابتذال حوزههای علمیه را در مورد نیچه تکرار کنند. حوزههای فقرفرهنگی از فیلسوف مدرنیته چه میدانند؟ «ابر مرد»، و «خدا مرده است»! و همین برای تحریف «مدرنیته» کفایت میکند!
پیشتر گفتیم که «ابرمرد» در فلسفة نیچه به «هنرمند» اطلاق میشود، چرا که مدرنیته، هنرمند را آفریننده یا خلاق تعریف میکند. در حالیکه کاملاً برعکس، در فلسفة کلاسیک، هنرمند را «مقلد» آفریدگار میدانستند. پیشتر در این مورد توضیح دادهایم، و نیازی به تکرار مکررات نیست. در مورد «مرگ خداوند» هم در فلسفة نیچه، و هم در فرضیة فروید سخن گفتهایم، و جهت پرهیز از اطاله کلام میگوئیم، که نیچه، خداوند فلسفة کلاسیک را با خداوند مدرن «جایگزین» کرد، همچنانکه زیگموند فروید، «پسر» را جانشین پدر، نماد زمینی خداوند نمود. تنها در این چارچوب است که میتوان ارتباط افراد در یک جامعة مدرن و دموکراتیک را، با ارتباط افراد در جوامع فئودال متفاوت دانست.
در جامعة فئودال، پدر و مادر برای فرزند «تقدس» دارند. به عنوان نمونه، در ایران کمتر پیش میآید که فردی نگاهی منطقی به رفتار و کردار پدر و یا مادر خود داشته باشد. البته باید این مهم را به یاد داشته باشیم که ارتباط افراد در چارچوب خانواده، به هیچ عنوان یک «ارتباط منطقی» نیست؛ ارتباطی است کاملاً «عاطفی». و هرچه جامعه عقب افتادهتر باشد، جنبة عاطفی روابط خانوادگی تشدید میشود. در اینجا توضیح دهیم که «عاطفی» الزاماً به معنای «محبتآمیز» نمیباید تعبیر شود!
رفتار عاطفی، رفتاری است که قدرت تفکر و تعقل فرد را تضعیف کرده، رفتار وی را، همچون رفتار کودکان، «مشروط» به نوسانات در رفتار دیگران میکند. به این ترتیب فرد «آزادی عمل» خود را از دست میدهد، و رفتارش پیرو رفتار اطرافیان خواهد شد. «عمل» انسان فقط زمانی «آزاد» به شمار میآید، که از احساسات و عصبیتها به دور باشد. به زبان سادهتر، فقط هنگامی که عقل سلیم در زنجیر اسارت خشم، نفرت، طمع، عشق، بندگی و ... گرفتار نیامده باشد، انسان میتواند آزادانه دست به عمل بزند، آزادانه سخن بگوید، و رفتار «محبتآمیز»، نیز فقط در چارچوب همین آزادی عمل میتواند تحقق پذیرد. در واقع برای ابراز «محبت»، نیازی به «عشق» نیست! «محبت» و رفتار محبتآمیز، «دو سویه» و دموکراتیک است، چرا که برای ابراز محبت، مانند برقراری ارتباط رسمی، «زبان دموکراتیک» کفایت خواهد کرد! از مطلب دور افتادیم بازگردیم به تحریف مدرنیته، که در زبان نخبگان فقر فرهنگی، به سوءتعبیر از «ابرمرد» و «مرگ خداوند» محدود میماند.
سایت «رادیو زمانه»، مورخ 21 آذرماه 1386 مطلبی منتشر کرده، تحت عنوان «نیچه مرده است، نه خدا»! این مطلب در مورد یک فیلمساز ایرانی است، که مانند بسیاری از نخبگان ارسالی حکومت جمکران، به افتخار تابعیت کشور کانادا نیز نائلآمدهاند. نام ایشان، «حسن فاضلی» است و فیلمساز مستقلیاند، که به گفتة خودشان «کارهای حقوق بشری» میکنند! و از دیگر نخبگان وطنی هم، از نظر «ادعا» و «گزافهگوئی» هیچ کم ندارند. این فیلمساز «مستقل»، فیلمی به نام «تیشرت» ساخته، و موضوع مصاحبه با ایشان نیز همین فیلم کذا است. ایشان ضمن مصاحبه فرمودهاند که دانشگاه میرفتند، و نیچه میخواندهاند. البته مشخص نیست کدام دانشگاه، و نیچه به چه زبان؟ و اینکه از خواندن «نیچه»، چهها دستگیرشان شده؟ بله، این جزئیات اهمیتی ندارد! سایتهای «بیبیسی»، و «رادیو زمانه» با واقعیات کاری ندارند، وظیفة اینان پخش «حقایق» است. «حقایقی» که زمینهساز استحمار هر چه بیشتر مردم باشد. و انتشار مصاحبة فیلمساز مستقل، «حسن فاضلی» درست در همین چارچوب انجام گرفته. «فیلمساز مستقل»، در مورد ساختن فیلم «تیشرت» چنین میگوید:
«زمانی که دانشگاه میرفتم، یک مدت فقط نیچه میخواندم [...] همان روزها صحبت از نیچه شد [...] جمله معروف نیچه خدا مرده است مطرح شد[...] و این را گفتیم که چه جالب میشود تیشرتی داشته باشیم که رویش نوشته است، خدا مردهاست یا یکی که رویش نوشته، نیچه مرده است و خندیدیم و این بین ما تمام شد.»
سپس، «حسن فاضلی»، به شیوة «امامالله» درس مفصلی از «ایمان» و «اعتقاد» به ما میدهند، و سری هم به «جامعه شناسی» زده، میفرمایند، 1400 سال است به خودمان «بیاحترامی» کردهایم! ایشان ضمن تعریف و تمجید از جنگ استعماری ایران با عراق میگویند، بالاخره بیرونشان کردیم! و اما جالبترین قسمت سخنان «فاضلی»، قسمتی که براستی «فاضلانه» نیز هست، فتوای ایشان جهت بازگشت به دورة ایران باستان است! البته «شیخ» فاضلی بیجهت چنین فتوائی صادر نمیکنند، دلیل هم دارند:
«ما بزرگترین امپراطوریهای دنیا را ساختیم [...] ایرانی باستان دروغ نمیگفت چون نیازی به دروغ گفتن نداشت، چون بر پای خودش ایستاده بود. فکر میکنم یکی از کارهائی که ما باید انجام دهیم این است که باید از ایرانی بودن خارج شویم و دو باره به پرشین [پرشن] یا پارسی بودن برسیم.»
بله! میبینیم که یک فیلمساز «مستقل»، که در حالت «عادی» میباید سرش به فیلم ساختن گرم باشد، چگونه در پوست «رهبر» ملت ایران نقش آفرینی میکند، و به ما میگوید، از ایرانی بودن خود «خارج» شویم! ولی ایشان نمیتواند بگوید چگونه این عمل را صورت دهیم؟ چرا که فاشیستها فقط «شعار» میدهند. یا به زبان سادهتر، یک «نتیجة رویائی» را خواستار میشوند، بیآنکه بگویند چگونه میتوان به چنین نتیجهای دست یافت. البته این شیوه را «عوامفریبی» یا شارلاتانیسم هم مینامند! با این وجود، فکر نکنید حسن فاضلی، شارلاتان است، ابداً! او فقط نادان است. او نمیداند که هیچ فرد و هیچ ملتی نمیتواند از واقعیات تاریخی خود خارج شود! ولی همانطور که گفتیم، فاشیستها عادت دارند «رهنمود» ارائه دهند.
و از قضای روزگار، امروز الهه کولائی هم رهنمودهائی «پیامبرگونه»، و بسیار مضحک جهت «سرفرازی» ملت ایران و «حفظ منافع ملی» در «روزآنلاین» ارائه داده بود. رهنمودهائی در حد سخنان همین فیلمساز «مستقل»! کولائی هم، مانند روحالله، «نتیجة خوب» را خواستار شده بود، بدون آنکه بگوید از چه طریق میتوان به این نتیجة مطلوب و «مامانی» رسید! همانطور که روحالله میگفت، «باید اینجور بشد، و نباید آنجور بشد»، بدون آنکه به ذهن علیلاش راه دهد جهت اینجور شدن، و آنجور نشدن، راهکارهائی هم میباید ارایه داد، کولائی هم «رهنمود» داده:
«کشورما [...] باید از تعارض منافع میان همة کشورهای [...] جهان به نفع خود بتواند بهرهبرداری کند[...]»
بله! اما چگونه؟! کولائی، هیچ توضیحی نمیدهد. ایشان روحاالله نیستند، و به تبعاولی، فیلم هم نمیسازند! کولائی فقط برهای است گمشده، از گلة نخبگانی که در امور استراتژیک «صاحب نظر» شدهاند، و به همین دلیل «پرت و پلا گفتن» امامگونه در مورد روابط ایران با همسایگان، از سالها پیش، «حق مسلم» ایشان شده. و اصولاً به همین دلیل است که ترهات امثال کولائی در «روزآنلاین» منتشر میشود. چون ایشان فقط «مهمل» میبافند. همچنانکه حسن فاضلی به مهملگوئی پیرامون وطن پرستی و هویت پرداخته.
فاضلی هم، به نوبة خود، به دلیل آنکه فیلم «کوروش کبیر» ساخته نشده، در «هویت» خود دچار تردید شده است! و کلی ناله و زاری میکند که، فیلم کوروش کبیر ساخته نشد! بله، کارگردان چند میلیون دلار کم آورد، و این ایرانیها که اینهمه پول دارند به این فیلمساز کمک نکردند، تا تکلیف «فاضلی» روشن شود، و همه بدانند با کوروش کبیر مرتبط هستند، یا با نادرشاه و یا «مهرورزی»! چقدر خوب میشد اگر، دیگران با ساختن یک فیلم میتوانستند موجودیت تاریخی ما ملت را هم «تغییر» دهند، و ما با حذف بیش از دو هزار سال از تاریخ خود، در بخش کوروش کبیر خیمه میزدیم، و مرتب هم «افتخار» میکردیم! در این صورت دیگر اهمیتی نخواهد داشت که مردم ایران، در اسارت توحش استعماری ملایان روزگار میگذرانند یا خیر؛ اعضای خانواده و بدن خود را میفروشند، تا نان بخورند یا خیر؛ و شیپورچیهای ساواک در دانشگاه تهران، دجالی بهنام محمد خاتمی را «ناجی ملت» میخوانند یا خیر! بله، چه اهمیتی دارد؟ حسن فاضلی در کانادا زندگی میکند، و مانند دیگر مهاجران جهان سوم، به ویژه ایرانیان ارسالی حکومت، به «آهنگ» پروپاگاند دولت کانادا، هر روز یک اینچ، یا یک فوت، یا حتی بیشتر، در مرداب پرستشهای قوم و قبیلهای فرو میرود، و نهایتاً میگوید:
«من خودم را به کی ربط بدهم؟ به احمدی نژاد، به نادرشاه، یا به یکی مثل کوروش کبیر؟»
واقعاً حسن فاضلیها، با چنین سخنان بیپایه و بیربطی، جز به حکومت اسلامی، به چه چیز و چه کسی میتوانند خود را «ربط» بدهند؟ فاضلی، در ادامة مصاحبة کذا، با استفاده از کلام مبتذل شیوخ حوزه، در مورد جنگ نیز نظریة جالبی ارائه میدهد:
«زدوخوردها و جنگهائی که با هم میکنیم، از اساس بر پایه یاوهگی و جهل است»
بله «یاوهگی» و «جهل» را حتماً به خاطر بسپارید، چرا که، در پایان همین مصاحبة پربار و سرشار از «حکمت» متوجه خواهید شد که، جناب «فاضلی»، خود آینة تمام نمائی از همانها است:
«[...] به نظر من حرف خدا درست است، نیچه مردهاست. واقعیت این است که نود درصد نوشتههای نیچه چرند است.»
این مطلب «نغز»، «پرمغز» و «شیوا» را «رادیو زمانه»، در هماهنگی کامل با ترهات شخصی به نام «مولانا»، از منتقدان حرفهای و نوسواد «مدرنیته» در کیهان، انتشار داده، تا به یاد داشته باشیم که حسن فاضلی، بدون کمک گرفتن از امثال «پروفسور مولانا»، و به دلیل هوش سرشار خود، به تنهائی به چنین نتایج «فلسفی» رسیده.
گویند ملانصرالدین با پسر خردسالش راهی بازار ترهبار شده بود. در بازار، فروشندهای، یک کدو به پسر ملا نشان میدهد، و از او میپرسد، میدانی این چیست؟
پسر ملا پاسخ میدهد:
ـ این یک گوساله است، که چون تازه به دنیا آمده، هنوز چشمهایش را باز نکرده.
و ملا نصرالدین با غرور، رو به فروشنده کرده میگوید:
ـ شاهدی که من هیچ کمکی به او نکردم، و خودش به تنهائی فهمید که این یک گوسالة نوزاد است!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت