...
طبق سنت رایج گورکنها، خاطره نویسی و مداحی و دروغبافی یا بهتر بگوئیم «دوخت و دوز چل تیکه» پس از مرگ فریدون آدمیت آغاز شد. و پیشاهنگ «چلتیکه» دوزی، همانطور که میدانیم، پس از احسان نراقی، شیخ مسعود بهنود است. ایندو ظاهراً «تخصص» خود را در مکتب واحدی کسب کردهاند؛ مکتبی معروفتر از آنکه نیازمند معرفی باشد. شیخ مسعود در سوگنامة خود بر فریدون آدمیت از او یک پرسوناژ کاملاً «مقدس» ارائه داده، که به قول ایشان «دامن کبریائی» داشت و با استبداد هم مبارزه میکرد. بله کارگاه «قهرمانسازی» و «لجن پراکنی» ساواک همچون امور «کارخانة رجاله پروری» تعطیل بردار نیست. در نتیجه، هیچ اهمیتی ندارد که فریدون آدمیت در کشور استعمارزدة ایران تنها مورخ به مفهوم مدرن کلمه بوده، مهم این است که «شخصیت سازی» تداوم یابد! و در این روند شخصیت سازی آنچه اهمیت دارد، شخصیت واقعی افراد نیست، فوران ایزوتوپیهای «شورش» و «تقدیس» پیرامون آنهاست.
چرا که، از طریق ترویج «شورش» و «تقدیس» است که پروپاگاند استعمار تداوم مییابد. پیشتر گفتیم که هدف از پروپاگاند به چالش کشاندن منطق متعارف از طریق دامن زدن به احساسات است. و میدانیم که هم «شورش» و هم «تقدیس»، ریشه در «احساسات» دارد. اگر منطق متعارف فرد بر احساسات وی غلبه کند، نه حسین را «امام حسین» میبیند، و نه ادعای احمقانة او در مورد خلافت را «مبارزه» با ظلم و ستم تلقی خواهد کرد. در ثانی فردی به نام حسین، اگر موجودیت تاریخی هم میداشت، صرفاً به دلیل آنکه فرزند علی و فاطمه بوده، صلاحیت «خلافت» نمیتوانسته داشته باشد. خلافت در صدر اسلام موروثی نبوده، اما آنان که خلافت را موروثی میدانند بهتر است تکلیف برادر بزرگتر حسین را هم همینجا روشن کنند! ولی پیرامون این «حق» که مسلم و «موروثی» معرفی میشود، آنقدر بر طبل روایات کوفتهاند، که نوههای دجالی به نام خمینی هم که موجودیت خود و پدر بزرگشان را مدیون کارخانة رجاله پروریاند، امروز برای برخیها «تقدس» یافتهاند، و احدی نمیتواند به واقعیات زندگانی این انگلهای اجتماع اشارهای داشته باشد، چون اینکار نیز «توهین به مقدسات» به شمار خواهد رفت!
بله این است فواید قهرمانسازی. به طور مثال، موجود بینام و نشانی به نام روحالله خمینی، که نه سوادی داشت و نه پدر و مادری مشخص، یک باره از ناکجاآباد ظهور میکند، و مسجد و منبر در اختیارش قرار میگیرد. اینهمه برای اینکه «چرند» بگوید، و طلاب ساواک ایجاد آشوب کنند، و در سایة این آشوب استعمار بتواند بهتر و بیشتر ملت ایران را چپاول کند. بعد هم جهت تبدیل این موجود «بیبته» به قهرمان، در شایعات ساواک «به دستور شاه» به زنداناش میافکنند، و بر خلاف تمام معیارهای روحانیت، وی را به مقام «آیتالله العظمی» میرسانند، و همین آیتالله دستساز و بیخبر از همه جا، که تحت توجهات ویژة سفارتخانة کذا در نجف لنگر انداخته، پانزده سال بعد تبدیل به «رهبر کبیر انقلاب» میشود! و با کمک مشتی اوباشتر از خود تشکیل حکومت هم میدهد.
آری سوگواریهای شیخ مسعود بهنود را دستکم نگیریم، ایشان در عمل، همان روضة امام حسین را اینبار برای فریدون آدمیت میخوانند. چون روضة امام حسین اوج پروپاگاند «انسان ستیز» استعمار است. به همین دلیل دهههاست، که همه ساله در کشورمان سیرک سیار عاشورای حسینی همة مسائل مهم و حیاتی مملکت را تحتالشعاع خود قرار میدهد! حدود دو ماه تمام رسانههای جمعی به ذکر مصیبت مشغولاند، و حسین را به عناوین مختلف به قهرمان مبارزه با ظلم و ستم تبدیل میکنند. از سوی دیگر، لشکر سیاهپوش عزاداران حسینی نیز به عربدهجوئی و سینهزنی مشغول میشود، تا همه بر سرنوشت طفلان مسلم و لبان تشنة حسین بگریند، و هیچکس از خود نپرسد، بر اساس کدام منطق و قانون، حسین مدعی خلافت شده بود؟
بله، با بسیج لشکر عزاداران حسینی و معرکهگیری پیرامون شهامت و شهادت حسین، تبلیغات تجاری جهت فروش کالای «حماقت» آغاز میشود، و کدام بازار مناسبتر از کشور ایران برای فروش چنین کالاهائی؟ کالای «شورش» و «تقدیس»! و امروز که بازار حماسة مضحک حسین دیگر کساد شده، لازم است به موازات «لجن پراکنی» به مفاخر فرهنگی ایران از قبیل صادق هدایت و فروغ فرخزاد، ادبیات تقدیس و شورش پیرامون شخصیتهای واقعی نیز «ترویج» شود. و اینجاست که همة قلم به مزدهای استعمار چون کرکس در انتظار مرگ شخصیتها مینشینند، تا سوگنامه بنویسند، و از هر جسد یک حسین هزارة سوم بسازند. شیخ مسعود بهنود در اینکار «استاد اعظم» است. چنان مینویسد که اصل مطلب در پس پردة تراژدی «قهرمان مقدس» و مبارزاتاش با ظلم و ستم پنهان بماند.
اینچنین است که شیخ مسعود بهنود، امیرکبیر را به مرجع تقلید فریدون آدمیت تبدیل میکند، و فریدون آدمیت را نیز «اصلاحطلب» میخواند! و این فریدون آدمیت اصلاحطلب، در راه میهن و آزادی از امتیازات مادی چشم پوشی کرده، مغضوب دستگاه میشود. آنهم نه فقط دستگاه حاکمیت پهلوی، که دستگاه حکومت اسلامی. به گفتة بهنود، آدمیت با استقلال بحرین مخالفت کرده، و معزول شده، با قانون اساسی کشکی جمکران مخالفت کرده، حقوق بازنشستگیاش قطع شده، ولی با اینهمه بر «دامن کبریائیاش» گردی ننشسته! شیخ مسعود البته مقالهاش را به فریدون آدمیت محدود نمیکند، از «تمدن بشری» و از اهمیت «تاریخ» نیز برایمان میگوید، تا در واقع تاریخ ایران را به بهترین وجه «تحریف» کند. بهنود مبداء تاریخ ایران را افسانه و افسون میخواند و گلایه میکند که پرداختن به افسانة کوروش و داریوش ما را از تاریخ دور کرد، و «قهرمانان» خود را نشناختیم! چون به زعم اربابان بهنود، شواهد و مدارک تاریخی پیرامون بنیانگزار امپراطوری هخامنشی، میباید افسانه به شمار آید، بر این اساس حتماً داستانسرائی در مورد رجالههائی از قماش خمینی، شرح زندگی «قهرمانان واقعی» در تاریخ ایران باید تلقی شود:
«بخشی از ما شهامت میکند و مینویسد که [...] مبادا به لالائی این افسانهها به خواب روید [...] لالائی کوروش و داریوش با افسانههائی پیرامون آنها [...] چنان خوابمان کرد که از قهرمانان واقعی سالهای نزدیکتر غافل ماندیم.»
بله میبینیم که «تاریخ»، ویراست فعلة فاشیسم از «قهرمان» نمیتواند صرفنظر کند، به ویژه از قهرمانانی چون محمد، حسین، نواب صفوی، خمینی، پاسدار اکبر و به ویژه اکبر بهرمانی! ولی همین تاریخ کشکی، کوروش و داریوش را به راحتی میتواند فراموش کند، چون در غیر اینصورت از «تاریخ» غافل میشوید و فراموش میکنید که تاریخ استحماری ایران با اسلام، امام و تقلید آغاز شده! و از آنجا که، «تاریخ» کذا، مانند حماسه با «افتخار» پیوند دارد، تاریخ ما ملت نیز باید با «امیرکبیر» آغاز شود! به ادعای بهنود، فریدون آدمیت از امیرکبیر «تقلید» میکرد! بهنود در ادامة چنین مهملاتی میگوید:
«ما ایرانیان [...] حرکت تاریخ را گم کردیم [...] عادت تفکر از ما دور شد»
و به همین دلیل «قهرمانان» خود را نشناختیم! و خلاصة مطلب، به نظر میرسد که اربابان بهنود تاریخ ما را بدون قهرمان اصولاً به رسمیت نمیشناسند. چون تا قهرمان نباشد، نمیتوان دکان تقدیس و تقدس را رونق داد، و «افتخار» آفرید! و فعلاً قرار شده «قهرمان ما» همان امیرکبیر باشد، چون سرکوب و قتلعام دراویش و بهائیان به فرمان «مکتوب» امیرکبیر برای گورکنها سرشار از «افتخار» است. توجه ویژة فعلة فاشیسم به امیرکبیر، بخصوص در حوزههای به اصطلاح علمیه، فقط به همین دلیل «مد» شده. میدانیم که آخوند جماعت مانند کلاه مخملیها، زورپرست و سرکوبگر است، و از امیرکبیر نیز بجز کشتار بهائیان و سرکوب دراویش هیچ نمیشناسد. همچنانکه مسعود بهنود نیز از فریدون آدمیت هیچ نمیداند جز نام چند تا از کتابهایاش. ولی بر اساس روند «مقدس» پروپاگاند، امروز که فریدون آدمیت دیگر در این دنیا نیست، در مورد او میتوان دوخت و دوز چلتیکة پروپاگاند را آغاز کرد. پس بپردازیم به ایزوتوپیهای شورش و تقدیس در مطلب بهنود:
«مراد و مرید، قلعه، دشمن، دشمنی، مقتدایاش امیرکبیر، درگیری با استبداد، دامن کبریائی، قهرمانان بزرگ ملت، مرد مغرور، معزول، مشروطیت، تاریخ، تمدن بشری، انسانهای بزرگ، لحظات خطیر، افتخار، تراژدی ...»
و این قسمتی است از ایزوتوپی تقدس و شورش که مسعود بهنود در مقاله خود با استفاده از «واژهها» به خوانندة خود حقنه میکند، تا به ما بگوید امروز باید همان طلب کنیم که امیرکبیر در دوران ناصرالدین میرزا خواهانش بوده! بله، گورکنها به دلیل کسادی بازار صدر اسلام، در مقبرة امیرکبیر خیمه و خرگاه بر پا کردهاند، و میدانیم که بهنود هم پیرو «مدروز» است، و یک مقالة چند کیلومتری به رشتة تحریر در آورده تا علاوه بر انتقال پیامهای استعماری، به دروغ خود را در ردة نزدیکان و معاشران فریدون آدمیت هم جا بزند! چون بهنود هم مانند احسان نراقی همه را «از نزدیک» میشناسد! و طبیعی است که فریدون آدمیت در جمع نزدیکان فرضی بهنود حضور داشته باشد. به همین دلیل است که شیخ بهنود اصل مطلب را در مورد فریدون آدمیت و تحقیقاتاش به دست فراموشی میسپارد! اصل مطلب این است که فریدون آدمیت یک مورخ بود، آدمیت نخستین کسی بود که بر اساس شواهد و مدارک تاریخی، عملکرد استعمار را در ایران محکوم کرد، و سفارت انگلستان را در کشورمان «کارخانة رجاله پروری» نامید. نیازی به توضیح نیست که بنگاه خبرپراکنی «بیبیسی» هم بخشی از سیاست خارجی حاکمیت انگلستان به شمار میرود.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت