...
بله همانطور که میدانیم، خانم بوتو متأسفانه دیگر بین ما نیستند. تأسف از این بابت است که خانم بوتو از آن شخصیتهای جادوئیاند؛ پس از مرگ، منافع استعمار را بیشتر تأمین خواهند کرد. خانم بوتو، با آن سابقة بینظیر در طالبان پروری، و «فسادمالی»، دیگر فرسوده شده بودند، و لازم بود با یک «عدد» بوتوی تازه نفس جایگزین شوند. که این امر «خیر» نیز آناً صورت گرفت! بله، اکنون پسر 19 سالة خانم بوتو، به «رهبری» حزب مردم پاکستان «برگزیده» شدهاند، و حزب مردم هم اعلام کرده که، فعالانه در «انتخابات» شرکت خواهد کرد. همان انتخاباتی که میدانیم همچون انتخابات جمکران «آزاد» است، و نتایجاش هم بر خلاف سنت دمکراتیک پاکستان، از پیش تعیین نشده! چرا که، هنوز علت مرگ خانم بوتو هم مشخص نیست. دروغ چرا؟ ما که هر چه روی سایتهای «دهکدة جهانی» به فیلمهای ترور خانم بوتو خیره شدیم، هیچ ندیدیم. ظاهراً «کدخدا» همه را سانسور کرده بود، تا نتایج انتخابات پاکستان، مانند سئوالات کنکور به دست «غیرخودیها» نیفتد. در نتیجه، امت «دوست» و «برادر»، پاکستان، بین سه گزینة «بمب»، «گلوله» و «دستگیرة در خودرو»، میتوانند «انتخاب» کنند.
همچنانکه آمریکا نیز ناچار شده بین پایگاه نظامی «راینماین»، و دو پایگاه دیگر نظامی در آلمان «انتخاب» کند. حنازرچوبه، مورخ 8 دیماه سالجاری، خبر از انتقال «راینماین»، پایگاه هوائی آمریکا در شهر فرانکفورت میدهد. بیش از ده هزار نظامی در «راینماین» مستقر بودند، و این پایگاه از مهمترین مراکز پشتیبانی عملیات نظامی آمریکا در ویتنام، عراق و افغانستان به شمار میرفته. مخارج انتقال پایگاه «راین ماین» 372 میلیون یورو برآورد شده، که حدود 20 درصد آن را سازمان ناتو تأمین میکند، و بقیه را دولت آلمان، شهر فرانکفورت و ایالت «هسن» عهدهدار خواهند شد! به زبان سادهتر، هشتاد در صد مخارج انتقال این پایگاه هوائی را از جیب شهروندان آلمانی پرداخت میکنند. ولی در مورد مردم پاکستان، مسئله بکلی متفاوت است! چون ترور بینظیر بوتو برای پاکستانیها همان فوایدی را دارد که «غدیر» برای شیعیمسلکان داشت.
یکی از روایات «عقلانی»، «علمی» و «خردورزانه» در مورد غدیر، از زبان ژنرال شریعتمداری در کیهان مورخ 6 دیماه سالجاری، نقل شده. این «روایت»، زمانی بر سایت اینترنتی کیهان انتشار یافت که هنوز خبر ترور «بینظیر»، و ارسال دومین محمولة سوخت هستهای بوشهر، و انتقال پایگاه «راین ماین»، به «مارشال» شریعتمداری نرسیده بود، و ایشان سرمست از بادة الهی واشنگتن، در استفاده از مخزن باروت شخصی زیاده روی کرده، در مورد تدابیر محمد، که در پیامبریاش هم تردید نمیتوان کرد، برای پیشگیری از «فروپاشی جهان اسلام»، قلمفرسائیهای مفصلی فرمودهاند. بله، پاسدار شریعتمداری از حامیان واقعی «مستضعفین» و «جهاداند». چرا که، ارز حاصل از «جهاد»، به جیب اربابانشان در واشنگتن سرازیر میشود، و مصیبت آن نیز نصیب ما ملت است. در نتیجه ژنرال با «شجاعت» میفرمایند، در آن دوران، «اشراف» حجاز میپنداشتند با مرگ محمد، جهان اسلام دچار فروپاشی خواهد شد، چون محمد پسر هم نداشت. لازم به یادآوری است که جهان اسلام کذا در دورة حیات محمد، به چند آبادی و چادرنشین در صحرای عربستان محدود میشد، و آن به اصطلاح «اشراف حجاز» هم خمس و زکاتشان را به محمد پرداخت میکردند، ولی میدانستند اگر محمد نباشد، این خمس و زکات را به دیگران باید پرداخت. پاسدار شریعتمداری، مانند دیگر گورکنها، تلاش دارد با توسل به اصل مقدس «ترادف کلی»، شرایط زندگی قبیلهها در شبه جزیرة عربستان، در 14 سده پیش را با شرایط زندگی مردم در هزارة سوم میلادی کاملاً هماهنگ کرده، و به قیاس کشد! البته فعلة فاشیسم همه پیرو همین مکتباند. دیروز هم شیخ مسعود بهنود، که برخلاف ژنرال شریعتمداری دسترسی به مخزن اختصاصی باروت ندارند، توپشان خیلی «پر» بود، و بینظیر بوتو را با ایندیرا گاندی مقایسه کرده بودند! بگذریم!
سردار شریعتمداری در ادامة بیانات شیوای خود، اشراف را «مشرک» خوانده، مینویسد، بر خلاف «مؤمنان»، اشراف خیلی در آرزوی فروپاشی جهان اسلام روزشماری میکردند. شریعتمداری میگوید حتی خداوند هم نه یک «آیه»، که یک «سوره» مخصوص مبارزه با فروپاشی «نازل» کرده بود، و به محمد گفته بود، «بیخیال فروپاشی!» ولی مگر مؤمنان به سورههای خداوندی اطمینان میکردند؟ ابداً! مؤمنان همینطور دلشان شور میزد، و به قول رفسنجانی، در «شرایط ویژه» روزگار میگذراندند؛ اشراف هم که «مشرک» بودند، و برای خدای محمد اصلاً تره خورد نمیکردند، از خوشحالی روی پای بند نبودند. و اگر در صحرای عربستان گردو یافت نمیشد، چه باک؟! اینان از شدت خوشحالی، با کاروانهای شتر، گردو وارد میکردند، تا با دمشان همه روزه گردو بشکنند. البته گاهگاهی که ماموران گمرک محمدی، گردوها را ضبط میکردند، مشرکان با دمشان سوسمار میشکستند، و مراسم سوسمارپارتی زیرزمینی بر پا کرده، پس از صرف کباب سوسمار و شراب هسته خرما، در برابر بتها زانو زده، و به ویژه از «الله»، که نام بت بزرگشان بود میخواستند که این «مومنان» را یا «اقتلوهم» کند، یا «فروپاشیهم»! اما اشراف کور خوانده بودند، چون محمد، گورباچف نبود!
محمد همان هزار و چهارصد سال پیش، تمام نقشههای استراتژیک «استکبار جهانی» به سرکردهگی آمریکا و اسرائیل را میشناخت. بله، ایشان بیجهت که پیامبر نشده بودند! دلیل داشت! و تیمسار شریعتمداری میگوید آنروز که ایشان از سفر حج باز میگشتند ـ البته پیامبر همان حوالی خیمه داشت و جهت «سفر» به خانة کعبه، کافی بود پای مبارک را از خیمه بیرون گذارند. اما سرپرست کیهان میپندارد محمد در یکی از خانههای مصادرهای شمال تهران زندگی میکرده، و از آنجا راهی کعبه شده بود. در هرحال، آنروز که پیامبر از سفر حج باز میگشت، به قول سرپرست کیهان، «در کنار آن برکه»، فریاد بر آورد که هر که از برکه رد شده باز گردد، هر که به برکه رسیده، بایستد و هرکه به برکه نرسیده خود را برساند. البته پیامبر میتوانستند در یک جمله از همه بخواهند در کنار برکه جمع شوند، و سخن کوتاه کنند، ولی چه میتوان گفت، شاید پیامبر از صدای خودشان خوششان میآمده، و به همین جهت سعی میکردند هر چه بیشتر حرف بزنند. یا کسی که این روایت «بیبیگوزکانه» را اختراع کرده، پنداشته به این ترتیب سخنان پیامبر«ادیبانهتر» خواهد شد:
«[...] تا آن روز که پیامبر[...] در کنار آن برکه [...] ندا برداشت که عبور کردهها بازگردند، رسیدهها درنگ کنند تا آنان که از پی روانند به برکه برسند و چون چنان شد[...] فرمان خداوند[...] را ابلاغ کرد[...]»
بله! این شمهای است از تدابیر پیامبرگونة محمد! در هر حال، وقتی همه به کنار برکة کذا رسیدند، محمد، علی را سر دست بلند کرده میگوید، «هرکه را باشم مناش مولا و دوست، ابن عم من علی مولای اوست»! چون محمد، نه تنها زبان فارسی امروزی را میدانست، که مانند روحالله «شاعر» هم بود! و جبرئیل که اینهمه ذوق و استعداد در آنحضرت مشاهده کرد، در گوش ایشان یک آیة «دلخوشکنک» زمزمه کرد، که ترجمة فارسی آن چنین است: ای مومنان! خیالتان آسوده باشد، کافران دیگر نمیتوانند به «دین» شما دست اندازی کنند. حتی اگر پدر خودتان را هم در بیاورند، دینتان در امان است! و مهم دین شماست، نه خود شما. و خلاصه با این دلگرمیهای الهی، به کوری چشم کافران، خیال «مؤمنان» آسوده شد که خداوند هم، اسلام بدون امامت را به رسمیت نمیشناسد. سنی مذهبان جهان! بدانید و آگاه باشید! خداوند خودش به گورکنها گفته، اسلام شما را به رسمیت نمیشناسد!
اینجاست که پاسدار شریعتمداری، قصة لب برکه را به سیاست و کیاست روحالله، و کودتای ننگین بهمن 57 پیوند زده، از قول خمینی مینویسد، منظور پیامبر از «ولایت»، همان «حکومت» بوده! میدانیم که گورکنها، متخصص «کشف منظور» مطلوب خویشاند، و وقتی منظور الهی را کشف می کنند، منظور واقعی خود را بیان کردهاند. و وقتی روحالله منظور واقعی خود را بیان میکند، متوجه میشویم که «رهبرکبیر انقلاب»، روانپریش بوده، و از این جهت پریشانگوئی می فرمودهاند:
«ولایتی که در غدیر آمده است به معنای حکومت است [...] مسئله، مسئله حکومت است، مسئله، مسئله سیاست است، حکومت همان سیاست است[...] خدای تبارک و تعالی این حکومت را [...] امر کرد که به حضرت امیر واگذار کنند، چنانچه خود رسول خدا [...] سیاست داشت[...]»
و پاسدار شریعتمداری با تکیه بر تأکیدات پیامبرگونة «امام»، نتیجه میگیرند که «انقلاب اسلامی» هم نسخة دیگری از همان «غدیر» باید باشد. چرا که پس از 14 سده، «اسلام ناب محمدی» به حاکمیت رسیده. البته شرایط تحقق «نسخة دوم غدیر» کمی متفاوت بود. چرا که، ژنرال هویزر پس از بازگشت از حج گوادالوپ، سری به تهران زد، و به مهدی بازرگان و دیگر «مؤمنان» فرمان الهی را ابلاغ کرد. و پیامد نسخة دوم غدیر را نیز در برابر خود داریم: سه دهه سرکوب، چپاول، کشتار و تخریب، جهت در امان ماندن «دین»!
ولی پاسدار شریعتمداری نمیدانند که یک نسخة دیگر هم از غدیر وجود دارد: نسخة سوم! که از همان روز پنجشنبه با ترور بینظیر صادر شد، و بنلادن و ملاعمر، آناً فرمان الهی را پس از آن به جهانیان ابلاغ کردند. تمام رسانههای غرب پیام بنلادن و ملاعمر را انتشار دادند، تا مؤمنان بدانند دینشان در امان خواهد ماند. و عجیب است که پیام الهی بنلادن دقیقاً خواستههای سیاست آمریکا در منطقه را بازتاب میدهد! بنلادن در پیام خود، ضمن ابراز انزجار از تمامیت ارضی عراق، خواهان حذف اسرائیل از صحنه روزگار شده، و به عبارت دیگر، مانند گورکنها، با نشست آناپلیس به شدت مخالفت کرده! بله، آمریکا و اسرائیل نیز، مانند حکومت جمکران، دل خوشی از آناپلیس ندارند، چون ممکن است واقعاً صلح در منطقه استقرار یابد. و به همین دلیل، دوباره بنلادن را از تابوت بیرون کشیدهاند، تا سخنگوی سازمان ناتو باشد.
پس بنلادن و ملاعمر را رها کرده، باز میگردیم به همان «غدیر» خودمان که از سه دهة پیش شاهد «تجدید» نسخهاش هستیم. میدانیم که طبق «بیبیگوزکهای» شیعیمسلکان، پیامبر در کنار برکة کذا، علی را سر دست بلند کرده، و آن تک بیت معروف را فیالبداهه سرودهاند. اگر به یاد داشته باشید، تمثالهای حضرت علی، یک مرد درشت اندام، با چشمان سبز و یک من ریش و پشم را نشان میدهد، که شمشیر دودم، معروف به ذوالفقار روی زانوان مبارکشان گذاردهاند، و در دو طرفشان هم دو شیر نر، دراز به دراز خوابیدهاند، که در برابر ابهت هیکل آنحضرت، بیشتر به دو موش میمانند. مجسم کنید، محمد یک چنین موجودی را با یک دست بلند کرده، و یک بیت شعر هم سروده! حتی رضازاده هم نمیتواند با یک دست، چنین حضرتی را از زمین بلند کند. رضازاده با آن «تیشرت» معروف یا ابوالفضل، هالتر را فقط میتواند دو دستی بلند کند! حتماً پیامبر هم در سفر حج، یک «تیشرت» یاابوالفضل، از همانها که رضازاده دارد، ابتیاع کرده بودند، و در کنار برکه، بر تن مبارک فرمودند، تا بتوانند علی را یک ضرب به هوا بلند کنند. ولی همانطور که «امام راحل» کشف کردند، «حکومت همان سیاست است[...]»، و خلاصة مطلب اگر «خود رسول خدا [...] سیاست داشت»، کجای علی را گرفته که بتواند او را به هوا بلند کند؟ شمشیرش را که نگرفته، لباس مبارکشان را هم که نگرفته، چون پاره میشد، شیرهایشان را هم که نگرفته، پس اگر قرار بوده حکومت را به علی واگذار کند، فقط میتواند شالی را بگیرد که ایشان به کمر مبارکشان میبستهاند. به زبان سادهتر، یک «دستگیرة» محکم و مطمئن. و فکر میکنم، این دستگیره، همان باشد که به سر «بینظیربوتو» هم اصابت کرد، تا پسرش جانشین وی شود، و به «حکومت» برسد. چون، مسئله، مسئلة سیاست است، و سیاست همان «حکومت» است. و حکومت در جهان اسلام به «فرمان الهی» و از طریق «دستگیره» تعیین میشود.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت