...
پیشتر گفتیم که فاشیستهای حکومت اسلامی با توسل به دو عبارت از متن فلسفة نیچه، به تحریف این فلسفه میپردازند: «مرگ خداوند»، و «ابرمرد»! امروز به استفادة سوء فاشیسم از روانکاوی فروید میپردازیم. میدانیم که برا اساس نظریة فروید، زبان ضمیر ناخودآگاه، «زبان پیکر» است. به همین دلیل ضمیر ناخودآگاه زمان و مکان نمیشناسد، و واکنشهایاش بر اساس یادها و خاطراتی است که در «حافظة پیکر» ضبط شده. به عنوان نمونه میتوان به واکنش مثبت یا منفی افراد نسبت به اشخاص ناشناس اشاره کرد. ممکن است، از فردی که برای نخستین بار میبینیم، به شدت متنفر شویم، بدون آنکه کوچکترین شناختی از وی داشته باشیم. و یا بر عکس میتوان به نمونة رایج «عشق در اولین نگاه» نیز اشاره داشت. همة این «واکنشها» بر اساس خاطرات ضمیر ناخودآگاه به وجود میآید. چرا که، عملکرد ضمیر ناخودآگاه از طریق روندی است که فروید آن را «تداعی معانی» خوانده. و از قضای روزگار، به همین دلیل است که پدیدهای به نام «پروپاگاند» میتواند در افراد مؤثر واقع شود. چون پروپاگاند، همانطور که گفتیم با تکیه بر احساسات، منطق و عقل سلیم را به چالش میطلبد. ولی اگر پروپاگاند در چارچوب متعارف در جامعه ممنوعیتی نداشته باشد، بسیاری از تمایلات ضمیرناخودآگاه را جامعه قابل سرزنش میداند.
به عنوان مثال، اگر ضمیر ناخودآگاه نسبت به پدر و یا مادر احساس «نفرت» داشته باشد، در درجة نخست، به دلیل فشار هنجارهای اجتماعی، و ضمیربرتر، این نفرت نه تنها به زبان نمیآید، که به ذهن نیز خطور نمیکند، به این دلیل که ضمیر خودآگاه، آن رابه شدت واپس میراند، چرا که، چنین احساسی فرد را در برابر «وجدان جمعی»، و به صورتی کاملاً خودآگاه، دچار سرافکندگی میکند. ولی در عالم رؤیا، ضمیر خودآگاه نمیتواند مانع بروز چنین تمایلاتی شود. در نتیجه کسی که در ضمیر ناخودآگاه از پدر نفرت دارد، بصورت مکرر، در خواب مرگ پدر را «مشاهده» میکند، و همواره پس از بیداری به شدت متاثر خواهد شد، چرا که هنجار اجتماعی چنین عکسالعملی را از او میطلبد! به این دلیل که، وظیفة اصلی ضمیر خودآگاه، ایجاد هماهنگی با هنجارهای اجتماعی است.
ولی میباید میان هنجارهای اجتماعی در یک جامعة دموکراتیک، با هنجارهای اجتماعی در حاکمیتی از قماش حکومت اسلامی تفاوت قائل شد. همانطور که پیشتر هم گفتیم، پدر و مادر در چنین جوامعی «تقدس» مییابند، ولی این «تقدس» در ذهن افرادی که در این نوع جوامع بزرگ میشوند، منحصر به والدین نخواهد بود. در چنین جامعهای، به دلیل نگرش دائم به «گذشته»، و به ارزش گذاردن «گذشتهها»، نهایت امر نوعی مرگ پرستی رایج میشود، و مردگان فینفسه «تقدس» مییابند، از اینرو مرگ پرستی و سوگواری روزمرهگی مییابد. در این مقطع، با توجه به این مهم که حاکمیت ایران یک حاکمیت «فاشیستی ـ استعماری» نیز هست، همانطور که میبینیم، تمامی ابعاد یک جامعة فاشیستی را میتوان در صور گزافة آن به صراحت مشاهده کرد.
در این فرایند، «ابتذال مقدس»، خود به ویژگی جامعة «فاشیستی ـ استعماری» تبدیل میشود. به زبان سادهتر، حاکمیت، با زیاده روی و اغراق در به ارزش گذاردن «منهیات دینی»، عملاً مخالفان روزافزون خود را، به سوی پذیرش بیقید و شرط همین «منهیات»، سوق میدهد. به عنوان نمونه، از ابتدای استقرار حکومت دستاربندان در ایران، واکنش مردم به این حاکمیت، به سخره گرفتن «مطالب» توضیحالمسائلها شد. ولی به سخره گرفتن این «آثار»، بدون تکرار مطالب مبتذل شاهکارهای شیوخ امکانپذیر نیست، در نتیجه، «زبان مخالفان» نیز به تدریج به ابتذال همان زبان حوزوی آلوده شده.
آنچه امروز در سایتهای مخالفان خارج نشین این حکومت مشاهده میکنیم، از نظر ابتذال، بازتاب خطبههای نماز جمعه و مطالب رسانههای حکومت اسلامی است؛ «آکنده» است از همان زبان «حوزوی»! یا بهتر بگوئیم، زبان «اوباش»، «داشمشتیها» و «کلاهمخملیهای» بازار تهران، که حامیان واقعی این حاکمیت در داخل مرزهایاند. و زبانشان، همان زبانی است که روحالله خمینی، و دیگر دستاربندان حکومت اسلامی، برای سخنرانی و یا خلق آثار «فلسفی» خود، به آن متوسل شده و میشوند. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به فروید و روانکاوی.
طبق نظریة فروید، زبان ضمیر ناخودآگاه، زبان یادها و خواستههای پیکر است. ولی هدف از روانکاوی، «اطاعت» از تمایلات ضمیر ناخودآگاه نیست! چرا که در اینصورت فرد قادر نخواهد بود با جامعه در رابطهای متعادل و دموکراتیک قرار گیرد. هدف از روانکاوی قرار دادن فرد در مسیر «اجتماعیات» است، و نه جدا کردن او از بدنة جامعه. جهت بر قرار کردن ارتباط دو سویه یا دمکراتیک با جامعه، فرد باید بتواند احساسات و عواطف خود را مهار کند. و روانکاوی، نه «روانشناسی»، به فرد کمک میکند تمایلات ناخودآگاه خود را بشناسد، تا بتواند واکنشهای غریزی خود را مهار کند: ترس، خشم، نفرت و به ویژه عشق!
بله «عشق» بر خلاف آنچه برخی میپندارند، در حد یک اعتقاد دینی «مخرب» است! چرا که، در رابطة عاشق و معشوق، همواره یک طرف «بنده» است و دیگری «خداوند»! اما هدف از این وبلاگ محکوم کردن عشق و عاشقی نیست! به هیچ عنوان! هدف این است که یادآور شویم در خانوادههائی که زحمت تربیت فرزندانشان را به خود روا میدارند، به کودک میآموزند که هر چه دوست دارد، نمیتواند به دست آورد. و این واقعیتی است که فرد در سنین بالاتر، شخصاً در جامعه تجربه خواهد کرد. البته هیچکس مانع «خواستن» کودک نمیشود، و او را به دلیل «خواستن» سرزنش نخواهد کرد، ولی کودک میآموزد که زندگی به «دلخواه» او و تمایلات او تنظیم نشده، و هیچگاه چنین نخواهد شد. ظاهراً در خانوادههای جمکران، همه چنان گرم آموزش آیات الهی و دیگر مقدسات شدهاند که هیچکس در کودکی از این مسیر ابتدائی گذر نمیکند، و به طریق اولی در مدرسه نیز از چنین آموزشی محروم خواهد ماند،چرا که در مدارس جمکران، جز «سرکوب»، به کودکان هیچ نمیآموزند. روشن است که تربیت کردن افراد در سنین بالا عملاً غیرممکن میشود! به یک دختر شانزده ساله، که نیاموخته عشق و عاشقی کاملاً طبیعی و جزئی از زندگی است، نمیتوان تفهیم کرد که زندگی را بر اساس احساسات زودگذر نمیتوان پایه ریزی کرد. چرا که گرمای عشق به سرعت جای خود را به سرمای واقعیات میسپارد. و از همه مهمتر، در جامعة «مردمسالاری دینی» که چشم امید استعمار بر حماقت جوانان، و به ویژه دانشجویان است، نمیتوان در مقابل عشق و عاشقی جوانان مخالفت هم به خرج داد! چون خودکشی میکنند! البته این ترهاتی است که سایت «ایسنا» با توسل به روانکاوی و جامعه شناسی قصد دارد به خورد مخاطبان بدهد!
«مشاور» ایسنا، به جوانان توصیه میکند، اگر پدرو مادر با ازدواجشان مخالفت کردند، خودکشی نکنند، به دادگاه مراجعه کنند! چون اصل این است که هر کس عاشق شد باید به وصال معشوق برسد!
«[...] روی سخنم با جوانان است، این [خودکشی] چاره کار نیست. با تقدیم دادخواست به دادگاه تقاضای صدور اجازه کنید[...]»
بله، اشکال در همین رهنمودهای خیرخواهانه است! باید دید اگر این عشق یک طرفه باشد، و معشوق حتی حاضر نباشد به صورت عاشق دلخسته نگاه کند، تکلیف چیست؟ بنا بر «منطق» ایسنا، عاشق دلخسته دیگر حتماً میباید دست به خودکشی بزند! چون دیگر مراجعه به دادگاه هم نتیجهای نخواهد داد! این برخوردی است که در یک جامعة «فاشیستی ـ استعماری» با مسائل احساسی میشود! چرا که در این نوع جوامع، «احساسات» بر «منطق متعارف» و عقل سلیم میباید همیشه «برتری» داشته باشد. چون فاشیسم، بنابرتعریف، هیچ ارتباطی با «منطق» و «واقعیت» ندارد. در نتیجه «علمیات» جامعهشناسی و روانکاوی، در یک جامعة فاشیستی، عملاً در خدمت مسائلی قرار میگیرد که در تقابل کامل با اهداف اولیه و واقعیشان است. همانطور که به یاد داریم، خطبههای نماز جمعه مورخ 23 آذرماه سالجاری، به طور خاص بر احساسات «ناموس پرستانة» حجج اسلام متمرکز شده بود، و قرار بر این افتاد، که کوچه و خیابان «دینی» شود، تا نوامیس شیوخ با «کرامت» تردد فرمایند! و امروز در واکنش به خطبههای کذا، و طرحهای انقلابی سرداران برای مبارزه با چکمه و کلاه، آقای تاجزاده، رسماً به طرفداری از چکمة خانمها پرداختند! و فرمودند هرچه باشد از چکمة نظامیها بهتر است!
بر منکرش لعنت! چکمة دلبرکان جمکران کجا، چکمههای زشت و بدبوی سرداران کجا! به قول شاعر، «میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است!» اما «ژنرال» تاجزاده، که از فدائیان موسوی خوئینیها بوده و هستند، نفرمودند که چکمة «نوامیس» شیخ احمد خاتمی، از چکمة گاوچرانها هم بهتر است، یا خیر؟! بله، اینبار ساواک بجای انتشار نامة مضحک «رشیدی مطلق» در روزینامة مسعودیها، باید نامهای در« ستایش چکمه»، در همان روزینامه انتشار دهد، طلاب قم هم بلافاصله به دلیل «توهین به نعلین»، دست به اعتراض بزنند، و «دانشجونمایان» نیز طبق فرمان نمایندة ولی فقیه در دانشگاه فردوسی، در مشهد، اصفهان و تهران از «ارزشهای خود» یا همان نعلین شیوخ، به شدت دفاع کنند. مسلم است که دانشجویان سوسیالیست در این تظاهرات شرکت نخواهند کرد! اینبار «رفقا» یک تنه به طرفداری از «چکمه» و چکمه پوشان بر میخیزند. و با همان شعار معروف، «من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، عموسام هم بر میخیزد»، یک انقلاب شکوهمند دیگر برایمان به ثمر میرسانند. ولی صدافسوس که تاریخ تکرار نمیشود! عموسام در هیاهوی اسلام ناپدید شده. به یاد داریم که اکبر بهرمانی در یکی از همین نمازهای جمعه، از سر درد عربده میکشید: کجاست آن آمریکا؟!
دو روز بود که خر ملانصرالدین گم شده بود و ملا هر چه بیشتر میگشت، کمتر مییافت. روز سوم ملا به قصد یافتن الاغ «عزیز» از خانه خارج شد، و در حالیکه زیرلب دشنام میداد، با خود عهد کرد که اگر الاغ را بیابد حسابی او را تنبیه کند. در راه یکی از آشنایان دلیل خشم و غضب ملا را جویا شد و وقتی حکایت گم شدن خر را شنید، خطاب به وی گفت:
ـ بیهوده به دنبال الاغ نگرد، که او را نخواهی یافت. من او را بر منارة مسجدی در قونیه دیدم، مؤذن شده بود!
ملا بدون کمترین تعجبی فریاد زد:
ـ پس برای همین بود که وقتی در مدرسه «مسئله» میگفتم، مرتب سرش را به جانب من بر میگرداند!
منبع: ایسنا، مورخ 22 آبانماه 1386
کد خبر 8608ـ 11748
1 نظردهید:
استاد طولانی می نویسی حوصله آدم سر میره. یه کم مینیمال بودن هم گاهی بدی نیست. بلاخره می نویسی که خوانده بشی یا نه؟
ارسال یک نظر
<< بازگشت