...
امسال از آن سالهای شگفتانگیز است که نمونهاش را زیاد نمیتوان یافت! چرا که سالگرد تولد زرتشت با تولد محمد گویا متقارن شده! از وقتی گاوچرانها در سربالائی عراق و افغانستان به نفس نفس افتادهاند، قرار شده نوکرانشان در جمکران صلح دوست و مهربان، و خصوصاً عزیز کودکان معرفی شوند! به همین دلیل، ساواک از زبان اکبر بهرمانی و دیگر اوباشی که معمولاً «یاران امام» معرفی میشوند، دست به «گورکنی» زده، صفات و خصائل و فضائل نداشتهای جهت «رهبرکبیر» و ضدامپریالیست حکومت اسلامی دست و پا میکند. این مسیر دقیقاً در خلاف جهت کسانی قرار گرفته که این روزها جهت لجن پراکنی، به نام فروغ فرخزاد و به زبان ابتذال خود «یادداشت» مینویسند، و یا در مورد صادق هدایت به چرندبافی اشتغال دارند. بله، گروه اول لجن را از چهرة امام سیزدهم میزداید، و گروه دوم با کمک سایتهای «هفتان»، «رادیوزمانه» و همکارانشان لجن استخراج شده از چهرة «امام» را، به صورت مفاخر فرهنگی ایرانیان پرتاب میکند، تا از این راه، با ارتقاء فرهنگی اوباش و امام اوباشان، فرهنگ ایران را هم خوب به ابتذال بکشاند. البته گروه دیگری هم به فعالیت شدید مشغول است، و با هدف تحریف فرهنگ اقوام ایرانی، اسطورههای سامی را به اسطورههای ما ملت «پیوند» میزند! بله، بر اثر تلاشهای گروه اول، که آنان را «لجن زدا» مینامیم، روحالله خمینی که در توحش گوی سبقت از اللهکرم و ماشاالله قصاب میربود، امروز تبدیل به یک «شاعر»، «صلح دوست» و ... خلاصه هر آنچیزی شده که هرگز نبوده.
به موازات همین «لجنزدائی» از چهرة کریه روحالله، گروهی مأمور ارائة «تصویر دلپذیر» از پیامبر مسلمانان شدهاند، که در رأس آنان حنازرچوبه، خبرگزاری رسمی حکومت گورکنها از مقامی شامخ برخوردار است! منتهی از آنجا که گفتهاند، دشمن دانا بلندت میکند، بر زمینات میزند نادان دوست، مطالب حنازرچوبه به مراتب از کاریکاتور روزنامهچیهای دانمارکی مضحکتر و خندهدارتر است. چون در گزافه گوئی و چرندبافی مرزهای «منطق» را یکی پس از دیگری در هم میشکند. حنازرچوبه، مورخ 6 فروردینماه سالجاری، به مناسبت تولد محمد، پیامبر مسلمانان مطلبی انتشار داده که بیشتر به جوک شباهت دارد، چون از قلم کسی تراوش کرده که با سواد ششم ابتدائی قصد نگارش قطعهای ادبی داشته! طبیعی است که نتیجة کار چنین «نویسندهای» بیشتر پریشانگوئی و ردیف کردن واژگان نامربوط در کنار یکدیگر خواهد بود.
این شاهکار ادبی، گویا در قم «تولید» شده، و به احتمال زیاد، یکی از «بزرگان» حوزههای فقرفرهنگی جهت ارائة یک تصویر فوقالعاده هنرمندانه دست به قلم بردهاند؛ ایشان به دلیل شکسته نفسی و فروتنی خواستهاند ناشناس هم بمانند! بله، امسال روز ششم فروردین که همیشه روز تولد زرتشت بود، به اشغال « محمد» درآمده! در نتیجه، یک نوسواد از قم جهت ستایش از ایشان، زرتشتیان را به دشنام بستهاند. بین خودمان بماند، از آنجا که پیامبر اسلام و دین مبینشان جز توحش هیچ در چنته ندارند، طبیعی است که پیروان آنحضرت جهت بزک کردن چهرة کریه اسلام به ادیان دیگر بتازند! به عنوان نمونه، روحالله خمینی در «شاهکار» فلسفی و تاریخی خود، «صحیفة نور»، جهت توجیه چپاول اموال یهودیان عربستان توسط محمد، در کمال حماقت یهودیان چهارده سدة پیش را «صهیونیست» خواندهاند! و میدانیم که تاریخچة «صهیونیسم» کذا، از قرن نوزدهم میلادی آغاز شده! البته این مهملات فقط نشانگر فقرفرهنگی حاکم بر حوزههای به اصطلاح علمیهای است که در آنها «آخوند» تولید میشود. بگذریم! و بازگردیم به شاهکار همان نویسندة قمی که در هنگام تولد محمد، گزارش دقیقی هم از شرایط جوی ارائه میدهد! به زبان سادهتر، نوعی «هواشناسی دینی»!
بله تفاوت هواشناسی با هواشناسی دینی این است که در هواشناسی دینی به شما میگویند وضعیت شیطان و فرشته در آسمان چگونه است! و بجای اینکه بگویند هوا ابری است یا آفتابی، باران میبارد، یا برف؛ وضعیت تمامی پرسوناژهای «بیبیگوزکهای» ادیان ابراهیمی را از قماش فرشته و شیطان و نورالهی برایتان توضیح میدهند. البته یادمان نرود که، این «مهم» در 1400 سال پیش روی میدهد! چون همانطور که گفتیم فعلة فاشیسم زمان و مکان نمیشناسند، در نتیجه یک طلبة قمی امروز میتواند به آسمان قم بنگرد و گزارش کامل هوای مکه را در شب تولد محمد به ما «اطلاع» بدهد. گویا آنشب «آسمان کفر» رنگ از رخسارش پریده بود، و حال «شیطان» هم تعریفی نداشت! چون به گفتة ادیب قمی ما، شیطان به هراس افتاده بود. البته شیطان بینوا حق داشته بترسد، چون در «آن شب»، به نوشتة «ادیب قم»، نور درخشان خورشید هم به چشم میخورده! شما بودید نمیترسیدید؟ وقتی کسی در تاریکی شب نور خورشید ببیند حتماً مواد توهم زا مصرف کرده، یا اینکه نویسندة قمی ما در حنازرچوبه به هذیانگوئی افتاده:
«آسمان ظلمانی کفر و پلیدی، رنگ و روئی دیگر نداشت، و آن شب صدای ضعیف شیطان شنیده میشد. اما نور خورشید[...] دیگر رمقی برای او باقی نگذاشته بود. آنشب ابلیس وحشت کرده بود.»
بله ابلیس کاملاً حق داشت که وحشت کند، شاید خداوند از روی بدجنسی، «ال.اس.دی» در غذای شیطان ریخته بود. و شاید اصلاً نویسندة مطلب فوق خودش مواد توهمزا مصرف کرده، چون در ادامة قصة خود، همانطور که به آسمان مکه زل زدهاند، ناگهان چشم مبارکشان به کاخ ساسانی و آتشکدة فارس هم میافتد! و مشاهده میفرمایند که کنگرههای کاخ خسرو پرویز فرومیریزد و آتشکدة فارس هم خاموش میشود. ظاهراً ایشان هنگام نگاشتن این چرندیات جام جهان نما به دست داشته، یا در یکی از ماهوارههای جاسوسی «ناسا» نشسته بودند، که همه جا را زیر نظر داشتهاند. بله قصة فروریختن کنگرههای کاخ ساسانی از همان «بیبیگوزکهائی» است که اسلام شناسان غربی در آثار مهملی چون «پیامبر» و «محمد، پیامبری که باید از نو شناخت»، استفراغ فرمودهاند، آنگاه نوبت به آیات عظام رسیده که این «تولیدات فرهنگی» را در حوزههای «علمیه» نشخوار کنند. و اتفاقاً مهاجرانی، غلامبچة دستغیب، بهرمانی و دیگران، در پاسخ به استیضاح خود، به نشخوار همین ترهات پرداخت. گویا این «شناخت علمی» را ضمن برقراری روابط عاشقانه با آیتالله دستغیب در لیفة فضل و دانش ایشان یافته بود. بگذریم! حنازرچوبه تأکید میکند که وقتی طاق کسری فروریخت و آتشکدة فارس خاموش شد، البته در توهمات شیعی مسلکان، جادوی جادوگران هم «باطل» شد!
اصلاً همین است «احترام به ادیان» در قاموس گورکنها! اینان هنوز بیشرمانه در رسانههای رسمی حکومت اسلامی به اعتقادات زرتشتیان توهین میکنند، و دین زرتشت را در ترادف با جادوگری قرار میدهند، و از سوی دیگر با مشاهدة کاریکاتور پیامبرشان، مثل گلة کفتار گرسنه زوزه میکشند که چرا به مقدسات ما توهین میکنند. کشیدن کاریکاتور هم به زعم فعلة فاشیسم «توهین» است! ولی زمانی که یک نوسواد از حوزة «جهل و تعصب» قم، آشکارا به دین زرتشت توهین میکند، تو گوئی اصلاً «توهینی» در کار نیست! چون دین گورکنها، دین «برحق» است، و دین دیگران کفر و جادو! طلاب «محترم» قم! خجالت نمیکشید؟ مگر با هتاکی به اعتقادات زرتشتیان میتوان توحش محمد و دین اسلام را پنهان داشت؟ با جادوگر خواندن زرتشت، آیا کشتار و غارت محمد را میخواهید «پنهان» نگاه دارید؟ چرا که، محمد تنها «پیغمبری» است که به زور شمشیر دین خود را به دیگران تحمیل کرده، و این سبعیت را با توهین به زرتشت، از چهرة پیامبر «گرامی» اسلامتان نمیتوانید بزدائید:
«آتشکده فارس بعد از هزاران سال خاموش، و جادوی جادوگران باطل شد.»
بجز کتابدعاهای رمالان شیعه، آیا در یک منبع تاریخی معتبر، سخنی از فرو ریختن کاخ ساسانی و خاموش شدن آتشکدة فارس به میان آمده، که مشتی آخوند نادان و بیشرم، اینچنین با «اطمینان کامل»، به تکرار ترهات تولید «غرب» مشغول شدهاند؟ در ضمن، اگر تاریخ ظهور زرتشت را در آنحوزة جهل و حماقت مطالعه کنید، خواهید دید که چهارده سدة پیش، از عمر آتشکدة فارس «هزاران سال» نمیگذشته! حکایت مقالة تاریخی نوشتن در حنازرچوبه و شهر «مقدس» قم، درست حکایت بوزینه است و نجاری؛ نویسنده از شدت گزافهگوئی کارش به جفنگ گوئی کشیده. اگر زرتشتیان به این هتاکی آشکار اعتراض کنند، آیا وزارت ارشاد گوسفندان در بلاد گورکنجماعت که، ارواح شکمشان «مردمسالاری دینی» هم به پا کردهاند، به اعتراض اقلیت زرتشتی ترتیب اثر خواهد داد؟ البته که نه! هرچند زرتشتیان به وقاحت و بیشرمی آخوند جماعت عادت دارند. یادمان نرفته که در دورة پرافتخار سلطنت قاجار، دستاربندان هنوز از زرتشتیان ایران «جزیه» میگرفتند. و امروز محمد را هم «پیامبر صلح و دوستی» میخوانند. اگر صلح و دوستی، باج گرفتن از اقلیتهای مذهبی و توهین رسمی به آنان است، پس جنگ و دشمنی دیگر چیست؟ از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به متن شاهکار ادبی تولیدی در چاه جمکران. همانطور که گفتیم، این متن «جادوئی»، توسط یکی از «فضلای» حوزه به رشتة تحریر در آمده، ولی فاضل کذا گویا تازه پای به دوران «تفتیش عقاید» گذاشتهاند، و در به در به دنبال شیطان و شیطانپرست میگردند تا به شیوة کشیشهای پلید، جادوگران و شیاطین را در آتش بیاندازند:
«آخرین فرستادة خدا متولد شد [...] نامش از گذشته تا امروز بر پیکرة [پیکر] شیطان و شیطان پرستان لرزه میاندازد»
ایشان سپس اضافه میفرمایند که، محمد بشردوستی و انسانیت و حقوق انسانی را به جهانیان معرفی فرموده، تا بشریت به ایشان افتخار کند:
«محمد بشارت دهندة دوستی[...] انسانیت، بشر دوستی، فریاد کنندة حقوق انسانی[...]»
بله به این ترتیب، تا چند سال دیگر گورکنها محمد را بجای کوروش کبیر میگذارند و خیال همه را راحت میکنند. مستشرقین هم بلافاصله یک لوحة «حقوق» کنیز و برده و صیغه و نکاح با دختران 7 ساله، از زیر شنهای صحرای حجاز بیرون خواهند کشید، که محمد وقتی از شکم مادر بیرون آمد، گویا آنرا در دستانش میفشرده! و تازه اینهمه در برابر «خاطرات»آمنه، مادر آنحضرت، اصلاً رنگ میبازد. گویا آمنه به نویسندة مقالة حنازرچوبه شخصاً فرمودهاند:
«شنیدم کسی ندا داد که تو آقای زمان را زادی [زادهای] نامش را محمد بگذار»
بله «آقای زمان» همان «مردسال» باید باشد! مجلة تایم همه ساله برایمان یک مرد سال «گلچین» میکند! مهرورزی هم یکی از همین مردان «سال» بودند! فقط تفاوت «مردسال» با «آقای زمان» باید در این باشد که «مردسال» پس از یکسال جای خود را به دیگری میسپارد، ولی محمد جای خودش را به کسی نمیدهد. اگر ایشان جای خود را به دیگری بدهند، دیگر چه کسی حقوق انسانی برایمان «فریاد» کند، و دستور سنگسار و قصاص بدهد؟ اگر محمد، «بشارت دهندة دوستی» جای خود را به دیگری بسپارد، مقتدی صدر چگونه خواهد توانست با حمایت نظامیان جنایتکار انگلیس در بصره به قاچاق فرآوردههای نفتی بپردازد، و از اسلام هم دفاع کند؟ میبینید که لازم است محمد، آقای زمان باقی بماند، تا عموسام هم بتواند ارباب پیروان «آقای زمان» باشد. چون هر دو پیامآور دوستی و صلحاند! و حقوق انسانی را هم خوب «فریاد میکنند»! فقط نگاهی به عراق بیافکنید تا «حقوق انسانی»، ویراست آمریکا و نوکران شیعی مسلکاش را به صراحت مشاهده کنید.
پنجسال پیش، در چنین روزهائی در همسایگی ما ملتی را به مسلخ بردند، و پیروان شیعی مسلک محمد در عراق و در جمکران کارگزاران چنین جنایتی شدند، و امروز همین جنایتکاران سخن از صلح و دوستی میگویند و پیامبرشان را، پیامبر صلح دوستی میخوانند، پیامبری که «امسال» در فصل بهار متولد شده:
«فصل بهار[...] منتظر مقدم مبارکی بودند تا شکوفهها را به ثمر نشاند و دلها را بهاری کند.»
البته فصل بهار در صحرای عربستان باید خیلی دیدنی باشد! شکوفهها در گرمای چهل درجة سانتیگراد، فقط در ذهن علیل طلبههای نادان و نوقلم قم، به ثمر مینشیند. تمامی این تلاشهای ابلهانه از سوی دستاربندان، به پیروی از محمد خاتمی، جهت نادیده انگاشتن نوروز جمشیدی صورت میگیرد و بس! اینان هر چه در این مسیر به پیش میروند، حقارت و حماقت خود را بیشتر برملا میکنند. پدر و مادر محمد را «جوانمرد» میخوانند، و شخص محمد را هم دانشمندترین و باسوادترین انسان روی زمین، که از دوردستها، همه به «خدمتاش» میآمدند! محمد را در جایگاه «شاعر» قرار میدهند، و یک دیوان شعر هم برایش اختراع میکنند. البته هنوز مدرک دکترای آنحضرت را در جامعهشناسی کشف نکردهاند! ولی ما به فضلای قم اطمینان میدهیم که آنحضرت دکترایشان را از «استنفورد» دریافت داشته، و به احتمال زیاد با «گلی یزدی» روی یک نیمکت مینشستهاند.
هر چند عیال جمشید عامری، مدتی در سوربن بوده و «اشتغال ورزی» میفرمودهاند! اصولاً دلیل برگزیده شدن «گلی عامری»، از سوی جرج بوش همان همصحبتی وی با «پیامبر صلح و دوستی» بوده. چون جرج بوش خودش هم پیامآور صلح و دوستی است. به ویژه در عراق، افغانستان، لبنان، فلسطین و ایران که خیلی پیام صلح آورده! و شاهدیم که چگونه همة گورکنها از دوردستها به خدمتاش میآیند! ولی برخلاف چرندیات حنازرچوبه کسی از دور دستها به «خدمت» محمد نرفته! این هم الگو برداری از «حکایت» حضور سه پادشاه در هنگام زایمان مریم باید باشد، که گفتهاند، «خلق را مرجع تقلیدشان بر باد داد!»
محمد در حوالی مکه و مدینه به خدمت قبائل دیگر میرفته تا به نام «الله» غارتشان کند. «الله» که در واقع نام بت بزرگ مکه بوده: «اللات»! شاید نویسندة محترم، محمد را داریوش کبیر تصور کردهاند! بعید هم نیست، بالاخره اگر محمد میتواند به کوروش کبیر شباهت داشته باشد، چرا نتواند داریوش کبیر بشود؟ فقط ایشان داریوش کبیر صحرای حجاز بودند، و بجای تخت جمشید خیمه داشتند، ولی برخلاف داریوش کبیر که اهورامزدا داشته و از ارزشهای والای اخلاق زرتشت پیروی میکرده، محمد خداوند خونخوار و قهاری داشته که جز دو فعل «اقتلوهم» و «اضربوهن» و صدور فرامین بندگی و ذلت امت در برابر خداوند، هیچ نمیشناخته. در هر حال حنازرچوبه ویراست نوینی از محمد برایمان ارائه داده، که از «پدر و مادر» زاده میشود، نه از «مادر»! و از ازدواج او با خدیجة ثروتمند، از ازدواج او با عایشة 7ساله، و از همه مهمتر از حرمسرای آنحضرت هم هیچ اثری بر جای نمانده. گویا محمد نوین مانند «مسیح» مجرد بوده! محمد، در ویراست اخیر، محمدی است تنها و شریف، که در فقر به سر میبرد، و جبرئیل هم بر او نازل میشود، تا تبدیل بشود به افلاطون، شاعر، دانشمند و رهبر امت اسلام! اصلاً جنگی هم درکار نیست، از غارت اموال یهودیان و نصرانیان، و دریافت جزیه هم هیچ خبری نیست:
«از پدر و مادری جوانمرد زاده شد[...] جبرئیل نازل شد[...] و این چنین جوان امی مکه به دانشمندترین و باسوادترین انسان روی زمین تبدیل شد که از دور دستها به خدمتش میآمدند تا لحظهای در خدمتش جلوس کنند [...] پیامبر پاکی و مهربانی [...] حضرت خود ابیاتی با نغمهای دلنشین میسرود [...] دارلخلافهاش همان مسجد بود[...] او رهبر امت اسلامی بود[...] پیامآور لطف و رحمت[...] رسالتاش سعادت بشر بود [...]»
بله، میباید اذعان داشت که با در نظر گرفتن شرایط «امت» در صدر اسلام، و مقایسه آن با وضعیت «امت» در هزارة سوم، آنحضرت در رسالتشان واقعاً شکست خوردهاند. ولی آخوند جماعت در پرروئی از سنگ پای قزوین هم پیشی میگیرد:
«او علت آفرینش جهان بود [...] آمد تا [...] انسان به عبادت خالق مشغول باشد.»
بله و در همان حال که «انسان» به عبادت خالق مشغول است، دستاربندان هم جیبش را میزنند. و حق و حساب خالق را هم پرداخت میکنند، تا خالق از خلقت خود رضایت خاطر کامل داشته باشند:
«و اینچنین خدا به خود آفرین گفت به خاطر آفرینش چنین انسانی.»
«آفرین» کم است، خدا باید به خودش «صدآفرین» بگوید! چون به خاطر آفرینش چنین موجوداتی، فعلاً بیش از یکصدسال است که استعمار غرب، خداوند ابراهیم را غرق «آفرین» کرده! پنجسال پیش در چنین روزهائی، ارتش جنایتکار ناتو به عراق آمد، تا انسان به بنده تبدیل شود، و به عبادت خالق مشغول باشد. و اینچنین عموسام به خود «آفرین» گفت! به خاطر آفرینش چنین ارتشی! ارتش پاکی و مهربانی، ارتش صلح و دوستی.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت